به گزارش فرارو به نقل از نشریه آتلانتیک؛ دونالد ترامپ دقیقا چه میکند؟ او از زمان حضور مجدد در کاخ سفید، از میزان کارآمدی دولت خود با انتصاب افرادی که از مهارت و تخصص چندانی در انجام وظایف محوله به خودشان برخوردار نیستند، کاسته است. اقدام ترامپ و اعضای دولتش در اجرایی کردن اخراجهای دستهجمعی از نهادهای فدرال آمریکا سبب شده تا این نهادها از افراد توانمند و موثر تهی شوند.
او عملاً قوانینی را نقض کرده که به راحتی میتوانست به آنها احترام بگذارد و اساسا دلیلی برای زیرپا گذاشتن برخی قوانین وجود نداشت (به عنوان مثال، او این قاعده که باید ۳۰ روز قبل از برکنار کردن دادستانهای کل، این مساله را به کنگره آمریکا اطلاع دهد را زیرپا گذاشته است). او عملا به احکام قضایی و چهارچوبهای قانون اساسی آمریکا نیز بیاعتنایی محض پیشه کرده است. تاکنون تصمیمات بسیار کمی از سوی وی اتخاذ و عملیاتی شدهاند که به معنای واقعی کلمه روندهای منطقی مرتبط با سیاستگذاری را طی کرده باشند. روندهایی که باید مد نظر باشند تا این اطمینانِ خاطر حاصل شود که سیاستهای مذکور نتیجه معکوس نخواهند داد.
در حوزه سیاست خارجی، ترامپ دشمنی کشورهایی نظیر دانمارک، کانادا و پاناما علیه آمریکا را برانگیخته است. او نام خلیج مکزیک را به خلیج آمریکا تغییر داده است! او همچنین یک طرح عجیب در مورد نوار غزه را نیز مطرح ساخته است. حتی آنهایی که بدترین انتظارات را از بازگشت دوباره ترامپ به قدرت داشتند، بر این باور بودند که او در دوره جدید حضورش در قدرت، عقلانیت بیشتری از خود نشان خواهد داد.
با این حال، اکنون واضح شده که آنچه در جریان انتخابات ریاست جمهوری ۲۰۲۴ آمریکا رخ داده صرفا یک تغییر ساده دولت در آمریکا نبوده بلکه باید آن را نوعی "تغییر رژیم" دانست. تغییر در نوعِ نظام حکمرانی آمریکا. با این حال این سوال مطرح میشود که تغییر مذکور به چه سمت و سویی رخ داده است؟
برای این سوال یک پاسخ وجود دارد و پاسخ هم این نیست که آمریکا گرفتار اقتدارگرایی سنتی یا الیگارشی و نوعی پادشاهی شده است. ترامپ به دنبال ایجاد نوعی حکومت "پدرمیراثی" یا "پاتریمونیالیسم" و یا بهتر بگوییم، پدرسالاری در آمریکا است. برای اینکه این جنس از حکمرانی را شکست دهیم ابتدا باید آن را بشناسیم. به طور خاص، مخالفان ترامپ باید نقاط ضعف این جنس از تفکر ترامپ را بشناسند و از رهگذر آن به رئیس جمهور آمریکا و رویههای غیرمنطقی وی ضربه بزنند.
سال گذشته، دو استاد دانشگاه کتابی را منتشر کردند که حامل نکات قابل تاملی است و باید به آن توجه ویژهای شود. نام کتاب، "حمله به دولت؛ چگونه حمله به دولتِ مدرن آینده ما را به خطر میاندازد" نوشته استفان هنسون، استاد کالج ویلیام و مری، و جفری کاپشتاین، استاد دانشگاه کالیفرنیا بود. توصیهها و نکات این دو نفر در کتاب مذکور تا حد زیادی یادآور نکاتی است که جامعه شناس آلمانی ماکس وبر پیشتر مطرح کرده است.
وبر بخشی از مطالعات خود را معطوف به این مساله کرده بود که رهبران سیاسی چگونه مشروعیت حکومت کردن را کسب میکنند. وی در این رابطه دو مساله را مد نظر داشت. اول، بوروکراسی قانونی و عقلانی که نظام حکمرانی را نمایندگی میکند که در قالب آن مشروعیت از دلِ نهادهای حکمرانی و قواعد و هنجارهای آنها کسب میشود. نظام حکمرانی در آمریکا تا زمانی که ترامپ به طور رسمی قدرت در این کشور را به دست گرفته دقیقا به همین نحو به وی مشروعیت داده است. روسای جمهور، مقامهای فدرال و نظامی، همه و همه به قانون اساسی آمریکا و نه وفاداری به یک فرد مشخص، سوگند یاد میکنند.
منبع دیگر مشروعیت از ماهیت سنتیتر و رایجتری برخوردار است که هنسون و کاپشتاین آن را شکلِ پیش فرض حکمرانی در عصر پیشامدرن مینامند. در این چهارچوب، دولت تا حد زیادی در گستره خانواده فرد حاکم خلاصه میشود. ماکس وبر این سیستم را پدرسالاری مینامید، زیرا حاکمان در آن در نقش پدر سمبلیک ملت ظاهر میشدند. در این چهارچوب، حاکم محافظ دولت بود و دولت تا حد زیادی در حاکم تجسم و خلاصه میشد. ترامپ دقیقا روح این تفکر را در رویههای خود دارد. وی پیشتر در بیانیهای گفته است که "آنکه کشورش را نجات میدهد، هیچ قانونی را نقض نمیکند".
وی در دوران خود تصور میکرد که حکومتهای پدرسالاری رو به انقراض و پایان هستند. به بیان سادهتر، با مدرنترشدن امر حکمرانی، بسیاری این تفکر را داشتند که بقای حکومتهای پدرسالار دیگر ممکن نیست. متاسفانه باید گفت که ماکس وبر در این رابطه در اشتباه محض بود.
پدرسالاری یک شکل حکومت است و کمتر باید آن را یک سبک حکمرانی در نظر گرفت. پدرسالاری توسط نهادها و هنجارها تعریف نمیشود بلکه این جنس از حکومت میتواند دیگر اشکال حکمرانی را به دلیل ماهیت شخصیبخشیدن به قدرت و البته تفوق عدم توجه به تخصصگرایی، به چالش بکشد. در قالب حکومت پدرسالارانه، روابط کاملا شخصی است و نظامها و هنجارها به کار نمیآیند. این جنس از حکومت نه فقط در دولتها بلکه در میان قبایل، گروههای خلافکار، و سازمانهای جنایتکار هم قابل مشاهده است.
در قالب حکمرانی پدرسالارانه، حکومت به یک حوزه شخصی برای فرد حاکم تبدیل میشود. گویی دارایی او و یا مساله خانوادگی وی است. حکومت ولادیمیر پوتین در روسیه میتواند یکی از نمونههای حکومت پدرسالارانه باشد. در روسیه شرکتها و کنشگران مختلف فعال هستند با این حال، قاعده اصلی در این کشور این است که یا در طرفِ پوتین باشید یا اگر در سوی دیگر هستید، باید تبعات آن را بپذیرید.
کشورهای مجارستان، ترکیه، هند، و لهستان نیز رگههایی از حکومت پدرسالاری را دارند. این حکومتها بعضا در موقعیتهایی به کمک هم نیز میشتابند. با این همه، برای فهمِ منبع حضور ترامپ در قدرت و نقطه ضعف اصلی او، ابتدا باید بفهمیم حکومت پدرسالاری چه چیزی نیست. این جنس از حکومت، اقتدارگرایی سنتی نیست و البته که نباید آن را لزوما ضددموکراتیک هم در نظر گرفت.
نقطه مقابل حکومت پدرسالاری، دموکراسی نیست. بلکه بوروکراسی یا دقیقتر بگوییم رویهگرایی بورکراتیک است. اقتدارگرایی سنتی که در قالب حکومتهایی نظیر نازیها در آلمان یا شوروی مشاهده شد، تا حد زیادی شاهد رویههای بوروکراتیک نیز بود.
وقتی افراد اقتدارگرا قدرت را به دست میگیرند، مجموعهای از نهادهای بوروکراتیک نظیر پلیس مخفی، واحدهای نظامی و البته سازمانهای تبلیغاتی را تشکیل میدهند تا از حضور خود در قدرت حمایت کنند. آنها به حضور خود در قدرت در پوشش قانونی و با استفاده از برخی کدهای قانونی، مشروعیتبخشی میکنند. جورج اورول نویسنده مشهور ماهیت این مساله را درک کرد و آن را در قالب کتاب برجسته خود یعنی "۱۹۸۴ " به وضوح به نمایش گذاشته است.
باید گفت که حکومت پدرسالاری به بوروکراسیها مشکوک است. شک این حکومت به این است که کدامیک از نهادهای بوروکراتیک واقعا به آن وفادار هستند. فردی که در راس حکومت پدرسالاری است نگران است که نهادهای بوروکراتیک، بالاتر از وی قر ار گیرند. البته که افراد متخصص نیز از سوی حکومت پدرسالاری محلِ شک هستند، زیرا آنها ماهیتی مستقل دارند و این برای حاکم در یکچنین حکومتی خوب نیست. درست به همین دلیل است که پدرسالاری عملا رویههای بوروکراتیک را دور میزند.
جالب است که وقتی کارکنان آژانس کمکهای آمریکا سعی داشتند دادههای طبقهبندی شده این نهاد را از ایلان ماسک و همکارانش مخفی کنند، از سوی آنها اخراج شدند! سیاستمداران پدرسالار نظیر رویههای ترامپ در مدت اخیر به هر کاری که عاری از منطق باشد همچون خروج آمریکا از سازمانهای بین المللی و یا ارائه طرحهای عجیب در مورد غزه، دست میزنند.
عجیب اینکه پدرسالاری میتواند حتی برای مدتی با دموکراسی نیز همنشین باشد. درست به همین دلیل است که گفته میشود یک رهبر سیاسی میتواند به شیوهای دموکراتیک انتخاب شود، اما رویههای حکومت پدرسالارانه را در پیش گیرد. نکته قابل تامل اینکه است که این قبیل رهبران، با طرح تئوریهای مختلف سعی در تضعیف نهادهای بوروکراتیک در دولتها دارند. همچون رویههای اخیر ایلان ماسک، افراد متعهد به حکومت پدرسالاری، اقدامات خود را در پوشش تعهدشان به دموکراسی انجام میدهند.
با این حال، باید توجه داشت که رویههای یک حکومت پدرسالاری به تدریج حکومت را ضعیف و در نهایت فلج خواهد کرد. ذره ذره دموکراسی نابود میشود و قواعد حکومت پدرسالاری جای آن را خواهند گرفت. تا ابد نمیتوان در سایه بازی کرد. حتی اگر حامیان پدرسالاری از حکومت خارج شوند، آسیبهای ایجاد شده از سوی آنها عمیق و خسارتبار خواهد بود. این جنس از حکومت فسادهای بزرگی را در کشورهای گوناگون برجا میگذارد.
این همان جنس از حکومتی است که ترامپ و متحدانش در آمریکا ایجاد کردهاند. آنها اکنون مرز میان خیلی چیزها نظیر امر عمومی و شخصی، مساله قانونی و غیرقانونی، مساله رسمی و غیر رسمی و موضوع ملی یا شخصی را از بین بردهاند. جان بولتون در مورد ترامپ میگوید که "او نمیتواند تفاوت میان امر شخصی و منافع ملی آمریکا را توضیح دهد و بفهمد. البته اگر او اساسا بداند که منافع ملی چیست! " قاعده ترامپ خیلی روشن است: اگر دوست او هستید او دوست شما است و اگر دوست وی نیستید، او نیز دوستتان نخواهد بود.
ترامپ به صراحت گفته که اگر فردی دوست او نباشد، تداوم حضورش در سازوکارهای حکمرانی آمریکا برای چهار ساله آینده تقریبا غیرممکن است. درست در همین نقطه نگاه شخصی ترامپ به قدرت نیز افشا میشود. گویی حکومت بخشی از دارایی اوست و وی در حال بازی کردن با آن است. مجموع این مسائل یک واقعیت را برای مخالفان و منتقدان ترامپ به ذهن متبادر میکنند: آنها در طی سالهای آتی کارهای زیادی برای انجام دادن علیه ترامپ دارند!