صفحه نخست

سیاست

ورزشی

علم و تکنولوژی

عکس

ویدیو

راهنمای بازار

زندگی و سرگرمی

اقتصاد

جامعه

فرهنگ و هنر

جهان

صفحات داخلی

این یادداشت به بررسی انتقادات از سلطه ایالات متحده در دهه ۱۹۹۰، تغییرات سیاست خارجی دونالد ترامپ و تأثیر آن بر نظم بین‌المللی موسوم به «پکس امریکانا» می‌پردازد. سیاست‌های ترامپ، از جمله تهدیدات تجاری و توافق‌های بحث‌برانگیز، تغییرات بنیادینی در نحوه تعامل آمریکا با متحدان و رقبا ایجاد کرده است. در حالی که این رویکرد ممکن است منافع کوتاه‌مدتی به همراه داشته باشد، اما در بلندمدت، قابلیت اعتماد و رهبری اخلاقی ایالات متحده را به خطر می‌اندازد.
تاریخ انتشار: ۲۲:۰۸ - ۲۲ بهمن ۱۴۰۳

فرارو – «برت استفنز» (Bret Stephens)، ستون نویس برجسته روزنامه نیویورک تایمز

به گزارش فرارو به نقل از روزنامه نیویورک تایمز، در دهه ۱۹۹۰، «هوبرت ودرین» (Hubert Védrine) وزیر امور خارجه وقت فرانسه، از «ابرقدرت آمریکایی» انتقاد کرد؛ مفهومی که به‌سرعت به یکی از مباحث رایج دیپلماسی تبدیل شد. «هوبرت ودرین» که از چهره‌های متمایل به جناح چپ بود، تسلط ایالات متحده بر نگرش‌ها، مفاهیم، زبان و سبک زندگی را چالش اصلی قدرت‌های جهانی می‌دانست. او بر لزوم ایجاد «چندجانبه‌گرایی متوازن» تأکید داشت؛ راهکاری که می‌توانست در برابر سلطه تک‌قطبی و نفوذ یک‌جانبه‌گرایانه آمریکا ایستادگی کند.

سیاست خارجی ترامپ؛ پایان پکس آمریکانا یا بازتعریف قدرت؟

روی کار آمدن دونالد ترامپ تا حدی تحقق آرزوی ودرین را رقم زد؛ هرچند نه لزوماً به شکلی که او پیش‌بینی کرده یا می‌پسندید. سیاست خارجی دولت ترامپ، پس از هفته‌های ابتدایی پرهیاهو، الگوی روشنی ارائه نمی‌دهد. آیا این دولت، جز نمایش‌های جنجالی و ادعا‌های مبهم درباره رفتار ناعادلانه همسایگان و متحدان، از راهبردی منسجم برخوردار است؟

«جنیفر میتلتستاد» (Jennifer Mittelstadt)، تاریخ‌نگار دانشگاه راتگرز در مقاله‌ای در نیویورک تایمز نوشت که ترامپ را باید نماینده سنت حاکمیت‌گرایی دانست؛ جریانی که ریشه‌های آن به سال ۱۹۱۹ و مخالفت جمهوری‌خواهان به رهبری «هنری کابوت لاج» با عضویت آمریکا در جامعه ملل بازمی‌گردد. او یادآور شد که حاکمیت‌گرایان همواره نسبت به پیوستن آمریکا به ناتو، موافقت‌نامه عمومی تعرفه‌ها و تجارت، قانون مهاجرت و تابعیت ۱۹۶۵ و به‌ویژه تصمیم دولت کارتر برای واگذاری کانال پاناما بدبین بوده‌اند.

این تحلیل، دقیق به نظر می‌رسد. حاکمیت‌گرایی به معنای آن است که یک کشور تنها در چارچوب توانایی‌های خود عمل کند؛ سیاست بازدارندگی متقابل را کنار بگذارد و نسبت به رفتار‌های بی‌رحمانه یا تهدیدآمیز دیگر کشور‌ها بی‌اعتنا بماند؛ مگر آنکه این اقدامات مستقیماً منافعش را تحت تأثیر قرار دهند. این نگرش یادآور استدلال معروف آتنی‌ها در روایت توسیدید، پیش از غارت ملیوس است: «قوی‌ها هرچه می‌توانند انجام می‌دهند و ضعیف‌ها هرچه ناگزیرند تحمل می‌کنند.»

حاکمیت‌گرایی و افول نقش آمریکا در نظم بین‌المللی

اما حاکمیت‌گرایی پیامدی دیگر نیز دارد: پایان «پکس امریکانا». اگرچه این اصطلاح برگرفته از «پکس رومانا» در قرون اولیه میلادی و «پکس بریتانیکا» در قرن نوزدهم است، اما «پکس امریکانا» مفهومی متفاوت دارد: «به‌کارگیری قدرت ایالات متحده نه‌تنها برای تأمین منافع خود، بلکه در جهت حفظ و گسترش نظم و صلح بین‌المللی».

در زمانی که ودرین از سلطه یک‌جانبه آمریکا و ضعف ضمنی فرانسه گلایه می‌کرد، دولت کلینتون در حال پایان دادن به جنگ‌افروزی صرب‌ها بود؛ بحرانی که قدرت‌های اروپایی نه توان مقابله با آن و نه اراده‌اش را داشتند. پیش از آن نیز رؤسای جمهور آمریکا از اروپا در برابر تهدید اتحاد جماهیر شوروی دفاع کرده، مانع سقوط کره جنوبی به دست کره شمالی و تایوان به دست چین شده و یونان و ترکیه را از نفوذ شوروی مصون نگه داشته بودند. اما آیا رهبران «پکس امریکانا» گاهی مرتکب اشتباهات بزرگی شدند؟ بی‌شک همینطور است. آیا کشور‌هایی که از این نظم بهره بردند، گاه از سخاوت آمریکا سوءاستفاده کردند؟ قطعاً این‌چنین است. آیا همه متحدان آمریکا همواره به ارزش‌های آن پایبند بودند؟ به هیچ وجه.

چرخش در سیاست خارجی آمریکا؛ منفعت‌گرایی کوتاه‌مدت به جای نظم پایدار؟

با این حال، منطق اصلی این نظم همچنان پابرجا بود. ایالات متحده که در گذشته به دلیل سیاست حاکمیت‌گرایانه‌اش به دو جنگ جهانی کشیده شده بود، به این نتیجه رسید که حمایت از کشور‌هایی که در برابر دیکتاتوری‌های توسعه‌طلب مقاومت می‌کنند، به نفع خودش است. این کشور دریافت که شکوفایی متحدانش به شکوفایی خود آن کمک می‌کند. ترجیح واشنگتن این بود که با متحدانی همراه باشد که اگرچه شاید در تأمین هزینه‌های دفاعی خود سهم کافی نداشتند، اما در مسائل استراتژیک کلیدی از آمریکا فاصله نمی‌گرفتند؛ نه آنکه با بازیگرانی مستقل و غیرقابل پیش‌بینی روبه‌رو شود.

به نظر می‌رسد ترامپ در حال کنار گذاشتن این رویکرد است. برای نمونه می‌توان به تلاش این کشور برای متقاعد کردن پاناما به صرف‌نظر از مشارکت در طرح «کمربند و جاده» چین و اعمال فشار بر مکزیک برای تشدید تدابیر مرزی و استفاده از تعرفه‌ها برای مقابله با تخلفات چین در حوزه مالکیت معنوی و قوانین تجاری بین المللی اشاره کرد. سیاست او بیش از آنکه بر حفظ نظم بین‌المللی استوار باشد، بر اقدامات مقطعی و منفعت‌گرایی کوتاه‌مدت تأکید دارد.

تحریم‌های تجاری اغراق‌آمیز علیه کانادا، امتناع از رد احتمال اقدام نظامی در گرینلند یا کانال پاناما و توافقی تحقیرآمیز با دیکتاتوری سوسیالیستی کاراکاس برای بازگرداندن احتمالی صد‌ها هزار پناهجوی ونزوئلایی، نشانه‌های تغییری عمیق‌تر در سیاست ایالات متحده هستند. آمریکا دیگر به‌عنوان یک قدرت بزرگ که «عظمت» آن با ملاحظات اخلاقی همراه است، عمل نمی‌کند؛ بلکه به‌مانند قدرتی رفتار می‌کند که حتی دوستان نگران خود را نیز مرعوب می‌سازد.

آیا این رویکرد می‌تواند در کوتاه‌مدت منافعی به همراه داشته باشد؟ بدون شک. اعضای ناتو که نگران احتمال خروج ترامپ از این ائتلاف هستند، اکنون تمایل بیشتری به پرداخت سهم خود در هزینه‌های دفاعی نشان داده‌اند. حتی ممکن است فشار مالی ایالات متحده، رژیم‌های تقریباً ورشکسته‌ای مانند اردن و مصر را وادار کند تا فلسطینی‌های گرفتار در غزه را بپذیرند.

اما هزینه‌های بلندمدت این سیاست‌ها چشمگیر خواهد بود. سیاست‌های تجاری نه‌تنها همسایگان را به سوی فقر سوق می‌دهد، بلکه می‌تواند بحران‌های اقتصادی مشابه رکود بزرگ را دامن بزند. رهبری آمریکا صرفاً بر پایه قدرت نظامی یا اقتصادی استوار نیست، بلکه بر قابلیت اعتماد و اخلاقیات آن نیز تکیه دارد؛ دو ویژگی که شاید منتقدان دیرینه «پکس امریکانا» کمتر به آن توجه کرده باشند، اما بسیاری دیگر آن را به‌خوبی درک می‌کنند. این ارزش‌ها هنوز کاملاً از میان نرفته‌اند، اما به‌شدت در معرض تهدید قرار دارند. آیا دموکراتی هست که بتواند روح «هری ترومن»، رئیس جمهور سابق آمریکا را احیا کند و به آمریکایی‌ها نشان دهد که می‌توانند مسیر بهتری در پیش بگیرند؟

ارسال نظرات