فرارو– فروغ فرخزاد به خاطر تاثیرش بر شعر فارسی، یکی از شخصیتهای ماندگار تاریخ ایران است. حواشی زندگی شخصی و مرگ او در جوانی نیز باعث میشود که وقتی فیلمی از زندگینامه او ساخته شود، خیلی زود در مرکز توجه قرار بگیرد. رگهای آبی، فیلمی به کارگردانی، نویسندگی و تهیهکنندگی جهانگیر کوثری است که باران کوثری در آن نقش فروغ فرخزاد را بر عهده دارد. این فیلم که در روز اول جشنواره چهل و سوم اکران شد، واکنش تند خانواده فروغ فرخزاد را به دنبال داشت. او خواهر بزرگتر فریدون فرخزاد، مجری مشهور تلویزیون پیش از انقلاب است که سال ۱۳۷۱ در بن آلمان کشته شد.
به گزارش فرارو، اگر چه فروغ به خاطر اشعارش و تاثیری که بر حوزه شعر نوی فارسی گذاشت بیشتر شناخته میشود، اما پس از آشنایی با ابراهیم گلستان وارد حوزه سینما هم شد. از او ۶ اثر مکتوب و یک فیلم مستند با عنوان «خانه سیاه است» به جا مانده است. فروغ فرخزاد سال ۱۳۴۵ در ۳۲ سالگی به خاطر تصادف اتوموبیل درگذشت.
نام کامل او فروغالزمان فرخزاد است. سال ۱۳۱۳ در محله امیریه تهران و یک خانواده معمولی متولد شد. او ۱۶ ساله بود که با پرویز شاپور از بستگان مادرش ازدواج کرد که ۱۱ سال از او بزرگتر بود. ازدواجی که با مخالفت خانوادهاش همراه بود و او هنرستان را نیز به همین خاطر ترک کرد. آنها بعد از ازدواج به خاطر شغل شاپور که کارمند اداره دارایی بود، از تهران به اهواز نقل مکان کردند. این ازدواج پنج سال دوام آورد و در سال ۱۳۳۴ به جدایی رسید.
نخستین ورود جدی فروغ به حوزه ادبیات در همین سالها رخ داد. او اگر چه از نوجوانی شعر میگفت، اما نخستین اشعار او از دهه ۳۰ چاپ رسید. او در ۱۳۳۱ اسیر، ۱۳۳۵ دیوار، ۱۳۳۶ عصیان، ۱۳۴۱ تولدی دیگر، ۱۳۴۲ ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد را منتشر کرد که آثار منظوم او بودند.
تغییر مسیر زندگی فروغ را باید در آشنایی او با ابراهیم گلستان بدانیم. او سال ۱۳۳۷ به استخدام سازمان فیلم گلستان درآمد و کار خود را به عنوان ماشیننویس و مسئول بایگانی آغاز کرد. اما فروغ فقط ماشیننویس نماند. او در تشکیلات ابراهیم گلستان ترقی کرد و وارد حوزه تدوین شد. فروغ در سالهای حضورش در سازمان فیلم، در تهیه مجموعهای به نام چشماندازها که گلستان برای کنسرسیوم نفت ساخت مشارکت کرد. در همین دوران و به طور مشخص در سالهای ۱۳۳۸ و ۱۳۴۰ به انگلستان رفت و در دورههای فیلمسازی و تدوین در این کشور شرکت کرد. او سال ۱۳۴۰ در فیلم کوتاه خواستگاری مقابل دوربین گلستان رفت و در ۱۳۴۳ حضوری کوتاه نیز در فیلم خشت و آئینه داشت.
فروغ اولین و آخرین فیلم خود با نام خانه سیاه است را در سال ۱۳۴۱ به تهیهکنندگی گلستان ساخت. این فیلم درباره جذامیان در جذامخانه تبریز بود. فرخزاد یک فرزند از ازدواجش با پرویز شاپور داشت که کامیار نام دارد. او فرزندخواندهای نیز دارد که سالهاست در آلمان زندگی میکند. حسین منصوری، فرزندخوانده فروغ از پدر و مادری مبتلا به جذام به دنیا آمده بود و فروغ او را در حین فیلمبرداری مستند خانه سیاه است برای اولین بار دید.
بهمن ۱۳۴۵ بود که روزنامهها از درگذشت فروغ خبر دادند. او سوار بر جیپ گلستان و در حال بردن فیلم به استودیوی او بود که به خاطر پرهیز از برخورد با چند کودک، از مسیر منحرف میشود. فروغ در همان صحنه کشته نشد. او در نهایت، پس از مصدومیت شدید در این سانحه، در بیمارستان رضا پهلوی (شهدای تجریش) درگذشت. او در گورستان ظهیرالدوله، واقع در شمیران به خاک سپرده شد. فروغ پیش از درگذشت، دوبار نیز اقدام به خودکشی کرد. آثار او علاوه بر این که به زبانهای مختلف ترجمه شده، در ایران نیز همچنان تجدید چاپ میشود.
سالها درباره ماجرای ارتباط میان ابراهیم گلستان، فیلمساز مطرح (درگذشت ۱۴۰۲) و فروغ فرخزاد با احتیاط مطرح میشد، اما در نهایت دیگر وقوع آن به قطعیت رسید. به غیر از مضمون بیپروای شعرهای فروغ که در همان زمان با واکنش روبهرو میشد، ارتباط با گلستان شاید پررنگتر حاشیه زندگی او باشد. یکی از انتقادها به فیلم رگهای آبی نیز حذف گلستان از قصه است. سال ۱۳۹۵ بود که نامههای فروغ به ابراهیم گلستان منتشر شد.
لیلی گلستان، مترجم، گالریدار و دختر ابراهیم گلستان در مصاحبهای که سال ۱۳۹۶ داشت، ماجرای را این طوری روایت می کند:
«برخی ابراهیم گلستان را مردی بیتوجه به خانواده میدانند و برخی او را متعهد. واقعا آقای گلستان به خانوادهاش متعهد بود؟
به خانواده تعهد داشت و این اصلا انکارکردنی نیست. هر کاری از دستش برآمد، برای خانواده کرد. واقعا این طوری بود و در حد تواناییش هر کاری کرد برای ما. من فکر میکنم که اینها جزو لازمههای زندگیست، جزو وظایف یک پدر است انجام این کارها. من هم به عنوان مادر هر کاری از دستم برآمده انجام دادهام و چیز عجیبی نیست. موضوع اصلی که من الان متوجه نمیشوم این است که چرا این ارتباط باید قطع شود. البته من از او دور شدهام و دیگر فکری دربارهاش نمیکنم. تنها این که خیلی دلم برایش میسوزد، او خیلی چیزها را از دست داد، مادرم گفت ببین، من دارم از این لحظه کیف میکنم، اما او این کیف را از دست داد. از دست دادن کیف دیدن فیلم نوهاش را.
لحظه ورود فروغ فرخزاد به داستان زندگی شما کجا بود؟
به نظرم اصلا موضوع مهمی نیست. من در پاریس بودم که او آمد به این جا. دختر جوان بدبختی بود که محتاج همه چیز بود. محتاج پول، محتاج زندگی بهتر، محتاج کسی که بیاید و راه و چاه زندگی را نشانش بدهد و یکی را گیر آورده بود و چسبید به او! من به او حق میدهم، چون پدرم واقعا مرد جذابی بود و هنوز هم هست. خیلی زیبا بود، یعنی زیباترین مردی است که من در ایران دیدم. خب، وقتی یک دختر جوان که شعر هم بلد است میآید پیش همچین مرد جذابی برای کار منشیگری، باید هم عاشق شود. طبیعی است که مرد الواطی نبود، خوشگل بود. مشهور بود، قشنگ حرف میزد، لباسهای معمولی میپوشید و دلش میخواست خوب زندگی کند. همه اینها قابل احترام هستند، اما خب، یک روز دلش خواست که از ایران برود و من این را متوجه نشدم که چرا چنین تصمیمی گرفت.»