به گزارش فرارو و به نقل از میدل ایست مانیتور؛ "امل ابوهلیمه"، زن ۳۹ ساله فلسطینی پس از آنکه شوهرش توسط نیروهای ارتش رژیم اشغالگر قدس در بیت لاهیا به شهادت رسید و خانه آنها هم ویران شد، به همراه فرزندان خود به شهر غزه کوچ کرد. آنها پس از عبور از دو ایست بازرسی اسرائیلیها در داخل بیت لاهیا مجبور شدند که کل وسایل و مواد غذایی که با خود به همراه داشتند را رها کنند و تا ۲۰ کیلومتر پیاده روی کنند. بعضی از کودکانش تمام این مسیر را پابرهنه بودند.
او به من گفت: "ما بالاخره به اینجا رسیدیم". او فکر میکرد که شهر غزه احتمالا امنتر از بیت لاهیا است با این حال، بمبارانهای وحشیانه اسرائیل هر دویِ ما رو شوکه کرد. ما هنوز با وحشت زیادی دست به گریبان هستیم و زنده ایم با این حال، باید با این وضعیت کنار بیابیم.
ابوهلیمه مادر هشت کودک است و باید با کمبود غذای شدید و عدم دسترسی به امکانات بهداشتی و آب آشامیدنی سالم کنار بیاید. با این همه، اینها مساله اصلی نیستند. او میگوید: "ما با همه این مسائل در طی ۱۴ ماه گذشته رو به رو بودهایم. آنچه مشکل اصلی است چادر و زمستان است".
امل ۱۰ روز قبل از بیت لاهیا به غزه آمده است. حداقل ۳۰ هزار فلسطینی قبل از او از بیت لاهیا، بیت حانون و جبالیا که در شمال نوار غزه هستند خارج شده اند. آنها وارد شهر غزه شده اند و در خانههای خالی، مغازه ها، گاراژها، فروشگاه ها، خیابانها و پناهگاهها اسکان یافته اند.
امل ابوهلیمه میگوید که "ما یک مکان کوچک جلوی درب ورزشگاه یرموک یافتیم با این حال هیچ چیزی نداریم که در داخل چادر بتوانیم از آن استفاده کنیم. ما خیلی دنبال چیزی گشتیم که در داخل چادر به کارمان بیاید و تنها چند دست لباس و چند تکه پارچه یافتیم. من همه آنها را به هم دوختم و از آنها یک چادر برای خودم و بچه هایم درست کردم". ورشگاه یرموک اکنون بزرگترین اردوگاهی است که پناهجویان در آن اقدام به برپایی چادر کرده اند.
اگرچه او و فرزندانش در داخل چادر میخوابیدند با این حال، وی به من گفت که چادرشان از آنها در برابر باران و سرما هیچ محافظتی نمیکند. زمانی که همه انتظار باران داشته اند، او از نگرانی بیدار مانده است. او میگوید: "در آغاز شب، یک باران سبک میبارید که سپس تمام شد. هیچ جای نگرانی نبود با این حال، من نمیتوانستم بخوابم. من دوست داشتم که دیگر هیچوقت باران نیاید! "
ابوهلیمه چادر را بررسی میکرد تا مبادا جایی از آن پاره شده باشد. فرزندانش از سرما میلرزیدند. آنها تشک، پتو و یا حتی لبناس گرم نداشتند. وی میگوید: "ظرف یک دقیقه بارانی شدید شروع به باریدن کرد و خیلی زود آب به داخل چادر نفوذ کرد. من بچهها را بیدار کردم با این حال واقعا نمیدانستم که باید چه کنم؟ آنها تا وقتی باران ادامه یافت در چادر ایستاده بودند و آرامش نداشتند".
صبح روز بعد، امل متوجه شد که یکی دیگر از خانوادههای آوارهای که در اطراف او بوده اند نیز تجربه ناراحت کننده او را داشته اند. وی میگوید "ما میتوانیم برای مدت چند ساعت با ایستادن در چادر با این وضعیت بد کنار بیابیم با این حال، وقتی زمستان سرد فرا میرسد ما باید چه کنیم؟ هوای سرد و بارانهای شدید را چه کنیم؟ من پیشتر از زمستان خوشم میآمد، اما اکنون از آن بیزارم".
امل و خانواده اش در زمره آن دسته از خانوادههای فلسطینی که بدترین وضعیت ممکن از نظر اسکان را دارند و من آنها را دیده ام، نبودند. در مقایسه با دیگران، آنها حتی خوشبخت هم هستند. آنها حداقل یک چادر از خود دارند.
عایشه یک زن ۶۳ ساله است که در نقش مادر و مادربزرگ قرار دارد. من او را جلو درب ورودی ورزشگاه یرموک دیدم. او جایی برای رفتن ندارد و نزدیکی یک مجتمع دولتی که در نخستین روزهای جنگ غزه توسط اسرائیل نابود شد ساکن شده است. او میگوید: "اشغالگران اسرائیلی پسرم، دخترم و نوه ام را کشتند".
وی اضافه میکند: "من با همسر مجروحم و البته دیگر بچه هایم و نوههای یتیمم فرار کردیم. این ویرانه تنها جایی بوده که آن را یافته ایم. ما به مدت شش روز سعی کرده ایم بدون اینکه پناهگاهی و یا وسیله گرم کنندهای داشته باشیم، بخوابیم و به زندگی ادامه دهیم. زمانی که باران بارید، بچهها را به محل استقرار خانوادههایی که با آنها اشنا هستیم فرستادیم. افرادی که در مکانهای بهتری از اردوگاه آوارگان ساکن هستند".
هرچقدر هم وضعیت عایشه بد باشد، باز هم او در مقایسه با سهیلا زن ۴۹ ساله فلسطینی که مادر ۱۱ کودک است، خوشبختتر است. شوهر او در یک محل استقرار پناهجویان در بیت حانون به شهادت رسید. او یک دختر معلول دارد که باید او را بر پشت خود در زمانهای جابجایی حمل کند.
وی میگوید که "ما یک چادر داریم با این حال درست در همان جایی است که آب باران از ورزشگاه تخلیه میشود. وقتی باران بارید آب زیادی به صورت ناگهانی وارد چادر ما شد و تمام وسایلمان را خیس کرد. همه چیز آسیب دید. ما باید بار دیگر جابجا شویم".
سهیلا به من گفت که مشکل اصلی او این است که هیچ جایی برای حفاظت و مراقبت از کودک معلول خود ندارد. سهیلا میگوید: "وقتی باران میبارد من یکسره گریه میکنم، زیرا جایی برای رفتن ندارم".
غسان ابوریاض، ۴۱ سال دارد و پدر شش کودک است. همسرش به شدت بیمار است. وی میگوید که هیچ امکاناتی برای حمایت از فرزندان و خانواده اش ندارد. او اضافه میکند که علی رغم اینکه چادرشان را با یک پلاستیک پوشانده است با این حال، آب باران هنوز هم به داخل چادرشان نفوذ میکند. من میپرسم که راه حل چیست؟ او میگوید: "بهترین راه حل این است که اسرائیلیها از شهر ما عقب نشینی کنند و به نسل کشی خاتمه دهند و اجازه دهند که ما بار دیگر به خانه هایمان بازگردیم".
من میترسم... زیرا فکر میکنم که گفتن این مسائل خیلی سادهتر از تحقق آن در واقعیت است.