صفحه نخست

سیاست

ورزشی

علم و تکنولوژی

عکس

ویدیو

راهنمای بازار

زندگی و سرگرمی

اقتصاد

جامعه

فرهنگ و هنر

جهان

صفحات داخلی

«جوکر، جنون مشترک» اثری سخیف و شوخی زشتی بود که «تاد فیلیپس» با دوست‌داران سینما و شخصیت جوکر انجام داد. حضور «لیدی گاگا» خواننده و بازیگر سرشناس آمریکایی نه‌تنها کمکی به این فیلم نکرد، بلکه داستان شکل گرفته از قسمت اول را هم کاملا به بیراهه برد که در نقد فیلم به آن می‌پردازیم.
تاریخ انتشار: ۱۴:۰۱ - ۱۳ آبان ۱۴۰۳

گیمفا نوشت: «تاد فیلیپس» بی‌شک یکی از تکنیکی‌ترین کارگردانان حال حاضر آمریکا است که دوربین و نحوه استفاده از آن را به‌خوبی می‌شناسد و از این تکنیک در سمپات کردن کاراکترهای آثارش استفاده می‌کند. جای درست دوربین، قاب‌بندی‌ها، میزانسن و کلوزآپ‌ها (نمای نزدیک) در این فیلم هم مانند سایر آثار «فیلیپس» به‌خوبی در هم‌ذات کردن مخاطب با کاراکتر اصلی (آرتور فلک با بازی واکین فینیکس) نقش اساسی ایفا می‌کند اما فیلم‌نامه ضعیف و نوع روایت ضعیف‌تر بلایی سر این فیلم می‌آورد که بی‌هیچ تردیدی می‌توان کاراکتر جوکر در «جنون مشترک» را بدترین جوکر تاریخ سینما نامید.

شروع فیلم خوب است و مخاطب را امیدوار می‌کند که با اثری فرمیک مواجه است. شرایط بیمارستان روانی «آرتور فلک» را از لحاظ روحی مستاصل و از لحاظ بدنی به‌شدت ضعیف کرده است اما دوربین کارگردان و نحوه مواجهه او با این کاراکتر به‌گونه‌ای است که مخاطب هرگز او را پس نمی‌زند و بذر هم‌ذات‌پنداری در ناخودآگاه او کاشته می‌شود. دوربین در اکثر سکانس‌های داخل زندان کاراکتر جوکر را از پشت به تصویر می‌کشد تا با او همراه شود و یا با زاویه Low Angle (پایین به بالا) نمایش می‌دهد که در بالای قاب قرار گیرد و در نگاه مخاطب به اوج برسد تا این‌گونه استیصال روحی و ضعف بدنی او مانع از ارتباط مخاطب با کاراکتر اصلی داستان نشود. این موضوع تکنیکال در سکانسی که «آرتور فلک» به‌تنهایی در حیاط زندان و در زیر باران خنده‌های مخصوص خودش را سر می‌دهد به اوج می‌رسد.

نحوه مواجهه مخاطب با کاراکتر «لی» (با بازی لیدی گاگا) نیز بسیار جالب است. دوربین در برخورد اول او را از زاویه نگاه «آرتور فلک» به تصویر می‌کشد و این روند چندین بار ادامه دارد. این زاویه نگاه دوربین و همذات‌پنداری بیننده با کاراکتر اصلی داستان که در سکانس‌های ابتدایی شکل گرفته بود، باعث می‌شود عشق او به کاراکتر «لی» باورپذیر شود. اوج هنر کارگردان در سکانسی است که «لی» در اتاق آواز و «آرتور فلک» بیرون در ایستاده است. قاب دوربین هر دو کاراکتر را به‌طور هم‌زمان به تصویر می‌کشد. «لی» که نزدیک دوربین است به صورت مات و «آرتور فلک» که دورتر ایستاده است واضح دیده می‌شود. با ورود او به داخل اتاق و قرار گرفتن او در کنار «لی» تصویر مات او نیز واضح می‌شود. در واقع این عشق «آرتور فلک» است که به «لی» معنا می‌بخشد و باعث می‌شود مخاطب این کاراکتر را بپذیرد. قرار گرفتن این دو نفر در یک قاب توشات نیز عشق میان آن‌ها را افزایش می‌دهد.

توانایی کارگردان در استفاده درست از دوربین به این چند سکانس خلاصه نمی‌شود. زمانی که «آرتور فلک» در کنار سایر زندانیان متوجه درخواست اعدامش از اخبار می‌شود، دوربین کلوزآپ به موقعی از چهره او می‌گیرد و فروپاشی روانی از حالات چهره‌اش نمایان می‌شود. سپس دوربین وارد ذهن «آرتور فلک» می‌شود و او را در حالت رقص و آوازخوانی می‌بینیم که با حالات روحی‌اش به‌شدت هم‌خوانی دارد و مخاطب این لحظات حساس را همراه با کاراکتر اصلی داستان تجربه می‌کند. فیلم هم‌چنان لحظات خوبی را از لحاظ تکنیکال، نوع روایت و فرم هنری سپری می‌کند.

ارتباط و عشق بین «آرتور فلک» و «لی» لحظه به لحظه افزایش می‌یابد و مخاطب را با خود همراه می‌کند. در داخل سینمای زندان زمانی که «لی» به «آرتور فلک» پیشنهاد فرار می‌دهد، او از لحاظ روحی هنوز آمادگی طغیان را ندارد بنابراین پیشنهاد «لی» را رد می‌کند اما «لی» ناامید نمی‌شود و با آتش کشیدن اتاق، او را آماده این طغیان می‌کند. هرچند هنوز فرصت داشت فیلم چند سکانس دیگر ادامه پیدا کند و سپس «آرتور فلک» تبدیل به کاراکتر جوکر شود اما تمامی مسائل عنوان شده باعث می‌شود مخاطب این انقلاب درونی «آرتور فلک» را باور کند و منتظر انقلاب بیرونی او باشد. تعلیقی که در سکانس فرار از زندان می‌توانست اتفاق بیفتد با روایت موزیکال و فاصله گرفتن از واقعیت رنگ می‌بازد. هرچقدر رقص و آواز «آرتور فلک» بعد از شنیدن خبر اعدامش در حس مخاطب تاثیرگذار بود در این‌جا به‌شدت خارج از اثر است و لحظه‌ای که می‌توانست به نقطه عطف فیلم تبدیل شود را نابود می‌کند.

فیلم لحظه‌ای زمین می‌خورد اما با خواب دیدن «آرتور فلک» در سلول زندان مجددا سرپا می‌شود. او خواب می‌بیند که همراه با «لی» بر روی سن در حال اجرای نمایش است اما نکته‌ حائز اهمیت در این سکانس گریم کاراکتر جوکر است که بر صورت «آرتور فلک» نقش بسته و بر چهره «لی» در حال نمایان شدن است. حالا مخاطب این انتظار را دارد که با دو کاراکتر جوکر مواجه شود. «لی» وارد سلول «آرتور فلک» می‌شود و او را با گریک جوکر آرایش می‌کند. «لی» که از لحاظ روحی و درونی «آرتور فلک» را آماده جوکر شدن کرده بود، از لحاظ فیزیکی و بیرونی نیز این کار را انجام می‌دهد. این سکانس یک نکته دیگر نیز دارد. «لی» که در لحظه فرار از زندان دست‌گیر شده بود چگونه اجازه پیدا کرده است که وارد سلول «آرتور فلک» شود؟ علاوه بر این او خبر آزادی‌اش را نیز به «آرتور فلک» می‌دهد که در چنین شرایطی و پس از دست‌گیری هنگام فرار به‌شدت عجیب است. بنابراین مخاطب متوجه می‌شود که نمی‌تواند به کاراکتر «لی» و حرف‌هایش که پیش از این در مورد مرگ پدرش و آتش زدن خانه بیان کرده بود اعتماد کند. تعلیق در این لحظات به‌شدت افزایش می‌یابد.

در سکانس مصاحبه داخل زندان هم‌چنان تکنیک کارگردانی به‌درستی کار می‌کند. لحظه‌ای که شخص مصاحبه کننده از گذشته «آرتور فلک» و جنایات او صحبت می‌کند باز هم کارگردان با یک کلوزآپ به موقع از چهره، فروپاشی روانی‌اش را به تصویر می‌کشد. مخاطبی که پروسه تبدیل شدن «آرتور فلک» به کاراکتر جوکر را دنبال کرده بود و حالا آماده طغیان او بود باز هم با یک سکانس موزیکال و رقص و آواز مواجه می‌شود که کاملا بی‌ربط با روند داستان بوده و فیلم را از فرم می‌اندازد. سکانس‌های موزیکال خارج از اثر رفته رفته زیاد می‌شود، مخاظب را خسته کرده و باعث می‌شود در این لحظات فیلم را پس بزند. اثر «تاد فیلیپس» دوباره زمین می‌خورد اما هنر کارگردانی او باعث می‌شود باز هم روی پای خود بایستد.

لحظه‌ای که وکیل «آرتور فلک» به او خبر می‌دهد «لی» دروع گفته است و به تقاضای خودش در بیمارستان روانی بستری شده اگرچه شوک به مخاطب وارد می‌کند اما چون این شوک در دل تعلیق داستان اتفاق افتاده است اصلا بار منفی ندارد. تعلیقی که پیش‌تر اشاره کردیم در لحظه ورود «لی» به سلول «آرتور فلک» و خبر آزادی‌اش حس مخاطب را درگیر می‌کند. دوربین وارد ذهن قهرمان داستان می‌شود و باز هم با صحنه نمایش مواجه می‌شویم. جوکر و «لی» در جلوی چشم تماشاچیان در حال رقص و آواز هستند که ناگهان «لی» هفت‌تیر می‌کشد و جوکر را با تیر می‌زند. دروغی که «آرتور فلک» از زبان معشوقه‌اش در واقعیت شنیده بود در عالم خیال تبدیل به تیری می‌شود که او را زخمی می‌کند. هرچقدر سکانس‌های موزیکال در جهان واقعی داستان بی‌جا و اضافی است اما در عالم خیال قهرمان داستان به‌درستی فرم اثر را تقویت می‌کند.

نیمی از زمان فیلم می‌گذرد و داستان در لحظاتی فرم می‌گیرد و در لحظاتی دیگر به یک اثر موزیکال بی‌ربط تبدیل می‌شود. اما فیلم‌نامه ضعیف در نیمه دوم داستان به کمک سکانس‌های موزیکال می‌آید و تیر خلاص بر پیکر فیلم زده می‌شود. مخاطب هم‌چنان در انتظار طغیان «آرتور فلک» باقی می‌ماند اما خبری از جوکر شدن نیست. «لی» به ملاقات «آرتور فلک» در زندان می‌آید اما نتیجه این ملاقات چیزی جز یک سکانس موزیکال دیگر و آوازخوانی «لی» نیست. فیلمی که با یک مقدمه عالی نوید یک داستان عالی‌تر را می‌داد در دور باطلی می‌افتد که خود کارگردان را هم اسیر می‌کند.

شدت ضعف فیلم‌نامه در سکانس جلسه دوم دادگاه به اوج خود می‌رسد. عشق میان «آرتور فلک» و «لی» که به‌درستی شکل گرفته بود حالا دیگر اگزجره می‌شود. کارگردان که قادر نیست قهرمان داستانش را تبدیل به کاراکتر جوکر کند، این اتفاق را در ذهن او رقم می‌زند و در یک سکانس موزیکال با «آرتور فلکی» مواجه می‌شویم که با لباس جوکر در دادگاه حضور دارد و با تفنگ و چکش به جان حضار می‌افتد. سکانس‌های موزیکالی که در نیمه اول فیلم هر جا در ذهن «آرتور فلک» شکل می‌گرفت به فرم هنری می‌رسید، در نیمه دوم این قابلیت را هم از دست می‌دهد و فیلم را بیشتر به ورطه نابودی می‌کشاند. تنها کنش کوچکی که از «آرتور فلک» در این سکانس می‌بینیم، اخراج وکیلش است اما اتفاق جالب در نتیجه این اخراج صورت می‌گیرد. «آرتور فلک» وکالت خودش را به عهده می‌گیرد و در جلسه بعدی دادگاه با گریم جوکر در صحنه حاضر می‌شود. همچین کنش کوچکی (اخراج وکیل) باعث جوکر شدن «آرتور فلک» می‌شود؟ آیا کارگردان با مخاطب شوخی دارد؟ انقلاب بزرگ و بیرونی قهرمان داستان که بعد از مقدمه فیلم انتظارش را می‌کشیدیم این بود؟

تاثیر جوکر شدن «آرتور فلک» بر زندانیان و طرفدارانش نیز جالب است. به هم ریختن سالن غذاخوری زندان و اعتراض محدود چندیدن نفر در سلول‌ خود پس از برخورد نگهبانان با «آرتور فلک»، تمام تاثیری است که او بر زندانیان گذاشته است. جوکری که در قسمت اول توانسته بود یک شهر را به آشوب بکشد حالا دیگر توانایی رهبری اعتراضات یک زندان را هم ندارد. طرفداران او که همواره بیرون دادگاه حضور دارند و مخاطب اکثر مواقع در لانگ‌شات (نمای دور) با آن‌ها مواجه می‌شود، سالن دادگاه را منفجر می‌کنند. فاصله ایجاد شده بین مخاطب و آن‌ها و نوع روایت داستان که کوچک‌ترین پرداختی به طرفداران جوکر نمی‌کند، پلان انفجار دادگاه را تبدیل به یک شوک بسیار بد می‌کند. زمانی که بیننده کوچک‌ترین همراهی‌ای با این معترضین ندارد بنابراین آمادگی این حرکت آن‌ها را هم ندارد و شوکی ایجاد می‌شود که هیچ هم‌خوانی‌ای با روایت داستان ندارد. کارگردان وقتی می‌بیند که شخصیت خلق کرده‌اش در زندان توانایی کنش بیرونی را ندارد بر خلاف روند داستان او را آزاد می‌کند اما بال و پر جوکر به‌گونه‌ای شکسته است که او دیگر توانایی پرواز در بیرون از قفس را ندارد.

هر چقدر نحوه شخصیت‌پردازی «لی» در رسیدن به کاراکتر معشوقه جوکر داخل زندان دقیق و باورپذیر بود، در بیرون از زندان هیچ اثر کنش‌مندی از او نمی‌بینیم. نشستن بر صندلی دادگاه، شکستن شیشه مغازه و دزدیدن تلویزیون، بالا رفتن از پله‌های محل زندگی «آرتور قلک» و وارد شدن به ساختمان او، «لی» را تبدیل به سایه جوکر هم نمی‌کند و انتظارات مخاطب برای مواجهه با یک «هارلی کوئین» کنش‌مند بی‌نتیجه باقی می‌ماند. در واقع بیشتر از آن‌که «لیدی گاگا» در قالب نقش قرار گیرد، فیلم از شخصیت واقعی او تاثیر می‌گیرد، به خدمت او درمی‌آید و سکانس‌های موزیکالی به‌ تصویر کشیده می‌شود که هنر خوانندگی او را نمایان کند. این موضوع در سکانس عروسی که در ذهن «آرتور فلک» اتفاق می‌افتد به اوج خود می‌رسد. در این سکانس عملا شاهد یک موزیک ویدئو هستیم که برای ساخت آن نیازی به فیلم جوکر نبود و «تاد فیلیپس» به‌راحتی می‌توانست آن را به‌عنوان یک کلیپ مجزا کارگردانی کند.

تنها نکته مثبت فیلم در نیمه دوم مربوط به سکانس احضار «گری» (همکار کوتاه قامت «آرتور فلک» در قسمت اول با بازی لی گیل) در دادگاه است. زمانی که او به سمت جایگاه شهود حرکت می‌کند توسط حضار به تمسخر گرفته می‌شود، در این لحظه دوربین با یک حرکت فرمیک ارتفاع خود را کم می‌کند و دقیقا هم‌قد «گری» می‌شود تا مخاطب در کنار او قرار بگیرد. در جایگاه شهود هم دوربین پشت او قرار می‌گیرد و از زاویه نگاه او با دادگاه و حضار آن مواجه می‌شود تا این حس همذات‌پنداری مخاطب با کاراکتر «گری» افزایش یابد. «تاد فیلیپس» اگرچه فیلم بدی ساخته است اما این بد بودن فرمیک است و هرگز مربوط به مسائل ضد انسانی نمی‌شود که بسیاری از آثار امروز سینما را درگیر خود کرده است. دیالوگ‌های جوکر در خصوص آزادی هنگام صحبت با همکار سابق خود به‌شدت شعاری می‌شود زیرا شخصیت جوکر شکل نگرفته است که حرف‌ها اندازه دهان او شود تا مخاطب آن‌ها را باور کند.

صحبت‌های منفعلانه جوکر قبل از اعلام حکم دادگاه در ابتدا شوخی به‌نظر می‌رسد زیرا مخاطب هم‌چنان به قهرمان داستان امیدوار است تا کنشی اساسی از او ببیند اما جمله نهایی جوکر تیر خلاص را به سمت خود او، فیلم و مخاطب شلیک می‌کند؛ «هیچ جوکری وجود ندارد»

در این لحظات دوربین کارگردان هم که همواره سمت قهرمان داستانش بود از او ناامید می‌شود و فاصله می‌گیرد و در سکانس بعدی که جوکر در حال صحبت تلفنی با «لی» است او را از پشت میله‌های زندان به تصویر می‌کشد تا این فاصله و ناامیدی به بالاترین حد خود برسد. پلان‌های موزیکال این سکانس و خیس شدن چشمان جوکر که در لحظه مواجهه با «لی» در بیرون دادگاه هم اتفاق می‌افتد مشکل سانتی‌مانتالیسم را نیز به فیلم اضافه می‌کند.

«جوکر، جنون مشترک» مقدمه خیلی خوبی دارد. دوربین تکنیکال کارگردان با قرارگیری در محل مناسب، قاب‌بندی، میزان‌سن و کلوزآپ‌های به موقع مخاطب را با قهرمان داستان سمپات می‌کند و عشق باورپذیری میان او و معشوقه‌اش می‌سازد. اما فیلم در مقدمه باقی می‌ماند و دچار دور باطل می‌شود و پروسه تبدیل «آرتور فلک» به جوکر تکمیل نمی‌شود. پلان‌ها و سکانس‌های موزیکال که در ابتدای فیلم در ذهن کاراکتر اصلی به‌ تصویر کشیده می‌شود و به‌شدت تاثیرگذار بود، رفته رفته رنگ می‌بازد و تبدیل به موزیک ویدئوها و کلیپ‌های می‌شود که خارج از اثر است و کارگردان به زور هم نمی‌تواند آن‌ها را به فیلم الصاق کند. حضور «لیدی گاگا» نه‌تنها کمکی به ساخت یک «هارلی کوئین» مقتدر نمی‌کند بلکه فیلم را به سمت و سویی می‌برد که در خدمت او و توانایی هنر خوانندگی‌اش باشد. لحظه جوکر شدن «آرتور فلک» نیز بسیار ضعیف و کم‌رنگ است و اتفاقاتی که از پس آن صورت می‌گیرد، اوضاع فیلم را وخیم‌تر نیز می‌کند. بدون شک «آرتور فلک» در «Joker: Folie à Deux» را می‌توان بدترین جوکر تاریخ سینما نامید.

یادداشت: صدرا درگاهی

ارسال نظرات