صفحه نخست

سیاست

ورزشی

علم و تکنولوژی

عکس

ویدیو

راهنمای بازار

زندگی و سرگرمی

اقتصاد

جامعه

فرهنگ و هنر

جهان

صفحات داخلی

کد خبر: ۷۹۳۰۷۵
چه بسیارند کسانی که مدعی روشنفکری و آزادی‌خواهی‌اند اما فکر می‌کنند از آخوند، دانشگاهی، سیاستمدار، نماینده مجلس، سلبریتی‌ها و مردم کوچه و بازار، همه‌وهمه باید با یک ادبیات سخن بگویند وگرنه خائن به ملک و مملکتند.
تاریخ انتشار: ۰۶:۵۵ - ۱۰ آبان ۱۴۰۳

عبدالجواد موسوی در هم میهن نوشت: آقای عراقچی چند روز پیش گفت: خورشید در حال طلوع از شرق است و حقیقتاً در حال غروب از غرب. عالم و آدم از روزنامه‌نگار‌های تازه‌کار گرفته تا استخوان خردکرده‌های سیاسی به او متعرض شدند که این چه حرفی است و تو دچار توهمی و نمی‌دانی که دوران این حرف‌های غرب‌ستیزانه گذشته و... الخ. اگر کسی از سمت رسمی آقای عراقچی اطلاعی نداشت با شنیدن این اعتراض‌ها خیال می‌کرد معترضان در حال حمله به سیداحمد فردید و جلال آل‌احمد هستند.

در اینجا قصدم دفاع از آقای عراقچی نیست بلکه حرفم این است که همه ما عالمان خرده‌گیر چرا توجه نمی‌کنیم این حرف‌ها را چه کسی بر زبان آورده. آقای عراقچی نه مدعی تئوری‌پردازی است، نه خودش را در زمره اربابان رأی و نظر می‌داند. این جمله را هم وقتی بازنشسته شده بر زبان نیاورده. وقتی این جمله را نوشته که وزیر خارجه جمهوری اسلامی ایران بوده. آن هم در اوج دعوا با اتحادیه اروپا و آمریکا. آن هم پس از شرکت در اجلاس سران کشور‌های عضو بریکس. آن هم در روسیه. یعنی باید رجز می‌خوانده. کاری که همه همتایان او در تمامی کشور‌ها انجام می‌دهند. حرف عجیبی هم نزده. این‌که فرهیختگان ما که زاییده و پرورش‌یافته فرهنگی هستند که می‌گوید؛ هر سخن جایی و هر نکته مکانی دارد، متوجه این نکته بدیهی نمی‌شوند، خیلی عجیب است.

این‌که انتظار داریم همه یک شکل حرف بزنند و یک جور رفتار کنند مختص دوستان خودارزشی‌پندار ما نیست. چه بسیارند کسانی که مدعی روشنفکری و آزادی‌خواهی‌اند، اما فکر می‌کنند از آخوند، دانشگاهی، سیاستمدار، نماینده مجلس، سلبریتی‌ها و مردم کوچه و بازار، همه‌وهمه باید با یک ادبیات سخن بگویند وگرنه خائن به ملک و مملکتند. در زمان آقای ظریف هم خیلی‌ها معترض بودند که او چرا در نشست‌های بین‌المللی و در مقابل پرسش‌های خبرنگاران خارجی از اوضاع داخلی کشور انتقاد نمی‌کند.

او را دروغگو و همدست حافظان وضع موجود می‌خواندند و یک لحظه با خودشان نمی‌اندیشیدند که او وزیر خارجه نظام جمهوری اسلامی است. درواقع توقع آنها از آقای ظریف توقع کاملاً بی‌جا و ناموجهی بوده. از ظریف شخصیتی خیالی در ذهن خود ساخته بودند و توقع داشتند او نیز طبق همان توقعات موهوم رفتار کند و حالا که می‌دیدند تصورشان باطل از آب درآمده به‌جای این‌که در باور‌های غلط خود تجدیدنظر و تأمل کنند، به ظریف بد و بیراه می‌گفتند. امیدوارم این حرف‌ها را با گوش سیاست و اخلاق نشنوید.

برای این‌که منظورم را درست رسانده باشم مثال دیگری می‌زنم. وقتی شهرداری‌چی‌ها در و دیوار شهر را با شعار صهیونیسم حرامزاده پٌر کردند و یکی، دو مجری تلویزیونی هم برای اثبات انقلابی‌گری‌شان چشم در دوربین دوختند و فریاد زدند: صهیونیست‌ها از دم حرامزاده‌اند، به آنها اعتراض کردم. حرفم هم این بود که چرا فکر می‌کنید برای اثبات انقلابی‌گری حتماً باید فحش بدهید. تازه فرض این‌که فحش دادن عیبی ندارد ـ که واقعاً در برخی موارد نه‌تن‌ها عیبی ندارد که جزو واجبات است ـ چرا فکر می‌کنید باید این فحش‌ها را تابلو کنید و بکنید توی چشم همه خلایق. چرا فکر می‌کنید از تلویزیونی که مخاطب عام دارد باید چنین کلماتی را به گوش مردم برسانید.

خیر سرتان این تلویزیون قرار بود دانشگاه باشد و تا دیروز هم تابلو می‌زدید وسط شهر که: تهران شهر اخلاق! اما طبق معمول این حرف‌ها هم درست فهم نشد. چند روز پیش که مطلبی درباره شهادت یحیی سنوار نوشته بودم عده‌ای از همان دوستان ارزشی ما بلافاصله واکنش نشان دادند که: چطور شد؟ مگر تو همانی نبودی که با حرامزاده خواندن صهیونیست‌ها مخالف بودی؟ بله. در چنین زمانه‌ای که کسی حوصله شنیدن حرف کسی را ندارد و همه آماده‌اند جمله‌ات تمام شود تا مچت را بگیرند و خودشان اظهار فضل کنند، سخن گفتن کار دشواری است.

به همین دلیل هرچه بگویی موجب سوءتفاهم می‌شود و مدام مجبوری توضیح بدهی که منظورم از فلان‌چیز این بوده است و از بهمان چیز آن. به همین دلیل یک‌بار دیگر و برای آنها که اهل شنیدن هستند عرض می‌کنم: پیش از آن‌که سخن دیگران را نقد کنیم به این بیاندیشیم که آن سخن کجا گفته شده، چه کسی آن را بر زبان آورده و مهم‌تر از همه قصد و غرض گوینده چه بوده. این‌که توقع داشته باشیم سخنگوی دولت همان‌گونه سخن بگوید که فی‌المثل فلان نویسنده‌ای که هیچ قیدوبند سیاسی و حزبی ندارد، یعنی درک و فهمی از چیزی به‌نام تکست و کانتکست نداریم. ببخشید که مجبور شدم درباره یک موضوع بدیهی این‌قدر منبر بروم. یکی از بزرگ‌ترین معضلات ما در روزگار کنونی، درک و فهم همین بدیهیات است. والسلام.

ارسال نظرات