میرزا تقیخان امیرکبیر از مهمترین شخصیتهای تاریخ معاصر ایران است. درباره وی مطالب زیادی نوشته شده، اما اغلب آنها تکرار نکاتی هستند که مکرر شنیدهایم. اما زندگی و شخصیت امیرکبیر ناگفتههای بسیاری دارد و از منظرهای گوناگونی توسط مورخان تحلیل شده است.
حتی برخی از مورخان امیرکبیر را یکی از موانع بزرگ تجدد در ایران میدانند و در جای خود باید به تفاسیر مختلفی که از زندگی و میراث این شخصیت مهم شده است بپردازیم. در این گزارش به شش نکته کمتر شناخته شده از شخصیت و میراث امیرکبیر میپردازیم.
به گزارش روزیاتو، امیرکبیر پس از به قدرت رسیدن برای آگاهی مردم، روزنامه وقایع اتفاقیه را راهاندازی کرد تا مردم از اخبار کشور آگاه شوند. پس از اعلام هر قانون از سوی امیر، در روزنامه نوشته میشد و به اطلاع کارگزاران حکومتی میرسید. هرگونه سر پیچی از قانون، از سوی کارگزاران غیرقابل اغماض بود و با نظم تقیخانی برخورد میکرد.
برخی امیرکبیر را به خاطر سختگیریهای شدیدی که داشت به قساوت قلب و سفاکی متهم میکنند. علی اکبر داور در یکی از یادداشتهای خود مینویسد: «مرحوم امیرکبیر، میرزا تقیخان خدمات بسیار کرد…در میان همه اقداماتش کدام بیشتر به ذوق ایرانی چسبید؟ … سربِ آب کرده به حلقِ مستِ قدارهکش ریختن. این عملش مخصوصاً در خاطرهها مانده بود. بیشتر این کارش را به یاد میآورند! از اینجا میشود فهمید روح ایرانی چقدر معتاد و معتقد به خشونت و سختی است. با همچو روحی ملایمت چه نتیجه خواهد داد؟ هیچ!»
رابرت گرانت واتسن در کتاب تاریخ قاجار مینویسد: «این خردهگیری از او، ناشی از عدم شناخت از اوضاع و احوال ایران و مردمش است. تجربه نشان میدهد که اسلوب حکومت امیر کبیر، مفیدترین حکومت برای مردم مشرق زمین از جمله ایران است، یعنی استبداد با هدف اصلاحطلبانه برای پیشرفت کشور، مردمی را که سالها به هرزگی و افسارگسیختگی بار آمده دزدی و تعدی به مال مردم خوی ثانوی ایشان بود، امیرکبیر نمیتوانست تنها با فرمان و دستور به راه راست هدایت کند. او باید شدت عمل به خرج میداد و به همین خاطر سختگیر بود.»
امیرکبیر به رسم زمانه خودش با شاه سخن میگفت، زمانهای که از زمانه ما دور است شاید نتوانیم درکش کنیم. امیرکبیر همواره در ملاقاتها و نامههایش به تمجید و ستایش از ناصرالدینشاه میپرداخت و از پادشاه ایران با کلماتی، چون همایونی، مبارک، روحنا فداه و قبلهی عالم یاد مینمود. چنانکه خود را نیز غلام، نوکر، فدوی، خاکپا، خانهزاد، ناقصالعقل و جاروکش آستانه میخواند.
برای مثال در یکی از نامههایش به شاه مینویسد: «قربان خاک پای همایون مبارکت شوم. دستخط همایون که مایهی امید بعد از فضل خدا بود، زیارت کرد. خدا و پیغمبر خدا شاهد است که این غلام… دستخط همایون را مثل وحی منزل دانسته… و جمیع عمر و عالم را برای وجود مبارک شما میخواهم و اگر به فرض محال خدا روزی ده جان به من بدهد، همه را در راه شما اگر ندهم نامردترین روی زمین هستم. خداوند عالم به حرمت ائمهی اطهار سایه بلندپایه قبله عالم و وجود مبارک پادشاه دینپناه روحنا فداه را از جمیع بلیّات در حفظ و حمایت خود نگاهداشته… قدرت و شوکت به اسلام بدهد و جان ناقابل این غلام را فدای خاکپای همایون نماید. معلوم است ما غلامها هرچه داریم از تصدق سر مبارک است و اختیار ملک و رعیت هر دو با سرکار همایون است.».
اما رعایت آداب سخن گفتن برای آرامش شاه کافی نبود. امیرکبیر در عمل شاه و خاندان شاهی را رنجانده بود و قدرت زیادش مایه ترس ناصرالدین میرزای جوان بود.
اما در ادامه توطئه مخالفان و به خصوص کارشکنیهای میرزا آقاخان نوری و مهدعلیا مادر ناصرالدین شاه سبب پایان پذیرفتن دورهی سه سالهی صدارت امیر و تبعید او به کاشان گردید. در تمام مدت چهل روزی که امیر در فین کاشان مقیم بود هیچگاه از اندرون خارج نشد؛ چرا که همسرش که شدیدا به او علاقهمند بود تصور میکرد که تا با شوهر خود همراه است کسی نمیتواند به قتل او اقدام نماید. با این حال در یکی از روزها که به حمام میرود تعدادی سوار وارد حمام میشوند و فراشباشی حکم قتل امیر از جانب ناصرالدین شاه را به او ارائه میکند و امیر را در طرز کشته شدن آزاد میگذارد. امیرکبیر هم به دلاک خود امر میکند تا رگهای دو دست او را با نشتر بگشاید.
صحنه قتل امیرکبیر در حمام فین کاشان، به تعبیر عباس اقبال آشتیانی، یکی از صحنههای بزرگ و فراموشناشدنی تاریخ ایران است. جالب آنکه دو روایت کاملا متفاوت از صحنه قتل او وجود دارد. در روایت مخالفان، امیرکبیر قصد دارد با رشوه دادن و حیله از مرگ نجات یابد. در روایتی دیگر، مانند یک قهرمان مرگ عزتمندانه را بر زندگیِ حقیرانه ترجیح میدهد. به نظر هر دو روایت مبتنی بر دو نگرشِ «دیوسازی» و «قهرمانسازی» است و هر دو با واقعیت فاصله دارد.
اما نکته عجیب این قتل این است که در کتابهای ابتدایی تاریخ هیچ اشارهای به قتل امیرکبیر وجود ندارد. کتاب مهم ناسخالتواریخ، به قلم محمدتقی سپهر، درباره مرگ امیرکبیر چنین آورده: «پس از یک اربعین [=چهل روز]که میرزاتقیخان در قریه فین روز گذاشت، از اقتحام حزن و ملال، مزاجش از اعتدال بگشت، سقیم و علیل افتاد و از فرود انگشتان پای تا فراز شکم رهین ورم گشت و شب شنبه هیجدهم ربیعالاول درگذشت.» (یعنی امیرکبیر به دلیل فشار روحی مریض شد، از نوک پا تا زیر سینهاش متورم شد و مُرد!)
میرزا آقاخان نوری، کسی که پس از امیرکبیر صدراعظم شد و از مخالفان اصلی امیرکبیر بود، در نامهای به وزیرمختار ایران در روسیه مینویسد: «بیچاره میرزاتقیخان، امیرنظام سابق در فین کاشان به ناخوشیِ سینهپهلو وفات کرد و مرحوم شد. خدا بیامرزد. تف بر دنیا و این عمرهای او.»
رضاقلیخان هدایت، تاریخنگار و ادیب دوران قاجار (جد صادق هدایت) دربارۀ مرگ امیرکبیر در کتاب روضهالصفای ناصری مینویسد: «به واسطۀ تسلط نِقَم و تغلّب سُقم در شب شنبه هجدهم ربیعالاول جهان فانی را بدرود کرد.» (یعنی به دلیل فشار رنجها و چیره شدن بیماری درگذشت).
روزنامۀ وقایع اتفاقیه در شمارۀ ۵۲ نوشته است: «میرزاتقیخان که سابقاً امیرنظام و شخص اول این دولت بوده، در شب شنبه هجدهم ماه ربیعالاول در کاشان وفات یافته است.» همین روزنامه دو هفته پیشتر در شمارۀ ۵۰ نوشته بود: «میرزاتقیخان… احوال خوشی ندارد. صورت و پایش تا زانو ورم کرده است. موافق این اخبار چنان معلوم میشود که خیلی ناخوش باشد و میگویند که از زیادی جُبن [ترس]و احتیاطی که دارد قبول مداوا هم نمیکند و هیچ طبیبی را بر خود راه نمیدهد.» در کتابهای دیگری هم مانند جلد سوم «منتظم ناصری» یا در جلد دوم «مرآهالبُلدان ناصری» بدون هیچ توضیحی ذکر شده است که میرزا تقیخان که سابقا امیرنظام و شخص اول دولت بود «در قریۀ فین کاشان وفات کرد.»
نخستینبار پانزده سال بعد از مرگ امیر، در کتاب «حقایقالاخبار»، نوشتۀ میرزا جعفر حقایقنگار، آشکارا بیان میشود که امیر به قتل رسیده است: «پس از مدت یک اربعین [یعنی چهل روز پس از تبعید او]بر حسب صوابدید امنا و امرا فنایش بر بقایش مرجح گردید.» و مختصر شرح میدهد که حاجی علیخان فراشباشی به کاشان شتافت و «فصّاد» (یعنی رگزن) امیر را در حمام به قتل رساند.
یکی دیگر از نخستین کتابها که قتل امیر را شرح داده، از قضا زیر نظر و به نام کسی نوشته شده که پسر قاتل امیر بود. محمدحسنخان اعتمادالسلطنه، وزیر انطباعات، پسر همان حاجیعلیخان فراشباشی بود که امیر را در حمام فین کشت. او ماجرا را درست شرح میدهد، یعنی میگوید که رگزن رگ امیر را زد و مسئله قتل بود نه مرگ طبیعی؛ اما در این میان، از پدر خویش، یعنی قاتل، یک قهرمان میسازد و از مقتول، فردی زبون که حاضر است هر رشوهای بدهد تا کشته نشود!
در بسیاری از منابع مکتوب فارسی و همچنین در فیلمها و سریالهایی که درباره دوره ناصری ساخته شده، از جمله در سریال مبتذلی همچون جیران، قتل امیرکبیر به دولتهای روس و انگلیس نسبت داده شده است. بسیاری عادت کردهاند که همه اتفاقات تاریخ معاصر ایران را توطئه روس و انگلیس، البته این روزها بیشتر انگلیس، بدانند و طبق معمول اغلب حوادث تلخ تاریخ معاصر ایران، قتل میرزا تقیخان را نیز به انگلستان و گاه به روسیه تزاری نسبت میدهند.
اما جالب است بدانیم روس و انگلیس چه واکنشی به قتل امیرکبیر داشتند. موضوع قتل امیرکبیر در مطبوعات کشورهای اروپایی بهطور گسترده مطرح شد و اغلب کشورها شدیدا به قتل او اعتراض کردند. وزیر خارجه انگلستان نامه شدیداللحنی به دولت ایران نوشت و حکومت ایران را به قطع روابط تهدید کرد: «دولت بریتانیا تفاصیل این امر شنیع و وحشیمنشانه را شنید… هرگاه پس از این قتل بیرحمانه مرحوم امیر، گناهان دیگر از این قبیل صدور یابد، بر دولت انگلیس لازم خواهد بود که به دقت بپرسند آیا شایسته فخر تاج انگلیس و لایق حقوق مملکت آدمیمنش انگلستان است که وزیرمختار آن مقیم مملکتی باشد که در آنجا مشاهده کند ارتکاب اموری را که آن قدر مصادم انسانیت باشد.»
روسیه تزاری نیز شدیدا به قتل امیرکبیر اعتراض کرد و شخص تزار روسیه در دیدار با سفیر بریتانیا مراتب «خشم و وحشت» خود را از «قتل وزیر فقید شاه» ابراز داشت و این جمله معروف را گفت: «ایرانیها چنان مردمیاند که نه قانون دارند و نه ایمان.»
همچنین باید خاطرنشان کرد که وزیرمختار دولت بریتانیا و کارکنان سفارت این کشور در ایران، همواره از ستایشگران و حامیان امیرکبیر بودند. واتسون، منشی مخصوص سفارت بریتانیا که کتاب مهمی درباره تاریخ ایران نوشته است، درباره امیرکبیر مینویسد: «در میان همه رجال اخیر مشرق زمین و زمامداران ایران که نامشان ثبت تاریخ جدید است، میرزا تقیخان امیر نظام بیهمتاست. بهحقیقت سزاوار است که به عنوان اشرف مخلوقات به شمار آید. بزرگوار مردی بود.»
خود وزیرمختار بریتانیا نیز امیرکبیر را چنین وصف میکند: «پولدوستی که خوی ایرانیان است در وی اثر ندارد، به عشوه و رشوه کسی فریفته نمیشود.» همچنین لرد کرزن، و بسیاری دیگر، درگزارش دوره امیرکبیر آوردهاند که «مبارزه با فساد امیرکبیر چهره ایران را تغییر داده بود.»
مطالب فراوانی درباره مرگ امیرکبیر نوشتهاند که اغلب آنها چیزی بیش از افسانهپردازی نیستند. یکی از منابع دست اول درباره قتل امیرکبیر کتاب صدرالتواریخ اعتمادالسلطنه است. مینویسد: «وی خود را موسس این سلطنت میدانست و چنان میخواست که سلطان به دلخواه خود نتواند فلان پست را بلند کند و فلان عزیز را نژند نماید.»
اصل اعتقاد قائممقام که به امیرکبیر نیز سرایت کرد، این بود که شاه باید سلطنت کند نه حکومت. وی نخستین سیاستمدار تاریخ ایران است که میان «سلطنت» و «حکومت» تمایز مینهد. اعتماد السلطنه ادامه میدهد که: «وی آقایی و احترام و تاج و تخت و ضرب سکه را خاص سلطنت کرده، ولی نصب و عزل و قطع و فصل کار و اجرای امور دولت و دادن و گرفتن مواجب را میخواست منحصر به تصویب خود نماید و مجلس وزارت صورت دهد.»
اعتماد السطنه مینویسد: «بیخبر از اینکه آب و گل ایرانیان و عادت ایشان سرشته ارادت پادشاه است، و به این امید هستند که اختیار و اقتدار سلطانی اگر نباشد، اکثر از بیچارگان باید همیشه از منصب و عزت و نعمت محروم باشند. ظلالله باید مثل ذیظل خود بعضی تفضلات و احساناتش لابشرط باشد که گاهی عزیزی را ذلیل کند و فقیری را غنی سازد تا همه بدین امید به درگاهش بشتابند و بر جای ریاست خدمت کنند و برای این کار همیشه سلطان را باید اختیار و اقتدار کلی باشد که وزرا سد فیض و قطع امید مردم را ننمایند و مرحوم قائم مقام در این خیال بود.»
اعتمادالسلطنه نیز مانند اغلب ایرانیان آن دوران، شاه را ظلالله میداند و در معنی این عبارت میگوید: «شاه از جنس بشری برتری و امتیاز دارد.» و از این مساله نتیجه میگیرد: «ستیز با سلطان مانند ستیزه با قهر و غضب الهی است. در این صورت هرکس از مقام خود تجاوز کند، به مکافات خواهد رسید.»
در اینجا با مساله استبداد مواجه میشویم که برای هزاران سال شیوه مسلط حکمرانی سیاسی در ایران بوده است. استبداد به معنی خودسری است و در مقابل حکومت قانون قرار دارد. سلاطین و پادشاهان ایرانی در طول تاریخ همواره خودسرانه عمل کردهاند و هیچ قانونی توان محدود کردن اعمال و خواست شاه را نداشته است.
شاه و سلاطین اگر میخواستند به راحتی جان انسانها را میگرفتند و از هر آنکس که میخواستند سلب مالکیت میکردند؛ خواه این انسان رعیت عادی میبود یا مانند مورد شاه عباس صفوی فرزندان و ولیعهد شاه یا مانند امیرکبیر نخست وزیر کشور؛ تفاوتی نمیکرد، شاه صاحب جان و مال افراد بود.
شاه تا جایی که توانش را داشت خودسرانه عمل میکرد و هیچ نهادی توان محدود کردن اراده همایونی را نداشت. این ساختار اقتصادی و سیاسی با روبنای دینی مشروعیت پیدا میکرد و به حیات خود ادامه میداد.
در اساطیر ایرانی پیش از اسلام، پادشاه نماینده خدایان روی زمین بود و «فرّه ایزدی» که در شاهنامه فردوسی نیز به وفور دیده میشود، نشان مشروعیت پادشاه و قدرت بیحد او بود. در این الهیات جایی برای فرد و سیاست نمیماند.
امر، امر شاه بود چرا که شاه نماینده خداوند روی زمین حساب میشد و همانطور که اعمادالسلطنه میگوید شاه «از جنس بشری برتری و امتیاز» داشت. در دوره اسلامی شاه را ظلالله، به معنی «سایه خدا روی زمین» میدانستند که صورتی اسلامی شده از همان «فرّه ایزدی» بود.
تصوف و الهیات صوفیانه که پس از عصر صفوی رایج شد، به این نوع جهانبینی دامن زدند و به نوبه خود مبانی استبداد را استحکام بخشیدند. در الهیات شیعه، جهان «ولی» دارد که حجت خدا روی زمین است. همچنین تربیت و رشد در جهانبینی صوفیانه نیز تنها و تنها در گرو گوش نهادن به پیر و مرشد و تهی شدن از هرگونه منیت و خودینگی ممکن است.
درصدد خیانت به سلطنت و نشستن به جای شاه بود. چنین عنوانی به دلیل میل این دو سیاستمدار به تفکیک حکومت و سلطنت و حاکمیت قانون بود؛ چیزی که در گفتار میرزاتقی خان امیر کبیر با عبارت «کنسطیطوسیون» (Constitution) بیان شده بود که به معنی «قانون اساسی» است.
میرزا یعقوبخان که از نزدیکترین افراد به امیرکبیر بود، در رسالهای گفتارهای امیرکبیر را جمعآوری کرد. او در رساله خود میگوید میرزا تقی خان دائما به ما میگفت خیال «کنسطیطوسیون» دارد و منتظر وقت مناسب است و سپس این جمله را از قول امیرکبیر نقل میکند: «مجالم ندادند وگرنه خیال کونسطیطوسیون داشتم. مانع بزرگم روسها و جنگ با آنها بود. انگلیس کمال همراهی را در باطن وعده میداد. منتظر موقع بودم.»
فریدون آدمیت منظور از کنسطیطوسیون را «استوار ساختن اداره مملکت بر پایه قواعد مشخص و مصون داشتن جان و مال و حقوق افراد از اعمال خودسرانه» میداند. یعنی آنچه میتوان حکومت قانون نامیدش.