به گزارش فرارو به نقل از مرکز سیاسی امارات، دونالد ترامپ، رئیسجمهور پیشین ایالات متحده، در سیاست خارجی از رویکرد ایدئولوژیک ثابتی پیروی نمیکند که بتوان او را بهدقت در قالبهایی، چون «انزواگرا» یا «جهانگرا» گنجاند.
نظریههای رایج روابط بینالملل مانند «رئالیسم» یا «آرمانگرایی» و حتی «لیبرالیسم بینالمللگرا»، نیز بهخوبی توان تبیین دیدگاه وی را ندارند. یکی از مشاوران نزدیک او که از سال ۲۰۱۹ تا ۲۰۲۱ بهعنوان مشاور امنیت ملی فعالیت میکرد در اظهاراتی گفته است: «برای جلب نظر نخبگان سیاست خارجی واشنگتن، دونالد ترامپ هرگز در پی تعریف چیزی به نام دکترین ترامپ نبوده است. وی بهجای پایبندی به آموزههای سفتوسخت، بر غرایز شخصی و اصول سنتی آمریکایی تأکید میکند که فراتر از رویکردهای جهانگرایانه چند دهه اخیر هستند.»
مشاور دیگری که بهمدت کوتاهی در این سمت حضور داشت، با لحنی انتقادیتر، با این ارزیابی موافق است. او توصیه کرده: «برای درک و فهم فلسفه ترامپ در سیاست خارجی، وقت خود را تلف نکنید.» جان بولتون که پس از استعفا دچار اختلافاتی با ترامپ شد، نیز معتقد است که دونالد ترامپ رئیسجمهور پیشین به اصول مشخصی وفادار نیست و تصمیماتش عمدتاً تحت تأثیر حالات روحی، دشمنیهای شخصی و وسواس درباره تصویر عمومیاش شکل میگیرند.
نگاه دقیقتر به سیاست خارجی دونالد ترامپ نشان میدهد که میتوان آن را در قالب «مرکانتیلیسم مبتنی بر معامله» تحلیل کرد. دونالد ترامپ بهطور جدی به مدلی تجاری باور دارد که در آن ایالات متحده همچون یک شرکت بزرگ عمل میکند و او خود را در نقش مدیرعامل آن میبیند؛ با این هدف که منافع اقتصادی کشور را در اولویت مطلق قرار دهد.
در قلب فلسفه او نوعی «ملیگرایی اقتصادی» نهفته است که در تضاد با اصول بینالمللگرایی نئولیبرال، جهانیسازی و وابستگی متقابل قرار میگیرد. اگر دونالد ترامپ را در مقام مدیر عامل آمریکا تصور کنیم، «سهامداران» او تمام شهروندانی هستند که از پیامدهای منفی تجارت آزاد و فرآیند جهانیسازی آسیب دیدهاند – بهویژه گروههایی که تحت تأثیر واردات گسترده محصولات ارزانقیمت چینی متضرر شدهاند.
دونالد ترامپ بر این باور است که علیرغم هزینههای سنگین نظامی آمریکا، دستگاه امنیت ملی واشنگتن از زمان جنگ خلیج فارس در سال ۱۹۹۱ تاکنون دستاوردهای نظامی قابلتوجهی نداشته و شکستهای مهمی در کشورهایی مانند افغانستان، عراق، لیبی و سوریه تجربه کرده است. این دیدگاههای ملیگرایانه و بینالمللی، اساس سیاست خارجی «اول آمریکا» ترامپ را تشکیل میدهند؛ سیاستی که برخی از حامیان او از آن بهعنوان «استراتژی بزرگ ترامپ» یاد میکنند.
در حال حاضر به نظر میرسد سیاست خارجی جمهوریخواهان تحت تأثیر سه گروه اصلی قرار دارد:
«برتریطلبان»، که میراثداران سیاستهای رونالد ریگان هستند و به دنبال حفظ هژمونی جهانی آمریکا میباشند
«محدودگرایان» که انزواطلبانی هستند و بر این باورند که آمریکا نباید نقش پلیس جهانی را ایفا کند و باید تمرکز خود را بیشتر بر مشکلات داخلی معطوف سازد
«اولویت گرایان»، که میان این دو گروه قرار دارند و معتقدند آمریکا باید حضور خود را در اروپا و خاورمیانه کاهش دهد تا منابع بیشتری برای مقابله با چین در آسیا متمرکز شود.
بسیاری از کسانی که قبلا از سیاست «اولویتگرایی» حمایت میکردند و اکنون به عنوان «هرگز-ترامپیها» شناخته میشوند، امروزه در جنبش محافظهکار تا حد زیادی به حاشیه رانده شدهاند. این افراد شامل کسانی هستند که در گذشته نقش کنترل کننده دونالد ترامپ را ایفا میکردند که برای نمونه میتوان به جان کلی، رئیس سابق دفتر او، جیمز متیس و مارک اسپر، وزرای دفاع پیشین و همچنین جان بولتون و هربرت مکمستر، دو مشاور پیشین امنیت ملی اشاره کرد.
با این حال، باید توجه داشت که همچنان برخی از حامیان سیاستهای اولویتگرایانه به سبک ریگان که روابط خود با ترامپ را حفظ کردهاند، وجود دارند. از جمله این افراد میتوان به مایک پمپئو، آخرین وزیر امور خارجه ترامپ و رابرت اوبراین، آخرین مشاور امنیت ملی او اشاره کرد که احتمال دارد در دوره دوم ریاستجمهوری ترامپ نیز نقشهای مهمی ایفا کنند. همچنین، در سنای آمریکا، سیاستمدارانی نظیر مارکو روبیو، لیندسی گراهام و تام کاتن که همگی طرفدار سیاستهای تهاجمی و اولویتگرایی هستند، همچنان از دونالد ترامپ حمایت و پشتیبانی میکنند.
در ابعاد گستردهتر اقتصاد سیاسی و استراتژی کلان سیاست خارجی ایالات متحده، جناح سنتی جمهوریخواه که همواره حامی تجارت آزاد و جهانیگرایی بود، در تلاش برای سازگاری با ملیگرایی و پوپولیسم تجاری ترامپ با چالشهایی مواجه شد. با این حال، با گسترش نفوذ و محبوبیت ترامپیسم، بهویژه با پیوستن بخشهای بزرگی از طبقه کارگر یقهآبی که نسبت به نخبگان جهانی بدبین بودند، حزب جمهوریخواه تغییر مسیر داد و خشم و نارضایتی مطرحشده در پیام ملیگرایانه ترامپ را پذیرفت.
امروزه برخلاف اندیشکدههای سنتی جمهوریخواهان نظیر «مؤسسه امریکن انترپرایز» یا بنیاد «هِریتیج» که مسئول تدوین برنامه «پروژه ۲۰۲۵» بودند؛ نهادهایی همچون «مؤسسه سیاستهای اول آمریکا» نمایانگر این رویکرد جدید در سیاست خارجی هستند.
اندیشکدههایی مانند مؤسسه سیاستهای اول آمریکا، دونالد ترامپ را بهعنوان نیرویی قوی و استوار برای برقراری ثبات در جهانی پرآشوب میداند که تحت مدیریت رهبران ضعیف قرار گرفته است. خلاصه دیدگاه آنان اینگونه است: «در دوران ریاست جمهوری ترامپ، جهان از نظم و پیشرفت بهرهمند بود. در این دوره، نهتنها هیچ جنگ بزرگی رخ نداد، بلکه توافقات صلح و تجاری مهمی نیز به دست آمد که منافع ایالات متحده را تقویت کرد. از جمله این دستاوردها میتوان به توافق ابراهیم میان اسرائیل و کشورهای عربی، بازنگری موفقیتآمیز در توافقنامه تجارت آزاد آمریکای شمالی با کانادا و مکزیک و همچنین توافق تجاری جزئی با چین اشاره کرد. در آن دوران، تورم پایین بود و مهاجرت غیرقانونی از مرزهای جنوبی آمریکا بهطور چشمگیری کاهش یافت.»
بر اساس این دیدگاه که خود دونالد ترامپ نیز کاملاً از آن حمایت میکند، ضعف و اشتباهات جو بایدن، از جمله خروج فاجعهبار از افغانستان، باعث شد تا روسیه به حمله گسترده علیه اوکراین دست بزند، حماس به اسرائیل حمله کند و چین تایوان را تهدید نماید. راهحل چیست؟ بازگشت ترامپ به قدرت که با تضمین بازدارندگی در برابر دشمنان و احیای قدرت آمریکا، نظم جهانی را احیا خواهد کرد.
دونالد ترامپ، رئیسجمهور سابق ایالات متحده با اندرو جکسون که در سال ۱۸۲۸ به ریاست جمهوری رسید، همذاتپنداری میکند. والتر راسل مید معتقد است که سیاست خارجی آمریکا از سه مکتب بزرگ «ویلسونیسم»، «جفرسونیسم» و «جکسونیسم» تشکیل شده است. وی معتقد است که جکسونیها بهطور سنتی نسبت به تجارت بزرگ، روابط خارجی و اتحادهای بینالمللی بدبینتر از سایر مکتبها بودهاند. آنها به نخبگان سیاسی و اجتماعی بیاعتماد هستند و بهجای راهحلهای پیچیده و نخبگانی، به دنبال راهحلهای مبتنی بر «عقل سلیم» میگردند. جکسونیها حامی ارتش قوی هستند، اما از طبقه افسران نخبه حمایت نمیکنند و معتقدند که طبقه سیاسی عمیقاً فاسد و غیرقابل اصلاح است.
در سیاست خارجی، جکسونیها نیازی به ترویج دموکراسی در سطح جهانی نمیبینند و با نگاهی واقعگرایانه، به نهادهایی مانند سازمان ملل و قوانین بینالمللی که ممکن است محدودیتهایی برای ایالات متحده ایجاد کنند، با تحقیر مینگرند. آنها تنها در صورتی تمایل به دخالت در امور بینالمللی دارند که تهدیدی جدی علیه امنیت آمریکا مطرح باشد. اما در صورت وقوع حمله به ایالات متحده، جکسونیها بر این باورند که باید با تمام قوا از کشور دفاع کرد.
بهعنوان نمونه، آنها هیچ احساس پشیمانی از حملات به اهداف غیرنظامی در جنگ جهانی دوم، مانند بمبارانهای هیروشیما و ناکازاکی، ندارند و به همان ترتیب از جنگ بیامان علیه تروریسم حمایت میکنند، معتقدند آمریکا باید با شدت و قاطعیت مشابهی به اقدامات تروریستی پاسخ دهد. بسیاری از جکسونیها همچنین از جنگ اسرائیل در غزه حمایت کرده و بر این باورند که ایالات متحده باید در مقابله با تروریسم با همان قاطعیت عمل کند.
در مصاحبه اخیر با بلومبرگ، دونالد ترامپ به تحسین خود از اندرو جکسون و ویلیام مککینلی، رئیسجمهوری که بهخاطر سیاستهای حمایتگرایانهاش شناخته میشود و در سال ۱۹۰۱ ترور شد، پرداخت. او این تحسین را بهویژه در چارچوب سیاستهای اقتصادی خود مطرح کرد؛ سیاستهایی که بر اساس یک دستور کار غیرمتعارف بنا شدهاند و شامل کاهش مالیاتها، افزایش تولید نفت، کاهش مقررات، اعمال تعرفههای جدید و کاهش تعهدات مالی بینالمللی است.
بهطور خاص، دونالد ترامپ از برنامهریزی برای اعمال تعرفههایی بین ۶۰ تا ۱۰۰ درصد بر واردات از چین خبر داد و همچنین اعلام کرد که قصد دارد یک تعرفه عمومی ۱۰ درصدی بر تمامی واردات از سایر کشورها وضع کند. او این اقدامات را پاسخی به شکایات رایجی دانست که کشورهای خارجی به اندازه کافی کالاهای آمریکایی را خریداری نمیکنند و هدف آنها حمایت از تولید داخلی و بازگرداندن موازنه تجاری به نفع ایالات متحده است.
در مصاحبهای اخیر با بلومبرگ، وقتی از دونالد ترامپ درباره تعهد آمریکا به دفاع از تایوان در برابر چین پرسیده شد، او واکنشی نسبتاً مبهم و نهچندان قاطع نشان داد. ترامپ اظهار داشت: «تایوان ۹۵۰۰ مایل از ما فاصله دارد، اما تنها ۶۸ مایل با چین فاصله دارد.» کنار گذاشتن این تعهد مشابه توقف حمایت از اوکراین، تغییری بنیادین در سیاست خارجی ایالات متحده خواهد بود.
این رویکرد، مشابه موضع ترامپ نسبت به اروپا و ناتو است، جایی که او معتقد است این کشورها باید هزینه بیشتری برای دفاع از خود بپردازند. شک و تردید ترامپ نسبت به تایوان نیز ریشه در نارضایتی اقتصادی او دارد. او گفت: «تایوان صنعت تراشهسازی ما را از چنگ ما درآورده است. واقعاً چقدر احمق بودیم؟ آنها تمام صنعت تراشههای ما را تصاحب کردهاند و ثروت عظیمی دارند.» به باور ترامپ، تایوان باید هزینه حفاظت خود را به آمریکا بپردازد.»
دونالد ترامپ و مشاوران احتمالی سیاست خارجی او، همچون مایک پمپئو و البرج کولبی، بر این باورند که اتخاذ سیاستی قاطعتر در برابر ایران میتواند راهحلی مؤثرتر برای جنگ اسرائیل علیه فلسطین به ارمغان آورد؛ مناقشهای که بار دیگر منطقه را در بحران فروبرده است. آنها این ایده را که حل مسئله فلسطین کلید برقراری امنیت در خاورمیانه است، رد میکنند و معتقدند این مناقشه بیشتر نشانهای از بیثباتی منطقه است تا علت اصلی آن.
با توجه به سوابق دونالد ترامپ، حمایت قاطع او از اسرائیل بیتردید ادامه خواهد یافت و تمرکز اصلی او بر تقویت و عادیسازی جایگاه اسرائیل در خاورمیانه خواهد بود. یکی از اولویتهای کلیدی او در این منطقه، گسترش توافقات ابراهیم به عربستان سعودی است. در مسیر تلاش برای صلح و ثبات در روابط اسرائیل و فلسطین، ترامپ به احتمال زیاد همکاری نزدیکی با محمد بن سلمان ولیعهد عربستان سعودی خواهد داشت، کسی که او را بهعنوان «شریک صلحطلب» میبیند و نقش مهمی در تسهیل این روند ایفا میکند.
احتمالاً نخستین سفر خارجی ترامپ پس از بازگشت به ریاست جمهوری به اسرائیل خواهد بود. در این سفر، او ضمن تبریک به اسرائیل برای پیروزی بر حماس در غزه، خواستار رویکردی نوین برای تحقق صلح در خاورمیانه خواهد شد که بر پایه طرح «صلح تا شکوفایی» بنا میشود. این طرح بر توسعه زیرساختهای فیزیکی و ایجاد چارچوبهای مقرراتی منعطف متمرکز است و هدف آن، با سرمایهگذاری عظیم تا سقف ۵۰ میلیارد دلار، تبدیل کرانه باختری و غزه به مراکز مالی و تجاری منطقه است.
طبق این سناریو، ترامپ در مسیر بازگشت در ریاض توقف خواهد کرد تا با رهبران سعودی درباره اهداف دولت خود گفتگو کند. او احتمالاً در ازای سرمایهگذاریهای اقتصادی عربستان در اقتصاد فلسطین و عادیسازی روابط با اسرائیل، مجوز توسعه انرژی هستهای غیرنظامی برای عربستان را صادر خواهد کرد. علاوه بر این، ترامپ پیشنهاد همکاریهای امنیتی گستردهتر، شامل قراردادهای تسلیحاتی جدید و تضمینهای امنیتی، امتیازات تجاری ویژه و سرمایهگذاریهای آمریکا در بخشهای کلیدی مانند انرژی و گردشگری را مطرح خواهد کرد که هدف آن تقویت روابط دوجانبه و تحکیم صلح و ثبات در منطقه است.
موضع سختگیرانه ترامپ در برابر ایران بدون تردید با صدور مجموعهای از دستورات اجرایی برای از سرگیری سیاست «فشار حداکثری» بر تهران ادامه خواهد یافت.
اگرچه ترامپ به هرگونه حمله به پایگاههای آمریکایی در عراق و سوریه با شدت و قاطعیت پاسخ خواهد داد، اما همچنان بر این باور است که حضور نظامی ایالات متحده در این دو کشور دیگر فاقد هرگونه هدف استراتژیک است و به همین دلیل، خواستار خروج نیروهای آمریکایی خواهد شد. این ایده که خروج نیروها نشانه قدرت است، شاید برای دموکراتها و رسانههای لیبرال متناقض بهنظر برسد، اما برای ترامپ و حامیانش کاملاً منطقی و راهبردی بهحساب میآید.
در مواجهه با تهدیدات حوثیها علیه ترافیک دریایی در دریای سرخ، پیشبینی میشود که دولت جدید ترامپ، ایران را مسئول این وضعیت معرفی کند. با این حال، ترامپ احتمالاً درخواستهای جهانی برای مداخله را نادیده گرفته و اعلام خواهد کرد که تأمین امنیت حملونقل کالاهای چینی، مانند تلویزیونها و یخچالها به اروپا، وظیفه آمریکا نیست. به این ترتیب، دولت ترامپ پیامی روشن به کشورهای حاشیه دریای سرخ خواهد داد که امنیت این منطقه بر عهده خودشان است و به اروپاییها نیز یادآوری خواهد کرد که باید با استفاده از ناوگانهای خود، امنیت مسیرهای تجاریشان با چین را تأمین کنند.
همانطور که سناریوی فوق نشان میدهد، دوره دوم ریاستجمهوری ترامپ میتواند با ناآرامیهای بسیاری همراه باشد. بهطور قطع میتوان گفت که ترامپ احتمالاً در حوزههایی مانند سیاستهای مربوط به روسیه، اروپا و خاورمیانه مسیر کاملاً متفاوتی را در پیش خواهد گرفت.
در نهایت، بسیاری از مسائل به نهادهای دیگری وابسته میباشد که ممکن است نقش تعیینکنندهای در سیاستهای دوره دوم ترامپ داشته باشند. ترکیب کنگره تأثیر قابلتوجهی بر تشکیل تیم دولت ترامپ خواهد گذاشت. اگر دموکراتها برخلاف انتظارات، کنترل سنا را حفظ کنند، تنها گزینههای نسبتاً میانهرو برای سمتهای ارشد میتوانند تأییدیه سنا را دریافت کنند. اما اگر جمهوریخواهان موفق به کسب اکثریت سنا شوند، احتمالاً شخصیتهای بحثبرانگیزتر و ایدئولوژیکتری برای این مناصب معرفی خواهند شد که ممکن است سیاستهای تندتر و رادیکالتری را دنبال کنند.
بهطور قطع میتوان پیشبینی کرد که ترامپ در دوره دوم ریاستجمهوری خود، بیش از آنکه به توصیههای کابینهاش تکیه کند، بیشتر به غرایز و قضاوت شخصی خود اتکا خواهد داشت. این بار، بسیاری از «افراد با تجربه» نیز احتمالاً در کنار او نخواهند بود. افزون بر این، شرایط بینالمللی امروز بهمراتب پیچیدهتر و پرمخاطرهتر از دوران نخست ریاستجمهوری او در سالهای ۲۰۱۶ تا ۲۰۲۰ است که این امر چشمانداز روشنی را ارائه نمیدهد. با این حال، امید میرود که نهادهای مستحکم و مقداری عقل سلیم بتوانند در برابر تصمیمگیریهای غیرقابل پیشبینی و گاه پرریسک ترامپ مقاومت کنند و روندهای متعادلی را به جریان بیندازند.