صفحه نخست

سیاست

ورزشی

علم و تکنولوژی

عکس

ویدیو

راهنمای بازار

زندگی و سرگرمی

اقتصاد

جامعه

فرهنگ و هنر

جهان

صفحات داخلی

در آثار نیچه اشارات متعددی به دین اسلام وجود دارد که اغلب آن‌ها شامل ستایش‌هایی پرشور از این آیین، در کنار انتقاداتی گزنده از اخلاق و آیین غربی هستند. در اینجا قصد نداریم به گسترۀ کامل این نقل‌قول‌ها و تفاسیر مختلفی که می‌توان از آن‌ها ارائه داد وارد شویم. این تنها اشاره‌ای است کوتاه و مختصر به آن جنبه‌ای از افکار فیلسوف مشهور آلمانی که شاید هنوز تا حد زیادی مغفول مانده باشد.
تاریخ انتشار: ۱۶:۵۵ - ۰۳ مهر ۱۴۰۳

نیچه در سن بیست و یک سالگی، در نامه‌ای به خواهر خود که به مراتب بیشتر از او به ایمان مسیحی معتقد بود، دلایل خود برای ترک تحصیل الهیات در بن را بیان می‌کند. این نامه، ارتباط مستقیمی با اسلام نداشت، اما نشان می‌داد که نیچۀ جوان در تلاش برای یافتن چیزی جایگزین است برای آنچه که او «محدودیت مسیحیت» می‌دانست.

به گزارش فرادید، نیچه در این نامه می‌نویسد: «و، اما یک سوال نهایی: اگر از کودکی باور می‌داشتیم که "نجات" از سوی کسی غیر از عیسی، مثلاً از سوی محمد حاصل می‌شود، آیا امکان نداشت که همان برکات را تجربه کنیم؟»

این پرسش که احتمالاً برای خواهر نوزده سالۀ نیچه شوک‌آور بوده است، نشانه‌ای ابتدایی بود از رویکرد نیچه به خوار شمردن فرهنگ یهودی-مسیحی-مدرن اروپا و آنچه که او آن را «بیماری اروپایی» می‌نامید.

برای کسانی که با آثار نیچه آشنا نیستند، ممکن است پیوند میان «نیچه» و «اسلام» در ابتدا ناهماهنگ به نظر برسد. اما واقعیت این است که نیچه در کنار انتقاد از اخلاق و مذهب «نیهیلیستی» اروپایی که از نظر او انسان را به سوی تبدیل شدن به جانوری فرومایه و راحت‌طلب سوق می‌داد، اغلب اوقات ستایشگر مردانگی، شورمندی و شادمانی‌ای بود که در فرهنگ و آیین اسلامی مشاهده می‌کرد.

اما با وجود بیش از صد اشاره به اسلام و فرهنگ اسلامی در مجموعه کامل نوشته‌های نیچه، در مجموع آثار پژوهشی نسبتا کمی در این رابطه وجود دارد. در مقایسه با مطالعات فراوانی که تا کنون در قالب کتاب و مقاله درباره نسبت نیچه و فرهنگ‌های شرق آسیا (بودیسم، هندوئیسم و فلسفه‌های ژاپنی و چینی) منتشر شده، مقالات و کتاب‌هایی که به نسبت نیچه و اسلام توجه کرده باشند، انگشت‌شمارند.

علاقه نیچه به اسلام و فرهنگ‌های اسلامی شاید بیش از هرچیز به این دلیل بود که او می‌توانست از این فرهنگ‌ها به عنوان معیاری برای نشان دادن زوال اروپایی استفاده کند. به عبارت دیگر، نیچه وقتی به اسلام می‌نگریست، انگار تازه می‌توانست بفهمد که اروپا در چه ورطه‌ای از فرومایگی افتاده است. خود او در نامه‌ای به یکی از دوستانش می‌نویسد که تمایل دارد مدتی را در میان مسلمانان زندگی کند تا آنگاه بتواند «اروپا» را بهتر بشناسد:

«از رفیق قدیمی‌ام گرزدورف بپرس که آیا مایل است یک یا دو سال همراه من به تونس بیاید؟... می‌خواهم مدتی در میان مسلمانان زندگی کنم، در جا‌هایی که ایمانشان از همه جا عمیق‌تر است؛ به این ترتیب دیدگاه و قضاوتم نسبت به تمام مسائل اروپایی تیزتر خواهد شد».

واقعیتی که از دل آثار نیچه به وضوح می‌توان آن را دریافت، بیزاری او نسبت به فرهنگی است که در آن می‌زیست؛ او در کتاب «دجال» دربارۀ فرهنگ آلمانی گفته بود: «آن‌ها دشمنان من هستند، این را اعتراف می‌کنم، این آلمانی‌ها؛ من از همه نوع ناپاکی که در مفاهیم و ارزش‌های آنها هست بیزارم».

در مقابل، گویی اسلام نوعی نقطۀ متضاد و متقابلی است که از نظر نیچه، اروپایی فاسد و کوته‌بین با نگریستن به آن می‌تواند وضعیت واقعی زوال خود را بهتر درک کند.

در همین کتاب «دجال» شاهد یکی از شورمندانه‌ترین ستایش‌های نیچه از اسلام هستیم که در عین حال یکی از شدیدترین انتقادات او از فرهنگ غربی نیز هست:

«مسیحیت ما را از دستاورد‌های فرهنگی دنیای باستان محروم کرد و بعد‌ها ما را از دستاورد‌های فرهنگی اسلام نیز محروم ساخت. دنیای شگفت‌انگیز فرهنگ اسلامی اسپانیا، که در عمق خود به ما نزدیک‌تر است و به حواس و ذائقه ما بیشتر سخن می‌گوید تا یونان و روم، لگدمال شد (نمی‌گویم توسط چه جور پاهایی)؛ چرا؟ چون آن فرهنگ نجیب بود، چون از غریزه‌های مردانه سرچشمه گرفته بود، چون... زندگی را تأیید می‌کرد ... بعدها، صلیبیون علیه چیزی جنگیدند که بهتر بود در برابر آن به خاک می‌افتادند؛ فرهنگی که در مقایسه با آن، حتی قرن نوزدهم ما ممکن است خود را بسیار فقیر و بسیار «دیر» بداند».

در ادامۀ همین متن، نیچه به سراغ آسیب‌شناسی از فرهنگ آلمانی می‌رود و چارۀ ضعف و زوال این فرهنگ را در یک «انتخاب درست» می‌بیند؛ انتخابی که از نظر او بسیار هم آسان است:

«اثری از اشرافیت آلمانی در تاریخ فرهنگِ عالی وجود ندارد و دلیلش را می‌توان حدس زد ... مسیحیت و الکل؛ دو وسیله بزرگ فساد؛ انتخاب کردن آسان است وقتی با مسیحیت و اسلام مواجه هستیم، همان‌طور که انتخاب میان یهودی و عرب آسان است.... «جنگ تا آخر با روم! صلح و دوستی با اسلام!» این همان احساسی است که آن روح آزاد بزرگ و آن نابغه میان امپراتوران آلمان یعنی فریدریش دوم داشت و این همان کاری بود که او انجام داد».

ارسال نظرات