به گزارش فرارو، داستایفسکی یکی از مهمترین چهرههای ادبی قرن نوزدهم است چراکه لابه لای خطوط کتابهایش به شکلی حکیمانه درسهایی در باب زندگی به ما آموخته است که از رنج انسانی نشات میگیرد. او با واکاوی زندگی انسانی آثاری از خود به یادگار گذاشته که نقطه عطفی است برای زندگی بشریت. خواندن آثار داستایفسکی دشوار است چراکه او گاهی صدها صفحه مینویسد تا ویژگیهای شخصیتی داستانی را کاملا برای ما تشریح کند. به همین خاطر است که وقتی به صفحات پایانی نزدیک میشویم، اتفاقات چنان تاثیر ژرفی بر ما میگذارند که انگار سالها با شخصیت داستانی که متحمل این رنجها شده است زندگی کردهایم. حال با بررسی زندگی و آثار او، ۱۰ درس از لایههای پنهانی شاهکارهای ادبی که خلق کرده بیرون کشیدهایم که کاملا مربوط به زندگی روزمره ما و تجربه انسانی است. تجربهای فراتر از تجربه شخصی خودمان از زندگی که باعث میشود از این پس دیدگاهی ژرف و گسترده نسبت به زندگی داشته باشیم. این درسهای داستایفسکی چنان عمیق هستند که حتی حالا در زندگی مدرن هم میتوانند بر معضلات و مسائل اخلاقی و اجتماعی ما تاثیرگذار باشند.
فکر میکنید که برخی از مشکلات زندگی شما رفتارهای شما و ... نشات گرفته از جامعهای است که در آن زندگی میکنید؟ داستایفسکی به زیبایی نشان میدهد که تاثیرات اجتماعی- اقتصادی و فرهنگی به شکلی ویژه بر رفتار انسانی تاثیر میگذارد. او به شکلی تردستانه نشان میدهد که چگونه شرایط اجتماعی به اعمال و شخصیت فردی شکل میدهد؛ همانطور که در مبارزات شخصیتی مثل مارملادوف در رمان «جنایت و مکافات» میبینیم.
داستایفسکی بیعدالتیها و ریاکاریهای جامعه را نقد میکند و نشان میدهد که جامعه نیاز به اصلاحات دارد. این تحلیل بر ارتباط متقابل میان رفاه فردی و اجتماعی تاکید میکند. نقدی که به نفوذ اجتماعی بر فردیت انسانی در آثار داستایفسکی به چشم میخورد، یکی از درسهای است که خواستار نظم اجتماعی به شکلی عادلانهتر و انسانیتر است.
منزوی بودن چه تاثیری بر زندگی شما میگذارد؟ این یکی دیگر از موضوعاتی است که ادبیات داستایفسکی آن را مورد پرسش قرار میدهد و تاثیرش بر روان و بعد بر کنش انسان را نشان میدهد. شخصیتهایی مرد منزویای که در کتاب «یادداشتهای زیرزمینی» میبینیم نمونهای است از آشفتگی روانی و بیگانگی که از جدایی با جامعه نشات گرفته است.
داستایفسکی اهمیت ارتباط و اجتماع انسانی را به گونهای به تصویر میکشد که متوجه میشویم چقدر بر آرامش روانی موثر است. این بینش بر نیاز به پرورش روایط معنادار و تعامل با دنیایی که در آن زندگی میکنیم و اطرافمان را فرا گرفته تاکید میکند. وقتی در مبحث انزوا کاوش میکنیم، پیامدهای آن تبدیل به یکی از مهمترین درسهایی میشود که داستایفسکی بر ارزش آن تاکید کرده است.
در لحظات بحرانی زندگی، وقتی بین دوراهی قرار گرفتهاید، تا چه حد از اراده انسانی و آزاد خود پیروی میکنید؟ اراده آزاد پرسشی فلسفی است که فیلسوفان بزرگی همچون سارتر با نگاهی اگزیستانسیالیستی تلاش کرده تا در مورد آن بحث کند؛ داستایفسکی هم در سرار آثارش با این مساله بازی میکند. مثلا وقتی در حال خواندن کتاب «برادران کارامازوف» هستیم و به دیالوگهای فلسفی آن میرسیم، با تنشی روبه رو میشویم که میان جبرگرایی و عاملیت شخصی شدت میگیرد. در این میان داستایفسکی پیشنهاد میکند که وقتی نیرویی خارجی سد راه ماست و ممکن است بر رفتارمان تاثیر بگذارد، افرادی که دارای ظرفیت هستند، مسیر خود را ساخته و به سرنوشت خود شکل میدهند یا به بیانی دیگر ماهیت خود را میسازند. به عنوان مثال آلکسی ایوانوویچ در رمان «قمارباز» تا آخرین لحظه بر سر دوراهی قمار کردن یا نکردن قرار میگیرد و تنشهای او نشات گرفته از انتخابهایی است که دارد.
این دیدگاه خوانندگان را قادر میسازد تا عاملیت و مسئولیت خود را در مواجهه با چالشهای زندگی تشخیص دهند؛ بنابراین کشف اراده آزاد یکی از درسهایی است که داستایفسکی برای تعیین سرنوشت و انتخاب اخلاقی لابهلای روایات داستانیاش به ما میآموزد.
اکثر افرادی که آثار داستایفسکی را میخوانند بر این مساله تاکید دارند که او کاوشگر رنجهای بشری است. او معتقد است که رنج جزئی جدایی ناپذیر از تجربه زندگی انسانی بوده و راهی است که ما را به درکی عمیقتر از یکدیگر و همدلی میرساند. داستایفسکی با خلق شخصیتهایی مثل راسکولنیکف در کتاب «جنایت و مکافات»، شخصیتی مثل ایوان، آلیوشا و دیمیتری در «برادران کارامازوف» و دیگر شخصیتها در سایر آثارش بارها نشان داده که رنج انسانی میتواند به بیداری و رستگاری منجر شود.
به عنوان مثال وقتی ما دیمیتری را پشت میلههای زندان تصور میکنیم و بعدتر در دادگاه با شخصیتی روبهرو میشویم که انگار از سطح زندگی به عمق آن رفته متوجه میشویم که رنج، چه تاثیری بر او گذاشته است.
این دیدگاه باعث میشود که ما با دردها و رنجهای خود مقابله کنیم نه اینکه از آن به صورت سطحی بگذریم. درواقع، وقتی ما بر قدرت زیر و رو کننده رنج تمرکز میکنیم و پس از رنجهای عمیق خودمان را با آن که پیشتر بودیم مقایسه میکنیم، احساس بلوغ سراپایمان را در بر میگیرد؛ بنابراین رنج یکی از مهمترین درسهایی است که داستایفسکی به ما آموخته تا ترغیبمان کند در تاریکترین لحظات زندگی به معنای آن بیاندیشیم.
داستایفسکی بارها در آثارش انسان را در مقابل یا در کنار جهان خلقت قرار داده و این، یکی از اصلیترین موضوعاتی است که به آن میپردازد. این رودررویی میتواند گاهی به اثبات وجود خدا میرسد. پرسشی که سالها ذهن متفکران و فیلسوفان بزرگ تا کودکی تازه زبان باز کرده را به خود مشغول میکند. او در این میان شخصیتهایی خلق کرده است که با انگیزههای خیر و شر متفاوت دست و پنجه نرم میکنند؛ مثلا شخصیتی مثل شاهزاده میشکین در کتاب «ابله» که تراژدی را به اوج میرساند تا ایوان کارامازوف در کتاب «برادران کارامازوف» که تفکراتش نسبت به جهان خلقت گاهی پیچیده و از نظر اخلاقی مبهم هستند.
این شخصیتها که در روایاتی پیچیده قرار گرفتهاند، مفاهیم اخلاقی که گاهی از نظر ما بسیار ساده هستند را به چالش میکشد. درک این رودرروییها به ما کمک میکند تا تعارضات درونی خود را بشناسیم و برای خودآگاهی خود تلاش کنیم. در واقع، کاوش در این رودرروییها یکی از درسهای دروننگر داستایفسکی است که ما را تشویق میکند اخلاقیات و پرسشگریهایمان را عمیقتر بررسی کنیم.
احساس خوشبختی و رستگاری موتیفهایی هستند که در اکثر آثار داستایفسکی تکرار میشوند. این موتیف نشان میدهد که او اعتقاد دارد که میتوان اخلاقیات را تغییر داد. به عنوان مثال شخصیتی مثل سونیا مارملادوف را در کتاب «جنایت و مکافات» را میبینیم که نشان میدهد با عشق و شفقت میتوان سرگردانترین روحها را نجات داد.
حال با بررسی آثار داستایفسکی متوجه میشویم که او بر این عقیده است که رستگاری برای همه، با صرف نظر از خطاهایی که در گذشته مرتکب شده است، از طریق بازگشتن از مسیر پیشین آن هم به شکل خالصانه و دنبال کردن ارزشهای بالاتر قابل دسترسی است. به بیانی ساده، کافی است که در رفتارمان تجدیدنظر کنیم، آن وقت شاید رستگاری به ما لبخند بزند. این تاکید بر رستگاری و خوشبختی با تغییر رفتارهای شخصیتهایی که خلق کرده به نمایش گذاشته میشود و نشان میدهد که انسانها پتانسیل متحول شدن را دارند. این مساله به شدت امیدوار کننده و الهام بخش است. چه کسی باور میکرد که گروچنکا در کتاب «برادران کارامازوف» این چنین متحول شود که تصمیم بگیرد با دیمیتری تا سیبری برود و زندگی دشوار را به جان بخرد؟ او متحول شده است! بنابراین مفهوم رستگاری یکی از درسهایی است از داستایفسکی که برای ما به شدت نشاطبخش است و اهمیت بخشش و تلاش برای اخلاقیات را پررنگ میکند.
چقدر ایمان داریم؟ به چه چیزی؟ به خدا؟ به خودمان؟ به کاری که در حال انجامش هستیم؟ ایمان نقشی محوری در آثار داستایفسکی ایفا میکند. برخی از شخصیتهایی که او خلق کرده باورهایشان را در ورطه تردید میبینند و در این دوران سفری درونی و معنوی را تجربه میکنند. سفری که پس از آن، متحول شده و دیگر آن آدم سابق نیستند. به عنوان مثال، در کتاب «برادران کارامازوف»، الیوشا را میبینیم که عابد و زاهد است و در مقابل، ایوانی که دچار تشکیک شده. تنش و کنش میان ایمان و عقل دقیقا از این نقطه به وجود میآید. تا جایی که زیباترین بخشهای کتاب زمانی است که این دو شخصیت در حال دیالوگ کردن هستند.
داستایفسکی ایمان را به عنوان منبعی از قدرت و ارامش به تصویر میکشد. این ایمان در بحرانهای انسانی و وجودی رهنمون انسان است. همانطور که آلیوشا با ایمانش به خطا کشیده نشد. البته منظور از ایمان تنها ایمان به دین نیست! میتوان به فعل خود هم ایمان داشت. اما ایوان اکثرا مردد بود. این تصویر خوانندگان را دعوت میکند تا به نقش معنویت در زندگی خود بیاندیشند. از این رو اهمیت ایمان یکی از عمیقترین درسهایی است که داستایفسکی به ما میدهد.
برای کدام عملتان در زندگی احساس گناه میکنید؟ احساس گناه نیرویی قدرتمند است که گاهی میتواند روان انسان را دچار فروپاشی کند و این داستایفسکی است که در روایات داستانیاش از این نیروی قدرتمند برای قصهپردازی استفاده میکند. او با این احساس شخصیتها را به سمت دروننگری و دگرگونی سوق میدهد. کاری که اگر دراماتورژ یا نویسندهای از پس آن برآید، توانسته شاهکاری ادبی بیافریند. به عنوان مثال در «جنابت و مکافات»، راسکولنیکف با احساس گناه شدید پس از ارتکاب جنابتش به مسیری از توبه و خودیابی میرسد.
درواقع داستایفسکی گناه را نه تنها به عنوان یک بار سنگین بر دوش بلکه به عنوان کاتالیزور برای به چالش کشیدن اخلاقیات خود معرفی میکند. این نگاه ژرف به گناه، خوانندگان را تشویق میکند تا با اعمال زشت و ناشایست خود مواجه شده و کفارهاش را بپردازند. موضوع گناه و پیامدهای اخلاقی ناشی از آن یکی دیگر از درسهای تاملی داستایفسکی است که از مسئولیتپذیری و یکپارچگی اخلاقی حمایت میکند.
چه کسی چارچوبهای اخلاقی را تعیین کرده است؟ چه کسی میتواند بگوید فعل من درست است یا تو؟ داستایفسکی با به تصویر کشیدن شخصیتهایی که بر سر دوراهیهای اخلاقی آن هم به شکلی چندوجهی و قضاوتهای اخلاقی ساده انگارانه قرار گرفتهاند ما را به چالش میکشد.
تصویر او از ابهام اخلاقی، مانند مباحثی که به وجدان مربوط میشود، به عنوان مثال در کتاب «برادران کارامازوف»، فروپاشی روانی دیمیتری پس از مرگ پدرش و عذاب وجدانهای او، خوانندگان را دعوت میکند تا مطلقگرایی در مسائل اخلاقی را زیر سوال ببرند. (یعنی نمیتوانیم به شکلی قطعی بگوییم فعلی درست یا فعلی غلط است).
این رویکرد جزئینگرانهی داستایفسکی به اخلاق، ما را بر آن میدارد تا در مورد مسائل اخلاقی بیشتر فکر کرده و به شناخت پیچیدگی ذاتی بشر تشویق شویم. این دیدگاه باعث میشود حسی از همدلی در ما به وجود آمده و بتوانیم مسائل اخلاقی را از جوانب متفاوت بررسی کنیم و مسائل اخلاقی متفاوت را به سرعت قضاوت نکنیم. شاید از این طریق بهتر بتوانیم اختلافات اخلاقی را برطرف کنیم یا با آن کنار بیاییم. درواقع، بررسی پیچیدگی اخلاقی یکی از درسهای روشنگرانه داستایفسکی است که به خصوص در زندگی مدرن که پر است از دادههای اخلاقی پیچیده ما را یاری کرده و تفکر انتقادی را ترویج میدهد.
حقیقت زندگی چیست؟ فرق میان حقیقت و واقعیت چیست؟ کجا به دنبال حقیقت باشیم؟ شخصیتهایی که داستایفسکی خلق میکند، اغلب در جست و جوی حقیقت هستند؛ آن هم بیوقفه و به شکلی خستگیناپذیر؛ خواه این حقایق شخصی باشد، خواه وجودی یا اخلاقی. این جستوجو در جستارهای فلسفی ایوان کارامازوف و سفر درونی راسکولنیکف مشهود است. داستایفسکی معتقد است که جست و جوی حقیقت جنبهای اساسی از تجربه انسانی است که افراد را به سوی خودآگاهی و درک عمیقتر سوق میدهد.
این پیگیری مستلزم شجاعت و صداقت فکری است، ویژگیهایی که داستایفسکی آنها را برای یک زندگی اصیل ضروری دانسته و دست به ستایش آن میزند. تعهد به جست و جوی حقیقت یکی از درسهای ماندگار در آثار داستایفسکی ایت که برای یک زندگی صادقانه به شدت الهامبخش و برای تحقیقات فلسفی واجب است.
“با فروتنی تمام اعتراف میکنم که نمیتوانم بفهمم چرا اوضاع از این قرار است. تقصیر آن به گردن خود آدمهاست. بهشت را در اختیارشان گذاشته بودند؛ ولی آدمها آزادی را ترجیح میدادند و عذاب آسمانی را، خوب میدانستند که تیرهبخت خواهند شد، پس دل سوزاندن به حالشان بینتیجه است. ” از کتاب «برادران کارامازوف»
داستایفسکی، زندگیش و آثارش مجموعهای غنی از نگرش در مورد وضعیت انسان است. تا جایی که برخی از پژوهشگران وی را پدر بازتاب روانکاوی در رمانهای قرن نوزدهمی میدانند. داستایفسکی با کاوش در رنج انسانی، رویارویی انسان با جهان خلقت، خوشبختی، ایمان، انزوا، گناه، اراده آزاد، اخلاق، تاثیر اجتماع بر فرد و جست و جوی حقیقت درسهایی عمیق به ما میدهد که تا امروز مورد استفاده و بحث هستند.
این درسهایی است که ما را وادار میکند خود را به چالش بکشیم. در این حالت با پیچیدگیهای زندگی در دنیای مدرن انعطاف بیشتری به خرج داده و با ژرفنگری به حل مسائل مختلف میپردازیم. وقتی با خرد لازمان داستایفسکی درگیر میشویم، به درک بهتری از جهان خلقت و خود میرسیم و وجودی معنادار پرورش میدهیم. حال متوجه میشویم که ارتباطی جداناشدنی میان آموزههای داستایفسکی وجود دارد که شاهدی است بر قدرت دگرگونکننده ادبیات و تامل فلسفی برای جهتیابی معضلات اخلاقی و وجودی که در عصر مدرن تجربه میکنیم.