صفحه نخست

سیاست

ورزشی

علم و تکنولوژی

عکس

ویدیو

راهنمای بازار

زندگی و سرگرمی

اقتصاد

جامعه

فرهنگ و هنر

جهان

صفحات داخلی

کد خبر: ۷۶۳۱۶۴
قبل از ساخت اولین بازار میوه و تره‌بار تهران توسط امین‌السلطان (وزیر داخله ناصرالدین‌شاه)، محصولات کشاورزی به‌صورت مستقیم توسط زمین‌داران و باغداران به مرکز شهر آورده می‌شد و در شلوغی و ازدحام جمعیت به فروش می‌رسید.
تاریخ انتشار: ۰۹:۵۸ - ۲۲ مرداد ۱۴۰۳

امین السلطان بعداز سفر به ایروان و مسکو و باکو متوجه شد که مردم در آنجا از یک میدان مخصوص مایحتاج روزانه خود را تهیه می‌کنند. از همانجا فکر ایجاد یک محل برای فروش محصولات کشاورزی به ذهنش رسید و در بازگشت به تهران قطعه زمینی در نزدیکی دروازه جنوبی شهر یعنی شهرری، به این امر اختصاص داد.

به گزارش همشهری، این دروازه اطراف خیابان مولوی و ابتدای بازار حضرتی در بین محله‌های بازار و چال‌میدان قرار داشت و مسیر ارتباط تهران با نواحی جنوبی، مرقد حضرت عبدالعظیم حسنی (ع) و شهر‌های اصفهان و قم بود. از آن زمان تا اکنون حدود صدو پنجاه سال می‌گذرد.

به‌تدریج با توسعه شهر در مناطق مختلف، بازار‌های میوه و تره‌بار ساخته شد. اما برکسی پوشیده نیست که طعم و مزه میوه‌های قدیم با حالا خیلی متفاوت است حتی بعضی از آن‌ها دیگر در بازار موجود نیست و برخی دیگر به تازگی با طعم‌های متفاوت وارد بازار شدند. در این گزارش خاطرات شفاهی یک تهران‌شناس را می‌خوانیم.

فالی فروختن خربزه و هندوانه!

نصرالله حدادی، نویسنده و تهران‌شناس، می‌گوید: «سه چهار دهه‌ای می‌شود که"خربزه مشهدی"جای تمامی خربزه‌های دور و نزدیک تهران را گرفته و کمتر خبری از خربزه کدخداحسینی، زرندی، هندوانه محبوبی و شریف آبادی را گرفته است. هر چند هر دوی این خربزه‌ها اواخر تابستان به بازارِ میوه‌ها عرضه می‌شدند. خربزه‌هایی که از بس شیرین بودند "لب‌ها را به‌هم می‌چسباندند" و با تکه‌ای نان و اندکی پنیر، یک غذای کامل بودند.

عادت ما ایرانی‌هاست که میوه را بیشتراز نیاز روزانه‌مان بخریم و چه بسا "نه خود خوریم، نه کس دهیم، گَنده کنیم" و روانه سطل زباله سازیم!

فروختن میوه‌های فصلی اعم از صیفی‌جات و میوه‌های سردرختی، در گذشته نه چندان دور به‌صورت اندک و "فال"بسیار رسم بود و از زمانی که استفاده از یخچال در خانه‌ها باب شد، نحوه خرید و فروش کاملا تغییر کرده است.»

او می‌افزاید: «قوت غالب مردم -اعم از فرادست و فرودست- در فصول گرم سال میوه بود که "فَت و فراوان" و ارزان در دسترس همگان بود. طالبی، گرمک، هندوانه، انواع انگور، خیار و خربزه همواره کنار سفره‌ها به‌همراه غذا دیده می‌شدند و در کوچه و بازار چرخ‌های طوافی و "الاغی‌ها" با گاله‌های مملو از این صیفی‌جات به در خانه‌ها می‌آمدند.

فروختن هندوانه و خربزه به صورت "فال" کاملا مرسوم بود. به این طریق که هندوانه و خربزه را "قاچ" می‌کردند و هر قاچ را به چند تکه، که اصطلاحا "شُتُری"می‌گفتند تقسیم کرده و به فروش می‌رساندند و به این کار "فال، فال" فروختن می‌گفتند. مکان عرضه "فال فال" فروختن خربزه و هندوانه بیشتر سر چهارراه‌ها، میادین پُررفت و آمد و محل‌های تردد افراد بود و تا دلتان بخواهد خواهان داشت؛ چرا که اگرخربزه‌ها و هندوانه‌ها شیرین نبودند بلافاصله بر خریدار معلوم می‌شد و طبیعی بود شیرین آن‌ها به سرعت به فروش می‌رسید.»

فالی پَین زار میدم، گردو!

حدادی ادامه می‌دهد: «گردو را نیز به‌همین گونه عرضه می‌کردند و اگر فروشِ فالی هندوانه و خربزه در طولِ روز صورت می‌گرفت و بر روی"چرخ طوافی" گردو فروش «بلونی» شیشه دهان‌گشاد که به آن «بانکه» هم می‌گفتند، مملو از گردوی پوست گرفته را درآب غوطه ور می‌کرد و شباهنگام راهی پل تجریش و محل خاص خود که به آن "پاچال" می‌گفتند، می‌شد.

گردو بیشتر از باغ‌های لالون و سنگان و زاگون به تهران آورده می‌شد. یک چهارپایه چوبی محکم به بلندای پنجاه شصت سانتیمتر، یک"طَبَقِ چوبی لبه دار"به همین قطر و یک "چراغِ زنبوری" و یک عدد سینی مسیِ لب کنگره‌دار، اسباب و اثاثیه گردوفروش بود و گردو‌ها را به‌صورت پنج و یا هفت عددی به‌صورتِ مخروطی می‌چیدند و فریاد می‌زدند: فالی پَین‌زار (پنج ریال) می‌دم گردو... و در انتظار مشتری هر از چندگاه چند بار چراغِ زنبوری را تلمبه می‌زندند تا "کم سو" نشده و نورانی باقی بماند و مشتری را به‌خود جلب کند.

گردوفروش، همان‌طور که مشغول خواندن و فریادزدن برای فروشِ گردوهایش بود با یک عدد "کارد دسته کوتاه" آهسته آهسته بر روی پوست سبزرنگ گردو می‌کوبید و آن‌چنان ظرافتی در این کار به خرج می‌دادند که فقط به پوسته چوبی آن آسیب رسانده و گردو، صاف وسالم، روانه «بلونی» مملو از آب می‌شد و کفِ دودستی که کاملا سیاه شده بود و تا چندین روز آثارش برروی کفِ دست مشاهده می‌شد. خریدار بعد از پرداخت پول پنج و یا هفت عدد گردو را تحویل گرفته، پوسته سفید و تلخ آن را جدا ساخته و مغزِ همچون "بلور"ش را به دهان می‌گذارد.

یادش بخیر، چه روزگاری بود...»

ارسال نظرات
نام:
ایمیل:
نظر: