صفحه نخست

سیاست

ورزشی

علم و تکنولوژی

عکس

ویدیو

راهنمای بازار

زندگی و سرگرمی

اقتصاد

جامعه

فرهنگ و هنر

جهان

صفحات داخلی

کد خبر: ۷۵۷۷۰۸
پرونده ویژه مرصاد / بخش دوم
عراق قبلاً ۵۹۸ را پذیرفته بود. ایران هم که پذیرفت،‌ یک فاصله زمانی یک تا دو هفته‌ای (دقیق به خاطر ندارم) میان پذیرش تا برقراری آتش‌بس فرصت باقی بود. ایران حدود ۷۰ هزار اسیر عراقی داشت و آن‌ها فقط ۲۰ هزار اسیر داشتند. سازمان هم خودش را آماده می‌کرد که در مهرماه علیه ایران عملیات کند. با توجه به پذیرش قطعنامه و آثاری که گذاشت، سازمان غافلگیری شده بود در نهایت طرح عملیاتی را جلو انداخت و فرصت کمی داشتند تا نیروها را فراخوان کنند، به کمپ‌های اسرا بروند نفر جذب کنند، تیپ‌ها را سازماندهی کنند و آموزش بدهند.
تاریخ انتشار: ۱۱:۴۹ - ۰۹ مرداد ۱۴۰۳

فرارو - نمی‌دانیم نام واقعی‌اش چیست، اما می‌دانیم که او را به اسم ناصر رضوی می‌شناسند. از بچه‌های چپ مجاهدین انقلاب است. از گروهی که سال ۶۰ به اطلاعات سپاه رفتند، در بند ۲۰۹ اوین مستقر شدند و کار مقابله با سازمان مجاهدین خلق را بر عهده گرفتند. در ادبیات رضوی، نه از منافقین خبری هست و نه مجاهدین خلق؛ فقط یک کلمه استفاده می‌کند: «سازمان».

به گزارش فرارو، گستره خاطرات و دانسته‌های او از سازمان، به چند بخش تقسیم می‌شود. قسمتی از آن مربوط به دوران پیش از انقلاب است که مبتنی بر تجربه شخصی نیست، اما نقص ندارد. بخش دیگر به وقایع سال ۵۸ تا پایان جنگ و عملیات مرصاد بر می‌گردد که کاملاً بر اساس تجربیات کاری به دست آمده و جامع است. بخش دیگر هم به وقایع پس از مرصاد تا بازنشستگی او اختصاص دارد که باز هم بر اساس تجربیات شخصی به دست آمده است.

بهانه گفتگوی ما با رضوی، سالگرد عملیات مرصاد بود. به خبرنگار ما گفت آن چیزی که برایت می‌گویم، چون زمانش گذشته، منعی برای انتشار ندارد، مگر این که بگویم این نکته را برای آگاهی خودت گفته‌ام. مجموع گفتگوی فرارو با ناصر رضوی، کارشناس پیشین وزرات اطلاعات و از مدیران ارشد حوزه منافقین حدود سه ساعت به طول انجامید. قصد داشتیم فقط راجع به مرصاد صحبت کنیم اما او معتقد است که برای تحلیل و رسیدن به مرصاد، باید روندی که منجر به آن عملیات شد را از چند سال قبل مطالعه کرد. به همین دلیل تصمیم گرفتیم بخش‌های قابل انتشار گفتگو را در سه بخش تقدیم شما کنیم. 

تیم‌ها چطور وارد می‌شدند و شما چطور می‌گویید که روی آن‌ها مسلط بودید؟

بعد از ضربه خوردن خانه‌های تیمی سازمان پاکستان برای ورود و خروج نیرو‌های سازمان، تعطیل شد. ترکیه هم به آن‌ها اجازه فعالیت نمی‌داد. فقط مرز عراق باقی مانده بود. نیروهایشان با جی‌پی‌اس از مرز رد می‌شدند، خودشان را به جاده می‌رساندند. از آنجا با ماشین گذری به نزدیک‌ترین شهر می‌رفتند و معمولاً به تهران می‌آمدند و به فردی که امکانات را در اختیارشان می‌گذاشت، وصل می‌شدند.

ضربه‌ای هم که می‌خوردند، به این خاطر بود که از تلفن بین‌المللی استفاده می‌کردند و ما هم کنترل این تلفن را داشتیم. تماس که برقرار می‌شد، فرد را شناسایی می‌کردیم. لهجه و ادبیات را می‌شناختیم. روی همه عمل نمی‌کردیم، فقط آن‌هایی که قصد عملیات و ترور داشتند. تعداد زیادی مقر عملیاتی در تهران زده بودیم.

تماس که مانیتور و شماره که استخراج می‌شد، آدرسش به قول معروف در‌می‌آمد. نزدیک‌ترین تیم عملیاتی به آدرس می‌رفت. سوژه حق نداشت ۵ یا ۶ دقیقه بیشتر صحبت کند. تیم که روی سوژه سوار می‌شد، او را تا خانه تیمی تعقیب می‌کرد و خانه ضربه می‌خورد. ریسک و هزینه بالای روش میکرو، بالاخره در اواسط سال ۶۵ این سازوکار را تعطیل کرد.

نقشه جایگزین چه بود؟

مسعود در این فاصله دست به انقلاب ایدئولوژیک و تصفیه درونی سازمان زد که مشهورترین نماد آن برای مردم، ازدواجش با مریم پس از طلاق او از مهدی ابریشمچی بود. تا قبل از این که رجوی به عراق بیاید، سازمان در عراق چند قرارگاه داشت و متمرکز نبود. وقتی او آمد، پنج پادگان یا مقر اصلی از بالا تا پایین جبهه (مرز ایران و عراق) ایجاد کردند که محل استقرار گردان‌های آزادیبخش بود. هنوز ارتش آزادیبخش تشکیل نشده بود. از همین مقر‌ها هم برای عملیات علیه ایران استفاده می‌کردند.

محاسبات ما نشان می‌داد که در روش قبلی، جذب سازمان تقریباً نیم نفر در روز بود. یعنی در سال چیزی حدود ۱۶۰ – ۱۷۰ نفر جذب می‌کردند. اما شما جداشدگان سازمان و نیرو‌هایی که کشته می‌شدند را محاسبه کنید. تراز جذب منفی بود. گفتند به جای این که برویم در عمق، به مرز بسنده می‌کنیم. از نیرو‌های ایرانی اسیر می‌گرفتند و همچنین به کمپ اسرا می‌رفتند و تلاش می‌کردند از بین آن‌ها نفراتی را جذب و به قول معروف اسیر را مال خود کنند. این شد سیستم سربازگیری ماکرو یا ماکسیمم یا حداکثری که اجرا کردند.

سکانسی از فیلم سینمایی نفوذی (۱۳۸۷) که در آن به مساله سربازگیری سازمان از اردوگاه اسرا اشاره شده است

روش ماکرو به نسبت موفقیت‌آمیز بود. اواخر ۶۵ این پنج قرارگاه در اردوگاه اشرف متمرکز شدند. محاسبات آن زمان ما نشان می‌داد که از هر ۵ نیرو، ۲.۸ متعلق به اسرای پیوستی بود. نیروهایشان بیشتر شد. کنترل این مسیر و اسرا دیگر در دست ما نبود. در میان اسرای پیوستی، تا جایی که خاطرم هست پاسدار تقریباً نداشتیم، نیروی بسیجی خیلی کم و کادر ارتش از آن کم‌تر بود. بیشتر اسرای پیوستی را سرباز‌ها تشکیل می‌دادند. در نهایت استعداد نیروی سازمان در آستانه عملیات فروغ، به حدود ۷۰۰۰ نفر رسید.

کم کم به سال ۶۷ می‌رسیم.

سازمان از سال ۶۷ تحرکات نظامی جدی خود را شروع کرد. هفتم یا هشتم فروردین ۶۷ سازمان عملیات آفتاب را انجام داد. خب در جریان آفتاب، تعدادی اسیر و تلفات گرفتند و توانستند ادوات زرهی سنگین از ما غنیمت بگیرند. آغاز این عملیات نه به طور دقیق، اما به طور حدودی، مصادف بود با فروپاشی درونی جبهه‌ها.

جبهه متزلزل بود. این عملیات و نتایج آن هم تا حدودی این وضعیت را به عراقی‌ها نشان داد. خرداد ۶۷ هم مهران دوباره سقوط کرد و سازمان در عملیات چلچراغ توانست شهر را اشغال کند. در این فاصله خیلی از جبهه‌ها از دست رفت؛ مثل فاو و مجنون.

نیروهای عراقی بعد از بازپس‌گیری فاو - فروردین ۱۳۶۷

چرا وضعیت به این شکل درآمده بود؟

به تاریخ که مراجعه کنید، پاسخ مشخص است. همین چند روز پیش در سالگرد پذیرش قطعنامه، خاطرات آقای روحانی از مرحوم هاشمی منتشر و مساله پایان جنگ منتشر شد. نیرو به جبهه نمی‌آمد. فرماندهان هم در نامه‌ای که به امام نوشتند، اظهار داشتند که تسلیحات به اندازه کافی نداریم و نیازمند سلاح‌های سنگین و پیشرفته هستیم. بمب اتم را هم ذکر کرده بودند. از طرف دیگر، نامه‌ای هم از طرف دولت مهندس موسوی به امام فرستاده شد که وضعیت کشور را شرح می‌داد.

خلاصه آن نامه، وضعیت بد اقتصادی کشور بود. نه می‌توانستیم نفت صادر کنیم، چون آمریکا تاسیسات را زده بود و نه می‌توانستیم واردات داشته باشیم، چون پول در کشور نبود. در چنین شرایطی بود که آقای هاشمی می‌گوید من خودم می‌روم مذاکره می‌کنم، قبول می‌کنم و امام به این دلیل که من چنین کاری کردم، من را محاکمه کند.

نفوذی‌های سازمان هم وضعیت آشفتگی شهر‌ها و شرایط پشت جبهه را به سازمان گزارش می‌دادند. ما این مساله را سال ۶۸ یا ۶۹ بعد از چند دستگیری به طور دقیق متوجه شدیم. بنابراین، وضعیت برای سازمان روشن بود: ایران توانایی ادامه ندارد، جبهه‌ها خالی شده و اوضاع آشفته است.

در جریان همین وضعیت بود که رجوی در یکی از نشست‌های سازمان گفت بالاتر از اینجا (مهران) عملیات ما در تهران است؛ و اعضای سازمان، شعار امروز مهران فردا تهران را سر دادند. اما در نهایت، اتفاقی افتاد که تمام محاسبات سازمان را بر هم زد و آن هم پذیرش قطعنامه ۵۹۸ بود.

به مرصاد رسیدیم.

خدمت شما عرض بکنم که در آستانه مرصاد، مجموع نیروهای سازمان از ساکنان اشرف، اسرای پیوستی و هوادارانی که از کشورهای خارجی آمدند، به حدود ۷ هزار نفر رسید. حتی در میان آن‌ها تبعه خارجی داشتیم. آنی حبیبی همسر فرانسوی یکی از نیروهای سازمان بود که در عملیات شرکت کرد. حتی بعضی بریده‌ها را برای شرکت در عملیات قانع کردند. رجوی شخصاً با سعید شاهسوندی از اعضای ارشد و پیشین سازمان که آن زمان جدا شده بود، تماس گرفت. به طور دقیق برنامه را تشریح نمی‌کردند اما مشخص بود که قصد انجام کار بزرگی داشتند. اما همه این نیروها، رزمی نبودند. اصلا فرصت آموزش پیدا نکردند.

بین صحبت‌های شما من یک سوال دیگری را مطرح کنم چون داریم وارد مساله عملیات می‌شویم. تحلیل‌های مختلفی از مرصاد وجود دارد؛ به خصوص با توجه به حجم تلفات سازمان و نحوه مانوور آن‌ها. این عملیات بر چه اساسی انجام شد؟

آنچه در مرصاد دیدیم، بر اساس تئوری آنتونیو گرامشی بود. گرامشی یکی از نظریه‌پردازان مارکسیست بود در دوران حکومت فاشیست‌ها در ایتالیا زندانی شد و در زندان به دلیل بیماری فوت کرد. گرامشی می‌گوید یک سری رژیم‌هایی هستند که در واقع پایه‌ای ندارند. این رژیم‌ها معمولاً دو خط دفاعی دارند؛ یک خط دفاعی مرزی و یک برج و بارو در پایتخت. میان مرز و پایتخت هیچ خبری نیست. برج و باروی داخلی آن‌ها را از دست دشمنان داخلی و شورش‌ها حفظ می‌کند و خط مرزی، در برابر دشمن خارجی. اگر شما بتوانید کنار این خط دفاعی ارتشی را تشکیل دهید، دو جنگ در پیش دارید. یکی برای سوراخ کردن خط مرزی و دیگری در پایتخت. از مرز تا خط پادشاهی مقاومتی در برابر شما شکل نمی‌گیرد. رجوی با توجه به مطالعاتی که از گرامشی داشت معتقد بود که اگر از مرز رد شوند، می‌توانند با سرعت به تهران برسند و وقتی نیروهای نظامی با سازوبرگ نظامی و توپ و تانک به پایتخت وارد شوند، بازی عوض می‌شود.

یادمان شهدای مرصاد

نقش مردم در این تحلیل چه بود؟

نواری از غلامرضا پورآگل، فرمانده یکی از تیپ‌های سازمان به دست ما رسید که در آن برای نیروهای خود سخنرانی می‌کرد. پورآگل می‌گفت وضعیت ما (سازمان) و رژیم مثل دو تا بوکسور است. بوکسورها در رینگ هم‌دیگر را می‌زنند. همین که حریف افتاد، مردم که تماشاچی هستند برای ما هورا می‌کشند. داور می‌شمارد و رژیم بلند می‌شود. تماشاچی‌ها فرار می‌کنند. این‌بار رژیم را می‌زنیم و می‌اندازیم و دیگر بلند نمی‌شود. (نقل به مضمون) منظورش این بود که مردم همیشه از برنده حمایت می‌کنند. نگاه سازمان به مردم، نگاهش به تماشاچی است. حداکثر هم نگاهشان به آن‌ها این بود که در مسیر، مثل گلوله برف که در هنگام سقوط از قله بزرگ می‌شود، در راه تهران به سازمان می‌پیوندند.

گفتید که پذیرش قطعنامه غافلگیرانه بود.

عراق قبلاً ۵۹۸ را پذیرفته بود. ایران هم که پذیرفت،‌ یک فاصله زمانی یک تا دو هفته‌ای (دقیق به خاطر ندارم) میان پذیرش تا برقراری آتش‌بس فرصت باقی بود. ایران حدود ۷۰ هزار اسیر عراقی داشت و آن‌ها فقط ۲۰ هزار اسیر داشتند. سازمان هم خودش را آماده می‌کرد که در مهرماه علیه ایران عملیات کند. با توجه به پذیرش قطعنامه و آثاری که گذاشت، سازمان در نهایت طرح عملیاتی را جلو انداخت و فرصت کمی داشتند تا نیروها را فراخوان کنند، به کمپ‌های اسرا بروند نفر جذب کنند، تیپ‌ها را سازماندهی کنند و آموزش بدهند.

بازتاب پذیرش قطعنامه ۵۹۸ در روزنامه کیهان

لشکر تشکیل داده بودند. لشکر اول باید از مرز داخل می‌زد و تا اسلام‌آباد می‌آمد. لشکر دوم تا کرمانشاه، سوم تا همدان، چهارم تا قزوین می‌کوبید و می‌آمد که مسیر برای لشکر پنجم که نیروی اصلی بود، باز شود. لشکر پنجم باید به تهران می‌رسید. محمود عطایی فرمانده این لشکر مهدی ابریشمچی معاونش بود.

این لشکر که از ۵ تیپ تشکیل شده بود، باید دست نخورده و بدون تلفات به تهران می‌رسید. یک تیپ جماران را می‌گرفت، تیپ بعدی پاستور، یک تیپ صداوسیما، تیپ دیگر مرکز فرماندهی سپاه و تیپ آخر هم به اوین می‌رفت تا نیروهای سازمان را آزاد کند. استعداد نیروهای سازمان در اندازه لشکر نبود اما کادر لشکر را داشتند.

به این دلیل که نیروهای مختلف وقتی به آن‌ها پیوستند، سردرگم نباشند و سریع سازماندهی شوند. با توجه به این که باید از جاده خود را به تهران می‌رساندند، تجهیزات زرهی‌شان شنی نداشت. نفربرهای کاسکاول چرخدار از برزیل خریداری کرده بودند. نیروهای سازمان دوم مرداد از اشرف حرکت کردند و سوم از مرز ایران گذشتند.

پایان بخش دوم

ارسال نظرات