صفحه نخست

سیاست

ورزشی

علم و تکنولوژی

عکس

ویدیو

راهنمای بازار

زندگی و سرگرمی

اقتصاد

جامعه

فرهنگ و هنر

جهان

صفحات داخلی

کد خبر: ۷۵۷۶۶۶
با فاصله اندکی پس از پذیرش قطعنامه ۵۹۸ از سوی ایران، سازمان منافقین (مجاهدین خلق) دست به حمله زد. درگیری میان نیرو‌های امنیتی ایران و سازمان به طور مشخص از ۳۰ خرداد ۱۳۶۰ آغاز شد. یک کارشناس پیشین وزارت اطلاعات معتقد است که برای درک و تحلیل مرصاد، باید وقایع را از چند سال قبل مد نظر قرار داد.
تاریخ انتشار: ۰۹:۵۶ - ۰۸ مرداد ۱۴۰۳

فرارو- نمی‌دانیم نام واقعی‌اش چیست، اما می‌دانیم که او را به اسم ناصر رضوی می‌شناسند. از بچه‌های چپ مجاهدین انقلاب است. از گروهی که سال ۶۰ به اطلاعات سپاه رفتند، در بند ۲۰۹ اوین مستقر شدند و کار مقابله با سازمان مجاهدین خلق را بر عهده گرفتند. در ادبیات رضوی، نه از منافقین خبری هست و نه مجاهدین خلق؛ فقط یک کلمه استفاده می‌کند: «سازمان».

به گزارش فرارو، گستره خاطرات و دانسته‌های او از سازمان، به چند بخش تقسیم می‌شود. قسمتی از آن مربوط به دوران پیش از انقلاب است که مبتنی بر تجربه شخصی نیست، اما نقص ندارد. بخش دیگر به وقایع سال ۵۸ تا پایان جنگ و عملیات مرصاد بر می‌گردد که کاملاً بر اساس تجربیات کاری به دست آمده و جامع است. بخش دیگر هم به وقایع پس از مرصاد تا بازنشستگی او اختصاص دارد که باز هم بر اساس تجربیات شخصی به دست آمده است.

بهانه گفتگوی ما با رضوی، سالگرد عملیات مرصاد بود. به خبرنگار ما گفت آن چیزی که برایت می‌گویم، چون زمانش گذشته، منعی برای انتشار ندارد، مگر این که بگویم این نکته را برای آگاهی خودت گفته‌ام. مجموع گفتگوی فرارو با ناصر رضوی، کارشناس پیشین وزرات اطلاعات و از مدیران ارشد حوزه منافقین حدود سه ساعت به طول انجامید. قصد داشتیم فقط راجع به مرصاد صحبت کنیم اما او معتقد است که برای تحلیل و رسیدن به مرصاد، باید روندی که منجر به آن عملیات شد را از چند سال قبل مطالعه کرد. به همین دلیل تصمیم گرفتیم بخش‌های قابل انتشار گفتگو را در سه بخش تقدیم شما کنیم.

آقای رضوی، در سالگرد عملیات فروغِ جاویدانِ سازمان منافقین و مرصادِ نیرو‌های انقلاب هستیم.لطفا از شروع کارتان در این حوزه بگویید تا مخاطبان فرارو بیشتر با شما آشنا شوند.

من عضو مجاهدین انقلاب بودم. بعد از ماجرای هفت تیر، بخشی از بچه‌ها برای کار روی سازمان و ضربه به آن انتخاب شدند. من هم بین آن‌ها بودم. به این نکته باید توجه داشته باشید که آن زمان مجاهدین انقلاب تشکیلات موثر و قدرتمندی بود. مثلا صداوسیما یا بخشی از تشکیلات لانه جاسوسی (سفارت آمریکا) دست این سازمان بود. مجاهدین انقلاب در بسیاری از وزارتخانه‌ها در حد وزیر یا معاون وزیر، نیرو داشت. مثلا آقای محمد سلامتی از اعضای ارشد سازمان، وزیر کشاورزی بود. همین طور آقای نبوی جایگاه بالایی در دولت داشت. بسیاری از افرادی که همین الان هم سر کار هستند و مسئولیت دارند، اعضای این تشکیلات بودند. مثل آقای وحیدی وزیر کشور، محسن رضایی یا سردار نجات. کار‌های بخشی از واحد‌های اطلاعات و مجموعه‌هایی که بیشتر با اسناد و سرکار داشتند هم توسط این تشکیلات اداره می‌شد. از سوی دیگر همان‌طور که می‌دانید سازمان هم تلاش می‌کرد در همین مراکز نفوذ کند.

چرا مجاهدین انقلاب سمت کار روی سازمان رفت؟

بچه‌های مجاهدین انقلاب با گرفتن مجوز از امام، کار روی سازمان را شروع کردند. دلیل آن هم مشخص بود؛ اول این که بچه‌ها تشکیلاتی بودند و تشکیلات را می‌فهمیدند. دوم این که بچه‌ها، کسانی بودند که ساواک و زندان را تجربه کردند بودند و اغلب‌شان هم تا قبل از قضایای سال ۵۴ و مارکسیست شدن سازمان بیرون از زندان، عضو مجاهدین خلق بودند. بخشی از این تشکل در زندان شکل گرفت. بعد از مارکسیست شدن سازمان، بهزاد نبوی و دیگران در زندان تشکیلات امت واحده را تشکیل دادند.

این‌ها رجوی را هم قبول نداشتند. شهید رجایی هم عضو این تشکیلات نبود، اما با آن ارتباط سمپاتیک داشت. بخش دیگری از زندان هم کمون رجوی بود. بالاخره وقایع سازمان در بیرون زندان، در زندان هم تاثیر می‌گذاشت. بیرون از زندان، آن‌هایی که مارکسیست نشدند یا جدا شدند یا حذف‌شان کردند؛ مثل مجید شریف واقفی. رجوی هم در زندان روی همان عقاید قبلی‌اش ماند و تشکیلات خودش را حفظ کرد. مارکسیست‌ها که نام خودشان را سال ۵۷ عوض کردند و گذاشتند پیکار در راه آزادی طبقه کارگر. آن‌ها هم باز منشعب شدند. رجوی هم بعد از خروج از زندان در سال ۵۷، تشکیلات خود را بازسازی کرد.

رجوی در سال ۱۳۵۷

امت واحده و ۶ گروه دیگر که بچه‌های مسلمان بودند، سال ۵۷ تشکیلات مجاهدین انقلاب اسلامی را تشکیل دادند. وقتی بحث درگیری سازمان با جمهوری اسلامی در سال ۶۰ پیش آمد، مجاهدین انقلاب این بخش را راه اندازی کرد که بتواند با توجه به نفوذی که دارد، روی سازمان کار کند. چون خودشان از همان جنس بودند، تشکیلات و روابط را می‌فهمیدند، کادر‌های سازمان را می‌شناختند، شیوه کارشان را می‌دانستند، قرار و نحوه گرفتن خانه تیمی را بلد بودند. به همین دلیل کار را شروع کردند. لازم نبود آموزش این مسائل را ببینند. اسم این تشکیلات، شد ۲۰۹.

این تصویر در اخبار برای هر دو واقعه ۳۰ خرداد و ۵ مهر ۱۳۶۰ مورد استفاده قرار گرفته است

همین ۲۰۹ که امروز هم هست؟

بله. اسم آن را از کجا آوردیم؟ شماره تلفن داخلی بند، ۲۰۹ بود. همین شماره باقی ماند. بند ۱۰ راهرو داشت که در هر کدام ۹ سلول ساخته شده بود. سلول‌ها انفرادی بود، اما با وضعیت آن روز، گاهی تا ۶ نفر در هر سلول نگهداری می‌شدند. گاهی در راهرو‌ها، زندان با چشم‌بند و دستبندی که به جایی وصل بود، نگهداری می‌شد، چون جایی نبود. بیرون اوضاع خراب و حجم پرونده‌ها بسیار بالا بود. معمولاً ۵۰۰ تا ۶۰۰ زندانی در ۲۰۹ و تحت بازجویی بودند. آنجا پرونده رسیدگی می‌شد، به دادگاه می‌رفت و بعد زندانی به بند عمومی منتقل می‌شد.

۲۰۹ اسماً بخشی از اطلاعات سپاه بود، اما رسماً، به طور مستقیم زیر نظر دفتر امام کار می‌کرد. کسی هم مانع کار ما نمی‌شد. بعد از چند ماه به طور رسمی زیرمجموعه اطلاعات سپاه تعریف شدیم. اما همچنان استقلال نسبی داشتیم و زیرنظر دفتر کار می‌کردیم. اسفند ۱۳۶۰ هم امام گفتند نظامیان در احزاب نباشند و برعکس، بخشی از بچه‌ها جدا شدند و از ۲۰۹ رفتند مشغول کار سیاسی شدند و بعضی هم از جمله من ماندیم.

اوج کارتان چه زمانی بود؟

اوج کار سنگین سازمان، از ورود به فاز مسلحانه یعنی ۳۰ خرداد تا رژه میلیشیا و درگیری‌های مهر ۱۳۶۰ بود. اوج کار سنگین ما، از همین درگیری مهرماه تا سال ۶۱ بود. مهم‌ترین عملیاتی که انجام شد، زدن موسی خیابانی و خانه زعفرانیه بود که ۱۹ بهمن انجام شد. بعد در فروردین و اردیبهشت و مرداد ۶۱ هم چند خانه و بخش مهم سازمان ضربه خورد؛ مثل بخش شهرستان و اجتماعی سازمان. از مرداد ۶۱ روند خروج نیرو‌های سازمان از کشور آغاز شد، اما تا اواخر این سال یا اوایل ۶۲ همچنان درگیر بودیم که بخشی از آن هم جریانات جنگل بود، اما در نهایت جمع شد.

در لاهیجان و قضایای جنگل تیر خوردم و مدتی بیمارستان بودم بعد برگشتم. دو سال کار سنگین عملیاتی داشتیم. در همین گیر و دار هم ما را از اوین اخراج کردند. (می‌خندد) درگیری‌هایی با مرحوم لاجوردی پیش آمده بود و یک سری صحبت‌هایی را مطرح کردند که این‌ها (مجاهدین انقلاب) خودشان منافق هستند. این حرف برای بچه‌ها که ضربات زیادی به سازمان زدند، سنگین بود. اما بعد از مدتی برگشتیم و نصف ۲۰۹ را تحویل گرفتیم. فکر می‌کنم بعد از برکناری شهید لاجوردی بود.

اطلاعیه روابط‌عمومی سپاه درباره تلفات حمله به خانه زعفرانیه در ۱۹ بهمن ۱۳۶۰

مسئولیت شما به طور دقیق چه بود؟

من در قسمت بررسی مدارک و تخلیه ثانوی بودم. وقتی سوژه دستگیر می‌شد، تحت بازجویی اولیه قرار می‌گرفت. اطلاعاتی که خاصیت عملیاتی داشت. مثلاً این که دیشب کجا خوابیدی. چون محل حضورشان خانه تیمی بود. یا اطلاعاتی که از قرار خود در اختیار داشت. این اطلاعات باید ظرف ۴ تا ۵ یا نهایت ۲۴ ساعت به دست می‌آمد و عملیاتی می‌شد. متهم بعد از آن به ما تحویل داده می‌شد. کار ما هم بازجویی عمیق بود.

باید چارت و تشکیلات سازمان را در می‌آوردیم. یک چارت بزرگ شاید در ابعاد ۵ در ۲ متر داشتیم که تشکیلات سازمان روی آن مشخص شده بود، چه کسانی ضربه خوردند، چه کسانی بیرون هستند، فرار کردند و مانند آن. بخش دیگر هم تشکیل، تکمیل و به روز کردن پرونده‌های انفرادی کادر‌های سازمان بود.

سال ۶۳ وزارت اطلاعات تشکیل شد و بخش‌های اطلاعاتی ارگان‌های مختلف به آنجا منتقل شدند. ما از سپاه رفتیم، بخش‌های اطلاعات کمیته، دادستانی، نخست‌وزیری، دادگاه انقلاب ارتش ادغام شدند و وزارت اطلاعات تشکیل شد. ما به معاونت امنیت رفتیم و کار را ادامه دادیم.

سازمان داخل کشور ضربه خورد و به مرور تشکیلات خودش را به خارج از کشور به خصوص عراق منتقل کرد. در نهایت هم خود رجوی سال ۶۵ به بغداد رفت که خودشان به آن می‌گویند پرواز بزرگ. یک سال بعد هم ارتش آزادیبخش تشکیل شد که در نهایت کارش به تنگه مرصاد رسید.

ایده تشکیل ارتش آزادیبخش به قبل از انقلاب بر می‌گردد. ایده این بود که براندازی رژیم شاه باید سربازگیری کرد و سپس ارتش آزادیبخش را تشکیل داد و رژیم سرنگون کرد. اما تئوری گروه‌ها برای این که سرباز را باید از کجا گرفت، متفاوت بود. چریک‌های فدایی می‌گفتند که چریک‌های فدایی که سربازان این ارتش در روستا هستند. چون نظام ارباب رعیتی‌ست و سرمایه‌داری نیست بنابراین تضاد اجتماعی در شهر نیست، در روستاست. اما سازمان می‌گفت بعد از اصلاحات ارضی، سرمایه‌داری کمپرادور شکل گرفته که وابسته به کشور‌های خارجی است و این‌ها مونتاژ کار هستند. بنابراین، تضاد اصلی در شهر است و روستایی‌ها، چون زمین گرفتند، راضی هستند.

حرف‌شان غلط هم نبود. سال ۴۹ وقتی سیاهکل اتفاق افتاد، روستایی‌ها چریک‌های فدایی را تحویل دادند؛ بنابراین سازمان می‌گفت ما باید در شهر سرباز‌گیری کنیم، سپس آن‌ها را به کوه یا جنگل منتقل کنیم و بعد اقدامات بعدی را انجام بدهیم. این تئوری گسترده است و وارد آن نمی‌شوم.

اما تحلیل سازمان در برخورد با جمهوری اسلامی چه بود؟ سازمان می‌گفت آن‌هایی که روی کار آمدند، طبقه نیستند. ما با طبقه کارگر یا سرمایه‌دار یا هر چیز دیگری روبرو نیستیم. ما با طیف طرف هستیم. طیفی که از نزدیک به کارگر تا نزدیک به سرمایه‌دار و بازار در آن هستند و ما با یه طیف خرده‌بورژوا طرف هستیم که هیچ پیوندی با هم ندارند. منافع گوناگون دارند و هیچ وحدتی بین آن‌ها نیست. به همین دلیل اصلا نیازی به تئوری‌بافی‌های پیشین نداریم و می‌شود آن‌ها را با یک تنه براندازی کرد.

اجازه بدهید یک پرانتز اینجا باز کنم. مسعود در سال‌های زندان، چند نیروی وفادار داشت: عباس داوری، فرهاد الفت، محمد طریقت منفرد، محمدرضا سعادتی و فرد دیگری به نام باباخانی. موسی خیابانی از لحاظ تشکیلاتی نفر دوم بود، اما این‌ها به رجوی نزدیک‌تر بودند. سعادتی تقریباً نفر بعد از رجوی محسوب می‌شد. بین موسی و مسعود در زندان تضاد به وجود آمده بود.

بعد از انقلاب مسعود چه خطی را در پیش گرفت؟

رجوی سال ۵۸ عباس داوری را به بغداد فرستاد، سعادتی را رابط سازمان با شوروی کرد و فرهاد الفت را به مسکو فرستاد. باباخانی مسئول حفاظت رجوی شد و طریقت منفرد با نام مستعار یاسر، امور مالی سازمان را بر عهده گرفت. این‌ها در نقاط کلیدی قرار گرفتند. رجوی به طرق مختلف تلاش کرد از امکان‌هایش و همچنین اتفاقاتی که می‌افتاد، برای تنه زدن به جمهوری اسلامی استفاده کند. همان زمان خط تضعیف و انحلال ارتش از سوی سازمان پیگیری می‌شد. دنبال این بودند که بخشی از کادر‌ها و امرای ارتش اعدام شوند.

همان زمان به دلایل مختلف ارتش تضعیف شده بود. مثلا طرح کودتای نوژه که از طریق روس‌ها لو رفت و منجر به اعدام‌هایی شد. یا خلبان‌هایی که اخراج شدند. در طرف دیگر، سازمان سعی می‌کرد با استفاده از نفوذی که در ارکان سیستم به دست آورده بود، انشقاق و انشعاب در حاکمیت و در نهایت جنگ درون نظام را رقم بزند. مثلا آن‌ها با استفاده از همین نفوذ توانستند به صحبت‌های شهید محمدحسن آیت درباره بنی‌صدر دسترسی پیدا کنند که تحت عنوان نوار آیت منتشر شد و بنی‌صدر هم آن را در روزنامه انقلاب اسلامی چاپ کرد.

دقت بفرمایید که بنی‌صدر در آن زمان، رئیس‌جمهور و فرمانده کل قوا بود. این حقیقت را هم در نظر بگیرید که ما درباره نظام جمهوری اسلامی در سال‌های ۵۸ تا ۶۰ صحبت می‌کنیم که هنوز شکل نگرفته و به قول معروف، اوضاعش شیر تو شیر بود. عراق هم که در شهریور ۵۹ به ایران حمله کرد، این وضعیت را تشدید کرد. معتقدم که حمله عراق به ایران سه ضلع داشت؛ یک ضلع سازمان بود که از درون داشت تضعیف می‌کرد. یک ضلع شوروی بود که این سناریو را هدایت می‌کرد و ضلع سوم هم عراق بود که حمله را انجام داد.

بازتاب نوار آیت در روزنامه انقلاب اسلامی متعلق به ابوالحسن بنی‌صدر

در نهایت قرار بود به کجا برسند؟

جنگ از بیرون و اوضاع آشفته داخلی، شرایط را برای آن تنه زدنی که مد نظرشان بود فراهم می‌کرد. ارتش از درون پاشیده بود. اختلافات سیاسی درون حاکمیت به وجود آمده بود. در نهایت قرار بود فاز مسلحانه، آن تنه باشد. ۳۰ خرداد انجام شد. قصد داشتن اماکن حساس مثل صداوسیما را بگیرند که با شکست مواجه شدند.

مردم مقابله کردند. ۷ روز بعد سران نظام را در حزب جمهوری اسلامی زدند که باز هم شکست خوردند. مسعود کشمیری قصد داشت در جماران بمب‌گذاری کند که حتما ماجرایش را شنیدید و در نهایت همان بمب در نخست‌وزیری منفجر شد، اما باز هم نتوانستند کاری از پیش ببرند.

رسیدیم به مهر ۱۳۶۰ که قیام مسلحانه سازمان بود. قرار بود هوادار‌های سازمان این بار با سلاح در خیابان بریزند و کار را یکسره کنند. این مرحله قیام مسلحانه بود. اما آن‌ها زمانی را برای این قیام انتخاب کردند که ما در ۲۰۹ بر سازمان و امور مسلط شده بودیم. نقاطی که سازمان قصد تجع و عمل داشت را شناسایی  و عمل کردیم. تعدادی از آن‌ها کشته و دستگیر شدند، اما ما شهید ندادیم.

این نقطه همان جایی است که به قول شما، سازمان خطش را گم کرد.

دقیقا. بعد از این بود که سازمان اعلام آتش به اختیار کرد. ترور‌های کور را کلید زدند. قبلا عناصر حزب‌اللهی را شناسایی می‌کردند بعد می‌زدند. اما بعد از ۵ مهر اعلام آتش به اختیار کردند و دیگر نیازی به شناسایی نبود. روی تیپ ظاهری مردم را می‌زدند. این ترور‌های کور در خط براندازی نبود، در خط ایجاد ناامنی و افزایش فشار افکار عمومی بود.

خط‌شان را گم کردند. رجوی و سازمان اصلا باورشان نمی‌شد که سی خرداد و هفت تیر و هشت شهریور به نتیجه نرسد. این همان مساله‌ایست که حبیب‌الله پیمان به آن می‌گوید بحران در خط مشی. دیگر تا سال ۶۲ با سازمان در زد و خورد کور بودیم. چند نفر از بچه‌های کمیته را گرفتند، شکنجه و شهید کردند. این هم ارتباطی به خط براندازی نداشت.

ناآرامی‌های سال ۱۳۶۰

قبلاً گفتید که سازمان از سال ۶۱ خروج نیروهایش از ایران را کلید زد. تصور عمومی این است که ورود سازمان به عراق مربوط به قرارگاه اشرف و وقایع بعد از آن است.

بله این تصور وجود دارد، اما کامل نیست. سال ۶۲ رجوی در پاریس با طارق عزیز وزیر خارجه و مشاور صدام ملاقات کرد. قبل از این ملاقات، بنی‌صدر از رجوی و تشکیلاتی که در فرانسه به اسم شورای ملی مقاومت درست کرده بودند، جدا شد. حزب دموکرات هم از این شورا بیرون آمد. آن‌ها می‌گفتند صدام متجاوز است و ما نمی‌توانیم با متجاوز همکاری کنیم. یک سری خط قرمز داشتند. این شورا در فرانسه از هم پاشید.

از این زمان، سازمان دوباره سراغ همان ایده تشکیل ارتش آزادیبخش رفت. اما با توجه به این که فرماندهی و بخش زیادی از بدنه سازمان از کشور خارج شده بود، این بار گفتند که ما ارتش را ایجاد می‌کنیم، اما همجوار با خاک میهن. من معتقدم که شوروی از این روند حمایت می‌کرد. به نوعی آن‌ها بودند که تلاش می‌کردند با این ابزار‌ها حکومت را سرنگون و مدلی مثل افغانستان را پیاده کنند. سازمان حکومت را سرنگون کند و توده کار را به دست بگیرد.

توده به شوروی نزدیک‌تر بود، اما پایگاه اجتماعی سازمان را در ایران نداشت. تشکیلات سازمان گسترده بود. تیراژ نشریه سازمان (مجاهد) به ۴۰۰ تا ۵۰۰ هزار نسخه می‌رسید. در هر صورت، با این تحلیل‌ها، قرار بر تشکیل ارتش آزادیبخش شد. اما این ارتش، سرباز می‌خواهد. از کجا می‌خواهند سرباز بیاورند؟

الان در سال ۶۲ هستیم. تاسیس ارتش آزادیبخش سال ۶۶ اعلام شد. ۴ سال فاصله است.

بله. سربازگیری زمان‌بر است. سازمان دو مدل سربازگیری میکرو و ماکرو را پیاده کرد. ابتدا از داخل کشور شروع کردند. در مرحله اول، می‌آمدند عملیات می‌کردند و تحلیل‌شان این بود که با شلیک ما توجه‌ها به سمت سازمان جلب می‌شود و از میان آن‌ها سربازگیری می‌کنیم.

ترور‌های سازمان بین سال‌های ۶۲ تا ۶۵ با هدف سربازگیری بود. این ترور‌ها ابزار تهییج و جذب بود. در این فاصله، هر نیرویی که جذب آن‌ها می‌شد، از طریق ترکیه یا پاکستان به عراق و پایگاه منصوری که نزدیک مرز بود منتقل می‌کردند. نیرو را آموزش می‌دادند و برای عملیات به داخل ایران می‌فرستادند. اما در برآورد کلی، سازمان در این مدل بیشتر نیرو از دست داد تا نیرو به دست بیاورد. چون هر تیمی وارد کشور می‌شد، زیر ضربه می‌رفت.

یعنی در این فاصله دست بالا را داشتید؟

به صورت تضمینی می‌گویم که ما بین سال‌های ۶۲ تا ۶۵ بر سازمان مسلط بودیم. تعدادی نفوذی را وارد تشکیلات سازمان کردیم که وظیفه جمع‌آوری اطلاعات داشتند. در مقاطعی، نفوذی‌هایی فرستادیم با هدف زدن رجوی. حتی خودم در آن زمان با پروژه و سناریویی که طراحی شد، وارد سازمان شدم. سناریو این بود که وارد شویم، به عراق برویم، مسیر را ادامه بدهیم و در نهایت یک انشعاب در تشکیلات‌شان ایجاد کنیم. در همین مسیر، باز بخشی از فرآیند‌های جذب سازمان کشف شد. اما در نهایت یکی از بچه‌های خودمان، من را موقع تردد به یکی از خانه‌های تیمی سازمان دید. با همین اتفاق، پروژه متوقف شد. نه این که آن بنده خدا غیرقابل اعتماد بود؛ قرار بود پروژه به صورت به کلی سرّی جلو برود.

این روند زد و خورد امنیتی با سازمان ادامه داشت. همه نفوذی‌ها هم موفق نبودند و بعضی‌هایشان دستگیر یا جذب در سازمان می‌شدند. اما بعضی وقت‌ها، وقایع هم به نفع ما تمام می‌شد. دو نفر از کسانی که سابقه سازمانی هم داشتند و آن‌ها را برای زدن رجوی فرستادیم، در بالا آوردن‌هایشان (اعتراف در بازجویی) گفتند که ماموریت‌شان زدن رجوی بود. یا خانمی که انگیزه کافی برای زدن رجوی را داشت، با ماموریت نزدیک شدن به سرکرده منافقین رفت، اما در نهایت چرخید و ماموریتش را لو داد.

مراسم ازدواج مسعود رجوی و مریم قجرعضدانلو در جریان انقلاب ایدئولوژیک - ۲۹ خرداد ۱۳۶۴

بالاخره وقتی نفوذی فرستاده می‌شود، درصدی از احتمال را می‌دهیم که لو برود یا خودش بچرخد. اما در نهایت، وحشت بر رجوی مسلط شد که تا این اندازه، راه برای نزدیک شدن به او باز است. رجوی در این زمان، هنوز در پاریس است. خانه‌ها و مقر‌های سازمان در پاکستان و ترکیه که محل‌هایی برای جذب نیرو بودند، به طرق مختلف از کار افتاد. مثلاً در ترکیه، سر راه افراد قرار می‌گرفتند و آن‌ها را جذب می‌کردند.

خیلی‌ها به هوای این که بروند اروپا، همراه آن‌ها می‌رفتند. همین مسیر، راه را برای این که ما نفرات‌مان را به خانه‌های تیمی و درون سازمان بفرستیم باز کرد. نفر یا نفرات را در تهران آموزش می‌دادیم، سناریو را می‌چیدیم، آن‌ها را به ترکیه می‌فرستادیم و می‌گفتیم به فلان ایستگاه PTT (ایستگاه‌های تلفن در ترکیه) بروید. نفرات سازمان در این ایستگاه‌ها سر راه ایرانی‌ها قرار می‌گرفتند. در نهایت سربازگیری میکرو بالاخره جمع شد، چون تعداد تلفات و خطرش بیشتر از فایده و سربازهایش بود.

پایان بخش اول

ارسال نظرات