صفحه نخست

سیاست

ورزشی

علم و تکنولوژی

عکس

ویدیو

راهنمای بازار

زندگی و سرگرمی

اقتصاد

جامعه

فرهنگ و هنر

جهان

صفحات داخلی

کد خبر: ۷۵۳۹۲۵
هر سی‌وچهل نفر با پای برهنه و بدن‌های نیمه‌عریان در اتاق‌های متعفن این بنا که حتی گلیم هم در کف آن‌ها نیست، غرق در عوالم مخصوص خود به سر می‌برند.
تاریخ انتشار: ۱۶:۱۲ - ۲۳ تير ۱۴۰۳

شهر یک میلیون و دویست هزار نفری تهران در سال ۱۳۲۸ تنها یک تیمارستان داشت، که آن هم ای کاش نداشت!

به گزارش خبرآنلاین، ماجرا از این قرار بود که ۲۳ سال پیش از آن یعنی در سال ۱۲۹۷ دارالمجانین تهران در باغ اکبرآباد واقع در خیابان «سینا»ی کنونی واقع در منطقه‌ی ۱۸ راه‌اندازی شد. ۲۷ سال بعد یعنی در سال ۱۳۲۴ شهرداری وقت دلش به رحم آمد و برای توسعه‌ی این مکان باغ روزبه (محل کنونی بیمارستان روزبه) را نیز برای توسعه‌ی دارالمجانین به قسمت پیشین ضمیمه کرد. این مرکز تا سال ۱۳۳۸ برقرار بود و از آن تاریخ به بعد بیماران آن را به امین‌آباد منتقل کردند. در تیرماه ۱۳۲۸ وقتی چیزی بیش از دو دهه از تاسیس دارالمجانین اکبرآباد می‌گذشت خبرنگار مجله‌ی فردوسی گزارش میدانی از آن‌جا و بیمارانش تهیه کرد که بسیار اسف‌آبار بود. این گزارش که ۲۶ تیر ۱۳۲۸ در مجله‌ی یادشده منتشر شد به این شرح بود:

اقامتکاه مجانین تهران از دو قسمت تشکیل شده: یکی همان باغ وسیع است که به علت نداشتن ساختمان کافی فقط ۶۰ نفر بیمار بی‌آزار در آن‌جا مسکن دارند، بقیه ۵۵۰ نفر مجنون در چند حیاط مخروبه در خیابان مخصوص اکبرآباد در نهایت سختی و مشقت به این زندگی... ادامه می‌دهند.

هر سی و چهل نفر با پای برهنه و بدن‌های نیمه‌عریان در اتاق‌های متعفن این بنا که حتی گلیم هم در کف آن‌ها نیست غرق در عوالم مخصوص خود به سر می‌برند.

«یک پرستار و ۴۲ مریض! ۷۰ تومان حقوق، پنج سر عائله، ۵۰ سال سابقه‌ی خدمت.» این بود جملات بغض‌آلودی که یک پرستار خطاب به ما اظهار می‌داشت.

این بنا به دو قسمت زنانه و مردانه تقسیم می‌شد و بیمارستان آن‌جا را که باید متجاوز از چهارصد و کسری بیمار را پذیرایی کند یک اتاق با ده تخت‌خواب کثیف تشکیل می‌داد. تمام سقف‌ها خراب و پی‌ها متزلزل و هر دم بیم خطر می‌رفت ولی کو آن‌که توجهی کند؟!

متاسفانه به علت وجود چند نفر خارجی در بین مجانین، بیگانگان نیز سری به این مزبله‌ی [زباله‌دانی] مرگ‌آور زده و این وضع ننگین را دیده بودند... دکتر نظام رئیس تیمارستان که می‌کوشید تمام معایب را به نظر نمایندگان مطبوعات برساند می‌گفت: «بودجه نداریم، و من خوارک و پوشاک این بیچارگان را از کجا تهیه کنم و با چه وسایل و با کدام دارو آن‌ها را معالجه کنم؟!»

دیوانگان خطرناک لخت و عور هر چند نفر در یک سلول در حیاط بزرگ مسکن داشتند و فکر کنید در اثر نداشتن جای مخصوصی که با میله‌های آهنی ساخته شده باشد دیوانگان چه بلاهایی را به سر هم می‌آورند.

در وسط حیاط خاک متعفنی دیده می‌شد که معلوم شد یک هفته است برزن مربوطه اقدام به خارج کردن آن نکرده است. آشپزخانه و رخت‌شوخانه را دو اتاق کثیف و مخروبه که در همسایگی آن‌ها همان تل خاک و مزبله‌ها خودنمایی می‌کرد تشکیل می‌دادند...

حتی آشپز آن‌جا هم از کمی حقوق می‌نالید و از این‌جا می‌توانید حدس بزنید مقدار برنج و روغنی که برای این فلک‌زده‌ها تخصیص داده شده چقدر کم است که کفاف خرج آشپز آن‌جا را هم نمی‌دهد.

دکتر نظام توضیح داد که این خانه اصلا برای تیمارستان و این نوع کارها ساخته شده، خانه‌ای بوده شهرداری خریده و به تیمارستان داده است...

وضع این محل به قدری رقت‌آور و غیر قابل سکونت بود که حتی مجانین هم از ماندن در آن به تنگ آمده و به محض این‌که چشم‌شان به دکتر افتاد فریاد زدند: «تکلیف ما چیست؟ ما را کی از این‌جا بیرون می‌کنید؟ آخر این چه بی‌انصافی است؟!...»

بنا به گفته‌ی دکتر نظام شهرداری ماهیانه فقط ۱۸ هزار تومان به تیمارستان می‌دهد یعنی به هر دیوانه برای کلیه‌ی مخارج روزنانه ۹ ریال و ده‌شاهی می‌رسد.

بدین طریق به موقیعت و وضع دشوار دکتر نظام و به مشکلات بزرگی که در راه انجام وظیفه‌ی خود با آن‌ها روبه‌روست پی می‌برید. او می‌گفت: «اگر بشود جلوی سفلیس را گرفت صدی شصت از دیوانگی‌ها تقلیل پیدا می‌کند.» درباره‌ی صادرات و واردات تیمارستان اظهار داشت: «صادرات زنده هر هفته هفت نفر و مرده سه الی چهار نفر، واردات هفته‌ای ده نفر است.»

در محل دوم که همان باغ پهناور بدون ساختمان باشد شصت دیوانه‌ی آرام که در بین آن‌ها دکتر، سرتیپ، لیسانسیه و امثال این تیپ وجود داشت و به عقیده‌ی یکی از پزشکان همراه ما در اثر نبودن عدالت اجتماعی بدین روزگار سیاه دچار شده‌اند، زیرا آن‌ها در این محیط پس از عمری تحصیل چون اهل کلاشی و چاپلوسی، پشت‌هم‌اندازی و کلاهبرداری نبوده‌اند از همه‌جا رانده و وامانده و بالاخره در اثر یأس و ناامیدی عقل خود را از کف داده و از زندگی در این محیط کثیف و آلوده آسوده‌ شده‌اند...

یکی از آن‌ها سرتیپ دکتر نخعی بود که می‌گفت چهارده سال است در آن‌جا به سر می‌برد و ۴۸ سال تحصیل کرده! دیگری دکتر حسان بود که خیلی سلیس و عالمانه صحبت می‌کرد! او در اثر فشار و بدرفتاری سرپرست محصلین ایرران در پردو دیوانه شده بود و چهارده سال از اقامتش در تیمارستان می‌گذشت... چون گیوه‌هایش پاره بود به آقای امیرعلایی وزیر اسبق کشاورزی رو کرده و در حالی که ایشان را به نام صدا می‌کرد تقاضا نمود کفش از خانه برای او بفرستند!

این بود جزئی از وضع رقت‌بار تیمارستان تهران. حال ببینیم مسئولین امور برای نجات این تیره‌بختان چاره‌ای می‌اندیشند یا باز هم آن‌جا را به همین وضع رها می‌کنند.

به عقیده‌ی ما، بازرگانان خیراندیش و متمکنین تهران باید کمک‌های موثری به این موسسه بنمایند که قطعا پاداش نیکی به دنبال خواهد داشت. شهرداری هم باید از هرجا شده با گرفتن کمک‌های مالی این بنگاه را از این وضع شرم‌آور نجات دهد.

ارسال نظرات