صفحه نخست

سیاست

ورزشی

علم و تکنولوژی

عکس

ویدیو

راهنمای بازار

زندگی و سرگرمی

اقتصاد

جامعه

فرهنگ و هنر

جهان

صفحات داخلی

بسیاری از افراد در برهه‏‏‌ای از زمان حس می‌کنند از زندگی کارمندی خسته شده‏‏‌اند و دوست دارند کسب‌و‌کار خودشان را راه بیندازند. از هر کدام که بپرسید، چند دلیل مشترک دارند: «می‏‏‌خواهم خودم مدیر خودم باشم» یا «دوست دارم ساعت کارم دست خودم باشد» یا «می‏‏‌خواهم پول بیشتری دربیاورم.» همه این‌ها در کلام، آنقدری جذاب هستند که همین حالا سراغ مدیرتان بروید و استعفا دهید. اما بلافاصله ترس وجودتان را فرا می‌گیرد و ده‏‏‌ها سؤال و «نکند» به ذهنتان هجوم می‏‏‌آورد: «نکند کارم نگیرد و از اینجا مانده و از آنجا رانده شوم؟» یا «چطور دوره خاک‏‏‌خوری را بگذرانم و از پس هزینه‏‏‌های زندگی بربیایم؟»
تاریخ انتشار: ۰۹:۰۰ - ۰۴ تير ۱۴۰۳

«جما اسبگ» یکی از کسانی است که پس از حدود دو سال کارمندی، تصمیم گرفت استعفا دهد و بیزنس خودش، یعنی ساخت پادکست را که همیشه عاشقش بود، راه بیندازد. حالا مدتی از این تصمیم گذشته. او چندی پیش مهمان «ایلینی ماتا» از مجله کسب‌وکار هاروارد بود و از تجربیات و چالش‏‏‌های کارآفرینی در ماه‏‏‌های نخست گفت؛ از جمله تنهایی، فقدان ساختار، عدم‌ثبات رویه و درآمد نامنظم. در میان این صحبت‏‏‌ها می‌توانید پاسخ این سؤال را پیدا کنید که «آیا کارآفرینی برای شما مناسب است؟»

به گزارش دنیای اقتصاد، او در بخش نخست گفت‌‌‌وگو توضیح داد که در زندگی به سبک کارآفرینی، مرز میان زندگی شخصی و کاری از بین می‌رود. این سبک زندگی، آزادی عمل و انعطاف‌‌‌پذیری دارد اما فاقد ساختار است. در زندگی کارمندی، ساختار و برنامه زمانی را کارفرما برایتان تعیین می‌کند. عادت دارید یک نفر به شما بگوید که چه وظایفی دارید، چقدر برایشان مهلت دارید و چگونه باید انجامشان دهید. اما وقتی استعفا می‌‌‌دهید، زندگی‌تان خالی از ساختار می‌شود و مجبورید خودتان زندگی‌تان را ساختارمند کنید.

از سوی دیگر، آزادی عملی که به دست می‌‌‌آورید مزایای بسیاری دارد؛ از جمله خلاقیت و حفظ سلامت روان. وقتی کارآفرین هستید، دیگر خبری از همکارها نیست. باید خودتان جامعه خودتان را تشکیل دهید. جما ماه‌‌‌های نخست کارآفرینی را به ترن هوایی تشبیه می‌کند اما ارزیابی کلی‌‌‌اش تا به اینجا مثبت است. او نمی‌تواند تصور کند که دوباره به زندگی کارمندی برگردد. در بخش دوم و پایانی گفت‌‌‌وگو او از اقداماتی می‌‌‌گوید که انجام داده تا از سختی‌های کارآفرینی بکاهد، از جمله اجاره یک فضای مشترک با چند کارآفرین جوان و مشورت با یک مشاور مالی.

ایلینی: از سبک زندگی جدید بیشتر برایمان بگو.

جما: مهم‌ترینش انعطاف‌‌‌پذیری است. وقتی مجبور نیستی در چارچوب ساعت ۹ تا ۵ زندگی کنی، احساس آزادی شگفت‌‌‌انگیزی به تو دست می‌دهد. حالا خودم مسوول حجم کار و نتیجه آن هستم. و خودم باید زمانم را برنامه‌‌‌ریزی کنم. یکی از مهم‌ترین چیزهایی که فهمیده‌‌‌ام این است که در زندگی کارآفرینی، هر روز با روز قبل فرق دارد. مثلا الان که با شما صحبت می‌‌‌کنم ساعت ۵:۳۰ صبح است. یک روز دیگر، ممکن است کل روز جلسه داشته باشم. هر روز یک چیز جدید پیش می‌‌‌آید. بعضی کارها را بهتر است در روز خاصی انجام دهی. مثلا من پادکست‌‌‌هایم را روزهای سه‌‌‌شنبه و جمعه منتشر می‌‌‌کنم و محتوایشان را روزهای چهارشنبه و پنج‌شنبه می‌‌‌نویسم. اوایل خودم را مجبور می‌‌‌کردم سخت کار کنم. چون کسی نبود که در گوشم بگوید «سخت کار کن! باید به فلان هدف برسی.» وقتی کارآفرین هستی، خودت باید اینها را در گوش خودت بخوانی. ماه اول، هر روز به شدت کار می‌‌‌کردم تا به خودم ثابت کنم که استعفا، ارزشش را داشته. اما به مرور فهمیدم که این رویه نمی‌تواند ادامه داشته باشد.

وقتی کارمند هستیم، همکارها دور و برمان هستند. همیشه آدم‌‌‌هایی هستند که ایده بدهند. حالا که برای خودت کار می‌‌‌کنی، آیا جایگزینی برایش داری؟

تا چند ماه پیش، خیلی تنها بودم. کار تولید پادکست ذاتا یک فعالیت انفرادی است. وقتی داری ضبط می‌کنی، نمی‌شود یک نفر کنارت بنشیند و با تو گپ بزند. بعدها با دو دختر آشنا شدم که آنها هم در کار تولید پادکست بودند. با هم برای ناهار بیرون می‌‌‌رفتیم و گپ می‌‌‌زدیم. مدت‌‌‌ها حرف زدیم تا اینکه یک روز یکی از آنها رو به من کرد و گفت «می‌شود یک سوال بپرسم؟ تو احساس تنهایی نمی‌‌‌کنی؟» گفتم «چرا. به شدت.» گفتند «ما هم همین‌طور.» گفتم «نظرتان چیست یک دفتر بگیریم؟» لابه‌‌‌لای این گفت‌‌‌وگوها، تصمیم گرفتیم یک دفتر اجاره کنیم. برای دو روز در هفته. از چند نفر از کسانی که در کار تولید پادکست هستند و می‌توانستند از این فضا بهره ببرند دعوت کردیم که به ما ملحق شوند. حالا دفتر کوچک خودمان را داریم. می‌توانیم با هم از خستگی‌‌‌هایمان بگوییم یا اگر مشکلی برای میکروفونمان پیش بیاید از یکدیگر کمک بخواهیم. یا وقتی واکنش به یک اپیزود، منفی بوده، با هم درباره‌‌‌اش صحبت کنیم. این فوق‌‌‌العاده است.

به جز اجاره کردن یک دفتر، کدام جنبه از زندگی کارمندی را با خودت به این زندگی جدید آورده‌ای؟

فعلا فقط همین. اگر بخواهم مقایسه کنم، دیگر مثل آن روزها به لینکدین نمی‌‌‌روم و از فضای حرفه‌‌‌ای به شکل سنتی‌‌‌اش، دور شده‌‌‌ام. دلیل اصلی ترک زندگی کارمندی این بود که با خودم می‌‌‌گفتم خدایا! چرا باید این همه زمان و انرژی صرف کنم و از گذراندن زمان با دوستان و خانواده بگذرم، صرفا برای رسیدن به هدفی که لزوما برای خودم مهم نیست؟ حالا حس می‌‌‌کنم تک‌تک ساعاتم به درستی و بجا سپری می‌‌‌شوند.

درست است. و این در راستای «تعادل میان کار و زندگی» است. یک سوال برایم پیش آمده. آیا وقتی کاری را می‌‌‌کنی که عاشقش هستی، این تعادل معنا دارد؟

اتفاقا چند روز پیش، والدین همسرم از او پرسیده بودند «آیا جما به اندازه تو کار می‌کند؟» او در جواب گفته بود «احتمالا بیشتر از من، چون همیشه مشغول کار است.» وقتی این را شنیدم با خودم گفتم «پس من از بیرون این شکلی دیده می‌‌‌شوم! نکند بیش از حد مشغول تلفن و چک کردن ایمیل‌‌‌هایم هستم؟» اما از سوی دیگر، وقتی کاری را انجام می‌‌‌دهی که عاشقش هستی، اضافه‌‌‌کاری برایت خیلی راحت‌‌‌تر می‌شود، مخصوصا که پادکست قبلا برای من حکم سرگرمی را داشت. یک خلاقیت برای ارائه. و هنوز دوست دارم تمام‌‌‌وقت انجامش دهم. فقط باید به خودم گوشزد کنم که «کار پادکست، نه فقط سرگرمی بلکه حالا شغلت هم هست. می‌توانی ۲۴ ساعت به آن بپردازی ولی دیگر وقتی برای بقیه کارها باقی نمی‌‌‌ماند.» پس در اینجا هم باید گاهی به خودت استراحت بدهی و برای فعالیت‌‌‌های دیگرت، وقت خالی کنی. به همین خاطر، من همیشه آخر هفته‌‌‌ها کار را تعطیل می‌‌‌کنم.

پس این حد و مرزت است. برایم جالب است بدانم به جز تعطیلی آخر هفته، چه حد و مرزهای دیگری داری؟

مثلا سعی می‌‌‌کنم بلافاصله پس از بیدار شدن، شبکه‌‌‌های اجتماعی و ایمیل‌‌‌های کاری را چک نکنم. همین! خدای من! حس می‌‌‌کنم حد و مرز دیگری ندارم. کلا دو تا قانون دارم و آنها را شل می‌‌‌گیرم. سوالت باعث شد به این مشکل پی ببرم.

اشکالی ندارد. ما انسان هستیم و می‌توانیم خودمان را تطبیق دهیم. یک سوال دیگر. حالا که پادکست‌‌‌سازی شغل تمام‌‌‌وقتت شده، آیا هنوز هم عاشقش هستی؟ دیگر یک سرگرمی یا کار جانبی نیست. شغلت است.

یک نفر به من می‌‌‌گفت برای اینکه سرگرمی‌‌‌ات را تبدیل به شغل کنی، باید ۱۵۰‌درصد عاشقش باشی چون وقتی تبدیل به شغلت می‌شود، ۵۰‌درصد از جذابیتش کاسته می‌شود و می‌شود ۱۰۰ درصد. من هم موافقم. باید شدیدا عاشقش باشی. من هنوز هم عاشق پادکست‌‌‌سازی هستم و هیچ کاری را به آن ترجیح نمی‌‌‌دهم. به آن متعهدم و کل فرآیندش را دوست دارم.

برویم سراغ مسائل مالی. مدیریت مسائل مالی حالا به چه شکل است؟

به نسبت قبل، کمی استرس‌‌‌زاتر است چون دیگر آن امنیت شغلی کار تمام‌‌‌وقت را نداری. اما دیدم اخیرا خیلی از دوستان کارمندم مخصوصا در حوزه تکنولوژی، تعدیل شده‌‌‌اند و دنبال شغل جدید هستند. پس ظاهرا شرکت‌ها هم امنیت شغلی سابق را ندارند. من هنوز هم معتقدم که کارم، ارزش ریسک کردن داشته. با این حال، دارم با یک مشاور امور مالی صحبت می‌‌‌کنم. چیزهای زیادی را باید مدیریت کنم. مثل مالیات. این شبیه به یک فرآیند یادگیری است. توصیه‌‌‌ام این است که اگر به استعفا فکر می‌‌‌کنید که کارآفرین شوید، حتما با یک مشاور مالی یا حسابدار صحبت کنید.

حالا برایمان بگو از وقتی کار کردن برای کارفرما را کنار گذاشتی، حست نسبت به خودت چه تغییری کرده؟

مهم‌ترین حسم که شاید مثبت نباشد، احساس سندرم ایمپاستر است (یعنی فرد، موفقیت‌‌‌‌‌‌‌‌‌هایش را ناشی از شانس و اقبال می‌‌‌‌‌‌‌‌‌داند نه تلاش یا استحقاق خودش). وقتی کارآفرین می‌‌‌شوی، انگار با پای خودت به دل توفان رفته‌‌‌ای و حالا نسبت به چیزهای بیشتری تردید پیدا می‌‌‌کنی. سابقا که شغل شرکتی داشتم، پادکست برایم سرگرمی بود. می‌توانستم یکی را تعطیل کنم و به آن یکی بپردازم. اگر همه چیز همیشه عالی پیش نمی‌رفت مهم نبود چون به هر حال، پادکست یک سرگرمی بود. اما حالا باید به آن بیشتر اهمیت دهم چون دیگر فقط یک سرگرمی نیست. شغلم است. منبع درآمد و امرار معاشم است. بخش بزرگی از هویتم است. و این تا حدی سخت بوده. یکی از چالش‌‌‌هایم، مقایسه خودم با دیگران است. با خودم می‌‌‌گویم «من به اندازه فلانی تلاش نمی‌‌‌کنم. باید بیشتر کار کنم. فلانی را دیدی؟ کارش عالی است. چرا ایده‌‌‌اش به ذهن من نرسید؟ نکند من برای این کار ساخته نشده باشم؟ نکند اشتباه کرده باشم؟»

ممنون که با ما صادق هستی و از احساست گفتی. چه کارهایی کرده‌‌‌ای تا از این حال و هوا بیرون بیایی و این ذهنیت را کنار بگذاری؟

به روزهایی فکر می‌‌‌کنم که پادکست‌‌‌هایم هیچ مخاطبی نداشتند. قبل از اینکه اپیزودی را منتشر کنم به این فکر می‌‌‌کنم که چه کار رضایت‌‌‌بخشی است. و فکر می‌‌‌کنم حتی اگر تا الان هیچ شنونده‌‌‌ای نداشتم، باز هم ادامه می‌‌‌دادم. به این فکر می‌‌‌کنم که ۵۰سال بعد که احتمالا پادکستی وجود نخواهد داشت و رسانه‌‌‌هایی با تکنولوژی‌‌‌های جدیدتر خواهند آمد، آیا از محتوایی که منتشر کرده‌‌‌ام راضی خواهم بود؟ آیا به آن افتخار خواهم کرد؟ تفکر استرالیایی به ما می‌‌‌گوید «سرت به کار خودت باشد.» یعنی خودت را با هیچ‌‌‌کس مقایسه نکن. با سرعت خودت در مسیر خودت حرکت کن. فرض کن که غیر از تو هیچ‌‌‌کس در اتوبان نیست. در این صورت با چه سرعتی حرکت می‌‌‌کنی؟ اگر ندانی بقیه ماشین‌‌‌ها با چه سرعتی رانندگی می‌کنند، خودت چند تا سرعت می‌‌‌روی؟ هر وقت دچار مقایسه با دیگران شدی، به این فکر کن. کسانی که باعث می‌‌‌شوند حس کنی به اندازه کافی تلاش نمی‌‌‌کنی، آنفالو، میوت و ریموو کن.

یکی از توصیه‌‌‌ها این است. کسانی را فالو کن که الهام‌‌‌بخش هستند، که کاری را می‌کنند که تو می‌خواهی انجام دهی. ببین چطور انجامش می‌دهند. و به جای اینکه به خودت بگویی «چرا من نمی‌توانم انجامش دهم؟»، بگو «چطور می‌توانم آن را به شیوه خودم انجام دهم؟» پس به جای مقایسه، از آنها الهام بگیر.

جالب است. به ذهنم نرسیده بود.

توصیه‌‌‌ات به کسانی که قصد کارآفرین شدن دارند چیست؟

۱۰۰‌درصد ارزشش را دارد. به ریسکش می‌‌‌ارزد. البته این تجربه شخصی من است. ولی خوشحالم که به دل آن سختی‌‌‌ها و تردیدها رفتم (که هنوز هم ادامه‌دارند) چون نیمه پر این لیوان، بسیار زیباست. کلی زمان داری برای انجام کاری که عاشقش هستی.

چیزی هست که آرزو داشتی قبل از این تصمیم می‌‌‌دانستی؟

خطابم به کسانی است که می‌‌‌خواهند کارآفرین شوند. آماده باشید که دلتان برای روزهای کارمندی و راحتی کار ۹ تا ۵ تنگ شود. مثل به هم خوردن یک رابطه طولانی است. قطعا دلتان برای خود رابطه تنگ نمی‌شود. اما ممکن است برای حس امنیتی که داشتید تنگ شود. ولی با گذشت زمان، با آدم‌‌‌های جدید آشنا می‌‌‌شوید و همه چیز به روال برمی‌‌‌گردد.

پس پشیمان نیستی.

نه، اصلا.

 

ارسال نظرات