صفحه نخست

سیاست

ورزشی

علم و تکنولوژی

عکس

ویدیو

راهنمای بازار

زندگی و سرگرمی

اقتصاد

جامعه

فرهنگ و هنر

جهان

صفحات داخلی

کد خبر: ۷۴۴۹۶۸
«نمایندگان عزیز، اساتید محترم، خواهران و برادران من واقعا شرمنده شما هستم. من کسی نیستم من فردی از شما‌ها هستم. چیزی که برای ایران و وطنم به دنبال آن هستم عزت، صداقت و عدالت و انصاف است. این که آمده‌ام به دنبال پست و قدرت نیستم اگر شما همه فکر ایران هستید بیایید با همراهی هم از راهی که ایران را وارد بحران کرده خارج شویم.»
تاریخ انتشار: ۰۹:۰۵ - ۲۶ خرداد ۱۴۰۳

پزشکیان با بیان اینکه هر ایرانی یک ستاد و یک صدا است، گفت: به پیر و پیغمبر شرمنده‌ام اگر به زن و دختر ایرانی توهین شود.

به گزارش ایلنا، مسعود پزشکیان در جمع فرهنگیان حامی وی و نمایندگان ادوار گفت: نمایندگان عزیز، اساتید محترم، خواهران و برادران من واقعا شرمنده شما هستم. من کسی نیستم من فردی از شماها هستم. چیزی که برای ایران و وطنم به دنبال آن هستم عزت، صداقت و عدالت و انصاف است. این که آمده‌ام به دنبال پست و قدرت نیستم اگر شما همه فکر ایران هستید بیایید با همراهی هم از راهی که ایران را وارد بحران کرده خارج شویم.

وی با بیان اینکه ما می‌توانیم از این مسیر خارج شویم، گفت: باید اجازه خودنمایی به کارشناسان در همه ایران بدهیم فقط این نیست که تهرانی‌ها عاقل هستند و می‌فهمند بلکه همه ایرانی‌ها می‌فهمند و عاقل هستند.

پزشکیان با بیان اینکه هر ایرانی یک ستاد و یک صدا است، گفت: به پیر و پیغمبر شرمنده‌ام اگر به زن و دختر ایرانی توهین شود. همه انسان‌ها کرامت دارند. برخورد ما باید با انسان‌ها با کرامت باشد. ما می‌توانیم با منطق و دست به دست هم دادن کشورمان را بسازیم.

وی تاکید کرد: قول می‌دهم که قطع به یقین معلمان نقش ویژه‌ای در آینده خواهند داشت و نسل آینده این جوانان را بسازند. ما برای اینکه بتوانیم معیشت و عزت معلمان را بسازیم نیاز به کمک همدیگر داریم.

این نامزد انتخابات ریاست جمهوری گفت: من به شما قول می‌دهم به کمک شما برای همه ایران و همه جای ایران تلاش کنیم. با دعوا کردن کشور دچار مشکل می‌شود با دعوا کردن مشکل ایجاد می‌شود ما حق نداریم حق کسی را ضایع کنیم.

ارسال نظرات
ناشناس
۱۳:۱۸ - ۱۴۰۳/۰۳/۲۶
به طرح نور افتخار میکنن بعد شما شرمنده این!
پیشنویش طرح نور ۲ و ۳ و …از حالا اماده شده
در اینده هم تنها شرمندگی شما «نذاشتن کار کنم»
صالحی
۱۲:۴۰ - ۱۴۰۳/۰۳/۲۶
یا علی ! آقای پزشکیان از سیمون دوبوار مرحوم فیمنیست تر شده است خدایا این عطش قدرت و ثروت چطور انسانها را مسخ می کند. حیف که فرارو نظرات انتقادی را منتشر نمی کند‌!
روجا
۱۲:۳۶ - ۱۴۰۳/۰۳/۲۶
برهنگی و خود نمایی توهین به زن و دختر ایرانی تیست آقای پزشکیان تشنه قدرت !!
ناشناس
۱۲:۲۲ - ۱۴۰۳/۰۳/۲۶
آقای میرزایی این رمانی که نوشتین اسمش چیه.قیمت چنده.چاپ چندمه.لطفا اطلاع رسانی کنین ممنون میشیم.الن دولللان شمال
محمدرضا
۱۲:۴۴ - ۱۴۰۳/۰۳/۲۶
اون طفلک مریضه زیاد جدی نگیرش
محسن
۱۱:۲۶ - ۱۴۰۳/۰۳/۲۶
دکتر جان شرمندگی نداره !
جرات داری در همین یه مورد (یعنی مردم آزاری) شاکی باش و مردم آزار را بگیر و حبس کن.
تو می دانی و من!
همان آش و همان کاسه!
ناشناس
۱۱:۲۳ - ۱۴۰۳/۰۳/۲۶
عشقي آقای میرزائی
ناشناس
۱۱:۱۸ - ۱۴۰۳/۰۳/۲۶
پریشان نویسی به روایت متن بالا ....
امين ميرزائى
۰۹:۳۵ - ۱۴۰۳/۰۳/۲۶
دكترجون سلام ! الحمدلله اون خانمه كه پلیس پتو پیچش کرد انداخت تو وَن بالغه ، آیس تی و دوغ و كوكا تگری نپاشیده به مأمورا ... کاپوچینوی ِ تورابيكا و گود دِی ام از نسکافه شیرینتره مثِ كوكاكولا ... بگذریم که پلیس رفته قهوه رو آزمایش کرده فهمیده نسکافه س ... بعضی نسكافه ها توش کاکائو داره بهش ميگن MOCHA ... الحمدلله این قهوه ای که پاشیده نه CREAMY بوده ، نه كافه لاته ، نه اسپرسو ، نه امریکانا ...اونوقت پاک کردنش از رو چادر سخت میشد باید سمباده میاوردن وایتکس میزدن به چادرسیا ... من كه نوجوون بودم دهه شصت بود ... بزرگترا (از پوزیسیون تا اپوزیسیون)نوجوونارو میکُشتن مينداختن گردنِ شيطونْ بلا ... يعنى امریکا ... تو جنگ و تظاهرات و تجاوز و خفتگیری و شكنجه و ترور و این جور چیزا ... دخترم نبودیم به زور لچک بکنن سرمون ... به جاش با شیلنگ میزدن کفِ دستِ پسرا ... میگفتن موهاشونو از بیخ بزنن حسن کچل زیاد بشه بابامامانامون افتخار كنن به کچلا ... برا پسرا يه جور حجاب بود ... یه پاسداره مدیرِ مدرسه ما بود ازون ریشوا ... با خودش ژ۳ میاورد مدرسه میذاشت تو اتاقِ معلما ... اومد کلّه منو بتراشه با مُشت زدم تو دماغش ... مرحوم بابامم یه نامه نوشته بود بهش ... گفته بود درسته امین بچه سوسوله ولی دماغ نمیذاره براتون ... بيچاره مدیره نمیدونست مأمورِ فلانجام ... یه نوجوونِ چموشی بودم قاطی ِ امنيتيا ... از سيزده سالگی تو کارای امنیتی بودم ... قيافه م سوسول بود بهم میگفتن آلن دلونِ جاسوسا... اونوقتا يخ در بهشت ميخورديم ... يه آبميوه رنگی و یخ زده بود... پاشیدمش تو صورتِ مدیرمون ... چشمای ِ مدیرمون سوخت دماغشم پهن شد ... يه هفته نیومد مدرسه مون ... رفته بود قاطى باقاليا ...ازون به بعد دیگه با موهام کار نداشت ... فهمید با کی طرفه ... منم موآم بلند شد مثِ گیسِ خانما ... الان جلوش کچل شده دو ورش آویزونه ... مثِ گیسِ شمس و محسن شريفيان و مولانا ... زمانى كه من نوجوون بودم به عینکیا میگفتن چارچشی ... خجالت ميكشيدیم عينک بزنیم چشمامونو کج و کُنجُل میکردیم بتونیم ببینیم رو تخته سیا چی نوشته نمره بگیریم از معلما ... الحمدلله الان یه سری نوجوون با شات گان و پینت بال و باتوم ميزنن تو چش و چالِ همديگه کور شده ن بدبختا ... یه سریشونم پارکور و آکروباتم بلدن مثِ ميمون آویزون میشن از طناب ِ دار ... يه چشیای ِ چارچشی ... زودباشين برين تو وَن ، مازوخيستاى ِ خودآزار !!!!!!!!