صفحه نخست

سیاست

ورزشی

علم و تکنولوژی

عکس

ویدیو

راهنمای بازار

زندگی و سرگرمی

اقتصاد

جامعه

فرهنگ و هنر

جهان

صفحات داخلی

کد خبر: ۷۳۹۴۵
سید محمد طبیبیان
تاریخ انتشار: ۱۴:۵۱ - ۲۷ فروردين ۱۳۹۰


این پرسش که چگونه بخشی از جهان که به طور کلی غرب خوانده می‌شود، در موضع قدرت قرار گرفته و فعلا قدرت بلا منازع جهان در حیطه علم، تکنولوژی، اقتصاد و نظامی‌گری است، برای بسیاری از دانشجویان علوم اجتماعی، متفکرین و قشر‌های تحصیلکرده در کشور ما و سایر کشورها پیوسته مطرح بوده و در واقع یکی از مهم‌ترین پرسش‌هايي است که در زمینه اقتصاد، جامعه‌شناسی، سیاست و دیپلماسی مطرح است. 

پرسش این است که چه عواملی ناگاه کشورهايي مانند انگلستان و آلمان و فرانسه و برخی دیگر کشور‌های اروپايي را از سه قرن پیش در موضع برتری قرار داد و چگونه سایر کشور‌ها که از زمینه‌های مناسب فرهنگی و علمی برخوردار بودند این فرصت را نیافته یا از دست دادند؟ این پرسش پر التهابی برای بسیاری از نسل‌های مختلف در کشور ما بوده است.
 
شاید در بین کتاب‌هايي که در این باب نوشته شده نیز پاسخ چندان رضایت بخش و تعیین‌کننده‌ای نتوان یافت. در بین اقتصاددانان عمدتا اقتصاددانان توسعه به این مطلب پرداخته‌اند و آن نیز در زیر این عنوان که عوامل توسعه کدام هستند و عوامل عقب ماندگی کدام و پاسخ آنها نیز طی بحث‌های طولانی و کشدار این بوده است که عوامل توسعه همان است که در کشور‌های غربی می‌توان یافت و عوامل عدم توسعه همان که در کشور‌های غیر توسعه یافته یافت می‌شود. 

برخی دیگر از اقتصاددانان نیز به بررسی تاریخ و شرح وقایع مختلف مانند انقلاب صنعتی و حوادث مشابه پرداخته‌اند. برای اولین بار یک استاد دانشگاه که تخصص او نه اقتصاد، بلکه باستان‌شناسی، مردم شناسی و تاریخ است به صورت اصولی و جدی به کنکاش در این زمینه پرداخته و با اینکه مثل هر اثر علمی دیگر پرسش‌هايي بیش از آنچه پاسخ داده است را مطرح می‌کند، لیکن کتابی بسیار با ارزش و خواندنی است. 

کتاب آیان موریس کتابی است حدود هفتصد صفحه و تلاش او برای پاسخ به پرسشی که مطرح می‌کند او را به مرور یک تاریخ بیش از پنجاه هزار سال واداشته است. یعنی نقطه شروع ردیف زمانی بحث او عملا شروع ظهور اولین انسان‌گونه‌ها روی کره زمین است. کتاب پر است از شواهد باستان‌شانسی و مردم شناسی و حوادث تاریخی در بخش‌های بزرگی از جهان.
 
این کتاب برای علاقه‌مندان به علوم اجتماعی، از نظر آشنا شدن با روش‌هايي که امروزه در بررسی تاریخ، باستان‌شناسی و مردم شناسی به کار می‌رود نیز حائز اهمیت است. روش‌هايي مانند بررسی ساختار مولکولی و تغییرات آن برای تعیین قدمت اشیاي باستانی که در حفاری‌ها به‌دست آمده و ماخذ آنها، مطالعه «دی ان ا» و سایر روش‌های زیست شناسی برای تعیین قدمت و زمان زیست انسان‌ها و سایر موجوداتی که بقایايي از آنها به‌دست آمده است. 

این روش‌ها روشنی بخش بسیاری از زوایای تاریخی در مورد مسائلی است که تاریخ نگاری سنتی در مورد آنها یا دچار ابهام یا دچار اشتباه بوده است. کتاب از لحاظ محتوايي بسیار غنی است و کمتر صفحه‌ای وجود دارد که برای خواننده نکته تازه‌ای در بر نداشته باشد. به همین دلیل نیز خلاصه کردن کتاب کاری بس مشکل و به هر حال ناقص خواهد بود.
 
چه اینکه یک خلاصه بیست صفحه‌ای از کتاب هفتصد صفحه‌ای که هر صفحه شرح مطلبی تازه است به معنی از قلم انداختن معادل ششصد و هشتاد صفحه از مطالب کتاب است. لکن معرفی این کتاب از زوایای مختلف مفید است و امید می‌رود این خلاصه بتواند برای خوانندگان گرانقدر دستاورد مفیدی را به همراه داشته باشد. در خلاصه‌ای که در پیش رو دارید شرح بسیاری از وقایع یا توضیح شواهد و دلايل باستان‌شناسی، مگر در موارد معدود، حذف شده و متن حاضر عمدتا به ارائه نتایج و جمع‌بندی‌های کتاب اختصاص دارد. 

در بعضی موارد نیز مطالبی که برای توضیح ضروری بوده توسط نویسنده متن حاضر در داخل متن یا زیر نویس‌ها اضافه شده که در این مورد عدم تعلق آن بخش مطلب به کتاب تصریح شده است.

نقطه عطف و آغاز غلبه
شاید در مورد بسیاری از مطالب، مانند دلايل و عوامل پیشرفت غرب و نقطه آغاز آن بتوان دچار ابهام بود و هر گزاره در این مورد را بتوان مورد چالش قرار داد. 

لکن از نظر آیان موریس یک واقعه تاریخی را می‌توان شروع نمادین تسلط طلبی غرب بر جهان یا حادثه بارز تاریخی برای انگشت نهادن بر نقطه عطفی تلقی کرد که تاکنون یک روند پایدار را تشکیل داده است. این حادثه تاریخی نیز به جنگ تریاک موسوم است. 

در سال 1839 امپراتور چین مبارزه بر علیه اعتیاد تریاک را که در کشور مزبور بسیار رایج و خانمان سوز بود شروع کرد و در یک مورد موجودی تریاک بازرگانان انگلیسی که شامل هزار و هفتصد تن تریاک می‌شد را مصادره کرد. 

کمیساریای تجارت انگلیس در چین به بازرگانان قول جبران خسارت مالی را داد و از دولت خواست مبلغ 2 میلیون پوند به بازرگانان بدهد، دولت انگلیس نیز چنین کرد. لکن کشتی جنگی جدید خود موسوم به «مکافات(2)» که اولین کشتی بود که بدنه آن کلا از آهن ساخته شده بود و با موتور بخار حرکت می‌کرد و به توپ‌های جنگی دور برد مجهز بود را به ساحل بندر «گوانگژو (کانتون)»(3) فرستاد و در چند دقیقه ناوگان چین را نابود و شهر را ویران و امپراتور چین را وادار به تسلیم و پرداخت غرامت کرد. 

پیرو این ماجرا، تا سال 1860 جنگ‌های داخلی که به دلیل ضعف دولت مرکزی ایجاد شد بیست میلیون کشته به جای نهاد که بیشتر در نتیجه گرسنگی و بیماری بود و بلايي که چینی‌ها بر سر یکدیگر نازل کردند بسیار فرا‌تر و گسترده‌تر از آنچه بود که در ابتدا اروپايي‌ها بر آنها روا کردند. در سال 1858 انگلستان و فرانسه به داخل چین لشگر کشی و پکن را تصرف و غارت کردند. 

از این میان افسران انگلیسی یک توله سگ خانگی‌نژاد پکنی(4) که از کاخ تابستانی امپراتور غارت شده بود نیز برای ویکتوریا ملکه انگلستان هدیه بردند که نام آن را لوتی (غنیمت) گذاشت...
این حادثه شاید مهم‌ترین پیروزی انگلیس تلقی نشود لکن زمینه را برای هجوم اروپاييان به آسیا و ایجاد پایگاه‌های استعماری در شرق آسیا فراهم آورد. 

آیان موریس می‌گوید که اکثر نظریه‌پردازهای تاریخ توافق دارند که غرب در دویست سال اخیر بر جهان مسلط بوده است لکن در مورد این پرسش که شرایط قبل از آن چگونه بوده است اتفاق نظر وجود ندارد. اکثر کسانی که در مورد پیشرفت غرب سخن می‌گویند شامل اقتصاددانان، متخصصین علوم سیاسی و تاریخ‌دانان به حوادث و روند‌های اخیر می‌نگرند و به این پرسش توجهی نمی‌کنند که آیا تسلط غرب یک حادثه آنی بود یا زمینه‌های آن در گذشته‌ها و حوادث دوران‌های قبل نیز وجود داشت؟ آیان موریس به عنوان یک باستان‌شناس و متخصص تاریخ عتیق خود را در موضعی می‌نگرد که مساله را بر اساس یک روند تاریخی بلندمدت مورد پیگیری قرار دهد.

دلايلی که در ادبیات متعارف می‌توان یافت
این پرسش که چرا غرب مسلط شده است سال‌ها مطرح بوده و برای آن نیز توضیح‌های مختلفی ارائه شده است. گروه‌های مختلف انقلابیون، ارتجاعیون، آرمان‌گراها و واقع‌گراها در این مورد نظریه‌پردازی کرده‌اند. مولف کتاب استدلال می‌کند که این نظریه‌ها را می‌توان به دو دسته کلی تقسیم کرد. آنها که معتقد به عامل دیرینه بودن این اختلاف هستند و استدلال می‌کنند که برتری غرب تاریخی بسیار طولانی‌تر از چندصد سال دارد و از گذشته‌ای نامعلوم شروع می‌شود.
 
بر اساس این دیدمان تمایز بین جوامع سرنوشت مختومی است که هزاران سال پیش رقم خورده. طبق این نظریه، مثلا انقلاب صنعتی و فکری به عنوان جبر تاریخی بايد در غرب اتفاق می‌افتاده است، چون مردم غرب از ابتدای تاریخ ویژگی‌های بارز برتری داشته‌اند. البته این گروه نیز در مورد جزئيات ماجرا، یعنی اینکه از کجای گذشته و به چه دلیل این تمایز ظاهر شد اختلاف نظر جدی دارند.
 
این دیدگاه بین 1750 تا 1950 نظریه رایج بود. برخی از متفکرین ریشه این برتری را در فرهنگ اندیشه و فلسفه و نو آوری و اعتقاد به آزادی و از زمان یونانیان قدیم دوهزار و پانصد قبل سال می‌دانستند. در قرن هجده و نوزده بسیاری از متفکرین شرقی نیز این نظر را پذیرفته بودند. چنانکه پس از شکست ژاپن از نیروی دریايي آمریکا در قرن 19 که منجر به باز شدن بنادر این کشور به تجارت بین‌الملل شد، عده‌ای از متفکرین ژاپنی بر اساس همین پیش‌داوری به ریشه‌یابی عقب ماندگی خود پرداختند. 

تا سال 1853 ژاپن به خارجیان اجازه تجارت در بنادر این کشور را نمی‌داد و آنها را اصولا نجس تلقی می‌کرد(به جز تجار چینی و هلندی که در برخی بنادر ژاپن تجارت می‌کردند). در سال مزبور یک فرمانده آمریکايي با چهار کشتی بخار به بندر توکیو وارد شد و اعلام کرد یا بنادر خود را باز کنید یا آماده جنگ باشید.(5) 

ژاپنی‌ها تا آن موقع کشتی بخار ندیده بودند و آنها را اژدهای غول پیکری تلقی می‌کردند که از دهانشان دود بیرون می‌آمد. به هر حال کشتی‌های سنتی ژاپنی نیز حریف این کشتی‌های مجهز به تعداد بسیار توپ‌های دور برد نبود و این مقابله لاجرم به تسلیم ژاپن منجر شد.(6) ژاپنی‌ها از سرنوشت فاجعه بار کشور چین نیز با اطلاع بودند و به همین دلیل به فکر ریشه‌یابی و چاره‌اندیشی افتادند. 

در سال 1870 نویسنده‌ای که در فرهنگ فکری ژاپن بسیار موثر بود به نام یوکی چی(7) نوشت که چین برای مدت طولانی ماخذ و منبع فرهنگ ژاپن بوده و به همین دلیل نیز ژاپن فقط نیمه متمدن است و از طریق زدودن فرهنگ چینی، ژاپن می‌تواند بر مشکلات عقب‌ماندگی خود فائق آید. در این برش زمانی بود که آثار دوره روشنگری و فلسفی مدرن غرب به ژاپنی ترجمه شد و اقدامات مربوط به ایجاد شرایط دموکراتیک و صنعتی شدن و مانند آن به جد پیگیری گردید. چینی‌ها از طرف دیگر کسان دیگری را برای سرزنش نداشتند به جز خودشان که این سرزنش نیز کار مشکلی بود. 

در قرن نوزدهم جمع‌بندی متفکرین چینی این بود که فرهنگ چینی مشکل بنیادین ندارد، برای رفع مشکل فقط باید کشتی بخار بسازند و توپ‌های جنگی خارجی خریداری کنند. 

در قرن بیستم با پیشرفت باستان‌شناسی و بررسی بی‌طرفانه تاریخی حقایق جدیدی ظاهر شد که فرضیه برتری محتوم غرب را مورد تردید جدی قرار داد. اینکه چینی‌ها بسیار قبل از اروپاييان به اکتشاف دریايي پرداختند و قبل از آنها به ابداع و اختراعاتی رسیدند که در تحول جهان و غرب موثر بود(ازجمله چاپ، ساخت قطب نما و باروت، ظروف چینی...). آنچه بود اکتشافات دریايي که برای اروپاييان باب کشف سرزمین‌های جدید و توسعه تجارت و دسترسی به منابع را باز کرد، برای چینی‌ها در سال 1430 بسته شد. زیرا این اقدامات توسط امپراتور چین ممنوع اعلام شد. 

چون از این طریق کسانی ثروتمند می‌شدند که با آنهايي که امپراتور می‌خواست متفاوت بودند. اینکه خود او نیز زیان می‌دید و همه کشور نیز، برای او مهم نبود. این نکته‌ای است که می‌توان از زاویه دید مارکس در مورد استبداد شرقی دریافت. یعنی حکومت‌هايي که در مقابل منافع خود به راحتی پیشرفت کشوری را متوقف می‌کنند.
 
قدرت متمرکز در چین نیز به‌وسیله شرایط جغرافیايي و تراکم جمعیت مقدور شد. در مقابل آن، اروپا از قرن چهاردهم به بعد در شرایط جغرافیايي متفاوت و پراکندگی جمعیت و وجود حکومت‌های کوچک و ضعیف در حد دولت‌شهر‌های متعدد، آزادی اندیشه و تجارت را کمتر با محدودیت روبه‌رو می‌کرد. 

نظریات مربوط به اجتناب‌ناپذیری پیشرفت غرب به رنگ‌ها و شکل‌های مختلفی ظاهر شد. برای مثال کارل مارکس استدلال کرد که نظام سیاسی بسته و رتبه‌بندی متحجر اجتماعی سبب شد که سازوکار تحول تاریخی در چین عملا قفل شود. گرچه در این نکته حقیقتی نهفته است لکن سوء استفاده از این تفسیر توسط مائو، پل پات و کیم برای تکان دادن بنیاد جوامع چین، کامبوج و کره شمالی خود فجایع بی‌بدیلی را برای این جوامع به همراه داشت. 

از بین کسانی که به عوامل کوتاه‌مدت‌تر توجه دارند می‌توان به دیدگاه آندره گوندر فرانک توجه کرد. او استدلال می‌کند که تا قرن شانزدهم چین از یک اقتصاد پویا برخوردار بود و اروپاييان که قاره جدید را کشف کرده بودند ذخائر معدنی از جمله نقره این قاره را غارت کرده و برای خرید ادویه و ابریشم و کالاهای دیگر چینی هزینه می‌کردند. از حدود 150000 تن فلزهای قیمتی که از معادن پرو و مکزیک استخراج شد حدودا یک سوم آن از طریق تجارت به چین منتقل گردید. پس از 1750 با نزول اقتصاد چین عرضه نقره نیز کاهش یافت و صادرات آن دچار تنزل شد. اروپاييان به تولید صنعتی روی آوردند تا به جای نقره برای تجارت در بازار‌های آسیايي عرضه کنند. 

در زمانی که بحران اقتصادی و افزایش جمعیت در چین سبب تنزل اقتصاد و بحران داخلی آن کشور شد در غرب انقلاب صنعتی آغاز شده بود. 

برخی دیگر از طرفداران نظریه اثر عوامل کوتاه‌مدت با این دیدگاه موافق نیستند. جک گولداستون اعتقاد دارد که شرایط غرب و شرق برای 1600 سال تقریبا مشابه بود. هر دو منطقه به‌وسیله امپراتوری‌های بزرگ مبتنی بر کشاورزی و زمین‌داری و نظام و تشکیلات مذهبی سازمان یافته و پیچیده اداره می‌شد که حافظ تحجر نظم‌ها و سنت‌های دیرین بودند. در همه جا نیز عموم مردم به صورت کم و بیش مشابه فقیر بودند.
 
حدود قرن پانزدهم همه جا از انگلستان تا چین شیوع طاعون و جنگ‌های ویرانگر متعدد و گسترده، امپراتوری‌ها را به زانو در آورد. لکن در اکثر کشور‌ها همان نظم‌های کهن مجددا سر برداشتند و خود را تثبیت کردند به جز منطقه شمال شرقی اروپا که نهضت پروتستان سنت‌های کاتولیک را منتفی کرده و به کناری زد و از این طریق فرصت جدیدی برای آزاد اندیشی و پیشرفت فراهم آورد. اندیشمندان اروپا که از زنجیر‌های کهن کنترل کلیسا و سنت نجات یافته بودند پایه‌های فرهنگی را بر مبنای ایمان به توانايي‌های انسان بنا نهادند که در اولین مرحله منجر به استفاده از نیروی بخار در امر پیشبرد صنعت و اقتصاد شده و غرب را به صورت تعیین‌کننده‌ای به جلو راند. 

«کنه پومرانز» استدلال می‌کند که تا 1750 جوامع غربی و شرقی هر دو با دو پدیده روبه‌رو بودند یکی رشد جمعیت و دوم این واقعیت که در هر دو جامعه توان‌های بالقوه محدود سنتی را تا نهایت آن استفاده کرده بودند و به سقف تولید و کارآيي محدودی که روش‌های سنتی ممکن می‌ساخت، دست یافته بودند. 

به همین دلیل که جمعیت سریع‌تر از تکنولوژی رشد کرده بود، این امر منجر به تحقق پیش بینی مالتوس می‌شد. یعنی فقر فزاینده و مرگ و میر ناشی از آن به عامل کنترل‌کننده رشد جمعیت تبدیل می‌شد. اگر در انگلستان ذخائر زغال‌سنگ کشف نشده بود که امکان بهره‌برداری صنعتی از نیروی بخار را مقدور کند، شرایط انقلاب صنعتی تحقق نمی‌یافت. لکن تا سال 1840 انگلیسی‌ها از ماشین‌هايي که با انرژی حاصل از زغال‌سنگ کار می‌کرد در تمام حیطه‌های زندگی بهره می‌بردند. به نوعی نظریه گولد موریس و پومرانز به نقش عوامل شانسی اشاره می‌کنند که مسیر تاریخ را تغییر دادند. 

آیان موریس در کتاب خود استدلال می‌کند که طرفداران مکتب بلندمدت و کوتاه‌مدت هر دو شمایل تاریخ را اشتباه دیده‌اند و به همین دلیل نیز نتایج متناقض ارائه کرده‌اند. او در کتاب خود می‌خواهد از دیدگاه متفاوتی به مساله توجه کند. او می‌گوید بايد جواب دو پرسش را بدانیم. یکی اینکه چرا غرب توسعه یافته‌تر است- به این معنی که توان بیشتری دارد برای به ثمر رساندن اهداف و انجام امور و دیگر اینکه چرا توسعه غرب با چنین سرعتی انجام شد که معدودی کشور توانستند بر کل کره زمین غلبه کنند. 

برای مثال تا سال 1842 انگلستان یک امپراتوری جهانی تشکیل داده و بسیاری بازار‌ها ازجمله چین را با جریان سیل آسای کالاهای تولیدی خود روبه‌رو ساخته بود. چنین دسترسی و انکشافی در تاریخ بی‌سابقه بود.

عوامل نژادی
برخی نویسندگان استدلال کرده‌اند که غرب پیشرفت کرده چون در آنجا مردمی زندگی می‌کرده‌اند که از نظر نژادی و از بدو خلقت برتری داشته‌اند و طبعا دیگر مردم در این زمینه فرو مایه‌تر بوده‌اند و در نتیجه هر کدام در حد بضاعت ذاتی از پیشرفت برخوردار گشته‌اند. چه این که پیشرفت علمی و فنی و اقتصادی در کشور‌های غرب اروپا آغاز شد و طی سیصد سال به زحمت به چند کشور دیگر سرایت کرده است. مبنای این استدلال را نیز براساس مقایسه سنگواره انسان‌گونه‌های قدیمی مربوط به بیش از پنجاه هزار سال پیش قرار می‌دهند که حرکت این گونه‌ها از آفریقا شروع شده و طی چند هزار سال به خاورمیانه رسید و از آنجا بخشی به طرف شرق و بخشی به طرف غرب حرکت کردند. 

نوع انسان‌گونه‌های اولیه ساکن اروپا از «نژاد نئاندرتال» است که با نوع انسان‌گونه بعدی که نژاد «همو ساپینس» است و عمدتا اجداد بشر فعلی هستند (و البته انسان نئاندرتال و سایر انسان‌گونه‌ها را ریشه‌کن و منقرض نمودند) متفاوت است. ‌نژاد هموساپینس در اروپا با‌ نژاد قبلی یعنی نئاندرتال امتزاج کرده و تلفیقی از انسان‌های متفاوت به وجود آوردند. لکن در آسیا مردم از نوع اعقاب گونه دیگری هستند که به انسان پکنی معروف است. 

انسان پکنی جمجمه‌ای کوچک‌تر و پیشانی کوتاه دارد که قاعدتا نشان از ظرفیت تشخیص و پردازش کمتر مغز آن می‌دهد. اگر این انسان‌گونه جد بزرگ مردم چین و شرق آسیا باشد و در صورتی که دلايل قانع‌کننده بر ابطال این فرضیه وجود نداشته باشد خود این تفاوت بسیاری از مسائل را توضیح می‌دهد. 

آیان موریس می‌گوید که شواهد و استدلال‌های مبتنی بر شواهد نژادی به راحتی دست افزار‌نژاد پرستان، کینه‌ورزان قومی و برتری جویان و طرفداران تبعیض و خلاصه دست‌مایه بد‌ترین نوع از فرو مایگی قرار گرفته است. شاید از نظر آسودگی خاطر با این وسوسه روبه‌رو باشیم که بهتر است این روش را کلا کنار بگذاریم. 

لکن نبايد بدون یک بررسی عمیق علمی از این مساله بگذریم. به همین دلیل نیز او صفحه‌های بسیاری از کتاب را به بررسی آثار باستانشناسی و مطالعه فسیل‌ها و باز مانده‌های انسان‌های مختلف و مطالعه ژنتیکی و تبار نژادی آنها، تا حدی که در اکناف عالم کشف شده، اختصاص داده است. 

اولین میمون‌های انسان‌گونه شاید در 7/1 میلیون سال پیش برروی زمین ظاهر شده‌اند و به نظر می‌رسد انواع مختلف آنها نیز به طور هم زمان و در کنار هم به حیات خود ادامه داده‌اند. بقایای اولین انسان گونه‌های شرقی در اکتشافاتی که در بعضی غار‌های نزدیک پکن انجام گردید، یافت شد. این انسان‌ها بین 640 تا 410 هزار سال قبل زندگی می‌کرده‌اند. این انسان گونه‌ها را باستان‌شناسان انسان پکنی گویند. اینان انسان‌گونه‌های اولیه‌ای بوده‌اند که در غار‌ها می‌زیسته و ظرفیت دماغی محدودی داشته‌اند. 

گرچه افروختن آتش را می‌دانسته‌اند و از ابزار‌های سنگی استفاده می‌کرده‌اند، لکن شرایط استخوان‌بندی جمجمه آنها نشان می‌دهد که قادر به سخن گفتن نبوده و احتمالا با ایجاد سر و صدا و اشاره با یکدیگر ارتباط برقرار می‌کرده‌اند. از این دوران نقاشی‌های غاری نیز یافت نشده و این نیز نشان می‌دهد توان هنری آنها بیشتر از شامپانزه‌های امروزی نبوده است. 

از طرف دیگر اولین انسان‌های غربی را انسان نئاندرتال می‌دانند که بقایای آنها در غار‌های اروپا کشف شد و در حدود 600 تا 564 هزار سال پیش در این غارها به زندگی غارنشینی می‌پرداخته‌اند. لکن آنچه نئاندرتال کلاسیک تلقی می‌شود حدود 200 هزار سال پیش در آفریقا ظاهر شده و به طرف خاورمیانه و اروپا پراکنده شده و بقایای آنها در کشورهای اروپايي یافت شده است. 

آثاری از این انسان‌گونه‌ها در چین یا اندونزی یافت نشده و بنا بر این به نظر می‌رسد در مسیر مهاجرت خود از آفریقا به طرف شرق آسیا حرکت نکرده‌اند. این انسان‌گونه از سایر انسان‌گونه‌های اولیه از نظر جثه قوی‌تر و حجم مغز آنها حتی از انسان‌های امروزی نیز بزرگ‌تر بوده و توان تکلم در حد ابتدايي داشته‌اند، می‌توانسته‌اند آتش افروخته، از پوست حیوانات بالاپوش تهیه کنند و ابزار‌های سنگی ظریف‌تری بسازند. 

آثار باقیمانده از آنها در غار‌ها نشان می‌دهد که از آنچه امروزه احساسات انسانی است، برخوردار بوده‌اند. برای مثال از معلولان و مسن‌های خانواده خود نگهداری می‌کرده‌اند و مرده‌های خود را با تشریفاتی دفن می‌کرده‌اند. 

آیا می‌توان استدلال کرد که اروپاييان از نسل انسان‌های اولیه برتری بوده‌اند در مقایسه با آسیايي‌ها و به همین دلیل از همان صد‌ها هزار سال پیش مشخص است که بايد در رتبه بالاتری قرار گیرند؟ پاسخ موریس یک نه قاطع است؛ چرا که به طور مشخص بر اثر بررسی‌های ژنتیک معلوم می‌شود که اروپاييان نواده‌های انسان نئاندرتال نبوده و آسیايي‌ها نیز نواده‌های انسان پکنی نیستند.
 
بلکه در حدود 170 هزار سال پیش یک گونه جدید از انسان‌گونه‌ها که به هومو ساپینس (عاقل انسان) موسوم است، در آفریقا ظاهر شد و به اکناف جهان پراکنده گردید که در واقع جد مشترک تمام انسان‌های امروزی است. موریس با بحث تفصیلی در مورد تکامل انسان بر اساس بررسی‌های «دی ان ا هیپو کوندریا» از انسان‌های موجود و بقایای انسان‌های قدیمی و شرح تفصیلی تحقیقات در این مورد استدلال می‌کند که انسان‌ها در گروه‌های بزرگ در مناطق مختلف جهان بسیار شبیه یکدیگر هستند. 

مطالعه ژنتیکی «دی ان ا» که فقط از مادر منتقل می‌شود و آن نوع «دی ان ا» که فقط از پدر منتقل می‌شود و بازیافتی از بقایای یافت شده از انسان‌ها در مسیر مهاجرت آنها طی هزاران سال پیش و همچنین انسان‌های موجود نشان می‌دهد که همه انسان‌ها از یک مادر و یک پدر مشترک انشعاب یافته‌اند که در یک جهش ژنتيکی از شامپانزه‌ها جدا شده و در حدود 150 هزار سال پیش در آفریقا زندگی می‌کرده است. پدر و مادری بین انسان و میمون که یک جهش ژنتيکی و تکاملی او را صاحب سر و مغز بزرگ‌تر و بدنی ضعیف‌تر از میمون‌های دیگر کرده است. 

در مورد افسانه انسان نئاندرتال نیز استدلال می‌کند که اصولا این انسان‌گونه به‌رغم بزرگ بودن مغز از مغز پیشرفته‌تری برخوردار نبوده. آثار باقی مانده و کشف شده از آنها در غار‌های اروپا که بسیار فراوان است، نشان می‌دهد که قسمت‌هايي از جمجمه که محل قرار گرفتن بخش‌هايي از مغز است که به کار سخن گفتن اختصاص دارد کوچک بوده و توان تکلم آنها در حدی بسیار عقب مانده‌تر از انسان‌گونه بعدی بوده است. 

در مورد خویشاوندی ما با انسان نئاندرتال نیز استدلال می‌کند بین 1 تا 4 درصد از ژن‌های انسان امروزی در همه جهان میراث انسان نئاندرتال است که به دلیل امتزاج بین دوگونه در زمانی که زیست آنها در یک محل همزمان بوده است اتفاق افتاده است؛ بنابراین در این مورد نیز تفاوت چندانی بین انسان‌ها در شرق و غرب عالم موجود نیست! متحدالشکل بودن ساختار کلی زیست شناسی و ژنتیکی انسان‌ها که البته نافی وجود تفاوت‌های فردی نیست، مساله تمایز بر مبنای‌نژاد را کلا منتفی می‌کند. 

این‌گونه جدید، اندامی ظریف‌تر و ضعیف‌تر داشت و سری بزرگ‌تر داشته و پیشانی بلند و سر گنبدی شکل آن اجازه می‌داد که بخش‌های مغز که مربوط به تکلم و محاسبه است بزرگ‌تر شود. مغز انسان بسیار بیش از تناسب وزن و اندازه خود انرژی مصرف می‌کند (مغز حدود دو درصد وزن بدن را دارد لکن حتی در حالت استراحت بیست درصد کالری مورد استفاده کل بدن را استفاده می‌کند). بنا براین برای دوام و بقا، این موجود جدید بايد نیاز این مغز بزرگ‌تر را به مواد خوراکی انرژی‌زا تامین کند و ضعف جسم را نیز با بکار بردن روش‌های هوشمندانه‌تر همان مغز جبران کند. 

این مهم و یافتن روش‌های عملی آن نیز به عهده مغز جدید بود. چنین بود که تحول جدیدی در کارکرد‌های موجودات زنده بر روی کره زمین آغاز شد. 

لکن کارکرد این انسان‌ها طی دوره تکاملی یکسان نبوده است. طبق بررسی‌های باستان‌شناسی از 150 هزار سال قبل که این گونه از انسان هوموساپینس اولیه بر سطح زمین ظاهر شد حدود صد هزار سال به طول انجامید تا ظرفیت گفتاری و فکری آن تکامل یابد و به نظر می‌رسد گفتار به سبک انسان امروزی از 50 هزار سال قبل جزو ویژگی‌های انسان بوده است. دلیل این سکوت صد هزار ساله كاملا مشخص نیست، لکن عامل دیگری نیز پیوسته در حیات انسان دخیل بوده در این مورد نیز دخیل شناخته شده است.
 
این عامل آب وهوا و شرایط اقلیمی است. طی دوره تشکیل زمین، بین 40 تا 50 عصر یخبندان حادث شد. دو مورد از این دوران‌ها دوران 190 تا 90 هزار سال قبل اتفاق افتاده. یعنی دورانی که در تکامل انسان‌ها نقش اساسی داشته است. این دوران برای این گونه موجود زنده دوران‌های بسیار سختی به حساب می‌آمد. برخی باستانشناسان و متخصصین ژنتیک تخمین می‌زنند که در 100 هزار سال قبل فقط حدود 20 هزار نفر از انسان‌های هوموساپینس از سختی‌های دوران یخبندان زنده باقی مانده بودند. 

از 70 هزار سال قبل با گرم شدن هوا شرایط زندگی بهبود یافت و امکان تکاثر نسل و امتزاج و مراوده بین گروه‌های مختلف فراهم شد و این امر نیز امکان امتزاج بیشتر و تکثیر گروه‌های با تحول ژنتیکی و افزایش نسبت آنهايي که تکامل یافته بودند در کل جمعیت را فراهم کرد. گرمایش زمین سبب شد که در جنوب آفریقا محیط طبیعی مرطوب‌تر و شمال آفریقا خشک‌تر شود. 

افزایش جمعیت انسان‌گونه‌ها آنها را ناچار به پراکنده شدن کرد، لکن شرایط برای مهاجرت به سوی شمال به‌خاطر خشکی مناسب نبود؛ بنابراین از طریق سومالی و جنوب شبه جزیره عربستان به ایران آمده و از آنجا دو شعبه شده که یکی به طرف هند و چین و دیگری به طرف اروپا و از شمال دریای خزر به طرف شمال چین و با عبور از پل‌های خشکی بین آسیا و آمریکا به آمریکا مهاجرت کردند. 

پس از دوران یخبندان بالا آمدن آب دریا‌ها این جمعیت‌ها را برای ده‌ها هزار سال در شرایط منزوی قرار داد. تا 60 هزار سال پیش این انسان‌های اولیه تا مالزی پیش رفته بودند و با قایق فاصله پنجاه کیلومتری بین آسیا و استرالیا در آن زمان را طی کرده و به این سرزمین نیز رسیدند. 

این مهاجرت و پراکندگی طی ده‌ها هزار سال با سرعت متوسطی حدود هزار و ششصد متر در سال اتفاق افتاده است، این سرعت در مقیاس امروزی ناچیز است لکن در مقایسه با انسان‌گونه‌های قبلی که حدود 35 متر در سال پراکنده شدند سرعت قابل‌ملاحظه‌ای است. بر اساس این شواهد باستان‌شناسی و ژنتیکی، آیان موریس نظریه‌های مربوط به تفاوت‌های ژنتیکی بین انسان‌ها را مردود می‌داند و استدلال می‌کند که انسان‌ها در هر جا که زندگی می‌کنند بر حسب ویژگی‌های گروه‌های بزرگ علی‌الاصول یکسان هستند؛ بنابراین بايد دلیل اینکه غرب مسلط شده است را در عوامل دیگری جست‌وجو کرد. 

غرب کجا و شرق کجا است؟
در اصطلاح رایج منظور از غرب کشورهای اروپای غربی و آمریکای شمالی است. به نظر می‌رسد پژوهشگران مختلف مفاهیم مختلفی را در تعریف غرب و شرق به کار برده‌اند. لکن آیان موریس با توجه به مفهوم تاریخی آن، تعریف خاص خود را ارائه می‌کند. 

او مناطقی که از جنوب غربی ایران آغاز شده و به جنوب دریای سیاه و جنوب غربی اروپا می‌رسد را به طرف شمال و غرب آن، منطقه غرب و جنوب آن را که شامل چین و کشور‌های همسایه آن و جزایر همسایه چین در اقیانوس آرام می‌شود و مناطق شرقی چین تا مرز ایران را منطقه تاریخی شرق قلمداد می‌کند. دلیل این تقسیم‌بندی را بعدا به تفصیل بیشتری مشاهده خواهیم کرد.
 
به طور خلاصه تقسیم‌بندی او تقریبا بر اساس تقسیم‌بندی است که در نقشه شکل1 بر اساس خط موسوم به خط موویوس انجام شده. او برای این نوع تقسیم‌بندی نیز دلايل خاص خود را ارائه می‌کند که خلاصه آن در بخش‌های بعدی مطرح خواهد شد. 

بخش دوم مقاله را در اینجا بخوانید.

برچسب ها: غرب رستاک
ارسال نظرات
نام:
ایمیل:
نظر: