صفحه نخست

سیاست

ورزشی

علم و تکنولوژی

عکس

ویدیو

راهنمای بازار

زندگی و سرگرمی

اقتصاد

جامعه

فرهنگ و هنر

جهان

صفحات داخلی

کد خبر: ۷۳۸۸۷۴
ماجرا‌هایی از روز‌های اشغال ایران
- از رفتار سرباز‌های آمریکایی هم خاطره‌ای دارید؟ بله به چشم دیدم تو میدان فردوسی اینجا که دواخانه رامین هست، اینجا یک کافه‌ای بود به اسم پرنده آبی شاید این اسم رو از اسم کتاب مترلینگ گرفته بودن، چون همون موقع کتاب مترلینگ ترجمه شده بود. یک شب من با پسر خاله‌ام ـ برادر گلچین گیلانی - به اونجا رفتم نمی‌دونم چرا منو برده بود با خودش. فکر کنم شب جشن ژانویه بود، سال ۱۳۲۴ من اونجا دیدم که سرباز‌های آمریکایی با زنان و دختران ایرانی چه کار می‌کنن؟ این سرباز آمریکایی فکر نمی‌کرد این زنی که اینجا اومده زن این آقاست دستشو می‌انداخت دور کمر این زن می‌کشید می‌برد که باهاش برقصه بعد وسط رقص بوسیدن و ملامسه اصلاً بی پروا بود.
تاریخ انتشار: ۲۱:۳۷ - ۰۵ خرداد ۱۴۰۳

کتاب پیر پرنیان اندیش، جمع‌آوری خاطرات هوشنگ ابتهاج توسط میلاد عظیمی و عاطفه طیه است که در سال ۱۳۹۱ توسط انتشارات سخن منتشر شد.

به گزارش انتخاب، هوشنگ ابتهاج در این کتاب به خاطرات خود در مواجهه با سؤالات گردآورندگان می‌پردازد. این کتاب در دو جلد و بیش از هزار صفحه منتشر شده است.

- استاد آشنایان شما خانواده شما رضاشاه رو دوست داشتن؟

نه، خوب نبودن باهاش، می‌ترسیدن ازش اگه می‌خواستن حرفی بزنن پچ پچ می‌کردن با اینکه اون زمان میکروفون نبود، اما باز این قدر ازش می‌ترسیدن رضاشاه خصومت عجیبی با گیلانی‌ها داشت.

- قضایای کشف حجاب یادتونه؟

نه خیلی بچه بودم

- خانواده شما حجاب داشتند؟

بله مادرم چادر نماز، نه چادر سیاه، سرش بود.

- دوره رضاشاه وضع زندگی مردم چطور بود؟ فقیر بودند مردم؟

نه در گیلان فقر به اون صورت نبود، هنوز هم همین طوره گیلان حتی با مازندران هم فرق داشت. در گیلان همیشه امکانات مادی فراوون بود؛ هرکی تو خونه مرغی داشت، گوسفندی داشت، شیر و ماستی، داشت برنج رو آرد می‌کرد و نون درست می‌کرد.

- وضع امنیت چطور بود؟

یه امنیت نسبی بود، ولی یادمه اراذل و اوباش بودن

- فضای شهر مذهبی بود؟

هیچ می‌گفتن رشتی‌ها همه تخم بلشویک هستند برای همین گیلان مغضوب رضاشاه بود. دانشگاه گیلان تقریباً از همه جا دیرتر باز شد. شاید بعضی از شهر‌های درجه سوم دیرتر از گیلان صاحب دانشگاه شده باشن کارخانه‌ای، صنعتی، دانشگاهی نمی‌گذاشتن توی گیلان باز بشه، در انزلی کسی نمی‌تونست در قهوه خانه‌ها با لیوان چای بخوره می‌گفتند این چایی روس‌هاست.

- رضاشاه به گیلان سفر کرد، درسته؟

بله، خود من هم رضاشاه رو دیدم اومده بود رشت ما پیشاهنگ بودیم. مارو به صف کردن و یک آدم دراز گردن کلفتی، اومد با شنل، از جلوی ما با یه ماشین روباز رد شد و ما هم با سه انگشت بهش سلام پیشاهنگی دادیم. خوب یادمه. ه در رشت هم عزاداری محرم ممنوع شده بود؟ بله دسته‌های سینه و زنجیرزنی ممنوع بود بعد از شهریور ۲۰ هیئت‌ها آزاد شدن. مردم هم خیلی ناراحت بودن از ممنوعیت عزاداری‌ها

- خانواده شما چی؟

مادرم خیلی ناراحت بود. چون خیلی مذهبی بود.

- روز رفتن رضاشاه یادتونه؟

بله... چقدر مردم خوشحال بودن. آقای عظیمی من از ۱۲ - ۱۳ سالگی آرزوی بهبود اوضاع کشور مو داشتم حالا با تصورات و زبان زمان خودش؛ مثلاً وقتی می‌گفتم «استقلال» نمی‌دونستم معنی‌اش چیه؟ اما با اجنبی مخالف بودم... مـن هـرگز یادم نمی‌ره سوم شهریور ۲۰ شد خونوادۀ ما شهر رو گذاشتیم رفتیم به یک ده اسمش سالک سار» بود. هر روز هم از شهر خبر می‌آوردن. پدرم سرپرستی این قافله رو انجام می‌داد. زن‌های چاق‌فامیل مادرم چاق بود خاله‌ام چاق بود؛ با چه مصیبتی سوار اسب شدن، با بدبختی رفتیم. ده پدرم مسؤول کل خانواده بود؛ داییم، خاله‌ام و همهٔ‌فامیل دیگه آذوقه همه رو فراهم می‌کرد.

هر روز خبر می‌رسید که شهر امن و امانه این یک واقعیته خوشبختانه یا متأسفانه؛ یعنی شهری که همیشه پر از گردن کلفتی و اوباشگری بود، امن و امان شده بود. هر جای شهر پر از زنجیر به دست‌ها و چاقوکش‌ها و اراذل و اوباش بود، ولی دوره‌ای که شوروی‌ها اومده بودن اونجا شایعه کردن که یک سرباز روسی رفته بازار از یک ساعت فروشی ساعتی برداشته و پول نداده شایعه کردن که سربازو تو سربازخونه تیرباران کردن که احتمال داره درست نباشه این حرف، درنتیجه همه ماست‌ها روکیسه کردن.

دکان دار دیگه شب در دکان خودشو نمی‌بست، اصلاً یک چیز افسانه‌ای؛ شهر امن و امان و اصلاً کسی جرأت نمی‌کرد خطا بکنه. می‌گفتن: روس‌ها شوخی ندارن دزدی بکنی تیرباران می‌کنن یک افسری بود به نام سرگرد [..]که برادرش قاضی عسکر بود؛ مال نظامی‌ها. این آدم خیلی ظالمی بود، همیشه یک تعلیمی به دست می‌گرفت و تو خیابون راه می‌رفت. خودشو مالک شهر می‌دونست بی بهانه مردمو می‌زد که تو چرا اینجا و ایستادی بی خودی می‌زد دوره رضاشاه برأفتاده بود، اما روحیه‌ها هنوز باقی مونده بود.

یک زن مسنی با چادر نماز سفید داشت از خیابون رد می‌شد، سرگرد رفت و این تعلیمیش رو گذاشت زیر چانه این پیرزن و چادر زنو از سرش برداشت؛ کشف حجاب کرد زن زیر چادر یک پیرهن خواب رکابی پوشیده بود. زنه نشست رو زمین و خودش رو جمع کرد. از بخت بد این سرگرد در جایی این اتفاق افتاد که نزدیک مرکز فرماندهی روس‌ها بود به افسر قد بلند بود که می‌اومد بیلیارد بازی می‌کرد و خیلی عالی بیلیارد بازی می‌کرد انگار که قهرمان جهان. باشه. این افسر اومد پایین و خوابوند تو گوش سرگرد سرگرد تو خیابون پخش شد و کلاش افتاد اونور پیاده رو؛ مردم جمع شدن و دست زدند برای افسر روس خُب دل خونی از سرگرد داشتن؛ هم تو زمان رضاشاه و هم بعدش اون افسر روس دیگه محبوب مردم شده بود، هـرجـا می‌رفت مردم از دکاندار، بقال و فلان بهش احترام می‌ذاشتن.

این مسأله مصادف شده بود با خبر‌هایی که از تهران می‌اومد که سرباز‌های آمریکایی چه کار دارن می‌کنن حتی این شایعه رو درست کرده بودن که شب عاشورا یک سرباز آمریکایی با یک زن ایرانی رفته بود و بعد مثل سگ به هم جفت شده بودن و از هم جدا نمی‌شدن و از این پرت و پلا‌ها. تا قضایای آذربایجان روس‌ها تو رشت خیلی محبوب شده بودن؛ شهر امن و امان شده بود، ولی سر وقایع آذربایجان قضایا برعکس شد. من خوب یادمه که وقتی از ده برگشتیم تو محله ما یک قسمتی بود مثل بولوار که ۲۰ - ۳۰ تا درخت بود که پای این درخت‌ها واکسی‌ها می‌نشستن. من یادمه که سرباز‌های زن و مرد، روس تفنگ به دست از خیابان می‌گذشتن و من با چه نفرتی به این‌ها نگاه می‌کردم که این‌ها اومدن کشور منو اشغال کردن. سال ۲۰ که من سیزده سالم بود.

- از رفتار سرباز‌های آمریکایی هم خاطره‌ای دارید؟

بله به چشم دیدم تو میدان فردوسی اینجا که دواخانه رامین هست، اینجا یک کافه‌ای بود به اسم پرنده آبی شاید این اسم رو از اسم کتاب مترلینگ گرفته بودن، چون همون موقع کتاب مترلینگ ترجمه شده بود. یک شب من با پسر خاله‌ام ـ برادر گلچین گیلانی - به اونجا رفتم نمی‌دونم چرا منو برده بود با خودش. فکر کنم شب جشن ژانویه بود، سال ۱۳۲۴ من اونجا دیدم که سرباز‌های آمریکایی با زنان و دختران ایرانی چه کار می‌کنن؟ این سرباز آمریکایی فکر نمی‌کرد این زنی که اینجا اومده زن این آقاست دستشو می‌انداخت دور کمر این زن می‌کشید می‌برد که باهاش برقصه بعد وسط رقص بوسیدن و ملامسه اصلاً بی پروا بود.

- اعتراضی نمی‌کردن مردم؟

معمولاً نه، ولی گاهی تو پایین شهر اعتراض می‌کردن.

ارسال نظرات