فرارو- «هالفورد مکیندر»، جغرافیدان و چهره دانشگاهی بریتانیایی زمانی که در سال ۱۹۰۴، در یک سخنرانی برای انجمن سلطنتی جغرافیایی ایده «ژئوپولیتیک» را مطرح کرد، کنترل قلب اوراسیا را به دست گرفت. بخشی از آن سرزمینی که روسیه و اوکراین سر آن درحال جنگ هستند و به بیانی محور تاریخ جهان محسوب میشود. بریتانیا و روسیه در طول قرن نوزدهم در یک بازی بزرگ برای نفوذ در آسیای مرکزی بهویژه پرشیا (ایران) با یکدیگر درحال رقابت بودند. مکیندر در آن زمان پیشبینی میکرد، در آینده قدرتی که روسیه و چین را کنترل میکرد، درحالی که متحد آلمان بود، به یک امپراتوری جهانی دست مییافت.
نکات کلیدی مقاله:
پیش بینی آینده:
به گزارش فرارو به نقل از نیواستیتسمن، از آنجا که در ذهن او سرزمینی برای تسخیر باقی نمانده بود، دورانی که آن را «عصر کلمبیایی» نامید که در قرن پانزدهم با امپریالیسم دریایی ایبریایی آغاز شده بود، روبه افول گذاشت. از دید مکیندر، راهآهنهای بینقارهای که در آینده در سراسر اوراسیا ساخته میشدند، میتوانستند به موتور تجاری یک عصر اقتصاد نوین تبدیل شوند که قدرتهای دریایی مانند بریتانیا و ایالات متحده در آن متضرر میشدند. بااینوجود، پیشگویی او در تاریخ مورد تایید قرار نگرفت و محقق نشد. قرن بیستم تحت تسلط یک کشور اقیانوسی از نیمکره غربی بود. ایالات متحده بهخودیخود بر موازنه قدرت در اوراسیا تاثیر گذاشته بود، نه آنگونه که مکیندر بهطور غیرمستقیم از طریق روسیه آن را پیشبینی کرده بود.
امروز اوراسیا هنوز در تخیل ژئوپولیتیکی بهعنوان منطقهای مهم و بزرگ جلوهگر است. از آنجا که روسیه تحت حمایت «تخریب تضمینشده متقابل» با استفاده از تهدید هستهای دنبال پایاندادن به استقلال اکراین است، ایران و اسرائیل در جنگی طولانیمدت با یکدیگر درگیر هستند و چین ادعای مالکیت تایوان را دارد که بیش از ۹۰ درصد تولیدات تراشههای پیشرفته جهان را در خود جای داده است، اوراسیا بغرنجبودن خود را نشان میدهد.
درمقابل، وقایع در قاره آمریکا میتواند دستکم برای اروپاییها از نظر تاریخی کمتر اهمیت داشته باشد و به شکلی ناخواسته حواس واشنگتن را از سرنوشت اوکراین و غزه منحرف کند. با اینوجود، نباید نادیده گرفت که چگونه آینده تاریخ جهان با تغییر و تحولات در نیمکره غربی تعیین شده است. رویدادهای کنونی در قاره آمریکا گویای این واقعیت است. اگر دونالد ترامپ در ژانویه آینده بار دیگر سکان ریاستجمهوری را در دست بگیرد، سیاست «نخست امریکا» دوباره حاکم خواهد شد؛ زیرا قدرت مسلط جهان با کشوری هممرز است که کنترل قلمرو خود را در مواجهه با سازمانهای قاچاق مواد مخدر که با خشونت و اخاذی حکمرانی میکنند، از دست داده است.
طبق گزارشها، ترامپ در اولین دوره ریاست جمهوری خود به استفاده از گزینه نظامی برای حمله به کارتلهای مواد مخدر مکزیکی در کشورشان فکر کرده بود. او اکنون در کارزار انتخاباتیاش وعده داد، از تمام «تجهیزات لازم» برای متوقفکردن آنها استفاده خواهد کرد.
تا زمانی که مکیندر در سال ۱۹۰۴ صحبت کرد، ظهور قدرت آمریکا نشان داد حتی درگیریهای به ظاهر سطح پایین در نیمکره غربی ازجمله درباره حملونقل دریایی میتواند تأثیری تاریخی بر اوراسیا داشته باشد. زمانی که ونزوئلا در سال ۱۸۲۱ میلادی استقلال خود را از اسپانیا کسب کرد، ادعای مالکیت زمین در سمت غربی رودخانه اسکیبو را که آن زمان مستعمره گویان بریتانیا بود، مطرح کرده بود. کاراکاس برای چندین دهه با استناد به دکترین مونرو که متعلق به سال ۱۸۲۳ میلادی است، از واشنگتن برای تصاحب آن سرزمین درخواست کمک کرده بود.
این وضعیت نشان میداد، هرگونه تلاش یک قدرت خارجی ازجمله بریتانیا برای مداخله در نیمکره غربی تهدیدی برای امنیت ایالات متحده قلمداد میشود. پرزیدنت «گروور کلیولند»، رئیسجمهور وقت ایالات متحده سرانجام در سال ۱۸۹۵ به موضوع ونزوئلا پرداخت و لندن را مجبور کرد این اختلاف را به داوری بینالمللی بگذارد. پس از آن، نیمکره غربی به یک حوزه نفوذ تقریبا انحصاری ایالات متحده تبدیل شد، درست زمانی که نفت در سرزمینهای اطراف خلیج مکزیک و دریای کارائیب کشف میشد. علیرغم اینکه قدرتهای اروپایی برای کنترل مناطق نفتخیز اوراسیا در خاورمیانه و قفقاز با یکدیگر میجنگیدند، هیچیک از آنها نتوانستند از حضور تجاری در مکزیک و ونزوئلا با استفاده از قدرت نظامی حمایت کنند.
ایالات متحده پس از اینکه ادعای لفاظانه برتری در نیمکره غربی را به یک واقعیت ژئوپولیتیکی تبدیل کرد، به شکلی قاطعانه به سمت اقیانوس آرام حرکت و جزایر هاوایی و گوام را با زور ضمیمه خاک خود کرد و در سال ۱۸۹۸، کنترل فیلیپین را از اسپانیا تحویل گرفت. سپس ایالات متحده بهعنوان قدرت مسلط جهان کماکان مشغول رابطه میان دفاع از نیمکره غربی و اقیانوس آرام بود. «وودرو ویلسون»، بیست و هشتمین رئیسجمهور ایالات متحده آمریکا در سال ۱۹۱۷ میلادی، نه به دلیل جنگ زیردریایی آلمان در اقیانوس اطلس بلکه به خاطر توطئه برلین با مکزیک برای حمله به تگزاس، نیومکزیکو و آریزونا وارد جنگ جهانی اول شد.
در طول جنگ سرد، وقتی ایالات متحده، اتحاد جماهیر شوروی را مهار کرد و اتحادش با چین و کنترل آلمان شرقی توانست یک قدرت اوراسیایی را شبیه به قدرتی که مکیندر از آن میترسید ایجاد کند، واشنگتن بخش عمدهای از نیروی دریایی خود را در اقیانوس آرام مستقر کرد.
آیا ایالات متحده بهعنوان قدرت مسلط در اقیانوس آرام باقی خواهد ماند یا خیر، موضوعی است که اکنون در تنگه تایوان و دریای چین جنوبی مطرح است. واشنگتن که اوایل دهه ۱۹۹۰ میلادی پس از پایان جنگ سرد از پایگاههای نظامی خود در فیلیپین بیرون رانده شد، در یک دهه گذشته مشغول احیای روابط نظامی خود با مستعمره سابقش بود.
ایالات متحده همچنین در تلاش است دریانوردی آزادانه چین را به سمت اقیانوس آرام غربی متوقف کند، درحالیکه قدرتهای تجدیدنظرطلب اوراسیا ازجمله روسیه، چین و ایران در نیمکره غربی مانور میدهند. پکن اکنون نفوذ اقتصادی عظیمی در آن منطقه دارد. چین بزرگترین شریک تجاری امریکای لاتین محسوب میشود و بیست و دو کشور امریکای لاتین و کارائیب در طرح زیرساخت کمربند و جاده چین عضویت دارند. واشنگتن از دولتهای آمریکای لاتین خواست، شرکت فناوری چینی، هواوی را از شبکههای مخابراتی خود کنار بگذارند، اما این درخواستها چندان موثر نبودند. حضور تجاری چین در مکزیک و بهطورخاص تلاشهای «جو بایدن» را برای تولید صنعتی در این کشور تضعیف میکند. برخی از کالاهای چینی ازجمله خودرو و قطعات آن که زمانی بهطور مستقیم از چین به ایالات متحده صادر میشد، اکنون از مکزیک مجددا صادر میشود.
کارتلهای مواد مخدر که احتمالا یک سوم شمال مکزیک را کنترل میکنند، فنتانیل، ماده مخدر صنعتی را نیز از چین وارد میکنند؛ زیرا این کشور مواد شیمیایی لازم را برای تولید مواد مخدر صنعتی فراهم میکند که از مرز جنوبی به ایالات متحده سرازیر میشوند. امریکا برای هر تصمیمگیریای به جهت هرگونه کاهش ریسک در شمال مکزیک نیازمند همکاری با چین است. بااینوجود، این اقدام تنها موجب محدودشدن گزینههای امریکا در اقیانوس آرام میشود. این واقعیت زمانی آشکار شد که چین تمام عملیاتهای مبارزه با مواد مخدر با واشنگتن را برای بیش از یک سال پس از سفر «گنانسی پلوسی»، رئیس وقت مجلس نمایندگان امریکا به تایوان در آگوست ۲۰۲۲ میلادی به حالت تعلیق درآورد.
ونزوئلا تحت تاثیر رژیمهای پیاپی تحریمی ایالات متحده، روابط خود را با همه دولتهای تجدیدنظرطلب اوراسیا تعمیق بخشید، نفت خود را به چین صادر کرد و از کمکهای فنی ایران و روسیه برای تعمیر بخش هیدروکربنی ناکارآمد خود برخوردار شد. اگرچه تحریمهای مالی امریکا، پرداختهای ونزوئلا برای دریافت این کمکهای کارشناسی و مادی را دشوارتر میکند، پکن، مسکو و تهران به ارسال سامانههای تسلیحاتی به کاراکاس ادامه دادهاند. آن کشورها درحالی این کمک را ارائه میکنند که ونزوئلا تشکیل نیروهای نظامی خود در مرز گویان را با طرح ادعای ارضی قدیمی خود بر دو سوم آن منطقه آغاز کرده است.
شاید مورد جدیتر از سایر موارد ژئوپولیتیک اطراف کانال پاناما، بازگشت چین بهعنوان یک قدرت بزرگ دگرگونکننده باشد. در فاصله بین سالهای اعلام دکترین مونرو در سال ۱۸۲۳ و تحقق سیاسی آن در سال ۱۸۹۵، بریتانیا و فرانسه هر دو دنبال ساخت کانالی در سراسر تنگه پاناما بودند، اما ایالات متحده پس از تثبیت هژمونی خود در نیمکره غربی و تضمین استقلال پاناما از کلمبیا در سال ۱۹۰۳، امتیاز ارضی برای منطقه کانال پاناما را به دست آورد.
مانند وضعیت ایالات متحده در آغاز قرن بیستم میلادی، چین هماکنون همان علاقه را به تجارت در سراسر دو اقیانوس اصلی جهان از خود نشان داده است. علیرغم اینکه ۱۴درصد تجارت دریایی در داخل و خارج از ایالات متحده هنوز از راه این کانال انجام میشود، چین کنترل بنادر را در هر دو انتهای اقیانوس اطلس و اقیانوس آرام در دست دارد. سیاست واشنگتن در دوران ریاست جمهروی ترامپ مبنیبر تشویق چین به واردات گاز طبیعی مایع از خلیج مکزیک، موجب افزایش علاقه استراتژیک پکن به آن کانال شد. نیروی دریایی ایران نیز علاقمند حضور در آن منطقه است. از آنجا که ترانزیت از راه این کانال باید بدون تبعیض باشد و پاناما از سال ۱۹۹۹، از اختیارات عملیاتی انحصاری برخوردار بود، ایالات متحده در فوریه ۲۰۲۳ نتوانست پاناما را مجبور کند که به دو ناو نیروی دریایی ایران هشدار بدهد.
همزمان با تشدید مخاطرات امریکای لاتین، بیش از نیمی از ذخایر لیتیوم و مس جهان را در اختیار دارد، دو فلزی که برای گذار جهان به دوره انرژی با آلاینده کربنی پایین ضروری هستند. بخش عمده سرمایهگذاری چین در منطقه در بخش منابع بهویژه لیتیوم است. یکی از اهداف اقتصادی تعیینشده بایدن، توسعه زنجیرههای تامین رقیب با محوریت ایالات متحده برای مواد معدنی حیاتی است. بااینوجود، واشنگتن پیشتر به شرکتهای چینی اجازه داده بود تا پیش از پیوستن به بازی بزرگ تازه سر منابع، بر استخراج و پردازش در مثلث لیتیوم شیلی، بولیوی و آرژانتین تسلط داشته باشند.
«خاویر میلئی»، رئیسجمهور دستراستی آرژانتین، با طرح وعده دورشدن از چین نامزد انتخابات شد، اما از زمان بهقدرترسیدن در دسامبر ۲۰۲۳ میلادی، اقدامی برای بیرونراندن چین از صنعت لیتیوم آن کشور انجام نداده است. علیرغم جاهطلبیهای میلئی، طرفدار امریکا که تمایل پیوستن به ناتو را دارد، آرژانتین نمیتواند بهسادگی از چین دور شود، بهویژه به این دلیل که در خطر نپرداختن بدهیهای دولتی خود قرار دارد و نیازمند دریافت کمک از طرف چین است. وزرای خارجه و دارایی آرژانتین در ماه آوریل به پکن سفر کردند تا تلاش کنند سوآپ ارزی را که پکن پس از انتخاب میلئی به مقام ریاست جمهوری متوقف کرده بود، احیا کنند.
از زمانی که یک ژئوپولیتیک جهانی در آغاز عصر کلمبیایی مکیندر در قرن پانزدهم ظهور کرد، رابطه چین با نیمکره غربی تاریخساز بود. از قرن شانزدهم میلادی، نقره استخراجشده از معادن بولیوی، پرو و مکزیک بهطور مستقیم از اقیانوس آرام یا از راه اروپا به چین حمل میشد. این تجارت اولین ارز جهانی را خلق کرد. این پیکربندی ژئوپولیتیکی با پیروزی بریتانیا در جنگ اول تریاک در سال ۱۸۴۲، شروع به فروپاشی کرد و چین ضعیف و منزوی را خارج از دوره جهانیشدن در فاصله سالهای ۱۸۷۰ و ۱۹۱۴ نگه داشت که در حوزه پولی پیرامون استاندارد طلا سازماندهی شد. درواقع، این رقابت بین تمام قدرتهای بزرگ برای جداکردن چین در این دوره بود که زمینه ژئوپولیتیکی فوری برای سخنرانی اصلی مکیندر درمورد آینده اوراسیا را فراهم کرد.
مکیندر که در پیشگویی خود از راهآهنهای با سوخت ذغال سنگ گفته بود، این واقعیت را نادیده گرفت که وسایل نقلیه نفتی مانند کشتیها و هواپیماها، ژئوپلیتیک نظامی اوراسیا در قرن بیستم را هدایت خواهند کرد. در آن زمان، در نقاطی ازجمله چین که چشمانداز نفت و امپراتوریها یا دولتهای ضعیف وجود داشت، رقابت قدرتهای بزرگی در جریان بود. پس از اینکه ایالات متحده مجبور شد خود را با تبدیلشدن به بزرگترین واردکننده نفت جهان در دهه ۱۹۷۰ سازگار کند، رهبران این کشور در دهه ۱۹۸۰ میلادی، امیدوار بودند منابع نفتی فرضی در دریای چین را که آن زمان تصور میشد به اندازه میادین خشکی اطراف خلیج فارس باشد، منابع جدیدی از انرژی را برای امریکا فراهم و عرضه کند. اکنون این حوزه که از سال ۱۹۷۲ میلادی، محور جاهطلبیهای چین و امریکا بود، تا حد زیادی درهم شکست و جای خود را به رقابت شدید سر فناوری داده است.
در این لحظه تاریخی که درحال آشکارشدن است، تلاش برای انقلاب جهانی انرژی بهعنوان یک درگیری بین چین و ایالات متحده سر منابع فلزی در نیمکره غربی درحال آغاز است و اروپا در بیشتر موارد در جایگاه تماشاگر صرف رخدادها باقی میماند.