صفحه نخست

سیاست

ورزشی

علم و تکنولوژی

عکس

ویدیو

راهنمای بازار

زندگی و سرگرمی

اقتصاد

جامعه

فرهنگ و هنر

جهان

صفحات داخلی

کد خبر: ۷۳۷۲۰۸
حضور در جشنواره کن، برای یک فیلم، (چه جایزه ببرد و چه نبرد) ضمانتی برای فروش فیلم به پخش‌کنندگان گوناگون و بین‌المللی در تمام نقاط جهان و دیده شدن فیلم در کشور‌های مختلف است که این دو هم یعنی کسب درآمد و البته مطرح شدن فیلم.
تاریخ انتشار: ۱۱:۴۴ - ۳۱ ارديبهشت ۱۴۰۳

جشنواره کن امسال از آن سال‌های بی‌برکت است. با اینکه چند روزی که از شروع جشنواره گذشته هنوز به فیلمی که لایق نخل طلا باشد و شگفت‌زده‌ام کند، فیلمی که از دیدنش چشمانم برق بزند و در پایانش با سری پر از سودا و قلبی پر از هیجان از سالن خارج شوم، ندیده‌ام... تا به اینجای جشنواره و چند روز گذشته، به غیر از فیلم‌های «دختر جوان و سوزن» و «پرنده» که از هر دو برای‌تان در روز‌های پیش نوشتم، بقیه فیلم‌ها را گاهی حتی لایق در شرکت در جشنواره کن نمی‌دانم... همیشه تصورمان این است که در جشنواره‌ای مثل کن، که بزرگ‌ترین و با پرستیژترین جشنواره جهان و حتی بالاتر از جشنواره برلین و ونیز است، باید قاعدتا تمامی فیلم‌های بخش مسابقه، تک‌تک‌شان، شاهکار‌هایی باشند که دنیای‌مان را زیر و رو می‌کنند و دهان‌های‌مان را از تعجب باز نگه می‌دارند.

به گزارش اعتماد، هر ساله تمام فیلمسازانی که فیلمی ساخته‌اند و نتیجه‌اش (از نظر خودشان) خوب است، فیلم‌شان را برای هیات انتخاب کن می‌فرستند و شانس خود را برای شرکت در این بزرگ‌ترین جشنواره جهان امتحان می‌کنند. می‌پرسید چرا؟ چون حضور در جشنواره کن، برای یک فیلم، (چه جایزه ببرد و چه نبرد) ضمانتی برای فروش فیلم به پخش‌کنندگان گوناگون و بین‌المللی در اقصا نقاط جهان و دیده شدن فیلم در کشور‌های مختلف است که این دو هم یعنی کسب درآمد و البته مطرح شدن فیلم. به اصلاح می‌گوییم که با شرکت در این‌گونه جشنواره‌ها فیلم فرصت زندگی درست و طولانی پیدا می‌کند.

پس درست است که تصور کنیم که جشنواره‌ای که حق انتخاب بین اکثر فیلم‌های جهان را دارد، بهترین‌ها را برای شرکت در جشنواره انتخاب می‌کند. در حقیقت، اما این‌طور نیست... در حقیقت، در جشنواره کن خیلی فاکتور‌های دیگر غیر از خوب بودن فیلم برای قبول شدن آن، حداقل در بخش مسابقه اصلی و جنبی (نوعی نگاه) وجود دارند.

مهم‌ترین‌شان، داشتن رابطه خوب با برگزارکنندگان جشنواره، مخصوصا «تیری فرمو» مدیر اجرایی جشنواره است که بدون اجازه‌اش پشه هم در کاخ جشنواره کن حق بال زدن ندارد. مثلا «ونسان لندون»، یکی از بازیگران مطرح فرانسوی، یکی از دوستان صمیمی «فرمو» است و هر وقت، هر فیلمی که «لندون» در آن بازی کند، در یکی از بخش‌های جشنواره حضور دارد.

فاکتور دیگر، داشتن پشتوانه‌ای قدر و پرآوازه است که شرکت‌های فیلمسازی یا پخش‌کننده‌ای مثل «ام، کا، دو»، «مچ فاکتوری»، «وایلد بانچ» و... هستند که حرف‌شان در جشنواره کن برو دارد و فیلم‌هایی که به جشنواره معرفی می‌کنند درست دیده می‌شوند. این شرکت‌ها، هر ساله معمولا و روی هم رفته بیشتر از نصف فیلم‌های بخش مسابقه را تحت اختیار دارند و البته فاکتور آخری که در حضور فیلم شما در جشنواره کن تاثیرگذار است، شناخته شدن کارگردان فیلم در جشنواره کن است. این گروه به مشتریان دایمی جشنواره معروف هستند. مثلا کارگردانانی مثل «نیکلاس ویندینگ رفن» دانمارکی، «دیوید کروننبرگ» کانادایی، «جیمز گری» امریکایی یا «کن لوچ» انگلیسی و ... و ... (این لیست خیلی بلند بالاست) هر فیلمی که بسازند، چه خوب و چه بد، بدون حرف و بحث و گفتگو در جشنواره کن حضور دارند؛ بنابراین همیشه ۱۷، ۱۸ فیلم، از بیست و دو (گاهی بیست و چهار) فیلم بخش اصلی مسابقه، کار کارگردانان شناخته شده‌اند و نهایتا چهار، پنج فیلم دیگر اجازه ورود و عرض‌اندام در جشنواره کن را پیدا می‌کنند.

حالا گاهی فیلم‌های این مشتری‌های دایمی، خوبند و گاهی بد. امسال از آن سال‌هایی است که متاسفانه خیلی از این کارگردانان بزرگ و سرشناس که کن بدون شرط (و گاهی فکر می‌کنم بدون نگاه کردن حتی) فیلم‌شان را قبول می‌کند، کار‌های بدی ارایه داده‌اند و این‌گونه است که نتیجه کار این جشنواره بی‌بخار و ولرم از آب در آمده است... جشنواره‌ای که هر روز به امید دیدن فیلم‌هایی عجیب، متفاوت و زیبا که حرفی چه از نظر داستانی و چه فیلمسازی برای گفتن دارند، فیلم‌هایی که غافلگیرمان می‌کنند، در سالن‌های سیاه و صندلی‌هایش فرو می‌رویم و در آخر، گیج و دلخسته بیرون می‌آییم...

«ژک اودیار» فرانسوی هم جزو همان کارگردانان مطرح است که از مشتری‌های دایمی کن هستند. او امسال با فیلم «امیلیا پرز» که به زبان اسپانیایی و در مکزیک ساخته شده، در جشنواره کن حضور دارد. کمدی موزیکالی دو ساعته که داستان «ریتا» وکیل جوانی را به تصویر می‌کشد که در دفتر وکالت بزرگی به سختی کار می‌کند. «ریتا» باهوش است و تمام کار‌های دفاع مشتریان دفتر حقوقی را انجام می‌دهد، ولی رییسانش از نتیجه کار او استفاده می‌کنند و پول و شهرت، در دست آنهاست و البته این وکالت‌ها، برای پولشویی خلافکاران است و نه برای کمک به حق و عدالت. در همین حین، اما شانس به «ریتا» رو می‌کند.

رییس یکی از بزرگ‌ترین کارتل‌های مواد مخدر مکزیک «مانیتاس» او را استخدام می‌کند تا برای بیرون آمدن از کار خلاف و تحقق بخشیدن به آرزویی که سال‌ها برایش نقشه کشیده است، کمکش کند. این آرزو، عوض کردن هویت و البته جنسیتش است. «مانیتاس» قصد دارد تا با انجام عمل‌های جراحی لازم زن شود و برای همیشه زندگی خود را تغییر دهد...

خلاصه داستان «امیلیلا پرز»، واقعا جذاب است. در ابتدای کار هم حال و هوای فیلم، بازی «زویه سالدانا» که نقش ریتا را بازی می‌کند و آواز و میزانسن و همخوانی و رقص‌های هماهنگ سیاه لشکر‌ها و داستان رییس ترسناک و بی‌رحم کارتل مواد مخدری که قصد زن شدن دارد جذاب و هیجان‌انگیز است و چشم‌ها را به پرده سینما می‌دوزد، اما متاسفانه کمی بعد، داستان کلا به سمت و سوی دیگری می‌رود، مشکل بزرگ و اصلی فیلم «امیلیا پرز» و البته «ژک اودیار» همین نقص و کمبود‌ها و نادرست بودن‌های سناریو است. بنابراین، فیلم از چهل و پنج دقیقه اول به بعد، خسته‌کننده می‌شود و حتی وجود آهنگ‌ها و آواز‌ها و صحنه و دکور و لباس‌های پر زرق و برق و صد البته میزانسن روان و دوربین سیال فیلمبردار، نمی‌تواند برای من نقص بزرگ سناریو را پر کند.

جالب اینجاست که شرکت مد و فشن «ایو سن لوران» که یکی از بزرگ‌ترین‌های صنعت مد در فرانسه و معروف‌ترین‌ها در جهان است، یکی از تهیه‌کنندگان این پروژه است، بنابراین از نظر طراحی لباس، خیال‌تان راحت که ذره‌ای کم گذاشته نشده است. «امیلیا پرز»، اما خبرنگاران و منتقدین جشنواره را به دو گروه تقسیم کرده است. گروهی که به دلیل میزانسن بی‌نقص و چرخش یکباره کارگردان هفتاد و دو ساله فرانسوی به سمت کمدی موزیکال، فریاد به شاهکار بودن فیلم می‌کشند (که البته اکثریت‌شان فرانسوی هستند و بی‌طرف محسوب نمی‌شوند) و از حالا می‌خواهند نخل طلا را به «ژک اودیار» بدهند تا با خود به خانه ببرد و گروهی دیگر هم مثل من باز هم با سری پایین از سالن سینما خارج شدیم و به غرغر‌های‌مان ادامه دادیم که پس کی بالاخره قرار است، جشنواره کن امسال به آن معنا شروع شود؟ کی نوبت فیلم‌های سفارشی و مشتریان دایمی تمام می‌شود تا بتوانیم شاهکار‌هایی در حد فیلم‌های پارسال جشنواره، (که یکی از بهترین سال‌های فیلمی کن بود) مثل «نقطه مورد علاقه» «جاناتان گلزر» (جایزه ویژه هیات داوران کن ۲۰۲۳)، «آناتومی یک سقوط» «جاستین تریه» (نخل طلای کن ۲۰۲۳) و یا «روز‌های عالی» «ویم وندرس» را ببینیم...؟

فیلم دیگر که دیدم «اه، کانادا» ساخته «پل شریدر»، نویسنده و کارگردان کهنه‌کار امریکایی است که به عنوان نویسنده کار‌هایی استثنایی مثل «راننده تاکسی» و «ریجینگ بال» «مارتین اسکورسیزی» یا «برخورد از نوع سوم» «اسپیلبرگ» را در کارنامه خود دارد. او هم یکی از مشتریان قدیمی جشنواره کن است.

این فیلم اقتباسی از رمانی نوشته «راسل بنکس» است. شخصیت «لئونارد فیف» در فیلم به دنبال اعتراف و گفتن عریان حقایق به همسرش، قبل از فرا رسیدن مرگ است. گویی با این کار می‌تواند خود را از عذاب وجدان برهاند و دینش را ادا کند. «اما فیف» زنش، اما طاقت شنیدن حرف‌های او را ندارد و البته این او نیست که باید «لئونارد» را ببخشد. «لئونارد» که تحت تاثیر درد طاقت‌فرسای سرطان که امانش را بریده و دارو‌های مسکن و آرام‌بخش، نمی‌تواند ذهنش را متمرکز کند، هنگام تعریف داستان زندگی‌اش، هی به عقب و جلو می‌رود.

روایت «لئونارد» هم به صورت صوتی و هم تصویری، از نگاه او و هم از نگاه مستندسازان درونی فیلم نشان داده می‌شود. در این عقب و جلو رفتن‌ها گاه «لئونارد» جوان را می‌بینیم و گاه لئونارد پیر را که نشان از به‌هم ریختی ذهن او دارد. او به آرامی، تعریف می‌کند که چگونه همسری بد و بی‌وجدان و پدری بی‌لیاقت بوده که نه یک بار، بلکه دو بار زن و زندگی‌اش بچه را رها کرده و از زن زندگی خانوادگی و سربازی و رفتن به جنگ فرار کرده و بی‌خبر رفته... با تعریف‌های او و قاطی کردن زمان‌ها و مکان‌ها و رفت و آمد‌های ذهنی‌اش، زندگی او به پازلی تبدیل می‌شود که تماشاگر باید تکه‌های آن را جمع کند تا به یک تصویر کامل برسد. تصاویری که گاه حقیقیت‌اند و گاهی اوقات تخیلی محو شونده را به نمایش می‌گذارد.

استفاده «شریدر» از فیلم‌ها و تکه‌هایی از فیلم‌های دیگر مثل «همشهری کین» و «فریاد‌ها و نجواها» ساخت این پازل را حتی سخت‌تر هم می‌کنند. این رفت و آمد بین دوران مختلف، واقعیت و تخیل و پلان‌های رنگی و سیاه و سفید و «لئونارد» جوان و پیر و دم مرگ و تشابه «اما» به یکی از زنانی که «لئونارد» در جوانی با او به زن دومش خیانت کرده و همه همه باعث شده تا فیلم تبدیل به هزارتویی شود که رفتن در آن با خودمان است و بیرون آمدن و فهمش، اما با خدا؟! تماشاگر در آخر گنگ و گیج می‌ماند که بالاخره داستان واقعا از چه قرار بود و چه چیزی درست بود و چه چیزی غلط... این هزارتو بودن و گیج و منگی البته خواسته کارگردان است که قطعا می‌خواهد تماشاگر را با ذهن مخلوط و گنگ «لئونارد» همراه کند. باید گفت که در این صورت «شریدر» کاملا موفق شده! بعد از اتمام فیلم، اما راستش نمی‌دانستم واقعا چگونه باید در مورد فیلم فکر کنم.

نقد فیلم از جنگ ویتنام که فراری‌های جنگ را به نوعی قهرمانان این جنگ می‌داند و شجاعت‌شان را تحسین می‌کند، تنها نکته‌ای است که از دل این فیلم برایم مشخص بود. برای فهمیدن کامل این فیلم، اما فکر می‌کنم که باید دوباره و یا حتی سه باره دیدش تا نکات ریزی که کارگردان در جای جای فیلم گذاشته تا ببینیم را پیدا کنم... در کل، اما «اه کانادا» هم آن فیلمی نبود که تکان‌دهنده باشد... پس همچنان منتظر می‌مانم!

ارسال نظرات