صفحه نخست

سیاست

ورزشی

علم و تکنولوژی

عکس

ویدیو

راهنمای بازار

زندگی و سرگرمی

اقتصاد

جامعه

فرهنگ و هنر

جهان

صفحات داخلی

«بعد از تجربه ساخت شهرزاد و حاشیه‌سازی‌های عجیب و غریبی که گریبان من و یکسری از بازیگرانش را گرفته بود، تا حدودی گوشه‌نشین شده بودم و اغراق نمی‌کنم اگر بگویم پناه بردن به اندیشه‌های مولانا و غزلیات و مثنوی-معنوی و شطحیات شمس تبریزی پناه خوبی برایم شد.»
تاریخ انتشار: ۰۸:۴۷ - ۲۹ ارديبهشت ۱۴۰۳

این روز‌ها «مست عشق» به پدیده‌ای سینمایی در حوزه اکران و نمایش تبدیل و با استقبال مخاطب و فروش بالا همراه شده است. بخشی از این اقبال به‌دلیل موضوع فیلم است که برای نخستین‌بار در سینمای ایران شاهد اثری درباره شاعر و عارف بزرگ ایرانی، مولانا جلال‌الدین بلخی هستیم و رابطه حیرت‌انگیز او با شمس تبریزی و دلیل دیگر را باید حضور بازیگران ستاره و سلبریتی‌های سینمای ایران و ترکیه دانست که یک تجربه تازه در فیلمسازی مشترک است. بااین‌حال مواجهه با فیلم، روایتی دوگانه داشته است. برخی مرعوب «مست عشق» شدند و از تماشای آن به وجد آمدند و برخی نقد‌های تندی بر آن کرده‌اند و حتی یکی مثل مسعود فراستی آن را یک فیلم بد تلویزیونی دانسته که تصویری مفلوک از مولانا به نمایش گذاشته است. گویی فیلمی درباره مولانا مصداق شعری از خود مولانا در نی‌نامه شده که گفته بود: «هر کسی از ظن خود شد یار من».

به گزارش هم‌میهن، به‌ بهانه اکران این فیلم و واکنش‌های متفاوت درباره آن، به گفتگو با حسن فتحی نشستیم تا با او به‌عنوان کارگردان «مست عشق» درباره این روایت‌های گوناگون حرف بزنیم و روایت او از فیلم و نقد‌های فیلم را بشنویم.

 در ادامه این گفت‌وگو را مشاهده می‌کنید.

همیشه فکر می‌کردم اگر سینمای ایران بخواهد به روایت قصه شمس و مولانا بپردازد، یکی از بهترین گزینه‌ها حسن فتحی است؛ هم به‌دلیل سبقه شما در ساخت سریال‌های تاریخی و آثار ماندگاری که در این ژانر خلق کردید و هم به‌خاطر تسلط داشتن در به تصویر کشیدن تجربه‌های عاشقانه که نمونه‌اش سریال شهرزاد به‌عنوان یک درام تاریخی عاشقانه بود. با این حال فکر می‌کردم رفتن سراغ قصه شمس و مولانا به‌دلیل پیچیدگی و حیرت‌انگیز بودن این رابطه و اساساً منزلت عرفانی‌ای که مولوی دارد، با هواداران انبوهی که انتظار زیادی از فیلمی درباره مولانا دارند، کار بسیار دشواری است و جسارت و ریسک‌پذیری بالایی می‌خواهد. آیا برای ساخت «مست عشق» با چنین دغدغه‌ها و نگرانی‌هایی مواجه بودید و چه شد که به سمت ساخت این فیلم رفتید؟

اگر این نگرانی‌ها و ملاحظاتی که اشاره کردید، نبود، نگارش این فیلمنامه نزدیک سه سال طول نمی‌کشید؛ به‌رغم اینکه در مقام یک علاقه‌مند معمولی به کتب فلسفه و عرفان بیگانه نیستم. حتی اگر خاطرتان باشد حدود ۲۰ سال قبل سریالی سی‌وچند قسمتی درباره فیلسوف ایرانی ملاصدرای شیرازی به‌نام «روشن‌تر از خاموشی» ساختم که برای نوشتن فیلمنامه آن حدود دو، سه سال مطالعات مستمر روی جریان‌های فلسفی و عرفانی مختلفی داشتم؛ از فلسفه ارسطو و تأثیر آن در شکل‌گیری فلسفه مشایی در ایران گرفته، تا حکمت خسروانیه و تأثیر آن به‌واسطه حکمت نوافلاطونی و مکتب اسکندرانی بر حکمت اشراق و اندیشمندانی نظیر سهروردی و ملاصدرا؛ علاوه بر اینها، در سال‌های دور و نزدیک، بسان بسیاری از علاقه‌مندان به افکار و اندیشه‌های حضرت مولانا و شمس تبریزی، کتب و مقالات مرتبط با زندگی و آثارشان را تورق کرده‌ام.

البته که این پیشینه مطالعاتی برای ساخت این اثر کافی نبود، بعد از تجربه ساخت شهرزاد و حاشیه‌سازی‌های عجیب و غریبی که گریبان من و یکسری از بازیگران شهرزاد را گرفته بود، اصلاً شرایط روحی خوبی نداشتم و فکر می‌کردم ما در این ماجرا چه گناهی کردیم که اینطور باید مورد تهمت، افترا و هجمه قرار بگیریم؛ آن‌هم در شرایطی که تا چند مدت قبلش به‌خاطر موفقیت چشمگیر آن سریال مورد تمجید و ستایش غریبه و آشنا بودیم؛ اما به‌یکباره ورق برگشت و بازی زندگی، آن روی خشن و بی‌رحم خود را نشان داد.

درنتیجه بعد از این ماجرا تا حدودی افسرده و گوشه‌نشین شده بودم و اغراق نمی‌کنم اگر بگویم پناه بردن به اندیشه‌های مولانا و غزلیات و مثنوی-معنوی و شطحیات شمس تبریزی پناه خوبی شد تا از آن اندوه و خسوف روحی که گرفتارش شده بودم به‌تدریج فاصله بگیرم. این تجربه درونی در ترغیب من به ساخت این اثر بسیار مؤثر بود.

به‌ویژه اینکه آثار مولانا واجد یک معرفت روانکاوانه و انسان‌شناختی است و علاوه بر شناخت معرفتی، گشایش روحی و روانی هم ایجاد کرده و گره از ذهن و ضمیر انسان باز می‌کند و شور زندگی می‌بخشد. به‌نظر می‌رسد تاثیر مولانا در تجربه زیسته خودتان و اُنسی که با او پیدا کردید، موجب شد تا با ساخت فیلمی درباره او به یک ادای دین فردی نسبت به مولوی دست بزنید...

همینطوره؛ به‌گمانم عرفان و فلسفه و روانشناسی، همنشین‌ها و همسایه‌های خوبی در کنار هم هستند و ترکیبی از دستاورد‌های این سه دانش بشری بسیار می‌تواند برای بشر بحران‌زده‌ی امروز نجات‌بخش باشد. اما اینکه جرقه ساخت این اثر چگونه زده شد برمی‌گردد به شبی که آقای فرهاد توحیدی در جلسه‌ای پیشنهاد ساخت سریال مشترکی بین ایران و ترکیه را مطرح کردند و واسطه آشنایی من با آقای مهران برومند و آقای دکتر حسن علیزاده تهیه‌کننده و سرمایه‌گذاِر کار شدند؛ ما سفری نیز به استانبول داشتیم و یک شبی که دور هم جمع شده بودیم از آنجا پیشنهاد کردم که ایرانی‌ها و ترک‌ها هر دو ارادت ویژه‌ای به مولانا دارند، بیاییم به‌جای یک سریال مشترک معمولی، اثر سینمایی مشترکی درباره داستان حیرت‌انگیز مواجهه شمس و مولانا و پیامد‌های آن برای آن‌دو بسازیم.

این پیشنهاد مورد استقبال دوستان قرار گرفت و مبنایی شد برای جلسات و گفتگو‌های بعدی، بعد از اعلام آمادگی سرمایه‌گذاری از ترکیه برای سرمایه‌گذاری مشترک، این توفیق فراهم شد تا از محضر استاد موحد مولوی‌شناس برجسته در این زمینه بهره‌مند شویم. کتاب‌های ایشان و چند مولوی‌شناس دیگر را مطالعه کردیم؛ موازی این مطالعات و فیش‌برداری‌ها که مدت‌زمان زیادی صرف آن شد، درخصوص ساختار فیلمنامه و طرح داستانی آن با جناب توحیدی جلسات بسیاری داشتیم؛ نخستین سوالی که باید جواب می‌دادیم این بود که مخاطبان ما در ساخت این اثر قرار است کدام اقشار جامعه باشند؟ آیا می‌خواهیم صرفاً یک کار متکلف و سنگین برای اهالی فکر و اندیشه و متفکرین مولوی‌شناس بسازیم یا نه، مخاطبِ هدفِ ما قرار است که قشر معمولی و متوسط خیابان و کوچه بازار به‌ویژه نسل جوان باشد؟

نهایتاً به این نتیجه رسیدیم که الگویی را برای پرداختن به این قصه در حد بضاعت‌مان انتخاب کنیم که برای مخاطب عادی جذاب باشد. درنتیجه رفتیم سراغ ژانر معمایی-جنایی مرتبط با یکی، دو قصه عاشقانه. خوشبختانه خود حکایت آشنایی شمس و مولانا و حواشی مرتبط با آن، این پتانسیل را داشت که از ماجرای مثلث عشقی بین شمس و کیمیا خاتون و علاءالدین پسر ارشد مولانا که در بسیاری روایت‌ها آمده تا ماجرای مضروب و مفقود شدن شمس، در چارچوب ژانر معمایی-جنایی قصه را طراحی کنیم.

با این هدف که این اثر بتواند تلنگری به اذهان مخاطبان خود بزند و آن‌ها را ترغیب کند بعد از تماشای فیلم سراغ کتب مربوط به شمس و مولانا بروند و درباره آن‌دو، مطالعه‌ی بیشتر و عمیق‌تری داشته باشند. این هدف از همان ابتدا خیلی آگاهانه در گفتگو‌های بنده و آقای توحیدی شکل گرفت و براساس همین ایده و هدف شروع کردیم به نگارش فیلمنامه‌ای که تحقیق و نگارش آن حدود حداقل دو سال وقت برد.

اشاره کردید به اینکه از ابتدا رابطه شمس و مولانا را دستمایه نگارش فیلمنامه قرار دادید و به نظرم دست روی مهمترین رخداد زندگی او گذاشتید. آیا برهه دیگری از زندگی او بود که قابلیت دراماتیک برای تبدیل شدن به فیلم داشته باشد؟

ببینید یک نگاه می‌توانست این باشد که ما زندگی مولانا جلال‌الدین را از زمان کودکی‌اش در بلخ دنبال کنیم. هجرت خانواده‌اش به‌دلیل نگرانی از حمله مغول از بلخ به نیشابور و ملاقاتش با عطار را به تصویر بکشیم و نهایت فرایند هجرت خانواده‌اش را به بین‌النهرین و شامات و نهایتاً منطقه آناتولی و قونیه و ماجرا‌های او تا حدود چهل‌سالگی در مقام یک متکلم و فقیه و معلم و روحانی نامدار، سپس ملاقاتش با شمس‌تبریزی و رشد و تعالی شاعرانه و عارفانه او را پس از رفتن شمس دنبال و روایت کنیم.

منتها این قصه پرطول و دراز در قالب یک فیلم سینمایی نمی‌گنجید و نیازمند ساخت سریالی چندده‌قسمتی بود، درحالی‌که ما از همان بدو امر به ساخت یک اثر سینمایی فکر می‌کردیم و همین نکته کار ما را سخت‌تر کرده بود. امروز که به هر روی تاب و تقلای ما در حد بضاعت‌مان در معرض اکران عمومی قرار گرفته، همه امیدمان این است که این اثر فتح بابی باشد برای تولید آثاری درخشان‌تر و جذاب‌تر درباره زندگی و افکار حضرت مولانا و دیگر بزرگان ادب و فرهنگ ایران؛ متاسفانه در این زمینه خیلی کم کار کردیم و این مایه تأسف است که سینمای ما کمتر سراغ مشاهیر و مفاخر وطنی خود می‌رود.

از جانب نهاد‌های فرهنگی در این زمینه هیچ قدمی برداشته نشد و گویی که یا دغدغه‌ای وجود ندارد، یا مصلحت‌های شبه‌سیاسی امکان آفرینش هنری در این زمینه را برنمی‌تابد. به هر روی در فیلمنامه‌ای که آقای توحیدی و بنده نوشتیم تنها آن برش و فراز از زندگی حضرت مولانا که مربوط به مواجهه شمس و مولانا در قونیه است و مولانا را مولانا کرد و دین عشق را در او جایگزین دین عادت و تکلیف کرد، مطمح‌نظر ما قرار گرفت.

من فکر می‌کنم شرایط سیاسی و تاریخی هم به ساخته شدن این فیلم کمک کرد. به این معنا که به‌دلیل نگاه بدبینانه یا مخالفی که دست‌کم در بخشی از حاکمیت نسبت به مولانا و اندیشه‌ها و عرفان او وجود داشت که ریشه در همان جدل فق‌ها و عرفا دارد، شاید ۳۰-۲۰ سال پیش امکان ساخت فیلمی درباره مولوی فراهم نبود و پشت خط قرمز‌ها قرار می‌گرفت...

بخشی از همین گفتمان رسمی در تریبون‌های خود مدام از ضرورت توجه به میراث فرهنگی در عرصه سینما صحبت می‌کردند و می‌کنند، اما تا امروز و در عمل هیچ قدمی برنداشته و هیچ برنامه‌ای هم در این زمینه ندارند و آنجا هم که کسانی از بخش خصوصی به‌دلیل علائق فرهنگی پا به میدان می‌گذارند نه‌تن‌ها حمایتی نمی‌کنند بلکه با ایجاد موانع و محدودیت‌ها موجب دلسرد شدن سرمایه‌گذار بخش خصوصی هم می‌شوند.

واقعاً در نیم قرن اخیر و در فقره تولیدات فرهنگی راجع به گذشته ادبی و هنری‌مان چه کرده‌ایم؟ ما راجع به نظامی‌گنجوی، رودکی، فردوسی و دیگر بزرگان ادب و هنر و حکمت چند اثر تولید کرده‌ایم؟ نسل امروز ما آیا باید با میراث تاریخی و فرهنگی خود آشنا شود یا نه؟ در مهمانی تمدن‌ها و فرهنگ‌ها هر فردی با لباسی به آن ضیافت می‌رود که دوخته‌شده‌ی میراث فرهنگی خودش است. ما از این میراث فرهنگی چه لباس برازنده‌ای برای نسل جدید دوخته‌ایم؟

درد و دریغ اینجاست که بسیاری از چهره‌های روشن‌اندیش و عمیق ایرانی در حوزه فلسفه، حکمت، عرفان، علوم ریاضی و دانش‌هایی دیگر برای نسل جدید ناشناخته و غریبه‌اند و حالا یک گروهی بدون ادعا در یک تاب و تقلا و در خاموشی و سایه آمده و فیلمی درباره دو نفر از مفاخر ایرانی ساختند که با اقبال مخاطب هم همراه شده است. ما که ادعا نداریم درباره شمس و مولانا حرف اول و آخر را گفته‌ایم و فیلمی بی‌نقص ساخته‌ایم. اندیشه‌های شمس و مولانا حکم یک دریای عظیم را دارد. ما نهایتاً یک کوزه آب از این دریا را برداشته‌ایم.

آقای فتحی! بخشی از این نقد‌ها نه از سر ارادت و علاقه‌ای که به مولانا وجود داشت، برآمده است؛ ازجمله اینکه شأن مولوی بالاتر از این بود که از قواعد سینمای تجاری مثل حضور بازیگران ستاره ایرانی و ترکیه استفاده شده یا برخی مفاهیم یا تجربه‌های والای عرفانی و تصویری که مثلاً مولوی از عشق ارائه می‌دهد به روایت‌های عامیانه از عشق تقلیل پیدا کرده است حتی یکی از تعابیر فیلمفارسی اسلامی در نقد فیلم استفاده شده است. درواقع نقد این رویکرد این است که فیلم را کالایی شدن مولوی یا بازاری شدن عرفان می‌داند. پاسخ شما به این دست از نقد‌ها چیست؟

شک ندارم رونق جریان نقد و نقادی از پیش‌شرط‌های رشد و پویایی هر اجتماعی است و از این منظر منتقدان و نویسندگان حوزه فرهنگ و هنر جایگاه حائز اهمیتی دارند. نقد و نقادی‌هایی که از سر دغدغه هنری و فرهنگی و نه به‌واسطه حُب و بغض‌های شخصی صورت می‌گیرد، مسلماً سازنده و اثربخش است و به غنای بحث و فهم اثر کمک می‌کند.

همه کسانی که در این سال‌ها آثار من و مصاحبه‌هایم را دنبال کرده‌اند، بی‌خبر نیستند از اینکه برای منتقدان فیلم و نقش آن‌ها در اعتلای هنر نمایش احترامی عمیق قائلم، اما موضع برخی از آن‌ها را درخصوص این فیلم درک نمی‌کنم. بالاخره آیا می‌خواهیم سینمای پررونقی داشته باشیم یا نه؟ تا دیروز گله‌مند بودند که چرا فقط فیلم کمدی فروش می‌کند و فیلم جدی نمی‌تواند پای مخاطب را به سینما بکشاند و حالا که فیلم اتفاقاً درباره فرهنگ ایران و دو نفر از چهره‌های شاخص ادبیات و عرفان این سرزمین است و مورد استقبال مردم قرار گرفته، شما به جای اینکه از این بابت خشنود باشید موضع قهرآمیزی نسبت به فیلم گرفته‌اید؟ در کدام اصول نقد آمده که برای جذابیت یک اثر سینمایی نباید از سلبریتی و بازیگر ستاره استفاده کرد؟

چطور در سینمای آمریکا و اروپا ساخت فیلم‌های جدی و مهم با حضور ستارگان مشهور اشکالی ندارد، اما منِ فیلمساز ایرانی اگر از بازیگران مشهور استفاده کنم مورد نقد قرار می‌گیرم؟ براساس کدام معیار نقدِ فیلم، این قضاوت را می‌کنید؟ متأسفانه مبنای این نقد‌ها بر استدلال بنا نشده و بیشتر جنبه جدلی دارد با اثر و باب گفتگو و مفاهمه را می‌بندد. مثلاً منتقدی می‌آید و می‌گوید فیلم چرک است، آشغال است و واژه‌هایی از این دست به کار می‌برد. این واژه‌ها چه نسبتی با جهان منزه عرفانی یا اساساً چه نسبتی با ادبیات نقد دارد؟ مگر نه اینکه آموزه‌های ناب عرفانی ما را به همزیستی مسالمت‌آمیز و ادب و احترام دعوت کرده و توصیه می‌کند یکدیگر را تحقیر نکنیم، زیرا نطفه هر جنایتی در تحقیر نهفته است!

به نظرم یک تفکیکی باید بین نقد‌های منفی داشت. برخی از آن‌ها حتی ملزم به ادبیات نقد هم نیستند، اما برخی از این نقد‌ها و منتقد‌ها نه از سر غرض‌ورزی یا پیش‌داوری که اتفاقاً به‌دلیل عُلقه و دغدغه‌ای که نسبت به سوژه فیلم دارند و چه‌بسا از سر دلسوزی معتقدند که منزلت و جایگاه مولانا چنانکه شایسته و درخور اوست در فیلم لحاظ نشده و در مقابل آنچه شما نقد بازاری می‌نامید آن‌هم می‌گوید فیلم روایتی بازاری از مولانا کرده و نتوانسته عظمت او را به تصویر بکشد...

من هم نمی‌گویم یا مدعی نیستم که فیلمی به اندازه شأن و منزلت مولانا ساخته‌ام و از ابتدا هم گفتم که به نظرم هر اثر نمایشی از‌جمله فیلم ما، در مواجهه نمایشی و داستانی با وسعت اندیشه و عظمت شخصیت حضرت مولانا حکم پر کردن ظرفی از این بحر بیکران را دارد، اما به هر حال باید از یک جایی شروع کرد و در به نمایش گذاشتن مولانا و اندیشه‌هایش قدمی برداشت. اگر عظمت و بزرگی سوژه بیش از حد ما را بترساند، آنگاه هیچ‌کس هیچ‌وقت در سینما از ترس هجمه این و آن سراغ این قِسم سوژه‌ها نمی‌رود.

حالا با ساخت «مست عشق» اولین قدم در این مسیر برداشته شده، این‌قبیل رویکرد‌ها باید مورد حمایت قرار بگیرند تا راه برای تداوم آن‌ها هموار شود و دیگرانی که ممکن است فیلمی بهتر از این درباره مولانا بسازند دچار پشیمانی و یأس نشوند.

اگر به قول مولانا این شیشه کبود را از پیش چشم برداریم چه چیزی در فیلم می‌بینیم؟

پیام فیلم جدا از پیام بنیادی نهفته در عرفان مولانا نیست. در جهانی که حرص، حسادت، بی‌رحمی، خشونت و خودشیفتگی، زندگی‌ها بر باد می‌دهد، روابط انسانی و اخلاقی و عاشقانه بسیاری را از بین می‌برد، رفاقت‌ها و دوستی‌های بسیاری را نابود می‌کند، پیام فیلم پرهیز از همه غل و زنجیر‌هایی است که انسان امروز در ورطه‌ای از عادت، روزمر‌گی، تنگ‌نظری و جمود، اسیر آن‌ها شده است.

بسیاری از منیت‌ها، نفسانیت‌ها و خودخواهی‌ها که در جامعه ما رنگ و لعاب سیاسی و ظاهر ایدئولوژیک به‌خود می‌گیرد و به آتش‌ستیزی‌های خانمان‌برانداز دامن می‌زند، از همین سنخ بی‌اخلاقی‌هاست؛ اینجاست که عرفان مولوی به داد ما می‌رسد و ما را با لحنی شیرین و شکرین دعوت می‌کند برای عبور ابراهیم‌وار از این آتش شُوم، ابتدا باید به محاسبه نفس خود بپردازیم؛ ابتدا با خویشتنِ خویش به صلح و صفا برسیم تا در ادامه با جهان بیرون از خود نیز به صلح و همزیستی برسیم و در این مسیر مراقب باشیم تا نصایح شمس به مولانا را جدی بگیریم و از بَه بَه و اَه اَه دیگران برای خود هویت درست نکنیم و به عناوین و اعتبارات گذرا و کوتاه زندگی دلخوش نکنیم.

پیام فیلم نوعی دعوت به «با خویشتنِ خویش یگانه شدن» است که در مهمترین مکاتب روانشناسی معاصر هم به‌نوعی این موضوع مطرح می‌شود. به نظرم مردم خیلی خوب پیام این فیلم را دریافت کرده‌اند و جالب اینکه در اغلب اکران‌ها در پایان فیلم شاهد ابراز احساسات مردم هستیم؛ که شاید مبین این باشد که یک نسیم و هوای تازه را در این فیلم تجربه کرده‌اند.

واقعیت این است که در نزد منتقدان، استقبال مخاطب از یک فیلم یا فروش بالای آن، معیاری برای تحلیل یا دلیلی برای تایید نیست. نقد آن‌ها ناظر به این است که فیلمی با موضوعی عرفانی و درباره شمس و مولانا نباید از ساحت آگاهی به ساحت سرگرمی تقلیل پیدا کند. به نظر آن‌ها فیلم مخاطب را با یک قصه عاشقانه همراه می‌کند، اما شناخت و معرفتی درباره مولانا و اندیشه‌هایش ایجاد نمی‌کند.

ببینید، مرحوم دکتر شریعتی در جایی می‌گوید که در تاریخ حکمت شرقی دو رویکرد عرفانی داریم؛ یکی بر مبنای تقوای پرهیز و دیگری بر پایه تقوای ستیز. اولی تنها شیوه عزلت‌گزینی صرف و عافیت‌طلبی فردی را توصیه می‌کند و کاری با درد مردم و دغدغه‌های اجتماعی ندارد، اما دومی آرامش و رستگاری فردی خود را در پیوند با احساس مسئولیت اجتماعی و اخلاقی نسبت به دیگران جست‌وجو می‌کند و عرفانِ شیخ حسن خرقانی، عطار و مولوی از این جنس است.

به همین دلیل در این فیلم سعی کردیم در حد مجال اندک، شمس و مولانایی را به تصویر بکشیم که عزلت‌گزین نیستند بلکه به دنبال زندگی عزتمندانه در دل اجتماعی عزتمند هستند. ضمن اینکه جهان عرفانی مولوی چندلایه و آن‌چنان وسیع است که ما نه قصد ورود، نه اصلاً صلاحیت ورود به همه لایه‌های آن را داشتیم و اساساً در یک فیلم سینمایی نمی‌توانستیم مولانا و اندیشه‌هایش را در همه ابعاد و با آن عمق و وسعتی که در شخصیت او وجود دارد، به تصویر بکشیم.

بااین‌حال برخی چنان بر تصویر و روایت فیلم از شمس و مولانا می‌تازند که گویی خود شناخت جامع و کاملی از افکار و اندیشه‌های آن دارند. صدالبته ریشه بسیاری از این واکنش‌ها و نقد‌های تند و تیز به یک مشکل تاریخی در فرهنگ ما برمی‌گردد و آن مطلق‌گرایی است؛ منشی که یا سیاهِ سیاه می‌بیند یا سفیدِ سفید. این نگاه مبتنی بر قانون جزمی «یا همه یا هیچ» به‌شدت نقش ویرانگر و مخربی در زندگی ما ایرانی‌ها بازی کرده است.

این نگاه هم به‌شدت ضدعرفانی است، هم ضدعلمی و با مقتضیات جهان امروز هم سر سازگاری ندارد. برخی با رویکردی مبتنی بر همین نگاه مطلق‌گرا، چنان شمشیر را از رو برای این فیلم بسته‌اند که انگار واجد هیچ نقطه مثبتی نیست و سراسر تباهی است و انگار که ما با ساختن آن دچار گناه ثقلین شده‌ایم. این نگرش مطلق‌گرا نه‌فقط آفت نقد ادبی و هنری ماست که گرفتاری و آفتی در تاریخ اجتماعی ماست که شاید ریشه در ناخودآگاه فرهنگی ما دارد و شاید بخشی از آنچه در تاریخ ما تحت عنوان استبداد شرقی نام برده شده، ریشه در همین نوع نگاه و منش دارد.

از طرف دیگر هم می‌شود به این موضوع پرداخت. واقعیت این است که ما در کنار روانشناسی زرد، شاهد ظهور و گسترش نوعی عرفان زرد هستیم که درک و خوانشی سطحی و بازاری از عرفان ارائه می‌کند و دچار نوعی بلاهت‌زدگی است. برخی نقد‌ها به فیلم‌گویی ناظر به این مفهوم یا نگران این است که درکی سطحی از عرفان در ذهن مخاطب شکل نگیرد.

به نظرم این نگرانی کاملاً بجا و قابل درک است، در تاریخ علاوه بر سوءاستفاده‌هایی که قدرت‌های سیاسی از دینداری مردم کرده‌اند، کم نبوده‌اند دکان‌های دونبشی که به اسم تصوف و عرفان راه افتاده‌اند، اما این لغزش‌ها مانع از این نمی‌تواند باشد، بشریت این حق را دارد تا در معرض آگاهی از تجربه‌های ناب مشاهیر و مفاخری نظیر شمس و مولانا قرار بگیرد؛ تجربه‌هایی آمیخته با شهود، الهام و ادراکی متافیزیکی، فلسفی و عرفانی.

مگر جز این است که یکی از پایه‌های توسعه در مغرب زمین با شروع عصر روشنگری، پیوند خوردن مردم کوچه و بازار با افکار فلاسفه و حکما و دانشمندان غربی بود، فی‌المثل شما نمی‌توانید فراموش کنید نقشی را که سارتر، کامو و سیمین دوبوار در شناساندن فلسفه اگزیستانسیالیست و آن بحث عمیق اضطراب وجودی مقوله آزادی انتخاب در میان مردم کوچه و بازار داشتند یا نقشی که افرادی مانند بکت، آدموف، یونسکو در شناساندن فلسفه پوچی و نیهیلیسم و نمایش ابزورد به مردم معمولی جامعه داشتند.

قرار نیست که اندیشه نخبگان و الیت‌های جامعه در بین خودشان محصور بماند و به جامعه منتقل نشود. عرفان مولوی هم از همین جنس است که به زیست مردم پیوند می‌خورد تا به آن‌ها کمک کند تا زیست بهتری را تجربه کنند. چرا باید مردمِ خود را از این گنجینه گره‌گشاه محروم کنیم. بله باید مراقب بود که در دام عرفان زرد و بازاری نیفتاد. خاطرم هست زمانی که زندگی ملاصدرا شیرازی را در سریال «روشن‌تر از خاموشی» کار می‌کردم، متوجه شدم که خیلی جا‌ها ملاصدرا برخلاف بسیاری از فلاسفه قدیم یا فیلسوفان زمان خودش سعی می‌کند با فاصله گرفتن از الاهیات اخص، نتیجه‌گیری‌های فلسفی خودش را با مسائل اجتماع پیوند بزند و همین‌جا‌ها بود که ملاصدرا را مرتد اعلام کردند.

هرجا او می‌خواست از دیدگاه‌های فلسفی خود نتایج اجتماعی بگیرد، با برخورد آدم‌های مرتجع و تنگ‌نظر زمانه خودش مواجه می‌شد. می‌خواهم بگویم که ما دوره‌ای داریم در تاریخ خودمان که چیزی نمانده بود همچون مغرب زمین، فلسفه و اجتماع با یکدیگر پیوند بخورند؛ یعنی همان اتفاقی که در قرن هفدهم در اروپا با کانت و دکارت افتاد. همه این اتفاقات داشت با ملاصدرای شیرازی رخ می‌داد، اما آن استبداد شرقی قدرتمند و جریان اخبارگری دست‌به‌دست هم دادند و سعی کردند او را از طریق افترا و تکفیر منزوی کنند و متاسفانه موفق هم شدند.

به هر روی یکی از عوامل توسعه، پیوند خوردن دستاورد‌های فکری، فرهنگی، ادبی و هنری با متن جامعه است. ما باید از یک جایی شروع کنیم به تقویت این پیوندها. در این شروع شدن البته آزمون و خطا هم هست. بنده و همکارانم بر این اساس تلاش کردیم تا یک قدمی برداریم و «مست عشق» حاصل این نگاه و قدم است و امیدوارم قدم‌های بعدی که انشاءالله دیگران برمی‌دارند قدم‌های قدرتمند‌تر، هنری‌تر و تاثیرگذارتری باشد.

بخشی از نقد‌ها بر معیار همین تاثیرگذاری صورت می‌گیرد؛ به این معنا که معتقد است مثلاً مولانای فیلم، مصداق آن شخصیت کاریزماتیکی که در ذهن‌ها از او شکل گرفته است، نیست. یا مثلاً پارسا پیروزفر خیلی زیباتر و شیک‌تر از آن است که در شمایل مولانا بنشیند و باورپذیر شود. درحالی‌که خود مولانا می‌گوید: «صورت زیبا نمی‌آید به کار/ حرفی از معنا اگر داری بیار...» چرا آقای فتحی از بازیگری زیبا در نقش حکیمی استفاده کرده که خود بر معنا تاکید کرده است؟

دلیلش روشن است. در بسیاری از روایت‌هایی که ما از مولانا خواندیم، ذکر شده که چهره‌ای جذاب و خوش‌سیما داشته است. ترکیه که رفتیم، نقاشی‌ها و تصاویری از گذشته دیدم که در اغلب آن‌ها این سخن بود که مولانا چهره بسیار زیبایی داشته است؛ لذا تصمیم گرفتیم یک چهره جذاب و دوست‌داشتنی برای نقش مولانا انتخاب کنیم. در میان بازیگران ما آقای پارسا پیروزفر شهره است که هم آدم نجیب و بی‌حاشی‌های است، هم چهره جذابی دارد و هم بازیگر خوبی است.

مسئله این است که جذابیت مولانا به مرام و سیرتش است، نه صورت زیبایش.

همینطور است، اما چه اشکالی دارد که در او هم صورت زیبا را ببینیم، هم سیرت زیبا را. ببینید ما داریم فیلم می‌سازیم و با سینما و هنر سروکار داریم و هنر یعنی زیبایی. به قول یکی از نظریه‌پردازان سینمایی وقتی می‌خواهید زشتی و حتی جنایت را هم نشان دهید، با فرمی زیبا نشان دهید. این تفاوت فیلم است با یک گزارش ژورنالیستی از یک واقعه. در فیلم مبنا زیبایی است.

عرفان جهان زیبایی است. اگر به من بگویند در زیبایی کم گذاشتید، باید بگویم حیف؛ نه اینکه چرا فیلم را به زیبایی گره زدم. اگر این فرم را فرمول سینمای تجاری بدانیم، چه اشکالی دارد اگر این فرمول در خدمت روایت و خلق یک معنا به‌کار رود؟ در سینما و اساساً هنر، زیبایی ابزاری برای خلق و بازنمایی معناست و این به‌معنای ابتذال اثر نیست. چرا از زیبایی می‌هراسیم؟

اگر این زیبایی، پیام و معنای اثر را استتار کرده، بله می‌توان به آن نقد داشت، اما این زیبایی در خدمت پیام و معنای فیلم و غنی‌تر کردن آن است. مثلاً قصه‌های هزار و یک شب فرم بسیار زیبایی دارد، اما این زیبایی در خدمت این است که مخاطب جمال‌دوست به اعتبار جمال و زیبایی قصه جذب شود و راوی از پس جذب او، پیام و حرفش را بزند. مگر فیلمسازان بزرگ جهان از همین فرم و فرمول‌های جذاب و زیبا برای ساختن فیلم استفاده نمی‌کنند؟

بنابراین هرگونه تقلا و تلاشی برای بهره‌گیری از جاذبه‌ها برای گفتن یک حرف و معنای مهم، نه ضعف که قوت یک اثر می‌تواند قلمداد شود. اساساً در هنر معنا با میانجی‌گری زیبایی به مخاطب عرضه می‌شود.

ارسال نظرات