فرارو- «فرید زکریا» در تازهترین کتاب خود با عنوان «عصر انقلابها: پیشرفت و واکنش از ۱۶۰۰ تاکنون» روایت قرن بیست و یکمی خود را درباره اثر مهم «عصر انقلاب: اروپا، ۱۷۸۹-۱۸۴۸» نوشته «اریک هابسبام» مورخ مشهور بیان کرده است. زکریا نیز همانند هابسبام این موضوع را بازگو میکند که چگونه انقلاب فرانسه و انقلاب صنعتی عمیقا ساختارها، هنجارها و اصول راهنمایی را شکل دادند و جامعه ما را به آن چیزی که امروز هست، تبدیل کردند.
به گزارش فرارو و به نقل از واشنگتن مانتلی، زکریا چندین انقلاب دیگر چه مربوط به دوران پیش از صنعتیشدن و چه در دوران معاصر را شناسایی کرد که عموما در ادبیات موضوعی جزء انقلابها قلمداد نشدهاند. ممکن است زکریا از نظر خانوادگی تفاوت زیادی با هابسبام داشته باشد، او پسر خانوادهای سیاسی متولد بمبئی بود که سردبیر نیوزویک بینالملل شد و کماکان ستوننویس واشنگتنپست است، اما هنوز هم در ۶۰ سالگی در حرفه خود قوی ظاهر میشود. بینندگانی که بهتازگی این محقق فرهیخته را در تلویزیون میبینند، جایی که او برنامهای را با نام خود اجرا میکند، ممکن است ندانند زکریا دانشآموخته دکترای علوم سیاسی از هاروارد است و زیرنظر افرادی مانند «ساموئل هانتیگتون» نظریهپرداز برخورد تمدنها و همچنین «جوزف نای» مبتکر ایده قدرت نرم، آموزش دیده است.
بسیاری از آنچه زکریا در اثر خود نوشته است، آشنا به نظر میرسد، اما این موجب نمیشود فاقد جذابیت باشد. هر آن کس که اثر کلاسیک نوشته «ماکس وبر»، جامعهشناس مشهور آلمانی یعنی «اخلاق پروتستان و روح سرمایهداری» را خوانده باشد، از اینکه زکریا در اثرش بذر دموکراسی غربی را در اواخر قرن شانزدهم هلند شناسایی کرد، جایی که پروتستانها از امپراتوری هابسبورگ جدا شدند، تعجب نخواهد کرد. هلند عاملیت بزرگی را به مقامهای محلی اعطا کرد، درست مانند آنچه بنیانگذاران آمریکا دو قرن بعد انجام دادند. همچنین، هلند در آن زمان در اصول قانون اساسی خود آزادی مذهب را به رسمیت شناخت.
با بنانهادن پایههای دموکراسی وارد مرحله بعدی میشویم: سرمایهداری. در دهه ۱۵۰۰ میلادی هلند بیش از آنکه یک کشور مبتنیبر اقتصاد کشاورزی باشد، کشور دریایی پررونقی بود. کمتر از یکچهارم کارگران هلند در آن زمان در عرصه کشاورزی فعالیت میکردند. بازرگانان و نه اشرافزادگان در آن فضا صاحبنفوذ بودند. ردپای اولین بورس اوراق بهادار جهان را میتوان در انتشار سهام شرکت هند شرقی هلند برای جمعآوری وجوه عموم یافت. در همان زمان، بانک آمستردام بهعنوان یک بانک شبه مرکزی خدمت کرد، رخدادی که «آدام اسمیت» نیز در کتاب «ثروت ملل» خود به تفصیل به آن پرداخته است. زکریا مینویسد: «چنین وضعیتی گویای آن بود که هلند نه به خاطر توپهای جنگی یا قلعههایش، بلکه به خاطر بانکها و بازرگانانش شهرت پیدا کرد».
این انقلاب هلندی در اواخر دهه ۱۶۰۰ در انگلستان ریشه گرفت. پس از جنگ داخلی انگلیس و بریدن سر چارلز اول در سال ۱۶۴۹ میلادی، الیور کرامول نماینده، پارلمان قدرت را در دست گرفت و به رئیسجمهور کوتاهمدت بریتانیا تبدیل شد، منصبی که آن کشور برای اولینبار در تاریخ خود و تنها یک دهه قبل از احیای سلطنت توسط چارلز دوم، شاهدش بود.
پس از مرگ چارلز دوم، برادرش جیمز بر تخت سلطنت نشست. بااینوجود، پس از خلعید جیمز دوم، بهدنبال انقلاب باشکوه سال ۱۶۸۸، ماری دوم که با ویلیام اورانژ هلندی (بعدتر شاه ویلیام سوم) ازدواج کرده بود، دوران فرمانروایی مشترک خود را آغاز کردند که تا زمان مرگ زودهنگام ماری در سال ۱۶۹۴ ادامه یافت. کاتولیسیسمگرایی جیمز دوم موجب شده بود سه پارلمان پیاپی از سال ۱۶۷۹ تا ۱۶۸۱ حکم خلع جیمز از سلطنت را صادر کنند. سیاستهای جیمز به نفع کاتولیکها تا آنجا خشم عمومی را برانگیخت که از ویلیام اورانژ، همسر ماری (دختر جیمز) و از پشتیبانان پروتستانیسم در اروپا خواسته شد تا علیه جیمز وارد عمل شود. صعود بدون خونریزی ماری و ویلیام بهعنوان پادشاهان مشترک به تاج و تخت بریتانیا در سال ۱۶۸۸، انقلاب شکوهمندی را شکل داد.
اما چرا زکریا این لحظه غیرانقلابی را در زمره مجموعه انقلابهای انتخابی خود در اثرش قرار میدهد؟ او در پاسخ به این پرسش مینویسد: «برای اولینبار در تاریخ بریتانیا، خانوادههای سلطنتی جدید با یک قانون پارلمان دارای قدرت شدند، امری که آنان را به پادشاهان محدودشده و مشروطه تبدیل کرد. این نقطه عطف مدرنیزاسیون سیاسی انگلستان بود».
ثبات از ترتیبات جدید سرچشمه گرفت و کشور را برای پذیرش ایدههای هلندی ازجمله مدارای مذهبی و آزادی فکر که از جانب اسحاق نیوتن و جان لاک (که اجازه بازگشت از تبعید در هلند را داشت) و البته سرمایهداری تجسم یافت. اکنون که هلندیها بهاصطلاح مشعل لیبرالیسم را به انگلستان واگذار کرده بودند، زکریا شرح میدهد چگونه انگلیس به سمت مدرنیته هدایت شد. این دو روایت از تاریخ کمتر شناختهشده اروپا از هلند و انقلاب شکوهمند انگلستان، روشنگر و قانعکننده هستند.
زکریا نیمه اول کتاب خود با عنوان «انقلابهای گذشته» را با فصلهایی درباره تشنجهای بزرگ قرون هجدهم و نوزدهم ازجمله انقلاب فرانسه که به نظر او شکست خورده است، تکمیل میکند و به انقلاب صنعتی دوم اشاره میکند که عمدتا در قرن نوزدهم در ایالات متحده آغاز شد و با تلفن و برق مرتبط است.
در نیمه دوم کتاب با عنوان «انقلابهای حاضر» زکریا بهعنوان یک چهره دانشگاهی جای خود را به زکریا در جایگاه یک روزنامهنگار میدهد. او در ۱۴۰ صفحه بعدی کتاب، رونق تجارت جهانی را توصیف میکند که اقتصادهای جهان را در قرن بیستم به یکدیگر پیوند میدهد. اینکه چگونه اینترنت جوامع ما را نابود میکند، چگونه حقوق مدنی و فمینیسم صفبندیهای سیاسی را تغییر میدهد و چگونه روسیه و چین جسورشده، جهان را تغییر میدهند.
او عاقلانه میداند انفجار تجارت جهانی در ۵۰ سال گذشته، بسیاری از کارگران را پشتسر گذاشته است و راه را برای بیگانههراسی و پوپولیسم هموار کرده است که به رشد احزاب راست در اروپا و ترامپیسم در امریکا دامن میزند. بنابراین جای تعجب نیست که او به این نتیجه برسد: دنیای مدرن ما را به سمت بیگانگی و تنهایی وحشتناک در میانه چرخشی از فناوریهای جدید، تغییر در نحوه رویکرد ما نسبت به کار، مهاجرت انبوه و موارد مشابه سوق داده است. او عنوان «پرتگاه بینهایت» را برای فصل پایانی خود انتخاب کرد و در توضیح جذابیت فعلی ایدئولوژی پوپولیستی، این نقلقول مشهور از «کی یرکگور»، فیلسوف دانمارکی را ذکر میکند: «اضطراب سرگیجه آزادی است». از دیدگاه کی یرکگور، سرگیجه آزادی همان دلهره آزادی و مسئولیت است.
زکریا مینویسد: «بزرگترین چالش این است که معنای اخلاقی را به این سفر القا کنیم و آن را با احساس غرور و هدفی که زمانی دین انجام میداد، پر نماییم». زکریا مینویسد: «راهحلها برای مشکلات امروزی ما در تعیین و اجرای سیاستهایی مانند مرخصی با حقوق والدین، مراقبت یارانهای از کودکان برای ارتقای زندگی خانوادگی، توزیع مجدد ثروت برای کاهش بیثباتی و یک برنامه خدماتمحور به سبک سپاه صلح در ایالات متحده معنا پیدا میکند».
«عصر انقلابها» تلاش زکریا برای زمینهسازی مدرنیته ما است. ازایننظر، این یک پسزمینه خوشامدگویانه به بسیاری از انتخاباتهایی است که امسال در سراسر جهان برگزار میشود، از هند که خاستگاه زکریا است گرفته تا ایالات متحده. اگرچه به نظر میرسد او از هر کسی با هر اهمیتی در چهار قرن گذشته نقلقول میکند، در یک حذف شگفتانگیز، نقلقولکردن از یک فرد را نادیده گرفته است، آن هم «ویلیام فاکنر» رماننویس امریکایی است که به کنایه گفته بود: «گذشته هرگز نمرده است، حتی نگذشته است»!