صفحه نخست

سیاست

ورزشی

علم و تکنولوژی

عکس

ویدیو

راهنمای بازار

زندگی و سرگرمی

اقتصاد

جامعه

فرهنگ و هنر

جهان

صفحات داخلی

اگر می‌خواهید به تماشای فیلمی آرام و عمیق بنشینید و «جنگل پرتقال» را در اکران عمومی سینما‌ها ندیده‌اید، فرصت تماشای آن را در شبکه نمایش‌خانگی از دست ندهید.
تاریخ انتشار: ۰۹:۰۵ - ۲۸ فروردين ۱۴۰۳

رضا صائمی در هم میهن نوشت: قصه فیلم درباره معلمی به‌نام «علی بهاریان» و با نام هنری «سهراب بهاریان» است که در رشته نمایشنامه‌نویسی تحصیل کرده و حالا پس از سال‌ها بیکاری به‌تازگی در یک مدرسه به‌عنوان معلم ادبیات مشغول به کار شده است. معلمی آنچنان سختگیر که در عرض سه روز، پنج نفر را از کلاس اخراج می‌کند و حالا از طرف مدیر تهدید می‌شود که اگر تا دو روز دیگر مدرک تحصیلی‌اش را تحویل ندهد، عذرش را از مدرسه می‌خواهند! اینگونه است که آقای معلم به رغم میل خود، به شهر محل تحصیلش در «تنکابن» می‌رود و در این سفر با گذشته خود مواجه شده و متحول می‌شود. تحولی که هم منطق دراماتیک دارد هم منطق روانشناختی و درنهایت راهی به رستگاری می‌یابد.

«جنگل پرتقال» را می‌توان از حیث روایت، سفر یک قهرمان دانست که یک سیر آفاق او به سیر در انفس تبدیل می‌شود تا او در مواجهه منتقدانه نسبت به گذشته‌اش به خوانشی تازه از خود برسد. «جنگل پرتقال» همچنین یک قصه شهری است که بافت جغرافیایی آن در پردازش و فضاسازی قصه نقش مؤثری دارد. به این معنا که اگر بافت جغرافیایی فیلم در جای دیگری غیر از تنکابن شمال بود، شاید حال‌وهوای درام یا خوانش مخاطب از آن تغییر می‌کرد. مثلاً پرسه‌زنی‌های سهراب و مریم در کنار «چشمه کیله»، شاید اگر در یک پارک در تهران روایت می‌شد، نمی‌توانست عواطف شخصیت‌های قصه را آنطور که الان در فیلم هست، قوام دهد.

قصه «جنگل پرتقال» فارغ از جغرافیا و مؤلفه‌های بومی آن، قصه‌ای است که خیلی‌ها به‌ویژه نسل‌های دهه‌های ۵۰ و ۶۰ با آن همذات‌پنداری می‌کنند و ردی از تجربه زندگی و گذشته خود را در آن می‌بینند. شاید در این میان آن‌ها که دانشجوی هنر بودند و مناسبات آن را درک کرده‌اند، بیش از دیگران با قصه و آدم‌های آن همدلی کنند. از این‌حیث، قصه «جنگل پرتقال» از مرز‌های جغرافیایی درام می‌گذرد و به درون مرز‌های هویتی وارد می‌شود تا از قصه یک نسل بگوید، از یک زیست مشترک. آرمان خوانساریان در نخستین فیلم خود «جنگل پرتقال» به روایت روانکاوانه جهان وهم‌انگیز شخصیتی می‌پردازد که حسرت‌ها و حسادت‌هایش برساخته از تصویر مطلوب و خیالی از خویش است و تورم ایگویی که در توهم خودمهم‌پنداری تجلی می‌کند؛ در یک خودبرتربینی ذهنی.

حالا، اما در آستانه میانسالی، وقتی خاطرات جوانی و دوران دانشجویی احضار و احیا می‌شود، سهراب در مواجهه دوباره با مریم (سارا بهرامی)، همکلاسی سابقش که او را دوست داشت، شخصیت پوشالی‌اش رو شده و با خود واقعی‌اش روبه‌رو می‌شود. مواجهه‌ای تلخ و دردناک، اما تسکین‌بخش که کمک می‌کند سهراب پوست بیاندازد و خودش را آنچنان که هست ـ نه آنچنان که می‌پندارد و دوست دارد ـ بپذیرد؛ پذیرشی که بازگشت به خود واقعی است با همه ضعف‌ها و قوت‌هایش.

«جنگل پرتقال»، روایت تجربه‌های نزیسته‌ای است که قربانی زیستن‌های خیالی آدم‌هاست. با یک میرسعید مولویان خوب و سارا بهرامی متفاوت که نقش سختی را بازی کرده و رنج درونی و دشوار مریم قصه را به‌ویژه در میمیک صورت و بازی چشمی به‌خوبی بازنمایی کرده است. جنگل پرتقال قصه مواجهه آدمی با سایه‌های زشت درونی خود است که در سویه‌های بیرونی و زیبای طبیعت شمال روایت می‌شود.

به‌عبارت‌دیگر می‌توان «جنگل پرتقال» را تراژدی آرمان‌گرایی دانست که حاصل مواجهه و برخورد تصویر اتوپیایی آدم‌ها با واقعیت است؛ مواجهه‌ای دردناک که اگر با خودآگاهی همراه شود، می‌تواند با پوست‌اندازی و تحول رو به تعالی نیز همراه شود. به‌عبارت‌دیگر می‌توان گفت، سهراب فیلم «جنگل پرتقال» فقط یک فرد نیست، بلکه نماینده و نماد افرادی است که قربانی توهمات و تصورات آرمانی از خود و آینده بودند، اما با احضار گذشته و بازخوانی آن با واقعیت آنچه هست، مواجه شدند. قصه، قصه نسلی است که حسرت زندگی‌های نزیسته یا بدزیسته بسیاری در حافظه تاریخی خود دارد.

ارسال نظرات