صفحه نخست

سیاست

ورزشی

علم و تکنولوژی

عکس

ویدیو

راهنمای بازار

زندگی و سرگرمی

اقتصاد

جامعه

فرهنگ و هنر

جهان

صفحات داخلی

کد خبر: ۷۲۵۱۹۷
«گویی، در راه مشترک و طی‌شده‌ای که با این نام‌آوران داشت و پیمود، زلال‌تر و ساده‌تر بود. انگار بر مبنای رفاقت و دیانت، پای در مسیر سیاست گذاشته بود. گویی، این ویژگی نسل آنان بود. جوانان دین‌دار برآمده پس از شهریور ۱۳۲۰ که ازیک‌سو، دغدغه خدا و جهان دیگر داشتند.»
تاریخ انتشار: ۰۹:۳۸ - ۲۵ فروردين ۱۴۰۳

محمد‌جواد‌روح در یادداشتی در هم میهن نوشت: سیاستمدار بود، استاد دانشگاه بود، زمین‌شناس بود، مبارز بود، مقاوم بود، زندانی سیاسی بود، معاون نخست‌وزیر بود، نماینده مجلس بود، مؤسس و عضو ارشد حزب بود؛ اما آنچه از او به خاطر می‌ماند، شخصیتی نبود که چنین پیچیدگی‌های سیاسی و فکری را بازتاب دهد. در قیاس با مهدی بازرگان و ابراهیم یزدی، چندان سیاستمدار نبود. در قیاس با سیدمحمود طالقانی، چندان عالم دین نبود. در قیاس با عزت‌الله سحابی، چندان مبارز نبود. در قیاس با علی شریعتی و مرتضی مطهری، چندان اندیشه‌ورز دینی نبود. اما در قیاس با همه اینان، دو ویژگی‌اش برجسته‌تر می‌نمود؛ یکی معلمی‌اش و دغدغه‌های علمی‌اش و دیگر، دینداری و تعبدش.

گویی، در راه مشترک و طی‌شده‌ای که با این نام‌آوران داشت و پیمود، زلال‌تر و ساده‌تر بود. انگار بر مبنای رفاقت و دیانت، پای در مسیر سیاست گذاشته بود. گویی، این ویژگی نسل آنان بود. جوانان دین‌دار برآمده پس از شهریور ۱۳۲۰ که ازیک‌سو، دغدغه خدا و جهان دیگر داشتند. ازدیگرسو، هراس از سایه سرخ مادی‌گری و کمونیسم که با میدان‌داری حزب توده و تقویت تفکرات اشتراکی درحال رشد بود و از سوی سوم، مخالفت و مرزبندی با روحانیت سنتی به‌ویژه خطبا و سخنرانانی که نسبتی با علم نداشتند و ره به خرافه و جهل می‌بردند.

نه‌فقط یدالله سحابی که محمدتقی شریعتی و طاهر احمدزاده را نیز می‌توان نماد‌هایی از این نسل شناخت و از این جنس یافت. چهره‌هایی که اهل فکر و سیاست و علم و دین بودند؛ اما به نسبت فرزندان و دوستان خود، در هریک از این حوزه‌ها دست پایین‌تر را داشتند. گویی، خمیره‌شان را با نوعی خضوع باطنی و انعطاف عملی سرشته بودند و به همین جهت، پدرانی راهگشا، اما آرام و ملایم بودند که پسران‌شان راه آنان را تا به انتها و با نوعی تندی و خشم ادامه می‌دادند و از همین رو نیز، از پدران خویش نامدارتر و آشناتر و در صحنه سیاست و مبارزه، مؤثرتر شدند.

چنان‌که نه یدالله سحابی مبارز و رهبری سیاسی در قبل و بعد از انقلاب در قدوقامت عزت‌الله سحابی بود؛ نه محمدتقی شریعتی روشنفکری دینی به موج‌افکنی و تاثیرگذاری و صراحت و خطابت علی شریعتی بود و نه طاهر احمدزاده در چپ‌گرایی و رادیکالیسم و سازماندهی مبارزات چریکی به گرد پای پسرانش (مخصوصاً مسعود که از بنیانگذاران و نظریه‌پردازان سازمان چریک‌های فدایی خلق بود) می‌رسید. تفاوت و تمایز این پدران و پسران، اما جنبه شخصی نداشت.

اتفاقاً، از منظر شخصیتی پسران هر سه پدر، جانشینانی خلف برای آنان بودند. اصولاً، آقایان دوران مبارزه، آقازادگانی شایسته، بااخلاق، دین‌دار، قناعت‌پیشه و فداکار تحویل جامعه می‌دادند. آقازادگانی که جان و عمر وقف آرمان و مبارزه کردند و در این مسیر، گوی سبقت از پدران ربودند. آنچه موجب این تمایز می‌شد، تجربه‌ای تاریخی بود که شکل مواجهه نسل مبارز دهه ۱۳۵۰ (پسران) با واقعیت سیاسی-اجتماعی را از نسل دیندار دهه ۱۳۲۰ (پدران) متفاوت می‌کرد.

نسل جدید برخلاف نسل پیش، تصور می‌کرد آنچه ره رهایی را می‌گشاید؛ نه صرفاً کنش فرهنگی و اجتماعی که کنش سیاسی-چریکی است و در این مسیر، دیگر مارکسیسم و حتی مادی‌گری را الزاماً دشمن و رقیب خویش نمی‌دیدند؛ بلکه آن را رفیقی می‌پنداشتند که علم و تجربه مبارزه را از چین و الجزایر و فلسطین و کوبا و آلمان شرقی به آنان ارزانی می‌داشت.

چنین بود که فرزندان آن سه پدر، یا همچون علی شریعتی و عزت‌الله سحابی می‌کوشیدند اسلام را با مارکسیسم (که همان علم مبارزه بود)، آشتی دهند و ازاین‌رو، با مجاهدین خلق در یک سو می‌ایستادند. یا آنکه همچون پسران طاهر احمدزاده (مسعود و مجید و مجتبی) مبنا و اصالت را به مارکسیسم می‌دادند و دین را برای پدر خویش می‌گذاشتند. در واقع، پسران نوعی ساده‌دلی و ساده‌اندیشی مبارزاتی را در پدران خود می‌دیدند و در پی الگو‌هایی جدی‌تر، پیچیده‌تر و سازمان‌یافته‌تر در عمل سیاسی بودند.

چنین بود که آنان از مسیر تجربه مبارزاتی و تشدید دیکتاتوری پس از ۱۳۳۲ و به‌ویژه ۱۳۴۲ به این نتیجه رسیدند که اصل، مبارزه با استبداد است و نه‌فقط نمی‌توان و نباید این مبارزه را هم‌سنگ مواجهه با مارکسیسم و مادی‌گری قرار داد؛ بلکه باید با چپ‌های غیرمذهبی در یک سنگر ایستاد و دانش و تجربه و آموزش مبارزه تشکیلاتی را از آنان فراگرفت.

در مقابل، نگاه انتقادی به روحانیت و مفسران دین نیز (که یکی از سه وجه مبنایی پدران در دهه ۱۳۲۰ بود و به‌نوعی، گام در مسیر روشنفکران خرافه‌زدایی، چون محمدحسن شریعت‌سنگلجی گذارده بودند)، با درگذشت شریعتی و شکست مبارزه چریکی و ائتلاف با روحانیت انقلابی در سال‌های ۱۳۶۰-۱۳۵۷ به حاشیه رفت و پروژه‌ای که پدران در پی احیای دین و پسران در مسیر برکشیدن اسلام سیاسی شکل دادند؛ نتایجی ناخواسته و وارونه در پی آورد که شاید نمازجمعه دیروز تهران را بتوان نمونه‌ای از خروجی نهایی آن دانست.

در اینجا، گویی پدران و پسران در ساده‌دلی و ساده‌اندیشی همراه و همگام بودند. هر دو نسل می‌پنداشتند روحانیت، همین علمای انقلابی و مبارز و روشنفکری هستند که اغلب جز لباس، تمایزی با آنان ندارند. پس هم‌سنگر شدند. روحانیون مبارز، در کنار روشنفکران مجاهد ایستادند. اما نه مبارزین تنها روحانیون بودند و نه روشنفکران چنان که ادعا می‌کردند، سیاست و پیچیدگی‌های آن را درک می‌کردند.

چنین بود که از پس تحولات پساانقلاب بخش‌های مهمی از روحانیت روشنفکر و سپس روحانیون مبارز به حاشیه رفتند و عده‌ای از طیف‌های سنتی و در ادامه اقتدارگرا در متن قرار گرفتند. آنچه خروجی آن را این روز‌ها در گفتار خطیب اسلام اقتدارگرا در برنامه رمضان و حمایت از فقیه پایداری در امامت جمعه تهران می‌توان یافت و بازشناخت. آری، سحابی‌ها، شریعتی‌ها و احمدزاده‌ها ساده‌دلانی بودند که مناسبات قدرت و ساختار روحانیت را نمی‌شناختند و ازاین‌رو، خواسته یا ناخواسته قدرت و روحانیت را به هم رساندند و در این میان، دیانت را آسیب‌پذیر ساختند. یدالله سحابی، نماد بارزی از این ساده‌دلی بود.

او تصور می‌کرد دیگران نیز، چون او، همه اهل صداقت و سلامت هستند و بیابان سیاست را می‌توان به گلستان اخلاق آراست. همچنان که تصور می‌کرد نظریات علمی، چون «تکامل» را می‌توان با استدلال‌ها و استنادات منطقی به حاشیه راند. چنین بود که ساده‌دلانی، چون سحابی، صادقانه و مومنانه و متدینانه عمر بر راهی طی کردند که خروجی آن، نه صداقت بود، نه ایمان و نه دین؛ و از این منظر، مومنان واقعی به اسلام با باورمندان واقعی به مارکسیسم و لیبرالیسم تفاوتی ندارند. مگر آنکه فراتر از عقیده خویش، منطق قدرت و اقتضائات سخت آن را دریابند و بیش از خدا یا عدالت یا آزادی، چهره لویاتان را بشناسند.

ارسال نظرات
ناشناس
۱۲:۲۰ - ۱۴۰۳/۰۱/۲۵
یک انحراف عمیق اعتقادی وجود دارد که به خصوص در زمان قاجار که اگثریت مردم بی سواد بودند در روحانیت و حوزه های علمیه تقویت شد .
ان انحراف این بود که مردم عقل کافی ندارند برای خودشان و زندگی خودشان تصمیم درست الهی بگیرند و باید برای مردم و زندگی مردم تصمیم گیری شود . حتی بدون اجازه مردم باید در زندگی مردم دخالت کرد .
تصمیم گیری برای زندگی مردم بدون اجازه مردم یعنی سرپرستی و ولی بودن بر مردم . یعنی تصمیم گیری در مورد مال و جان و مملکت مردم . یعنی خود را مالک زندگی و مملکت دانستند .
البته این اعتقاد انحرافی در مورد همه کسانی که دارای سواد بودند از قبیل روحانیت و حاکمان و از فرنگ برگشته ها صادق بود . اما در روحانیت بیشتر بود .
برای همین بطور مصلحتی ، حق الناس و حق تعیین سرنوشت مردم را از مردم سلب کردند .
اعتقاد دارند نقش انها مانند مغز در بدن است . مفتی باید از مردم و جان و مال و مملکت تغریه کنند و مفت خوری کنند و در مقابل مردم را هدایت کنند .
بخاطر همین وقتی اموال عمومی را مفت خوری می کنند احساس گناه و ناراحتی و حیا نمی کنند . بلکه لذت هم می برند .

متاسفانه فعالان سیاسی و اجتماعی و رسانه ای و علمی و .. به جای اینکه روی ریشه اصلی انحراف و فساد تمرکز کنند و روی موضوعات حقوق اجتماعی و انسانی و مالکیت جان و مال و مملکت تمرکز کنند ، خود را مشغول و سرگرم مصادیق انحراف کرده اند و برای همین مملکت اصلاح نمی شود .
هی بطور مستمر هشدار می دهند و فلاکت مردم را فریاد می زنند اما ان طرف اصلا گوش شنوا و چشم بینا ندارد . زیرا اعتقاد دارد اشکالی ندارد بطور مصلحتی مردم در فلاکت باشند . تازه این وضع برای اخرت مردم خوب هم است .
برای همین با فساد و دزدی و مفت خوری حقوق مردم کسی برکنار نمی شود . زیرا اصلا اعتقاد ندارند مردم مالک جان و مال و مملکت خود هستند .
ناشناس
۱۰:۰۱ - ۱۴۰۳/۰۱/۲۵
نتیجه تعبد و دینداری و دین ورزی جلوی چشم ملت گسترده شده بابا از این کلمات نخ نما دیگه دست بردارین. . . حالمون از این کلمات بهم یخوره!!!
دانشجوی شریف
۱۰:۵۴ - ۱۴۰۳/۰۱/۲۵
فکر نمی کنی این اوضاعی که الان میبینی نتیجه دوری از دین و تعبد مسوولان باشه؟!! دین که بیشترین تاکیدش روی عدالت و احترام به خلق خداست؛ کاری که سال هاست فراموش شده
امین میرزائی
۱۰:۰۰ - ۱۴۰۳/۰۱/۲۵
تو جمهوری اسلامی رسمه که بگن مجلسِ اول خیلی خوب و آزاد بوده ... اینی که میخونین یه بخشی از شعریه که مرحوم فخرالدین حجازی (انقلابی دوآتیشه طرفدارِ ولایت) درباره مجلسِ اول سروده و از کتک زدنِ ملی مذهبیا از طرفِ خلخالی و هادی غفاری و خنده ها و تأییدِ ِمرحوم هاشمی رفسنجانی (رییسِ وقتِ مجلس) تجلیل کرده :

شنیدم که صباغیانِ عنود ،
که رأیش به مجلس همیشه کبود ،
یکی نطقِ حساس و هتاک داشت ،
سخنرانی داغ و بی‌باک داشت .
بگفتا که کشور کَس آزاد نیست ،
که امنیتی بهرِ افراد نیست .
چماق است چوب است خیلِ سپاه ،
بر اندیشمندان نباشد پناه .
ز نهضت سخن گفت و آزادی اش ،
ز شغل و ز پول و ز پربادی اش .
که نهضت به ایران وکیلان دهد ،
وکیلانِ با فرّ ِ کیوان دهد !!
همه شیک‌پوش و همه خوش‌تراش ،
ز پاریس پوشیده بر تن قماش !
همه ریش‌تراشانِ با دنگ و فنگ ،
همه درس‌خوانانِ شهرِ فرنگ .
همه صلح‌جویان همه نازنین ،
که در شیرِ صبحانه‌شان انگبین !!!
به بالای شهر است مأوایشان ،
ز مرمر تراشیده شد جایشان .
به مقعد همه مبلِ استیلشان ،
دماغی به پربادی پیلشان !!
کراواتِ سولکا به گردن همه ،
به جان و به دل مهرِ میهن همه .
دمکرات و دانا و آزاد مرد ،
که ننشسته بر کفششان هیچ گرد .
همه دیپلماتانِ ریگان‌مآب ،
همه دوستداران حق و حساب .
ولی انتخابات آزاد نیست ،
توجه کسی را به افراد نیست .
کمیته به ما‌ها ستم می‌کند ،
ستم‌ها به ما بیش و کم می‌کند .
چو صباغ می‌گفت این ترّهات ،
ز مجلس بیفتاد ناگه ثبات .
قره‌باغ آن سیدِ خشمگین ،
بیفکند ناگه عبا بر زمین !!
به سوی تریبون بشد حمله‌ور ،
کز آن حمله صباغیان شد دمر !!!
مُعین‌فر حمایت ز صباغ کرد ،
بشد پرهیاهو هوای نبرد .
مُعین‌فر نماینده‌ای چاق بود ،
که چون گربه پرباد و قبراق بود !!
یکی حمله به قره‌باغ کرد ،
دل سیدِ پاک را داغ کرد !
وکیلی ز اهواز آمد پدید ،
به روی معین‌فر چو شیری پرید .
بغرید ناگه " الله بداشت" ،
به گوشِ معین‌فر یکی چک گذاشت !!
معین‌فر مقاوم چو پیلانِ مست ،
به این سو و آن سو می‌برد دست .
که ناگاه غفاری خشمگین ،
برآورد دستانش از آستین .
ببرد مشت بر کله چاق تن ،
که خون از سرش گشت فواره‌زن !!!!
بغرید خلخالی پرتوان ،
چو ببری به میدانِ جنگ‌آوران .
دگر لیبرالان به کار آمدند ،
ولی خوار و نالان و زار آمدند .
وکیلان به یکدیگر آویختند ،
صراحی شکسته قدح ریختند .
بیفتاد عمامه‌ها بر زمین ،
کشیدند فریاد‌ها خشمگین .
ریاست به خونسردی و خنده‌اش ،
نشسته به کرسی پاینده‌اش !!
به آرامی و خامشی و وقار ،
همی بود ناظر بر این کارزار !
چون آن شعله جنگ بالا گرفت ،
خشونت به آن جنگ و دعوا گرفت ،
بفرمود آتش‌بسی برقرار ،
نمایند بر این صحنه کارزار .
ولی دست‌ها همچنان مُشت بود ،
به دندان گزیده سرانگشت بود .
ریاست بفرموده تا پاسدار ،
پراکنده سازد صفِ کارزار .
وکیلانِ زخمی به یک سو شدند ،
برون از میانِ هیاهو شدند !!!!