صفحه نخست

سیاست

ورزشی

علم و تکنولوژی

عکس

ویدیو

راهنمای بازار

زندگی و سرگرمی

اقتصاد

جامعه

فرهنگ و هنر

جهان

صفحات داخلی

کد خبر: ۷۲۴۴۱۳
گفتگو با مهرانگیز دولتشاهی در فروردین ۵۵؛
مهرانگیز دولتشاهی (۱۲۹۸-۱۳۷۸) نخستین زن سفیر ایرانی بود که در اسفند ۱۳۵۴ از سوی عباسعلی خلعتبری وزیر وقت امور خارجه سفیرکبیر ایران در دانمارک شد و این سمت را تا پیروزی انقلاب بر عهده داشت.
تاریخ انتشار: ۱۸:۲۷ - ۲۱ فروردين ۱۴۰۳

در سال ۱۳۴۱ که صحبت از رفراندوم ملی شد، جمعیت زن‌ها برای شرکت در رفراندوم و دادن رای مشغول فعالیت شدند... فعالیت‌های ما چنان بود که دیگر آرامشی برای نخست‌وزیر و وزیر دادگستری و سایر وزرا وقت نمی‌گذاشتیم. نخست‌وزیر وقت نمی‌خواست ما را ببیند، چون نمی‌دانست «بله» بگوید یا «نه».

به گزارش خبرآنلاین، مهرانگیز دولتشاهی (۱۲۹۸-۱۳۷۸) نخستین زن سفیر ایرانی بود که در اسفند ۱۳۵۴ از سوی عباسعلی خلعتبری وزیر وقت امور خارجه سفیرکبیر ایران در دانمارک شد و این سمت را تا پیروزی انقلاب بر عهده داشت. مهرانگیز خواهرزاده‌ی صادق هدایت و دختر میرزا مشکوه‌الدوله وزیر پست و تلگراف و تلفن دوران رضاشاه بود.

او شانزده‌ساله بود که به آلمان رفت. پس از مرگ پدرش، پدربزرگش که قیمش شده بود چندان به تحصیل دختر عقیده نداشت و می‌خواست که او خیاطی و آشپزی یاد بگیرد، اما مهری دور از چشم پدربزرگ زبان آلمانی خواند و برای ورود به دانشگاه دنبال یاد گرفتن زبان لاتین رفت تا شاید بتواند دور از چشم پدربزرگ وارد دانشگاه شود.

بالاخره هم پدربزرگ راضی نشد که مهری در آلمان بماند و این‌قدر بر سر خواسته‌ی خود پافشاری کرد که مادر مهری برایش نامه نوشت: «باید به تهران برگردی!» او هم به ناچار به تهران برگشت تا مشکلات خانوادگی را حل کند و دوباره به آلمان برگردد، اما در تهران ازدواج کرد. شوهرش نیز تحصیل‌کرده‌ی آلمان بود و با هم به آلمان برگشتند.

در برلن در رشته‌ی علوم سیاسی و روزنامه‌نگاری ادامه‌ی تحصیل داد. این ازدواج سرانجام به جدایی انجامید با این حال مهرانگیز ادامه‌ی تحصیلاتش را مدیون شوهرش می‌دانست.

او که همراه شوهرش در ماه‌های آخر جنگ دوم جهانی در مارین‌باد آلمان زندگی می‌کردند، موفق شدند همراه با ایرانی‌های دیگر مقیم آن‌جا با یک ترن بلژیکی به یک اردوگاه کارگری در بروکسل بروند و پس از آن با تماس با مقامات سفارت ایران به پاریس و از آن‌جا مصر، فلسطین، بغداد و بالاخره به ایران بازگردند. این بازگشت در حدود تابستان ۱۳۲۴ اتفاق می‌افتد.

مهرانگیز پس از بازگشت به ایران، به حزب دمکرات ایران که داعیه‌ی تساوی حقوق زن و مرد داشت، پیوست و پس از آن همه‌ی تلاش‌هایش در جهت تحقق همین هدف شکل گرفت. او جزو نخستین زنان ایرانی نیز بود که به پارلمان (دوره‌ی ۲۱) راه یافت، پیش از آن نیز جمعیت زنانه‌ی «راه نو» را تشکیل داده بود که نقشی فعال در گرفتن حق رای زنان ایفا کرد، حقی که در پی اعلام انقلاب سفید شاه، زنان پیش‌رو خواستار آن بودند و دولت وقت علم و کابینه‌اش در ابتدا به آن تن نمی‌دادند.

لایحه‌ی حمایت خانواده نیز که ازدواجِ دوم مردان را منوط به اخذ اجازه از زن اول می‌کرد، و به زنان نیز حق می‌داد که تقاضای طلاق کنند در نتیجه‌ی تلاش‌های او و دیگر نمایندگان زن دوره‌ی ۲۳ مجلس شورای ملی به تصویب رسید.

منصوره‌پیرنیا خبرنگار مجله‌ی زن روز یک ماه پس از این‌که مهرانگیز دولتشاهی به سفارت ایران در دانمارک منصوب شد، به دیدار او رفت، بخشی از گفت‌وگوی این دو را که روز ۲۸ فروردین ۵۵ در «زن روز» منتشر شد در پی می‌خوانید:

وقتی شما به ایران برگشتید، درست مصادف با زمانی بود که هیچ نوع حرکت و فعالیتی در میان زنان ایران دیده نمی‌شد، و حتی از آن فعالیت‌های اجتماعی هم که بعد از هفده دی‌ماه ۱۳۱۴ گاه‌گاهی میان زن‌ها دیده می‌شد خبری نبود. مقداری از این عدم تحرک و فعالیت به دلیل جنگ بود، و مقداری هم شاید به دلیل آن‌که زن ایرانی از خرده‌کاری‌های بی‌ثمر خسته شده بود و خود را آماده می‌کرد تا عملا وارد فعالیت‌های سیاسی بشود و شما که تازه‌نفس از راه رسیده بودید، از جمله اولین زن‌هایی بودید که «حزبی» شدید و فعالیت‌های مداوم سیاسی را شروع کردید.

بله، وقتی به ایران برگشتم درست آن زمانی بود که «حزب دمکرات ایران» می‌خواست در مقابل حزب مخالفش که سازمان و تشکیلات خاص زنان داشت، سازمانی برای فعالیت زنان داشته باشد. در یک میهمانی با مرحوم قوام‌السلطنه آشنا شدم که گفت: «در حزب ما تساوی حقوق سیاسی برای زن و مرد پیش‌بینی شده است...» و مرا دعوت به فعالیت‌های حزبی کرد. البته در چهره‌ی قوام‌السلطنه و مردان کابینه‌اش نمی‌خواندم که عقیده به استفاده از نیروی زن در کار‌های اجتماعی داشته باشند، و یا طرفدار پیشرفت زنان باشند، ولی جبر زمان بود و آن‌ها برای آن‌که بگویند پیش‌رو هستند زنان را وارد کار‌های سیاسی کردند.

سازمان زنان حزب خیلی زود نضج گرفت و در جشن صدمین روز تاسیس حزب، عده‌ی زیادی از زنان راه یافتند. حزب دمکرات عمر زیادی نداشت، همین‌طور سازمان زنانش. بعد از آن هم من برای گرفتن درجه‌ی دکترا به آلمان رفتم...

شما از پایه‌گذاران چند جمعیت زنانه از جمله «جمعیت راه نو» بودید که همین روز‌ها ۲۱ ساله می‌شود: یکی از ششمین جمعیتی که در سال‌های ۴۰ و ۴۱ اجازه‌ی فعالیت‌های سیاسی داشت... یک بدبینی رایج یا شاید نوعی سوءتفاهم در مورد این جمعیت‌های زنانه وجود دارد... می‌گویند که اعضای این جمعیت‌ها در آن زمان کاری برای زن ایرانی انجام ندادند و اعضای آن‌ها به جای هر مبارزه و با تلاشی برای پیش‌برد هدف‌های واقعی زنان، فقط توانستند کلاه‌های رنگارنگ به سر بگذارند و در روز‌های به‌خصوص به عنوان نماینده‌ی همه‌ی زنان ایرانی در مراسم به‌خصوص شرکت کنند، در حالی که آن‌ها تنها نماینده‌ی یک گروه خاص از زن‌های آریستوکرات ایرانی بودند که عضویت در این جعیت‌ها برای‌شان بیش‌تر یک سرگرمی بود تا یک هدف. آن‌ها چطور می‌توانستند در نهضت آزادی زن موثر باشند؟

زنانی که در آن روزگار، در آن جمعیت‌های به اصطلاح زنانه شرکت داشتند، اصلا آن زن‌های لوکسی که مردم در ذهن خود ساخته‌اند نبودند، برای این‌که تاریخ واقعیت‌های تاریخی را به غلط ضبط و ثبت نکند، و فعالیت‌های آن گروه از زنان پیش‌روی ایران نیز در نهضت آزادی زنان میهن ما به حساب بیاید، باید به چند نکته اشاره کنم: در سال ۱۳۴۱ که صحبت از رفراندوم ملی شد، جمعیت زن‌ها برای شرکت در رفراندوم و دادن رای مشغول فعالیت شدند.

البته فقط شش جمعیت بودیم که حق فعالیت‌های سیاسی را داشتیم، و دیگر جمعیت‌ها پشت سر ما بودند. فعالیت‌های ما چنان بود که دیگر آرامشی برای نخست‌وزیر و وزیر دادگستری و سایر وزرا وقت نمی‌گذاشتیم. نخست‌وزیر وقت نمی‌خواست ما را ببیند، چون نمی‌دانست «بله» بگوید یا «نه».

روز هفده دی‌ماه سال ۱۳۴۱ رسید ما به همراه بسیاری از زن‌ها برای سپاس از آرامگاه رضاشاه کبیر رفته بودیم و در بازگشت همگی به کاخ نخست‌وزیری رفتیم. در ابتدا کسی هم مانع ما نشد. عده‌ی زیادی بودیم که سرسرا‌ها و پله‌ها و باغ نخست‌وزیری را اشغال کرده بودیم. بعد تا دیدند که عده‌ی زن‌ها در کاخ نخست‌وزیری دارد زیاد می‌شود، بقیه‌ی اتوبوس‌های حامل زنان را به طرف نخست‌وزیری راه ندادند و آن‌ها به‌ناچار راه‌شان را عوض کردند.

ما نمایندگان وسایل ارتباط جمعی را هم خبر کرده بودیم، البته به آن‌ها هم اعتراض می‌کردیم که حرف‌های ما زن‌ها را نمی‌نویسند و نمی‌گویند. ساعت نزدیکی‌های دو بعدازظهر بود... تا آن موقع نخست‌وزیر وقت نمایندگان زن‌ها را نپذیرفته بود. وقت ناهار بود، می‌خواستند نخست‌وزیر را از در دیگری روانه‌ی خانه‌اش کنند.

مرحوم خانم «تربیت» متوجه این موضوع شد و رفت آن طرف کاخ نخست‌وزیری و شروع به قدم زن کرد... بالاخره آقای نخست‌وزیر نمایندگان زنان را خواست و با آن‌ها گفتگو کرد. بعد از هفده دی‌ماه، «ششم بهمن» روز انقلاب شاه و مردم فرا می‌رسید، و ما سخت به فعالیت خود ادامه می‌دادیم تا برای شرکت در رفراندوم ششم بهمن اجازه‌ی رای بگیریم.

حتی داشتیم برای یک اعتصاب آماده می‌شدیم... به تمام زن‌ها خبر داده بودیم که روز چهارم بهمن ماه در محل کارشان به اعتصاب آرام دست بزنند؛ و در هر کجا که کار می‌کنند آهسته و کم کار کنند. روز اعتصاب زنان آموزگار سر کلاس‌ها درس ندادند و به جای درس‌های معمولی از حقوق زن حرف زدند. در ادارات دولتی هم آن‌ها دست از کار کشیدند و در بعضی از جا‌ها هم کند و آرام کار کردند.

اعتصاب با برازندگی گذشت و البته روزنامه‌ها نوشتند که «زن‌ها اعتصاب زنانه کردند...» خیر، واقعیت این نبود. ما نمی‌خواستیم توی خیابان‌ها راه بیفتیم تا موجباتی برای اغتشاش پیش آید و نتیجه‌ی منفی گرفته شود. باری، چون قسمتی از رفراندوم در دست وزیر کشاورزی وقت بود، شب پنجم بهمن دنبال او رفتیم و در حین مصاحبه‌ی تلویزیونی با موضوع شرکت زن‌ها در رفراندوم را مطرح کردیم و از او این جواب را گرفتیم که: «من اشکالی نمی‌بینم که زنان روستایی به رفراندوم رای بدهند...» و ما گفتیم که «مگر زن روستایی و غیرروستایی داریم؟» و او گفت: «از نظر من فرق نمی‌کند. من امشب با اعضای کابینه صحبت می‌کنم...» تا آن موقع دولت سکوت کرده بود.

آن شب تا صبح ما به همدیگر تلفن می‌زدیم و زن‌ها را تشویق به رای دادن می‌کردیم و صبح روز بعد همگی در خیابان‌ها راه افتادیم و دیگر هدف‌مان تشویق هرچه بیش‌تر زن‌ها برای شرکت در رفراندوم و رای دادن بود و قرار شد که زن‌ها در صندوق‌های جداگانه‌ای رای بدهند؛ بنابراین با وجود همه‌ی این وعده‌ها، نخست‌وزیر و اعضای دولت ابا داشتند که به طور صریح حق رای زن‌ها سخن به میان آورند و بالاخره شجاعت و رای روشن و تصمیم والای شاهنشاه تکلیف نهایی را در میان همه‌ی دودلی‌ها و یأس و امید‌ها روشن کرد و فرمان ملوکانه دایر به تساوی حق رای زن و مرد صادر شد...

شما از اولین زن‌هایی بودید که به مجلس رفتید و در اولین دوره‌ای که زنان ایرانی به پارلمان راه یافتند، دیدیم که کوشش و فعالیت آنان برای ادامه‌ی راه آزادی و تساوی خیلی کم بود و این بحث پیش آمد که «چرا زن‌ها در مجلس سکوت کرده‌اند و برای احقاق حق زن ایرانی فعالیتی نمی‌کنند؟»

اتفاقا عقیده‌ی من این است که در نخستین دوره‌ای که زنان ایران به پارلمان راه یافتند، با آن‌که تازه‌کار بودند، فعالیت بیش‌تری داشتند. منتها فعالیت‌های ما طوری بود که نمی‌توانستیم کار‌ها را در خارج از پارلمان انعکاس بدهیم و یا تبلیغات کنیم. ما صلاح در این می‌دیدیم که آرام پیش برویم، تا مبادا این فکر در اذهان عمومی پیش بیاید که ما می‌خواهیم همه چیز را به هم بریزیم.

ما همان‌طور که در دوران پیش از انقلاب هم تلاش کرده بودیم، می‌خواستیم با حداکثر همکاری و تفاهم با مردان کار‌ها را پیش ببریم، و هدف بزرگ‌مان به ثمر رسانیدن «لایحه‌ی حمایت خانواده» بود و این لایحه هم مسئله‌ی حساسی بود و حتی در اطراف آن شایعاتی نادرست وجود داشت، مثلا شایع کرده بودند که خواسته‌های زنان ایران ممکن است اساس اجتماع و خانواده را به هم بریزد.

به خاطر همین مسائل حساس ما و سایر همکاران در مجلس سعی می‌کردیم که با متانت و آرامش کار‌ها را پیش ببریم و برای همکاران مرد خود روشن کنیم که ما به‌راستی چه می‌خواهیم و آن‌چه که ما می‌خواهیم، آزادی بی‌حدوحصر و بی‌بندوباری نیست... ما در آن موقع سعی می‌کردیم توهمات نادرستی را که در ذهن آقایان وجود داشت از بین ببریم... با دولت همکاری می‌کردیم و دولت هم در آن موقع مشورت‌هایی با حقوق‌دانان و جامعه‌شناسان می‌کرد که خواست‌های زنان ایران با موازین ملی و عرف و سنت‌ها تطبیق داده شود که البته کار بسیار درست و منطقی بود...

به هر حال این‌ها چیز‌هایی نبود که ما هر روز بلندگو برداریم و در شهر جار بزنیم که چه می‌کنیم و به همین دلیل از سوی ارباب جراید به کار نکردن و سکوت متهم شدیم، اما خوشبختانه در همان دوره موفق شدیم که تحت توجهات شاهنشاه آریامهر و حمایت علیاحضرت شهبانو قانون «حمایت خانواده» را به تصویب برسانیم و بدون تردید در این قانون نکاتی وجود داشت که مورد تایید ما نبود، و مسائل اساسی و اصلی خانواده را حل نمی‌کرد، ولی به هر حال خود این واقعیت طبق این قانون که دادگاهی وجود دارد، و مرد نمی‌تواند هر لحظه که اراده کرد زنش را طلاق بدهد و نیز این واقعیت که زن می‌تواند تقاضای طلاق کند و دادگاهی هم هست که به تقاضای او رسیدگی می‌کند و از همه مهم‌تر روشن شدن سرنوشت بچه‌ها طبق این قانون، پیروزی کوچکی نبود......

دیپلماسی از تازه‌ترین شغل‌هایی است که زنان جهان به آن رو آورده‌اند، ولی آن‌هایی که دائم ساز‌های خلاف نهضت آزادی زن می‌زنند و افکار ضد زن دارند، می‌گویند که «زن رازدار و سِر نگهدار نیست و بنابراین نمی‌تواند یک دیپلمات خوب باشد...» نظر شما که به‌تازگی وارد شغل دیپلماسی شده‌اید، در این مورد چیست؟

چطور می‌توان گفت که زن‌ها رازدار نیستند؟!... منشی‌های همه‌ی مرد‌های بزرگ و سیاستمداران نامی جهان زن‌ها هستند... و آن‌ها بسیاری از مسائل پنهان و راز‌ها را می‌دانند و رازداری هم می‌کنند، و اگر آن‌ها رازدار نبودند، کار همه‌ی این سیاستمداران خراب می‌شد!... به عقیده‌ی من افسانه‌ی «عدم رازداری زنان» هم، از آن داستان‌های کهنه‌ایست که درباره‌ی زنان ساخته و پرداخته‌اند،، اما اکنون ما دیگر در روزگاری زندگی می‌کنیم که داستان‌ها نمی‌توانند جای واقعیت‌های عین و ملموس را بگیرند و درست به همین دلیل این افسانه‌ها نمی‌توانند سد راه ورود زنان به قلمروی کار‌های دیپلماتیک بشوند.

ارسال نظرات