صفحه نخست

سیاست

ورزشی

علم و تکنولوژی

عکس

ویدیو

راهنمای بازار

زندگی و سرگرمی

اقتصاد

جامعه

فرهنگ و هنر

جهان

صفحات داخلی

قسمت اول برنامه تجربه Z: کتاب بیگانه اثر آلبر کامو
در اولین قسمت از برنامه تجربه Z ما با کتاب بیگانه اثر آلبر کامو روایت خود از تجربه زیسته را آغاز می‌کنیم و با کمک شما به پیش می‌رویم تا این تجربه‌ها را با هم زندگی کنیم.
تاریخ انتشار: ۲۲:۰۸ - ۰۲ فروردين ۱۴۰۳

روای تجربه زیسته است از دل کتاب ها، نوشته ها، داستان ها، فیلم‌ها و بسیاری از آثاری که ما انسان‌ها خلق کرده ایم.

به گزارش راهنماتو، تجربه‌ای که این بار نه از زبان خالق اثر بلکه از زبان خواننده اثر بر می‌آید. تجربه‌ای که به فراخور انسان بودنمان می‌تواند از فردی به فرد دیگر متفاوت باشد.

در اولین قسمت از برنامه تجربه Z ما با کتاب بیگانه اثر آلبر کامو روایت خود از تجربه زیسته را آغاز میکنیم و با کمک شما به پیش می‌رویم تا این تجربه‌ها را با هم زندگی کنیم.

ارسال نظرات
ناشناس
۲۱:۲۹ - ۱۴۰۳/۰۱/۰۳
پدرم میگفت وقتی من و مادرت رفتیم هر موقع خواستید ما کنارتونیم.شما منو و مادرتونو نمیبینید ولی صدامون رو حتما میشنوید.
ناشناس
۱۹:۵۲ - ۱۴۰۳/۰۱/۰۳
ییادوخاطره ی همه ی کسانی که برای ماعزیزبودندوالآن جای شون خالیه گرامی بقول شاعرهر که رفت تکّه ای ازوجودماراهم باخودبردآدمی چه خوب باشه چه بدباشه مسافره بایدبره....
ناشناس
۱۱:۱۷ - ۱۴۰۳/۰۱/۰۳
آقا خانوم spoiler alert آخه چطور میان همچین کاری می‌کنین بدون اینکه قبلش هشدار بدین...
ناشناس
۰۰:۴۲ - ۱۴۰۳/۰۱/۰۳
گاهی وقتهافقط مرگ کلید رهایی است وقتی پدرم رفت دادزدم بخاطرتنهاییام خشمگین شدم بخاطراینکه چرا من بایداین بلاسرم بیادوغصه دارشدم که دیگه نمیبینمش و مدّتی بعدخاموشی افسردگی و بی پناهی آخه اون غریبه نبوداز کودکی باهام بوددستم بگرفت وپابپابردتاشیوه ی راه رفتن آموخت....بابابه خودم تسلیت میگم که دیگه تونیستی تاصدا ی مرابشنوی بابادیگه نیستی تا جواب سلامم روبدی باباامّاچقد رخوب شدکه دیگه دردنمیکشی بابابه خودم تسلیت میگم که دیگه داروهات روسروقت بهت نمیدم وقتی وارداتاقت میشم داروهاعصاتخت صندلی میز چوب لباسی وهمه چیزحتّی دمپائیهات سرجاشه ولی تو نیستی دوست دارم خودموگول بزنم بگم باباازدیالیزنیومده دوست دارم بگم بابابرای چکاپ رفته تاظهربرمیگرده تختش رو مرتّب میکنم وکنارش میشینم تادلم آروم بگیره ولی آروم نمیشه چون پایان داستان رو میدونه باباآروم ترازهمیشه خوابیده توی قبرش آروم وآروم خسته شدازبس دنبال کاربچّه هاش دویدتابه جایی برسندبابا خسته نباشی حتّی ویلچرت هم خسته شده گوشه ی اتاق چمباتمه زده دیگه بابالازمش نداره بابادیگه پروازکرده ورفته آره فصل بهارشده پرستوهابر گشتندای مرغ مهاجرمن به کجا رفتی شب شده ستاره هادر اومدندولی ستاره بابای من جزوشان نیست صبح شده خورشیدطلوع کرده ولی خورشیدعمربابام برای همیشه غروب کردای گل همیشه بهارم توبهترین پدردنیابودی خودت روبه آب وآتش زدی که ما زندگی خوبی داشته باشیم و از خودت برامون مایه گذاشتی باباچقدردلتنگتم که اگه بودی یه کم ازغم واندوهم روکم میکردی بابایادت همیشه سبزه ای گل خوشبوی من سفربخیر مسافرعزیزم...
یک شهروند
۱۱:۱۶ - ۱۴۰۳/۰۱/۰۳
خداوند به شما و خانواده صبر و اجر و به پدرتون رحمت و آمرزش عنایت فرماید.
البرز بختیاری بزرگ
۲۳:۱۷ - ۱۴۰۳/۰۱/۰۲
بخواب مادر که تا اشکی بریزم. از این اشکم سرو رویت بشویم. بشویم وای بشوم وای بشویم. که تا دیگر سرو رویت نبینم ،,,
امین میرزائی
۲۲:۳۳ - ۱۴۰۳/۰۱/۰۲
سلام ! ... به جای ِ خوندنِ کتاب ِ کامو و شنیدنِ سخنرانی ِ این خانمه ، یه ساعت و نیم وقت بذارین فیلمِ "خوابم می آد"ِ رضا عطارانو ببینین که انعکاسِ همین کتابه !!!!
باب
۱۹:۴۴ - ۱۴۰۳/۰۱/۰۳
به جای کتاب کامو فیلم عطاران ببینه!!!!!
یعنی خااااک