صفحه نخست

سیاست

ورزشی

علم و تکنولوژی

عکس

ویدیو

راهنمای بازار

زندگی و سرگرمی

اقتصاد

جامعه

فرهنگ و هنر

جهان

صفحات داخلی

کد خبر: ۷۱۹۴۸۷
خدیجه مصدق، کوچکترین دختر محمد مصدق که پدرش او را خدوج می‌نامید و سوگلی خود می‌دانست، سرنوشتی آنچنان شگفت‌انگیز و اندوهناک دارد که نویسنده‌ای مانند نغمه ثمینی نتوانسته از کنار آن بی‌اعتنا گذر کند و همین سرنوشت، دستمایه نگارش نمایشنامه «دیو جغرافی و دست‌های دکتر زمل وایس» شده است.
تاریخ انتشار: ۱۹:۰۰ - ۲۹ اسفند ۱۴۰۲

نام دکتر محمد مصدق با دو تاریخ گوناگون گره خورده؛ ۲۹ اسفند که سالروز ملی شدن صنعت نفت است و ۲۸ مرداد که سالروز کودتای ۲۸ مرداد است. با همین نگاه، آثار نمایشی گوناگونی درباره این سیاستمدار و اتفاقاتی که در زندگی پر فراز و نشیبش از سر گذرانده، ساخته شده است، اما در این بین کمتر هنرمندی به سرنوشت اطرافیان او توجه کرده؛ کسانی که کوران حوادث و وقایع سیاسی و اجتماعی، سرگذشتشان را دگرگون کرده است و خدیجه مصدق یکی از آن نام‌هاست.

به گزارش ایسنا، همزمان با سالروز ملی شدن صنعت نفت که بار دیگر نام دکتر مصدق را برایمان یادآوری می‌کند، نگاهی داریم به سرنوشت کوچکترین دخترش؛ خدیجه مصدق.

خدیجه مصدق، کوچکترین دختر محمد مصدق که پدرش او را خدوج می‌نامید و سوگلی خود می‌دانست، سرنوشتی آنچنان شگفت‌انگیز و اندوهناک دارد که نویسنده‌ای مانند نغمه ثمینی نتوانسته از کنار آن بی‌اعتنا گذر کند و همین سرنوشت، دستمایه نگارش نمایشنامه «دیو جغرافی و دست‌های دکتر زمل وایس» شده است.

این نمایشنامه یکی از تازه‌ترین آثاری است که امسال از نغمه ثمینی منتشر شده است.

ثمینی که پیش از این با نگارش نمایشنامه‌های «خواب در فنجان خالی» و «شکلک»، علاقه‌مندی خود را به تاریخ و به ویژه تاریخ دوره قاجار نشان داده و به اتفاقاتی مانند مشروطه توجه داشته است، این بار هم گوشه چشمی به تاریخ داشته، اما توجه او معطوف اتفاقاتی مانند ملی شدن صنعت نفت یا کودتای ۲۸ مرداد نبوده بلکه او به زندگی کسی پرداخته که نقشی در این تحولات نداشته، اما به سبب واقعه‌ای مانند کودتای ۲۸ مرداد و حصر پدرش، در پی آن، تمام زندگی خود را باخته است.

ثمینی در مقدمه این نمایشنامه نوشته است: «بیرون کشیدن آدم‌ها از دل تاریخ و زندگی دوباره بخشیدن به آنان در کالبد نمایش، جادوی غریبی دارد. انگار اسرافیل تئاتر در صورش می‌دمد و مردگان از خاک سرد برمی‌خیزند. انگار صحرای محشر نمایش به جایگاه رستخیز رفتگان بدل می‌شود. در این بازی در صور دمیدن من همواره در پی مردگانی بوده‌ام که زنده بودن‌شان در حاشیه‌نشینی و انزوا و فراموشی، گذشته است.

آن‌ها که هم در تاریخ بوده‌اند و هم نبوده‌اند. آن‌ها که از تاریخ جا مانده‌اند و ردی کم‌جان از خود به جای گذاشته‌اند. آن‌ها که می‌توانستند جایی در مرکز روایت‌های تاریخی داشته باشند، اگر سخت‌جان‌تر بودند یا دروغگوتر. اگر قاعده بازی را بهتر می‌دانستند یا در شرایط بهتری می‌زیستند. شخصیت‌های جامانده به ما امکان غنی‌تری برای دوباره ساختن و دوباره زنده کردن‌شان می‌دهند.

از آن‌ها اطلاعات چندانی وجود ندارد که دست و پا گیر شود، آن قدر در میان عام و خاص متولی ندارند که نشود درباره‌شان خیال‌پردازی کرد و از همه مهم‌تر نوشتن درباره آن‌ها نوعی قیام است در برابر تاریخی که فاتحان نوشته‌اند...»

او در بخش دیگری از این مقدمه، درباره خدیجه مصدق چنین نوشته است: «من خواندم که خدوج (کوچک‌ترین دختر محمد مصدق)، باهوش و درس‌خوان و ورزشکار بوده و هزار رویای طلایی برای آینده‌اش در سر داشته. او دختر محبوب پدرش بوده و می‌دانسته هر چه طلب کند، در اختیار خواهد داشت، اما در سال ۱۳۱۹ مراحل تبعید پدرش بر ذهنش اثر می‌گذارد و سلامت روانی خود را از دست می‌دهد.

خدوج را برای درمان به بیمارستانی در سوییس می‌فرستند و آن جا مغزش را جراحی می‌کنند ـ درمانی که بعد‌ها به کل مردود شمرده می‌شود و در سیاهه جنایت‌های تاریخ. خدوج، مجنون‌تر می‌شود و تا آخر عمر طولانی‌اش در آسایشگاهی روانی در سوییس باقی می‌ماند. می‌شود حدس زد که با آن همه آشوب و نامرادی که خانواده مصدق درگیرش بودند، همه ترجیح می‌دادند خدوج همان جا در سوییس بماند. خدوج در حالی می‌میرد که دیگر موفق به دیدن پدرش نمی‌شود...

خدوج هرگز نمی‌تواند صدایش را از پس دیوار‌های قطور آسایشگاه روانی بیرون بفرستد و بگوید یکی از هزاران دختری است که قربانی سیاست‌های مردمحور سرزمینش می‌شود ...»

این نمایشنامه امسال از سوی نشر «نی» منتشر شده است. قرار بود این اثر نمایشی پاییز سال گذشته با کارگردانی شیوا مسعودی و بازی لیلی رشیدی در نقش خدیجه مصدق روی صحنه برود، ولی بعدا اجرای نمایش در آن مقطع منتفی شد.

حالا، اما نسخه چاپ‌شده آن در قفسه کتابفروشی‌ها میزبان علاقه‌مندان به تاریخ و تئاتر است.

ارسال نظرات