صفحه نخست

سیاست

ورزشی

علم و تکنولوژی

عکس

ویدیو

راهنمای بازار

زندگی و سرگرمی

اقتصاد

جامعه

فرهنگ و هنر

جهان

صفحات داخلی

کد خبر: ۷۱۲۸۷۴
روایتی از نبردها و فرماندهی‌ احمد متوسلیان
«کجای کاری؟ قبول نمی‌کنه. می‌گه امدادگرا اگه می‌تونن همین جا این پا رو مداوا کنن؛ وگرنه من آدمی نیستم که بچه‌ها رو اینجا زیر آتیش دشمن ول کنم برگردم عقب.»
تاریخ انتشار: ۱۰:۱۹ - ۰۸ اسفند ۱۴۰۲

به مقر فرماندهی حاج احمد متوسلیان در جبهه رفتیم؛ اما او را در حالی پیدا کردیم که پایش در گچ بود و رنگ به چهره نداشت. وقتی از یکی اطرافیانش پرسیدیم که چرا او را به عقب نمی‌فرستید، پاسخ داد...

به گزارش فارس، یکی از رزمندگان دوران دفاع مقدس تعریف می‌کند: «مجبور شدیم برای حل قضیه‌ای سراغ حاج احمد متوسلیان برویم تا بلکه مساعدتی کند. وقتی به مقر فرماندهی رسیدیم یکی از برادران مسئول گفت: «چرا اومدین اینجا؟ حاج احمد گرفتاره. وقت نداره شما رو ببینه.»

هر چه به او اصرار می‌کردیم، اجازه ملاقات نمی‌داد. ناگهان دیدیم حاج احمد از سنگر بیرون آمد.

هیچ وقت فراموش نمی‌کنم. او یک عصا در دست داشت و پایش را گچ گرفته بود. با دیدن حاجی با آن رنگ و روی پریده جا خورده و تعجب کردم.

به همان برادر مسئول گفتم: «این هم حاج احمد! پس چرا نمی‌ذاشتی بریم پیش ایشون؟»

گفت: «شما که می‌دونین ترکش بزرگی به پای حاجی خورده و تازه اونو بیرون آوردن. چند آمپول آنتی‌بیوتیک بهش تزریق کردن و حالا هم که می‌بینین پاشو گچ گرفتن.»

گفتم: «خب با این حال خراب چرا اونو عقب نفرستادین؟»

گفت: «کجای کاری؟ قبول نمی‌کنه. می‌گه امدادگرا اگه می‌تونن همین جا این پا رو مداوا کنن؛ وگرنه من آدمی نیستم که بچه‌ها رو اینجا زیر آتیش دشمن ول کنم برگردم عقب.»

منبع: کتاب «می‌خواهم با تو باشم» به قلم علی اکبری

ارسال نظرات