به گزارش فرارو به نقل از بلومبرگ، آیا ما قادر به تصور شکست نیستیم؟ شاید فکر میکردید که آمریکاییها با شکست خوردن در یک جنگ کوچک هیچ مشکلی در تصور پیامدهای شکست در یک جنگ بزرگ را نخواهند داشت. با این وجود، خروج تحقیرآمیز نیروهای امریکایی از افغانستان در سال ۲۰۲۱ میلادی با سرعت قابل توجهی به حفره حافظه جمعی منتقل شده است. احتمالا اگر در آینده ارتش اوکراین که گرسنه مهمات است توسط دشمنان روسی خود تسخیر شود روند مشابهی رخ دهد. یک سال پیش جو بایدن رئیس جمهور آمریکا به کی یف سفر کرد و به ولودیمیر زلنسکی رهبر اوکراین گفت: "شما به ما یادآوری میکنید که تا هر زمانی که به طول انجامند آزادی ارزش جنگیدن را دارد و این همان مدت زمانی است که ما در کنار شما خواهیم بود تا هر زمانی که به طول انجامد". البته جمله بایدن را باید این گونه تفسیر کرد: " تا زمانی که جمهوری خواهان مجلس نمایندگان برای برکناری کوین مک کارتی رئیس مجلس و قطع کمکهای خود به اوکراین اقدام کند به طول خواهد انجامید".
آیا شبکههای خبری سخنرانی بایدن را در شبی که روسها به سوی کی یف در حال پیشروی بودند، پخش خواهند کرد یا مصاحبه تاکر کارلسون با ولادیمیر پوتین رئیس جمهور روسیه را پخش میکنند؟
اگر اخباری را بشنویم مبنی بر آن که تایوان توسط ارتش آزادیبخش خلق چین محاصره شده و رئیس جمهور امریکا با بررسی دقیق خطر قابل توجه آغاز جنگ جهانی سوم تصمیم گرفته نیروی دریایی را برای محافظت از آزادی دریانوردی و تامین امنیت دریایی اعزام نکند چه خواهد شد؟ اگر در آن زمان امریکا تصمیم بگیرد برای تایوانیها تسلیحات و تجهیزات ضروری را ارسال نکند چه میشود؟ ما تا چه اندازه به پایان دموکراسی تایوان و تحمیل حکومت حزب کمونیست چین بر مردم آن جزیره توجه خواهیم کرد؟ آیا بیش از پولی که برای مراسم بعدی جوایز گرمی یا مسابقات ورزشی هزینه میکنیم به سرنوشت تایوان توجه خواهیم داشت و برای آن هزینه خواهیم کرد؟
امیدوارم هیچ یک از این سناریوهای تلخ محقق نشوند. با این وجود، به طور خاص زمانی که سقوط کابل در سال ۲۰۲۱ میلادی را به یاد میآورم به سختی میتوانم این ایده را رد کنم که ممکن است در هر سه مورد ذکر کاملا بی تفاوت باشیم. تنها توضیحی که میتوانم برای این موضوع پیدا کنم آن است که آمریکاییها در اعماق قلب شان فکر نمیکنند که شکست شامل حال آنان نیز میشود.
من میتوانم دلیل این احساس رایج درمیان امریکاییها را برای تان توضیح دهم. هزینههای شکست در ویتنام در سال ۱۹۷۵ میلادی را نه آمریکاییها بلکه شهروندان ویتنام جنوبی متحمل شدند همان طور که هزینههای شکست در افغانستان بیشتر بر عهده مردم افغانستان بود. مردان و زنانی که در جنگهای اخیر آمریکا خدمت کردند بخش کوچکی از جمعیت بودند. آن دسته از امریکاییهایی که آسیب جسمی یا روحی شدیدی را متحمل شده اند از دید و ذهن افکار عمومی امریکا دور مانده اند. در این شرایط واقعا سخت است که استدلال زیر را اثبات کنیم: اگر ایالات متحده اجازه دهد که اوکراین، اسرائیل یا تایوان توسط دشمنان شان تسخیر شوند عواقب ناگواری برای آمریکاییها نیز به همراه خواهد داشت. منظور من از "پیامدهای وخیم" چیزی است که بسیار بدتر از وقوع یک ۱۱ سپتامبر دیگر است.
بازخوانی رمان SS-GB نوشته "لن دیتون" به من یاداوری کرد که در سالهای نه چندان دور بریتانیاییها به راحتی میتوانستند پیامدهای شکست را متصور شوند. آن رمان که در سال ۱۹۷۸ میلادی منتشر شد به شکلی انتزاعی بریتانیا را پس از تهاجم موفقیت آمیز آلمان به انگلستان در سال ۱۹۴۰ به وضوح به تصویر کشیده است. داستان کمتر از یک سال پس از تسلیم شدن برتیانیا را توصیف میکند. پادشاه بریتانیا در لندن حبس شده، وینستون چرچیل نخست وزیر وقت جان اش را از دست داده و پیش از آن در برلین محاکمه و اعدام شده است. در نهایت، همانند وضعیتی که برای فرانسه پیش آمد یک دولت دست نشانده آلمان در بریتانیا کارش را آغاز کرده، اما قدرت واقعی در دستان "فرمانده نظامی GB آلمان" است.
دیتون که در سال ۱۹۲۹ در لندن متولد شد آن قدر به فاجعه در نبرد بریتانیا و حمله رعد آسا نزدیک شده بود که به تصویر کشیدن لندن تحت اشغال نازیها برایش کاملا قابل تصور به نظر میرسید. او در زمانی رمان خود را نوشت که اقتصاد بریتانیا در دهه ۱۹۷۰ که تحت تاثیر رکود تورمی قرار داشت مرد بیمار اروپا محسوب میشد و در مقابل، آلمان غربی هنوز سرزمین معجزه اقتصادی بود. رمان دیتون آغشته به واقع گرایی سخت است. تقریبا بوی دوده و فضای دودآلود یک لندن در هم شکسته و بمباران شده را میتوانید از خلال سطور آن رمان استشمام کنید. او به طور قابل قبولی فرض میکند که با شکست بریتانیا هیتلر نیازی به شکستن پیمان نازی - شوروی و حمله به اتحاد جماهیر شوروی نداشت در حالی که ایالات متحده میتوانست در آن شرایط بی طرف بماند.
تحت شرایط خاص، تصور شکست میتواند روحیه تان را تضعیف کند، اما هم چنین میتواند ذهن را بر این نکته مهم متمرکز کند که سعی کنید نبازید. اوکراینیها در تصور این که امروز شکست چه معنایی دارد مشکلی ندارند. آنان اجساد پراکنده شده عزیزان شان در خیابانهای بوچا را پس از قتل عان توسط روسیه در سپتامبر ۲۰۲۲ دیدهاند. آنان میدانند ارتش استعماری پوتین از چه قدرت وحشت آفرینیای برخوردار است.
با این وجود، تعداد کمی از آمریکاییها به این شکل فکر میکنند. اکنون چهار دهه از ساخت فیلم "سحرگاه سرخ" (Red Dawn) میگذرد یکی از معدود تلاشهای تجاری موفق برای تجسم حمله شوروی به ایالات متحده. پاتریک سوویزی نقش جد اکرت یکی از گروهی از قهرمانان دبیرستانی را بازی میکند که به تپههای کلورادو میروند تا پی درپی در نبردهای رمبووار با مهاجمان بجنگند. امروز تصور ساخت چنین فیلمی امروز دشوار است. نزدیکترین چیز به آن فیلم آخرالزمانی "دنیا را پشت سر بگذار" (Leave the World Behind) است که به وضوح هرج و مرج را به تصویر میکشد که اگر همه فناوریهای ما از آیفونها تا تسلاهای مان به طور همزمان از کار بیفتند امریکا به سوی فروپاشی پیش خواهد رفت. آن فیلم هوشمندانه یا شاید به صورت طفره آمیزی مشخص نمیسازد که کدام بازیگر پشت این نتیجه محتوم فاجعه بار است.
با این وجود، به نظر من رابطه امریکاییها با فیلمهای ترسیم کننده آینده فاجعه بار همواره متفاوت از رابطه بریتانیاییها با چینن فیلمهایی میباشد. طرفداران "دکتر هو" طولانیترین سریال علمی - تخیلی بریتانیا مرتبا شاهد وقوع فاجعه در لندن هستند. مهم نیست که مهاجمان بیگانه چقدر عجیب و غریب هستند همیشه اشارهای وجود دارد تا به بینندگان یادآوری کند که وحشت میتواند واقعا از آسمان بالای پایتخت کشور بر سر آنان فرود اید. با این وجود، به نظر میرسد زمانی که امریکاییها فیلم "شیوع" (Contagion) ساخته سال ۲۰۱۱ میلادی را تماشا کردند تعداد کمی از آنان تصور میکردند که یک بیماری همه گیر واقعی زمین را فرا خواهد گرفت. زمانی که پاندمی کووید -۱۹ در سال ۲۰۲۰ میلادی وارد امریکا شد هنوز بی میلی عمیقی حتی در میان امریکاییهای تحصیلکرده برای رعایت پروتکلهای بهداشتی و جدی گرفتن آن بیماری وجود داشت آنان گمان نمیکردند کووید - ۱۹ چیز بسیار جدیتر از آنفولانزای فصلی است.
امریکاییها زمانی که تلویزیون را روشن میکنند به طور جدی میخواهند دنیا را پشت سر بگذارند. آنان به جای تفکر در آیندهای دیستوپیایی ترجیح میدهند خود را در تماشای تیلور سوئیفت که تبدیل به نوعی فرقه شده غوطه ور سازند که نوعی فرار تودهای و انزواگرایی محسوب میشود.
پس این فیلمی است که هیچ کس قرار نیست بسازد. بیایید تصور کنیم در سال جاری چین تایوان یا فیلیپین را محاصره کند و یا کره شمالی موشکی علیه کره جنوبی پرتاب کند پس از آن چه خواهد شد؟ من از تایوان آغاز میکنم.
تصور کنید فردا جنگ چین علیه تایوان آغاز میشود. تایوان از امریکا برای اعزام نیروی نظامی درخواست کمک میکند. با این وجود، پیش از اعزام ناوگان نظامی به سمت تنگه تایوان وال استریت در حالت وحشت قرار میگیرد و ارزش سهام آن ۲۰ درصد کاهش مییابد. اپل نیز ۵۰ درصد از ارزش سهام خود را از دست خواهد داد، زیرا بخش زیادی از سخت افزار آن هنوز در چین ساخته میشود. انویدیا که هنوز بسیاری از تراشههای مورد نیازش را از تایوان تامین میکند نیز با وضعیت مشابهی مواجه خواهد شد. اگر چین بتواند با موشک یا ازدحام پهپادهای خود به تجهیزات حامل آمریکاییها حمله کند وضعیت دشوارتر خواهد شد.
رئیس جمهور امریکا در ان زمان باید تصمیم سریعی در مورد تایید حملات ژاپن به پایگاههای موشکی و هوایی چین بگیرد البته با فرض این که ژاپنیها قانع شده و وارد عمل شوند. همه این موارد اگر در سال جاری رخ دهند در اواسط یک انتخابات در امریکا ادامه مییابند و احتمالا دونالد ترامپ نامزد حزب جمهوری خواه بایدن را به خاطر شروع یک "جنگ همیشگی" دیگر سرزنش خواهند کرد در حالی که چینیها از طریق اپلیکیشن "تیک تاک" مشغول متقاعد کردن جوانان آمریکایی در مورد ضرورت اخلاقی "اتحاد مجدد" تایوان با سرزمین اصلی چین خواهند بود. هرگونه ایجاد اختلال موفقیت آمیز در زیر ساختهای مخابراتی امریکا توسط چینیها همان طور که در فیلم "دنیا را پشت سر بگذار" به تصویر کشیده شده به احتمال زیاد باعث ایجاد هرج و مرج در شهرهای بزرگ میشود. در آن زمان "کامالا هریس" معاون بایدن از بازگرداندن همه سربازان امریکایی به خانه خواهد گفت. این امر با پوشش زنده ورود شی جین پینگ رئیس جمهور به تایپه دنبال میشود. سرانجام یک هفته پس از آن وزرای خارجه چین، روسیه، ایران و کره شمالی در پکن گردهم میآیند تا تشکیل حوزه بزرگ اوراسیا را اعلام کنند. این گونه است که صحنههای ترسیم شده در رمان SS-GB لن دیتون تحقق خواهند یافت.
همه اینها ممکن است به نظر شما عجیب و غریب یا خارق العاده به نظر برسند، اما این خیلی عجیبتر از تحولات جهانی خارق العادهای نیست که به دنبال رخداد پرل هاربر در ۷ دسامبر ۱۹۴۱ آغاز شد. باید به خاطر داشته باشیم که تا زمان پیروزی در روز "دی" یعنی دو سال و نیم پس از آن رخداد کاملا واضح نبود که متفقین در نهایت در جنگ پیروز خواهند شد.