صفحه نخست

سیاست

ورزشی

علم و تکنولوژی

عکس

ویدیو

راهنمای بازار

زندگی و سرگرمی

اقتصاد

جامعه

فرهنگ و هنر

جهان

صفحات داخلی

کد خبر: ۷۰۷۸۱۶
متن سخنرانی حسین انصاریان در تاریخ ۱۹ بهمن ماه در ویژه برنامه روز مبعث که در مسجد حضرت امیر (ع) برگزار شد را در ادامه می‌خوانید.
تاریخ انتشار: ۲۳:۲۳ - ۲۰ بهمن ۱۴۰۲

حسین انصاریان، بیان کرد: یک فقیر و شاگرد نانوا، یک فردی که کارگر یک کارخانه و زمین هست، بچه اش به مشکل برخورده و بیمارستان‌های دولتی جا ندارند و پیش طبیب خصوصی می‌رود، می‌گوید که ۴۰ میلیون تومان حق جراحی است، ۲۰ میلیون تومان را اول پرداخت کن و ۲۰ میلیون دیگر را بعد از جراحی پرداخت کن. این کارگر می‌شود که فرزندش بمیرد، چون نمی‌تواند این مبلغ را پرداخت کند. خیلی از بیماران به علت نداشتن پول می‌میرند. یا اگر خیلی هیجان زده شوند، خودشان را می‌کشند، می‌بینند که نمی‌توانند خجالت زن و بچه را تحمل کنند.

به گزارش شفقنا، متن سخنرانی حسین انصاریان در تاریخ ۱۹ بهمن ماه در ویژه برنامه روز مبعث که در مسجد حضرت امیر (ع) برگزار شد را می‌خوانید:

«ظاهر قبر منهای میتی که در آن تاریک و تنگ است و دارای حشرات موذی است از سبب پوسیده کردن جسم است.

پیش از آنکه وجود مبارک رسول خدا (ص) مبعوث به رسالت شود، در صورت ظاهر- نه تنها جامعه عرب، بلکه همه جوامع مرده‌هایی بودند در یک قبر فرهنگی خطرناک در تاریکی به سر می‌بردند و از نظر روحی در تنگنا بودند و حیوانات خطرناک اخلاقی مشغول خوردن شخصیت مردم بودند.

عقل و جان و باطن قلب مردم هم یا پوسیده بود یا در حال پوسیده شدن بود. امیرالمومنین علی (ع) می‌فرمایند: «از درستی‌ها چیزی باقی نمانده بود. ستون‌های محکمِ اخلاقی شکسته بود حتی معانی لغات هم عوض شده بود.» مثلاً اگر در کشوری غارتگری می‌شد یا دولتی به کشوری دیگر حمله و غارت می‌کرد، اسم آن را شجاعت و تحول گذاشته بودند.

در میان ملت عرب ۹ نوع ازدواج (من می‌گویم ازدواج) بود. یکی این چنین بود که مردی در اطراف مکه به رفیقش می‌گفت: خانومت یکسال مال من و خانم من هم یکسال برای تو باشد. این زنای محصنه بود و عنوان آن را ازدواج استبدال گذاشته بودند یعنی برای زِنای محصنه روکش گذاشته بودند.

اسم ربا را بیع گذاشته بودند و ربا را نوعی خرید و فروش می‌دانستند. وضع مردم جهان حتی در لغات هم دخالت نابجا کرده بودند و مصادیق ابلیسی را مصادیق زندگی توجیه می‌کردند و بی رحمی بیداد می‌کرد.

من با اجازه روشنفکران مملکت و کسانی که علاقه‌ای به گذشته ایران دارند، شاهنامه فردوسی هم در این باره مدرک است، چون کسانی که عاشق گذشته ایران هستند، شاهنامه را برای خودشان مثل قرآن می‌دانند.

دو داستان شاهنامه را اینجا روایت می‌کنم. انوشیروان لقب عادل دارد و این کلمه را به دروغ به اسم او چسبانند. او چندین جنگ بر ایران تحمیل کرد که مردم هم باید پول می‌دانند و هم مالیات سخت و هم کشته می‌دادند چرا که ایشان علاقه به کشور گشایی داشت و با روم شرقی-ترکیه امروزی- چند جنگ سختی داشت. در یکی از جنگ‌ها به نخست وزیرش گفت: پول هایمان کم است می‌خواهیم حقوق جنگجویان، سرباز و ارتشی‌ها را بدهیم و از نخست وزیر فکر و طرح می‌خواست.

مسئله در مدائن پخش شد، آقایی که که شغلش تولید کفش بود، نزد وزیر آمد و گفت تا آخر جنگ خرج جنگ را می‌دهم. ولی شرطی دارم که انوشیروان نوشته‌ای به من دهد که پسرم بتواند به مدرسه برود. در آن دوران تنها چهار نوع از این شاغل فرزندانشان اجازه تحصیل داشتند، یکی وزیران، دبیران، مُعبدان و سپهدان ارتش و بقیه ممنوع بود. انوشیروان به نخست وزیر گفت: من ننگ شکست جنگ را می‌پذیرم، ولی اجازه نمی‌دهم فرزند یک آدم معمولی به مدرسه بیاید و درس بخواند ننگ این مساله برای من بیشتر است وضع تحصیلی در ایران چنین بود. اما رسول خدا از همان ابتدای بعثت اعلام کردند: «طَلَبَ العِلمِ فَریضَةٌ عَلى کُلِّ مُسلِمٍ؛ دانش اندونزی فریضه است نه واجب.»

من حدود ۸ روایت دیدم و در این روایات معصوم بیان کرده که فریضه مربوط به خداست و واجب مربوط به پیغمبر و ائمه است؛ بنابراین شما در قرآن مجید می‌بینید احکامی که خداوند به نفع بندگانش وضع کرده است بعد از این حکم می‌فرمایند فَرِیضَةً مِنَ اللَّهِ. یعنی فریضه از واجب بالاتر است مثل؛ فریضه حج، فریضه روزه. شما ببینید که رسول خدا (ص) در مسئله تحصیل چه قرق خطرناکی را شکستند. این درحالیست که حکومت ایران در کنار عربستان بود و می‌گفتند ننگ شکست با رومیان را می‌پذیریم، ولی ننگ اجازه تحصیل بچه‌ای که پدرش در کار کفش است را نمی‌توانیم قبول کنیم و اجازه نداریم.

واقعاً این عدل است؟ یعنی انسانی که حق الهی دارد تا تحصیل علم کند و آن را مثبت هزینه کند. نه اینکه در کارخانه‌های اسلحه سازی با علمش اسلحه بسازد و در طول صد روز ۲۸ هزار زن، بچه و کودک را بسوزاند. اگر کارخانه‌های اسلحه سازی آمریکا و انگلیس، فرانسه، استرالیا و… احساس مسئولیت داشتند، باید اعتصاب می‌کردند.

ولی می‌دانند که کشتی کشتی اسلحه به کجا می‌رود. به قول قرآن مجید فی سبیل الطاغوت. یعنی تمام این اسلحه‌ها را می‌فرستند تا دو روز بیشتر این «پیر سگ» آمریکا را نگه دارند و این «گرگ» اسرائیل را حفظ کنند. این درحالی است که طَلَبُ العِلمِ فَریضَةٌ به این معنی نیست که هر رشته علمی را یاد بگیرم و خودم گرگی به جان مردم دنیا شوم.

انوشیروان یک دکتری را دعوت کرد و گفت من یک دشمن دارم، نمی‌خواهم او را با اسلحه بکشم و نمی‌خواهم صدایش در بیاید که من قاتل بودم. شما یک زهری را بساز، تلخ نباشد تا من این دشمنم را دعوت کنم و زهر را به او بدهم و ۲ تا ۳ روز بعد بمیرد. گفت که من این کار را می‌کنم.

برای پزشکان، دانشمند یونانی یک سوگندنامه درست کرد که پزشک وقتی می‌خواهد دکتری بگیرد، این سوگندنامه را باید با زبانش ادا کند. این سوگندنامه برای بقراط حکیم است.

انوشیروان گفت که من در دکتر شدنم سوگند خوردم که به جان کسی لطمه نزنم و این کار را نمی‌کنم. این «علم مفید» است؛ اما امروز که رشته‌های متعدد علم، مفید نیست!

یک فقیر و شاگرد نانوا، یک فردی که کارگر یک کارخانه و زمین هست، بچه اش به مشکل برخورده و بیمارستان‌های دولتی جا ندارند و پیش طبیب خصوصی می‌رود، می‌گوید که ۴۰ میلیون تومان حق جراحی است، ۲۰ میلیون تومان را اول پرداخت کن و ۲۰ میلیون دیگر را بعد از جراحی پرداخت کن. این کارگر می‌شود که فرزندش بمیرد، چون نمی‌تواند این مبلغ را پرداخت کند. خیلی از بیماران به علت نداشتن پول می‌میرند. یا اگر خیلی هیجان زده شوند، خودشان را می‌کشند، می‌بینند که نمی‌توانند خجالت زن و بچه را تحمل کنند.

اینکه پیامبر آمدند و این قرق خطرناک ابلیسی مبنی بر اینکه علم محدود به تعدادی معین را شکست، یک خدمت عظیم نبوت به جهان است.

پیغمبر (ص) فرمودند: «طَلَبَ العِلمِ فَریضَةٌ عَلى کُلِّ مُسلِمٍ» و در یک روایت دیگر فرمودند: دنبال علم بدوید، نه در عربستان، مدینه و مکه و شهر‌های اطراف بلکه «اُطلُبوا العِلمَ ولَو بِالصِّینِ» اگر یک دانشی مورد نیاز امت اسلامی است و این رشته در چین است و در کشور دیگری نیست، به چین بروید و علم را فرا بگیرید و برگردید و به مردم خدمت کنید. این‌ها را شما در فرهنگ‌ها و دانشگاه‌های دیگر اینگونه روایات را نمی‌بینید.

مطلب دوم اینکه، فردی به نام مزدک علیه ظلم ساسانیان در زمان انوشیروان قد علم کرد. ستمدیدگان دور او را گرفتند و پرچم مخالفت را بلند کرد و تظاهرات، فریاد و ناله سر داد، انوشیروان دستور داد که مزدکیان را بگیرند.

آن‌ها که انتقاد به حکومت و شاهنشاه انوشیروان دارند، انتقاد به روش‌های حکومت دارند، همه را دستگیر کردند و به انوشیروان گفتند که ما صد هزار مزدکی را گرفتیم. ایشان دستور داد که یک جای وسیع را پُر از لجن کنید، مأمورین دولت مچ پای این ۱۰۰ هزار نفر را بگیرند و تا سینه بلند کنند و در لجن نگه دارد و این انسان‌ها را با فرو بردن در لجن کشتند؛ اما پیغمبر اکرم ۱۳ سال در مکه با سخت‌ترین مخالفت‌ها رو به رو شد.

به او می‌گفتند تو پیغمبر نیستی و اصل پیغمبری را منکر شدند با اینکه پیامبر (ص) معجره هم داشت، اما نام آن را جادوگری گذاشتند. «وَیَقُولُوا سِحْرٌ مُسْتَمِرٌّ». اگر آب دهن در چاهی خشک می‌انداخت و آب تا نیم متری زمین در چاه پر می‌شد، می‌گفتند این جادوگری مستمر است و در گذشته هم از این جادوگری بوده است. یا وقتی به او گفتند «اِقْترَبَتِ السَّاعَةُ وَ انشقّ الْقَمَر» «ماه را از وسط نصف کن و دوباره به هم بچسبون» پیامبر (ص) به اجازه خدا این کار را انجام داد، اما باز هم در جواب گفتند این جادوگری‌ها سابقه تایخی دارد!.

یاران پیامبر (ص) را کشتند پدر و مادر عمار یاسر را به شتر بستند و در سنگلاخ‌های مکه، شتر‌ها را رم دادند و هر تکه گوشت این زن و شوهر یک جا افتاد و اصلا قبری ندارند. آنچنان فشار بر یاران پیامبر (ص) زیاد شد که عده‌ای به حبشه رفتند و هزار شبانه روز هم خود پیامبر (ص) و حضرت خدیجه و امام علی (ع) و یارانش را در شعب ابی طالب زندان و تحریم کردند؛ اعلام کردند اگر کسی آب و نان برای آن‌ها ببرد او را می‌کشیم.

نیمه‌های شب که مردم مکه خواب بودند امام علی (ع) که جوان بود، دور از چشم دشمنان، ازدوستان پدرش ابی طالب برای آن‌ها آب و نان می‌گرفت و به شعب ابی طالب می‌آورد. انوشیروان ۱۰۰ هزار نفر از منتقدین را کشت، اما وقتی پیامبر (ص) قدرت یافت و با ۱۲ هزار نفر مکه را گرفت، جلوی دروازه مکه ایستاد و فرمود «به کسی کاری ندشته باشید» وارد مسجد الحرام شد و در بلندی ایستاد و به کل مردم که به مسجد الحرام آمده بودند فرمود «کاری به شما ندارم و همه شما را بخشیدم».

این پیامبر (ص) است و آن هم انوشیروان و شیوه‌ی او. پیامبر (ص) همه آزار دهندگان و قاتلان را می‌بخشد و تلافی هم نمی‌کند و می‌گوید آن‌ها دچار فرهنگ جاهلیت بودند و نمی‌فهمیدند. یعنی مساله «گذشت» را پیامبر برای مردم به طور اخلاقی، ریشه دار کرد. البته الان در دنیای اروپا و جوامع عرب هم «گذشت»، دین نیست و در جامعه ما هم گذشت کم شده است. یک کار پیامبر (ص) این بود که «علم» را فریضه اعلام کرد و کار دیگرش این بود که فرمود کسی که به شما ظلم کرده، تحت تاثیر فرهنگ غلط بوده است پس آن‌ها را نکشید!

وقتی مالک اشتر را ماموریت داد به مصر برود، چون در مصر افراد غیر مسلمان، مسیحی، یهودی و لائیک هم بودند حضرت در عهدنامه خطاب به مالک نوشت «مالک با همه مردم به یک نوع رفتار کن و در تقسیم اموال با همه یک نوع رفتار کن» «إمّا أخٌ لَکَ فی الدِّینِ، أو نَظیرٌ لَکَ فی الخَلقِ»، زیرا ان‌ها یا برادر دینی تو هستد و یا در آفرینش مانند تو هستند» یعنی غیر مسلمان را در نیاز‌های مادی مثل خودت بدان. آیا الان هم در دنیا همینگونه رفتار می‌شود؟!

آیا سیاهپوست‌های آمریکا راحت زندگی می‌کنند و یا هر روز کشته می‌شوند! هر روز کشته می‌شوند به جرم اینکه سیاه هستند و هیچ پلیسی تاکنون به جرم کشتن سیاهپوست‌ها محاکمه نشده است؛ بلکه سرکار هستند و حقوق اضافه هم می‌گیرند. یعنی اگر از چند نفر خودتان هیاتی‌ها و مسجدی‌ها بگذرید، تمام دنیا رو به بی دینی رفته است.

«فریضه کردن دانش» و «گذشت» همه در قرآن آمده است. وقتی جبرئیل بر پیامبر (ص) نازل شد فرمود «اقرا باسم ربک الذى خلق، خلق الانسان من علق، اقرا و ربک الاکرم، الذى علم بالقلم، علم الانسان ما لم یعلم». «علق» به زبان خارجی یعنی اسپرم که در نطفه مرد است و در زبان عربی یعنی زالویی که یک دم و یک سر گرد دارد. یعنی انسان‌ها از زالوی زنده در نطفه آفریدم. اقرا و ربک الاکرم، الذى علم بالقلم، علم الانسان ما لم یعلم» یعنی درب علم برای همه انسان‌ها باید باز باشد.

«وَمَآ أَرۡسَلۡنَٰکَ إِلَّا رَحۡمَةٗ لِّلۡعَٰلَمِینَ» آنقدر به تو مایه مهرورزی دادند که اگر بخواهی این مایه را خرج جهانیان کنی آن‌ها سیراب می‌شوند و تو کم نمی‌آوری».

پیامبر (ص) وقتی آمد بالای سرحمزه عمویشان که خیلی هم به این عمو علاقه داشتند. عمو را کشته بودند و قاتلش هم وحشی بود، شکمش را پاره کرده بودند، جگر سیاه ایشان را درآورده بودند، تکته تکته نخ داخل آن کرده بودند و گردنبند زن ابوسفیان شد. چون در جنگ بود آن زن. دو گوش ایشان و انگشت هایشان را بریده بودند. انگشت‌های پای ایشان را بریده بودند. با نوک خنجر چشماهی ایشان را درآورده بودند. زبانشان رابریده بودند.

یکی دو سال بعد وحشی یک نامه نوشت به پیامبر (ص) که من می‌خواهم بیام مدینه مسلمان شوم و از گذشته خود پشیمان هستم. پیامبر (ص) نوشت بنویسید بیاید. آمد کاریش هم نکردند. با زهم نظرشان این بود که او بزرگ شده در فرهنگ جاهلیت است. آن وقت اگر آن کار را کرده دینش دین جاهلی بوده است. محبت؛ مهرورزی. این مهروزی الان هست؟ خیلی بچه‌ها میان پیش من از پدران خود شکایت دارند ومی گویند خیلی تلخی می‌کند و ما را خانه فراری می‌دهد.

پیامبر وحشی را جذب می‌کند. پدر‌ها دفع می‌کند. پیامبر جذب می‌کند بعضی از افرادی که کار دستشان هست دفع می‌کنند خوبان را. تو نه تو نه تونه. این خیلی کار زشتی است.

مساله چهارم؛ این آیه قران است. بخوانم وَ إِذا بُشِّرَ أَحَدُهُمْ بِالْأُنْثى ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدًّا وَ هُوَ کَظِیمٌ، یَتَوارى مِنَ الْقَوْمِ مِنْ سُوءِ ما بُشِّرَ بِهِ أَ یُمْسِکُهُ عَلى هُونٍ أَمْ یَدُسُّهُ فِی التُّرابِ أَلا ساءَ ما یَحْکُمُونَ

مرد در مغازه اش بود، می‌آمدند و می‌گفتند همسرت دختر زاییده است. از بس ناراحت می‌شد رنگش سیاه می‌شد. بعد می‌گفت حالا چه تصمیمی برای این بچه بگیرم، با پستی و خواری بزرگش کنم، تو سرش بزنم یا زنده زنده ببرم دفنش کنم، می‌گفت زنده زنده خاکش کنم بهتر است، قنداقه را برمی داشت می‌آورد بیرون مکه چاله می‌کند و بچه شیرخواره‌تر و تمیز و خوشگل زنده خاکش می‌کرد و خاک می‌ریخت. فقط یک مادری درمکه دختر را پنهانی بزرگ کرد و شش هفت ساله شد، یک دختر خوشگل وآراسته، شوهرش که از مسافرت آمد رفت دختر را آورد، مادر گفت این بچه خودمان است، تو نبودی من زاییدم. در پنهان بزرگش کردم. دختر پنج شش اله را بغل گرفت و آورد بیرون مکه، پدر داشت قبر می‌کند و خاک روی پدر که می‌ریخت دختر گرد و خاک پدر را پاک می‌کرد. قبر که آماده شد یک لگد زد و دختر را انداخت درون قبر، هرچه قدر بچه ناله کرد، خاک و سنگ را روی بچه ریخت و گفت راحت شدم.

همه زنان و دختران ایران که الان در مسجد نیستند که بشنوند که به آن‌ها بگوییم خدمتی که پیامبر (ص) برای نجات شما زنان و دختران کرده به خودش قسم از زمان آدم تاکنون نمونه نداشته است. آن وقت آمد و در قرآن گفت که دختران، خانم ها، قل؛ به زنانت بگو نساءالنبی و به دخترانت و به نساء مردم و به دختران مردم که خود را از هرزه‌های اجتماع بپوشانند. چون هرزه‌ها رحم ندارند. زیبایی شما را می‌بییند حمله وجنایت می‌کنند. زنا گسترده می‌شود. طلاق گسترده می‌شود. این خدمت را پیامبر به زنان و دختران کرد و برخی از این دختران و زنان الان دارند قدردانی می‌کنند از حمات پیامبر.

استاد انصاریان در ادامه با ابراز نگرانی از روند کم حجابی در جامعه و عوارض آن برای بانوان، از بانوان خواست مراقب حجاب خود باشند و با عفاف و حجاب خود قدردان زحمات پیامبر و ارزش‌هایی که پیامبر برای زنان ایجاد کردند، باشند.

پیامبر آن وقت آمد و اعلام کرد دختر رحمت است، روشی که با دختر خودش داشت. هر وقت دختر می‌آمد خانه اش تمام قد جلو پای دختر بلند می‌شد، دستش را می‌بوسید، یا خانه زهرا می‌رفت او را می‌بویید و دستش را می‌بوسید.

قرآن در سوره احزاب دارد لَقَدْ کانَ لَکُمْ فِی رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ؛ پیامبر سرمشق است، کدامیک از ما جلو دخترمان تمام قد بلند می‌شویم، کدام‌ها دستشان را می‌بوسیم، شوهر کرده چند وقت به چند وقت می‌رویم خانه اش و احوالش را می‌پرسیم. این هم یک کار پیامبر.

چند تا شد علم، مهر، حفظ شخصیت دختر و گذشت، این چهار تا. پنجمی عاشق خدمت به مردم بود لذا مدینه مدام سراغ می‌گرفت یکی که نمی‌آمد مسجد می‌گفتند کجاست؟ سراغ می‌گرفت. از همه سراغ می‌گرفت و در روایات ما هست. یک یهودی خیلی مخالف با حضرت بود. دشمن بود. همیشه کنار پنجره خانه بود ببیند پیامبر کی رد می‌شود و می‌دانست زمان‌های رد شدن پیامبر را، همیشه یک کاسه خاکستر می‌ریخت روی سر پیامبر، پیامبرخودشان را تمیز می‌کردند، یک روز دید این کا رانجام نشد، دو روز دیگر هم انجام نشد، از مسجدی‌ها پرسید من یک دوستی داشتم هر روز از من یادمی کرد دو سه روز پیداش نیست. نگفت دشمن گفتند یک دوستی داشتم هر روز از من یادمی کرد یک مشت خاکستر روی سرم می‌ریخت. گفتند مریض است.

پیامبر فرمودند می‌خواهم به عیادت وی بروم، هر کدام هم علاقه دارید با من بیایید. آمد و در خانه فرد یهودی را زد، پسرش درب را باز کرد و دید دنیای حلم، وقار و کرامت در خانه آنهاست. پیامبر سراغ پدرش را گرفتند و پسرگفت مریض است. فرمودند برو از وی اجازه بگیر من می‌خواهم به عیادتش بیایم. چقدر ادب داشت. گفتند برو از فرد یهودی و پدرت اجازه بگیر.

شعاع نبوت در این فرصت کم قابل بیان نیست، امام هشتم می‌فرمایند: یک شعاع نبوت علی ابن ابی طالب (ع) است، یک شعاع نبوت امام مجتبی (ع) است، یک شعاع نبوت ابی اعبد الله (ع) است. یک شعاع نبوت فاطمه زهرا (س)، چه ریشه‌ای بوده پیامبر که از این ریشه چه شاخ و برگی در عالم پخش شده؛ مَثَلًا کَلِمَةً طَیِّبَةً کَشَجَرَةٍ طَیِّبَةٍ أَصْلُهَا ثَابِتٌ وَفَرْعُهَا فِی السَّمَاءِ تُؤْتِی أُکُلَهَا کُلَّ حِینٍ بِإِذْنِ رَبِّهَا»

خدایا به عزت و جلالت و به عزت پیامبر و ائمه طاهرین و انبیاء قسم ما و خانوداه و نسل ما را شرمنده پیامبر (ص) قرار نده.»

ارسال نظرات
ایرانی
۲۱:۲۵ - ۱۴۰۲/۱۱/۲۱
بلاخره شیخ نفرمودی اگر پدری برای شرمساری خودکشی کند به عذاب الیم وهمیشگی دچارمیشود یاخیر؟؟ خودکشی دردین ما جزءسه گناه غیرقابل بخشش است ....کفاره مفسدین اقتصادی وفرهنگی واحیانا زبانم لال قضائی در انحراف ازدین چیست ؟؟ شیخ منبرها رابراساس سوالات طرح کنید حالا احساس مبارک درشنیدن موضوعی قلیان کرد بماند واقعیت اداره کشورتوسط مدعیان دینداری راهم بررسی فرمایید در کاخهای نیاوران وسعدآباد وووووسکنی گزیده ازدین دفاع میکنند تفاوتش باکاخ سبز معاویه وعثمان چیست؟ ؟ کمی توضیح بفرمایید الهم عجل لولیک الفرج باقی حرفها داستان است درمنبر حفظ جمهوری اسلامی راازجان امام زپان مهمتر میداند واعلام میکند مقابلین امام زمان درظهور کیانند؟؟؟ شیخ اگرخواندی منتظرپاسخیم منبرهایتان را پیگیر هستیم. ....یاخدا
حسامی فرد
۲۰:۵۷ - ۱۴۰۲/۱۱/۲۱
حاجی این همه کتاب عربی به فارسی برگردوندی
اگه دبار فریاد میزدی عدالت و عدالت ارزش بیشتری داست
ناشناس
۲۰:۵۴ - ۱۴۰۲/۱۱/۲۱
خودت چیکاره ای ؟
ناشناس
۱۹:۳۶ - ۱۴۰۲/۱۱/۲۱
ریشه بدبختی های امروز جامعه ما در یک کلمه است روحانیت به جای پرداختن به دیانت به سیاست مشغولند راه حل مشکلات کشور تنها یک راه است برگشتن روحانیت به وظیفه اصلی خودش که حوزه علمیه است و خالی کردن عرصه سیاست روحانیت سیاسی افت جامعه ما شده است چون دین را ملعبه سیاست کرده است
تنها
۱۸:۴۴ - ۱۴۰۲/۱۱/۲۱
متاسفانه همه اون اشتباهات و کم مارها تو ایران خودمون مشهوده و امثال شما بجای حل مشکلات دنبال حاشیه هاشی امریکا تمام تلاششو میکنه مردمش راخت زندگی کنن شما جقدر تلاش کردین و چطور تاریخ این مطالب بوده و ما خبر نداریم ضمن اینکه اگر انو شیروان چند حنگ درست کرد و مردم رو فقیر ما ۴۵ ساله که با همه دنیا مشکل داریم هزینه هایی که مردم تحمیل شده از اون موقع بیشتره در اخر سیساست مداران امروزی هیچ وقت بفکر مردم نبودن فقط منافع و قدرت طلبی مهمه
ناشناس
۱۸:۴۲ - ۱۴۰۲/۱۱/۲۱
حاجی پیشنهادت چیه .مگه حاکم شما ها نیستید .یه ضرب المثل داریم البته ببخشید جسارته ...میگن گوز خودتون به ریش کی حواله میدید
ناشناس
۱۴:۱۲ - ۱۴۰۲/۱۱/۲۱
حاجی به مسئولین بگو تا کلاهشونو بذارن بالاتر
ناشناس
۱۳:۵۶ - ۱۴۰۲/۱۱/۲۱
خدا شریعتی رو نیامرزه
ناشناس
۱۲:۰۹ - ۱۴۰۲/۱۱/۲۱
شیخ تا حالا شرمنده زن و بچه ت شدی . و...............................
ناشناس
۱۱:۴۹ - ۱۴۰۲/۱۱/۲۱
هر دینی گه حق الناس را و حق تعیین سرنوشت را از مردم سلب کند و با هر بهانه ای هم باشد ، دین شیطانی است نه الهی و مفسد فی الارض هستند
ایراندوست
۱۱:۲۸ - ۱۴۰۲/۱۱/۲۱
جناب انصاریان این نوشته تان را یکبار دیگر بخوانید و به دوسوال من جواب بدهید:
"دو داستان شاهنامه را اینجا روایت می‌کنم. انوشیروان لقب عادل دارد و این کلمه را به دروغ به اسم او چسبانند. او چندین جنگ بر ایران تحمیل کرد که مردم هم باید پول می‌دانند و هم مالیات سخت و هم کشته می‌دادند چرا که ایشان علاقه به کشور گشایی داشت و با روم شرقی-ترکیه امروزی- چند جنگ سختی داشت. در یکی از جنگ‌ها به نخست وزیرش گفت: پول هایمان کم است می‌خواهیم حقوق جنگجویان، سرباز و ارتشی‌ها را بدهیم و از نخست وزیر فکر و طرح می‌خواست."
ا چه کسانی با جنگ طلبی و آشوب سالها ایران را دچار تحریم کردند و با جنگ بی دلیل با آمریکا و اساییل خسارات عظیم اقتصادی را به مردم ایران تحمیل کردند اینهم هم کار انوشیروان ظالم بوده؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
2 بیش از چهل سال است که تمام منابع فرهنگی و اجتماعی و مادی و .....همه چیز دست شما علمای اعلام بوده چه شده که این مشکلات در جامعه ما بوجود آمده ؟چرا کار حکومت را رها نمی کنید و به اهلش نمی سپارید؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
محمدرضا
۱۰:۵۳ - ۱۴۰۲/۱۱/۲۱
تو کار و زندگی نداری؟

فرارو این مزخرفات که کامنت نیست مقاله است شماها سیستم ندارید؟
احمد رنجبرشفیعی
۰۸:۵۴ - ۱۴۰۲/۱۱/۲۱
یعنی مطلب بالا را کسی مطالعه نکرده و نظری ندارد؟
ناشناس
۰۷:۴۷ - ۱۴۰۲/۱۱/۲۱
اینهمه غلط املایی و تایپی و بی دقتی در یک متن؟
به عنوان نمونه:
دانش اندونزی فریضه است نه واجب
انوشیروان گفت که من در دکتر شدنم سوگند خوردم
ناشناس
۰۷:۳۱ - ۱۴۰۲/۱۱/۲۱
... معلومه هیچ وقت به بی پولی نخوردی که بفهمی اون حس اسمش هیجان نیست ...
ناشناس
۰۴:۱۵ - ۱۴۰۲/۱۱/۲۱
مبارک خداوند متعال جدید. قدیمها که حکمرانان غیرتی داشتند سر در تنور می‌کردند. حالا چایی میخورند و شب شعر می‌روند.
متین
۱۲:۴۴ - ۱۴۰۲/۱۱/۲۱
حالا که سر در تنور نکردند اوضاع اینه
اگه بکنند خودت میای میگی دیکتاتور شدید!

بماند که اصل قصه تو تنور کردن نانوا هم افسانه است!
امین میرزائی
۲۳:۳۶ - ۱۴۰۲/۱۱/۲۰
اینو جدی مینویسم ... مسلمونای ِ محترم یه تجدید نظری تو عقایدشون بکنن ... بلافاصله بعدِ فوتِ پیغمبر دخترِ پیغمبرشونو کشتن بعد رفتن سراغِ خلفای ِ راشدین (از عمر و علی تا عثمان) بعدم نواده های پیغمبرشون (ائمه شیعه) ... یه مورد به من نشون بدین که یکیشون به متونِ اسلامی ارجاع نداده باشه به اون یکی نگه کافر ... خدا علی شریعتی رو بیامرزه ... اونم یه کتاب داره به اسمِ : "مذهب علیهِ مذهب" ... مجموعه سخنرانیاشه "پدر ! مادر ! ما متهمیم" + "آری ! اینچنین بود برادر " ... این یه تیکه از سخنرانیشه ... شیخ حسین خیال میکنه الان قبلِ انقلابه برا تغییر و تحول رفته بالا منبر ... اینو بخونه از منبر بیاد پایین ... با حرف درست نمیشه ... عمل میخواد آقا جان ! عمل ... انگار شریعتی الانو میگه ... نیم قرن گذشته کاسه همونه آشم همون ... حالا هی حرف بزن :

[[ من آمده ام به نمایندگی این طبقه تحصیل کرده بی دین ( نه تنها بی دین و بیگانه با دینِ شما، بلکه بیزار از دین و عقده دار نسبت به مذهب و فراری که به هر مکتبی، به هر شعاری و به هر فلسفه دیگری متوسل می شود و پناه می برد، از ترسِ مذهب شما) ... به نمایندگی از اینها، به شما که مسئولِ مذهب و ایمان خودتان و زمان خودتان، خانواده خودتان و جامعه خودتان هستید، بگویم برای چه طبقه من و گروه من از شما بیزار شده، از شما بیگانه شده و شما با او بیگانه هستید و نمی‌توانید با هم یک کلمه سخن بگویید. به مادرها بگویم که برای چه دختر شما نمی‌تواند با شما حرف بزند و شما هم نمی توانید با دخترتان حرف بزنید . ای پدر من! ای مادر من ! دینِ تو، مذهب تو و همه اعمالی که بنام دین و مذهب انجام می دهی و همه عقایدی که بنام دین و مذهب داری، همه اش بیهوده و زیان آور است ... دینِ تو عبارت است از یک نیرویی که ترا از دنیا و از پیش از مرگ غافل می کند و همه دلهره و وسواس و ترس و کوشش و مسئولیت و تلاش ترا متوجهِ مرگ و بعداز مرگ می کند ... و من بعنوانِ جوانِ امروز، روشنفکرِ امروز، تحصیل کرده امروز، به "پیش از مرگ" کار دارم، و دین تو هیچ سخنی درباره پیش از مرگ به من نگفته، به تو هم نگفته. تو هم نمی دانی ... تو می گویی: این عقاید و اعمال دینی من به این درد می خورد که جواب نکیر و منکر را بدهم، وقتی سرم را در گور بر خشت و خاک لحد گذاشتم، در آنجا فوائدش روشن می شود ...می گویم راست است، اما برای پیش از مرگ ( که ما در ذلت و فقر و نیازمندی جان می دهیم) دین تو چه دارد؟ هیچ چیز! تو در آتش می سوزی و مردمِ تو و هم نژادهای تو و مردمِ جهان و نوعِ انسان در آتشِ زندگی می سوزند و تو احساس گرما هم نمی کنی! و بعد شبها و روزها تمام گریه و اضطراب تو از تصور زبانه آتش قیامت و عذاب پس از مرگ است! و من به آتشی که اکنون بر بشریت نازل شده و من و تو و او و همه در آن می سوزیم کار دارم و در جستجوی آنم که چه عاملی و چه آبی این زبانه را اطفا می کند؟... این دین فقط تو را باید نجات بدهد، من دنبالِ دینی و ایمانی می گردم که بشریت را نجات بدهد و حتی خودِ من هم فدایش بشوم. دینی که برای نجات جامعه بکوشد و "من" را قربانی "ما" کند ... بابا ! مامان! من با تو خیلی فرق دارم، خدایی که تو و کسانی مثل تو می‌اندیشند و می سازند خدایی ست که مسئولیت‌های ترا، اراده ترا، و همه وظیفه های انسانی ترا در این دنیا و در جامعه و در برابر مردم تکفل می کند، و تو با چاپلوسی و نذر و نیاز به آن خدا، خودت را از عواقب هر جرمی و جنایتی معاف می بینی ... درست مثلِ زندگی اجتماعیت است که هر وقت کارت گیر می کند، حقه بازی می کنی. یک قانون مالیاتی وضع می شود، یک حکم قضایی و حقوقی از دادگستری برایت می آید، این را می بینی، آنرا می پزی، تملق می گویی، تلفن می کنی، رشوه می دهی، پول و پارتی فراهم می کنی واسطه می تراشی! "در دینت هم همین کارها را می کنی... هیچ قانونی ترا از پلیدی و جنایت و حق کشی و مالِ مردم خوری و خیانت و قانون شکنی باز نمی دارد، همچنین با توسل و شفاعت و جلب محبت و نظر یکی از مقربان و حاشیه نشینانِ سلطانِ کائنات دینت هم ترا در دنیا، از خطا و گناهی که خودت هم به آن معتقدی و می دانی که دینت هم ترا از آنها بر حذر می کند باز نمی دارد ... باری پدر، مادر! این مسیر دینی است که تو بمن نشان می دهی و من نمی خواهم که در این دنیا زندانی بدبخت و اسیر باشم، می خواهم آزاد، عزیز و سرافراز باشم، من کفری را که خودت می گویی در این دنیا آزادی و عزت و سعادت و بهشت می دهد، بر دین تو که زندانی و اسارت و رنج و فقر را موجب می شود، و حتی توصیه می کند، ترجیح دادم... تو هی فحش بده، نق بزن، نفرین کن!... انصاف بده پدر! مادر ! جهانبینی تو یک "جهانبینی شکمی" است ... بشریت و اخلاق و اراده و مسئولیت و خیر و شر و کار و فکر و سرنوشت و سرگذشت و جهاد و جنایت و خدمت و خیانت ووو و همه یعنی "کشک" ... همه اینها به شکمهامان مربوط است... تعجب می کنم که چرا از شهامتِ علی ستایش می کنی؟ چرا بر شهادت حسین می گریی؟ چرا از قساوتِ شمر خشمگینی؟ اصلا قاتلِ حسین شمر است؟ یا... العیاذبالله ... می بینی این دینِ تو سر از کجا در می آورد؟ هم به ضررِ خلق است و هم خدا ... فقط به دردِ شمر می خورد... این بود پدر که "ایمانِ شکمی" تو را رها کردم و اگزیستانسیالیست شدم و معتقد شدم که من می توانم سرنوشت خودم و جامعه خودم را بسازم، به آن سارتری معتقدم که می گوید: "حتی کسی که از مادرش فلج بدنیا می آید، اگر قهرمانِ ورزش نشود خودش مسئول است"! ... ببین تا کجا اراده و آزادی انسان را نشان می دهد؟! این طرز فکر "سارتر" مادی و لامذهب است و آن بینش توی معنوی و مذهبی ... تو دینِ "نه" به من دادی، ... پدر، مادر! من دختر تو بودم، راههایی که بمن نشان دادی، پیشنهادهایی که داشتی، شکلِ زندگی و ارزشهای اخلاقی یی که به من ارائه کردی، این است: نرو، نکن، نبین، نگو، نفهم، احساس نکن، ننویس، نخوان، نه، نه، نه...! اینکه همه‌اش "نه" شد؟! من به دنبال دینِ "آری" هستم که به من نشان بدهد که چه بکن، چه بخوان، و چه بفهم!... بقول یکی از نویسندگان: وای بحال دینی که "نه" در آن بیشتر است از "آری" ... و از تو من یک "آری" نشنیدم ....کسانیکه تحملِ فقر و ذلت و اسارت و بیماری و عقب ماندگی و ضعف و بدبختی خود را در زندگی اقتصادی و اجتماعی و سیاسی (که استبداد، استثمار و یا استعمار برایشان فراهم آورده اند) عاملِ جبران و پاداش الهی و کسب ثروت و عزت آخرت و رستگاری و عافیت و ورود به بهشت می پندارند، فریب دنیادارانی را خورده اند که بنام دین آنها را "استحمار" کرده اند و به تحمل و شکیبایی بر سرنوشت شوم خویش وا داشته اند! قرآن به اینان و نیز به روشنفکران ضد مذهبی که هر دو این فریبکاری استحماری را بنام مذهب تلقی کرده اند پاسخ می دهد که: مَن کانَ فی هذه أعمی، فهو فی الاخره أعمی واضلّ سبیلا هر که در این جا، در زندگی این جهانی، در زمان و جامعه خویش، نابینا و ناخودآگاه است، در آخرت نیز نابینا و ناآگاه است و گمراه تر ... فلسفه معاد در اسلامِ راستین، فلسفه نفی "معاش" نیست، وسیله ای در دستِ طبقه روحانی و زورمند و زراندوز برای اغفال مردم از زندگی مادی و از توجه به جهان و جامعه نیست... "بهشتِ آخرت" در اسلامِ حقیقی امید واهی برای جبران "دوزخ دنیا" نیست. اساسا دعوتِ اسلام برای اندیشیدن به زندگی پس از مرگ، به سعادت و لذت و برخورداری و رفاه انسان در دنیای دیگر، به این معنی نیست که به این دنیا نیندیشیم و به زندگی پیش از مرگ اهمیت ندهیم و به قیمت ویرانی دنیا و محرومیت و ذلت در زندگی، آبادانی آخرت و برخورداری و رستگاری قیامت را کسب کنیم. درست برعکس و درست بر عکسِ بینش عامیانه و منحط مذهبی رایج، اسلام، معاش و معاد را، مادیت و معنویت را، و دنیا و آخرت را از هم جدا و با هم متضاد نمی داند، بلکه اساسا دنیا را تنها جایگاه کار و تولید و تکامل و سازندگی و کسب ارزشهای مادی و معنوی و سعادت اخروی معرفی می کند، دنیا وسیله کسب ارزشهای خدایی و بدست آوردن شایستگیهای بهشتی ست... اساسا دنیا اصل است و زندگی پیش از مرگ اصل است و آخرت فرع بر دنیاست. بدین معنی که زندگی اخروی، سعادت و رستگاری الهی و سرنوشت نهایی آدمی در معاد، نتیجه و معلول سرگذشت آدمی در زندگی این جهانی او است. اصل "الدنیا مزرعه الاخره" رابطه دنیا و آخرت را در جهان بینی اسلامی نشان می دهد. آخرت محصول طبیعی و منطقی دنیاست و (درست بر عکس بینش منحط مذهبی های فعلی و انتقاد نابجای ضد مذهبی های فعلی) با کار و تولید و آبادی زندگی دنیاست که "محصول آخرت" بدست می آید، نه، آن چنانکه این دو قطب متضاد (هر دو) می اندیشند، با خرابی مزرعه دنیا ]] .