صفحه نخست

سیاست

ورزشی

علم و تکنولوژی

عکس

ویدیو

راهنمای بازار

زندگی و سرگرمی

اقتصاد

جامعه

فرهنگ و هنر

جهان

صفحات داخلی

چگونه از موفقیت فرزندان خود مطمئن شوید حتی زمانی که آنان استعداد طبیعی ندارند
تحقیقات "آدام گرانت" حقایق شگفت انگیزی را در مورد تربیت در هر سنی کشف کرد و نشان داد که چرا والدین در بدترین موقعیت برای تشخیص استعداد‌های بالقوه هستند. گرانت می‌گوید اگر فرزند شما ون گوگ بعدی باشد به هر حال در بدترین موقعیت برای تشخیص آن هستید. او می‌افزاید:" شما آن استقلال و عینیت لازم را ندارید تا یک قاضی دقیق باشید". دلایل آن دو چیز است: یا هر یک از والدین در تلاش برای احیای پتانسیل پنهان درک شده خود بیش از حد با فرزندان خود همذات پنداری می‌کنند و می‌خواهند فرزندان شان رویا‌های آنان را برای شان زندگی کنند و یا توقعات آنان از فرزندان شان خیلی زیاد است که می‌تواند اثرات مخربی داشته باشد.
تاریخ انتشار: ۱۱:۰۵ - ۰۶ بهمن ۱۴۰۲

فرارو- اگر نگران نمرات بی انگیزه فرزندتان در امتحانات یا عملکرد ورزشی هستید "آدام گرانت" روانشناس خبر‌های خوبی دارد. او می‌گوید: "موفقیت کم‌تر به استعداد طبیعی مربوط می‌شود و بیش‌تر به پرورش "پتانسیل پنهان" آن‌ها بستگی دارد".

به گزارش فرارو به نقل از دیلی تلگراف، گرانت یک روانشناس سازمانی و نویسنده پرفروش "نیویورک تایمز" است که به افرادی مانند بیل گیتس بنیانگذار مایکروسافت، شریل سندبرگ مدیر حوزه فناوری، سرنا ویلیامز تنیسور زن آمریکایی و اپرا وینفری مجری، نویسنده و فعال رسانه‌ای آمریکایی مشاوره داده است. آخرین کتاب او "پتانسیل پنهان: علم دستیابی به چیز‌های بزرگتر" راهنمای "ارتقای آرزو‌ها و فراتر از انتظارات" است که از تحقیقات او به عنوان استاد روانشناسی در دانشکده کسب و کار وارتون دانشگاه پنسیلوانیا شکل گرفته است.

گرانت ۴۲ ساله می‌گوید:"من فکر می‌کردم کودکان اعجوبه، بهترین ورزشکاران، ذاتا با استعدادترین نوازندگان و باهوش‌ترین دانش آموزان کسانی بودند که استعداد ادامه دادن برای دستیابی به دستاورد‌های بزرگ‌تر در آینده را داشتند". با این وجود، پس از آن که تحقیقات اش نتیجه دقیقا بالعکس باورش را نشان داد کاملا شگفت زده شد. او می‌گوید:"بسیاری از افراد دیر شکوفا شده وجود دارند یا افرادی که ظاهرا بدون استعداد طبیعی برای یک کار یا مهارت مبارزه می‌کنند، اما با فرصت و انگیزه مناسب به این کار ادامه می‌دهند و این فراتر از انتظارات آنان از خود و انتظارات دیگران از آنان صورت می‌گیرد".

تحقیقات گرانت براساس مطالعه‌ای صورت گرفته در دهه ۱۹۸۰ میلادی بر روی ۱۲۰ شناگر المپیکی، متخصص مغز و اعصاب، پیانیست کنسرت و سایر افراد موفق انجام شد که به ندرت پتانسیل فوق العاده شان توسط معلمان و مربیان اولیه آنان شناخته شده بود.

گرانت می‌گوید: "زمانی که بعدا شکوفا شدند به این دلیل نبود که توانایی‌های مافوق بشری داشتند بلکه بدین خاطر بود که به کار اهمیت می‌دادند و مایل بودند آن را انجام دهند. این واقعا آغاز کنجکاوی در مورد پتانسیل پنهان برای من بود".

هم چنین این واقعیت وجود دارد که گرانت این موضوع را به صورت دست اول تجربه کرده است. او در هفت سال گذشته بهترین استاد دانشکده وارتون بوده و به عنوان یکی از تاثیرگذارترین متفکران مدیریت در جهان شناخته می‌شود.

او یکی از سخنرانان TedTalk است که بخش‌های سخنرانی اش ۱۵ میلیون بار در یوتیوب دیده شده است. او هم چنین  علاوه بر نگارش کتب پرفروش مجری پادکست ReThinking است که مهمانان آن مالکوم گلدول روزنامه نگار و نویسنده، دالی پارتون خواننده، جین گودال رفتارشناس، جنیفر گارنر بازیگر و لین مانوئل میراندا آهنگساز و بازیگر هستند.

او اصرار دارد که در کودکی استعداد ذاتی نداشته است. گرانت به عنوان یک غواص نوجوان با نام مستعار "فرانکشتاین" شناخته می‌شد و نمی‌توانست انگشتان پای خود را لمس کند. به او گفته شد که برای نوشتن به کلاس‌های تقویتی نیاز دارد و از صحبت کردن در محافل عمومی خجالت می‌کشید. با این وجود، او به تیم شیرجه المپیک نوجوانان ایالات متحده پیوست، پنج کتاب نوشت و برای مخاطبان پرجمعیت سخنرانی کرد. او می‌گوید:"من در تمام آن زمینه‌ها پتانسیل پنهانی داشتم"؛ و اکنون او نسل دیگری برای مشاهده دارد: فرزندان اش که ۱۵، ۱۳ و ۱۰ ساله هستند.

او می‌افزاید:" بسیاری از ناکامی‌ها در کشف پتانسیل پنهان ناشی از دست کم گرفتن است: وقتی کسی با تفکری دست و پنجه نرم می‌کند و فرض می‌کند که "این برای من نیست، من آن استعداد را ندارم، مهارتی برای آن ندارم". در واقع، عبور کردن از یک موضوع  به جای تلاش برای پرورش چیزی که هنوز در آن برتری نداریم پیامد‌های وحشتناکی به همراه خواهد داشت. در آن صورت ما خودمان و افراد اطراف مان را محدود می‌کنیم".

گرانت می‌گوید اگر فرزند شما ون گوگ بعدی باشد به هر حال در بدترین موقعیت برای تشخیص آن هستید. او می‌افزاید:" شما آن استقلال و عینیت لازم را ندارید تا یک قاضی دقیق باشید". دلایل آن دو چیز است: یا هر یک از والدین در تلاش برای احیای پتانسیل پنهان درک شده خود بیش از حد با فرزندان خود همذات پنداری می‌کنند و می‌خواهند فرزندان شان رویا‌های آنان را برای شان زندگی کنند و یا توقعات آنان از فرزندان شان خیلی زیاد است که می‌تواند اثرات مخربی داشته باشد.

گرانت به تحقیقات دکتر "توماس کوران" در مدرسه اقتصاد لندن اشاره می‌کند که نشان می‌دهد کمال گرایی در کودکان در دهه‌های اخیر رو به افزایش بوده است و معمولا ناشی از "توقعات غیرمنطقی والدین از فرزندان و همچنین انتقاد شدید از فرزندان در زمانی که  آنان منطبق با خواسته‌های والدین نیستند" می‌باشد. معنی آن در طول زمان این است که فرزندان خود را به خاطر اشتباه کردن و شکست خوردن می‌کوبند و سرزنش می‌کنند حتی اگر آن اشتباهات بخشی اساسی از هر فرآیند یادگیری را تشکیل دهند.

بهترین کاری که والدین می‌توانند در جستجوی پتانسیل‌های پنهان انجام دهند آن است که فرزندشان را با معلم یا مربی مرتبط سازند "که به پتانسیل‌های آنان ایمان دارد، به موفقیت و رفاه آن شخص اهمیت می‌دهد و به او اعتماد می‌کند و احساس نمی‌کند که والدین سهمی در دستکاری و کنترل او دارند و یا آن که احساس نمی‌کند والدینی دارد که درگیر افکار واهی هستند".

گرانت فکر می‌کند موفقیت اولیه چندان هم مفید نیست. توانایی نواختن یک سونات پیانوی موتزارت یا به خاطر سپردن بخش‌هایی از اطلاعات قبل از آزمون ممکن است در شرایط خاصی کمک کند، اما وقتی که زمان کشف نحوه مشارکت در دانش و کشف بینش‌های جدید فرا می‌رسد آن دسته از فرزندان تمایل چندانی به تغییر شکل ایده‌ها به ایده‌های خود ندارند. به علاوه، به گفته گرانت بعید است کودکی که از ابتدا برتری را تجربه می‌کند انعطاف پذیری زیادی از خود نشان دهد. او می‌گوید: "شکست خوردن در زمانی که تجربه‌ای در مورد آن نداشته باشید بسیار بیش‌تر آزارتان می‌دهد".

به جای نگرانی در مورد این که فرزندتان چگونه و چه زمانی نشانه‌های موفقیت را نشان می‌دهد دو نکته مهم‌تر است: سازگاری که گرانت آن را "مهارت اصلی" در میان تاثیرگذارترین افرادی که با آنان کار کرده می‌داند و دومی هم پایانی  (Equifinality) به معنای این اصل که در هر سیستم پیچیده چندین مسیر برای رسیدن به یک هدف وجود دارد. او می‌گوید: "شاید تنها کاری که برای موفقیت باید انجام دهید آن باشد که راه‌های متعددی برای دستیابی به موفقیت باز کنید".

آدام گرانت در مورد پنج قانون خود برای موفقیت (در هر سنی) موارد ذیل را ذکر می‌کند:

۱-مثل یک دانشمند فکر کنید

برخلاف یک واعظ، دادستان یا سیاستمدار. بسیاری از مردم زمان زیادی را صرف فکر کردن مانند واعظان می‌کنند جایی که دیدگاه‌های خود را تبلیغ می‌کنند. مانند یک دادستان یعنی جایی که به شخص دیگری حمله می‌کنند یا مانند یک سیاستمدار که در آن فقط به افرادی گوش می‌دهند که پیش‌تر با نظرات آنان موافق هستند. خطر تمام این طرز فکر‌ها آن است که شما را از یادگیری باز می‌دارند. در آن صورت شما فکر می‌کنید حق با شماست و دیگران اشتباه می‌کنند.

او می‌گوید:"فکر کردن مانند یک دانشمند نیازی به خرید میکروسکوپ ندارد بلکه اجازه نمی‌دهد ایده‌های شما به هویت تان تبدیل شود. تشخیص نظرات تان فرضیه است. تصمیمات شما آزمایش است و وقتی این کار را انجام می‌دهید خیلی سریع‌تر تشخیص می‌دهید که چه زمانی اشتباه می‌کنید و این بدان معناست که می‌توانید سریع‌تر آن را درست انجام دهید".

۲-اسفنج دریایی شوید!

زمانی فکر می‌کردم که اسفنج بودن به معنای جذب اطلاعات و جذب تمام دانشی است که می‌توانید برای بهتر شدن کسب کنید، اما اسفنج دریایی بودن که خاصیت اصلی آن جذب مواد مغذی و دفع ذرات مضر است بسیار موثرتر می‌باشد. ما باید آن را در دنیای بازخورد که که اغلب به ما می‌گویند یک هدیه است اعمال کنیم.

این مورد برای "ملودی هابسون" رئیس هیئت مدیره استارباکس رخ داد که از فقر به یکی از موفق‌ترین افراد در وال استریت تبدیل شد. در ابتدای کارش او با انبوهی از بازخورد‌ها مواجه شد که او را به یک سوی مجموعه‌ای از پرسش‌ها سوق داد:"آیا این شخص سعی دارد کمک کند؟ آیا آنان در انجام وظیفه معتبر هستند؟ و آیا آنان مرا به اندازه کافی می‌شناسند که اطلاعات مفیدی به من بدهند"؟

۳-بخشنده باشید

از نظر موفقیت افراد بخشنده تمایل دارند که از گیرندگان بهتر عمل کنند. من در مورد این پدیده در سال ۲۰۱۳ در کتاب خود "ببخش و بگیر" نوشتم و در آن توضیح دادم که افراد چگونه خیرخواه بودن را انگیزه بخش‌تر می‌دانند. دریافت کردن همراه با حس منفعل بودن است اگر همیشه مربی شما باشید شما را در موقعیتی قرار می‌دهد که برای راهنمایی به دیگران وابسته باشید. افراد خودخواه بیش از حد معامله گر هستند و پل‌ها را می‌سوزانند و در نهایت کارما تمایل دارد به آنان برسد. آنان همچنین فرصت‌های یادگیری را از دست می‌دهند، زیرا صرفا به چیز‌هایی بله می‌گویند که فکر می‌کنند منفعت مستقیم شخصی دارد.  در عین حال، بخشش حسی فعال را در خود دارد. راهنمایی دیگران به شما یادآوری می‌کند که چیزی برای ارائه دارید.

۴-سندرم دغل باز را در آغوش بگیرید!

این برای بسیاری از افراد غیر شهودی است، زیرا ما معمولا در مورد سندرم دغل باز به عنوان عاملی ناتوان کننده فکر می‌کنیم، اما در واقع نشانه‌ای از پتانسیل پنهان است: این در موردی موقعیتی است که بیش از آن که مردم شما را دست کم بگیرند شما خودتان را دست کم می‌گیرید. نتایج تحقیقات نشان می‌دهند که افراد مبتلا به این سندرم در نهایت سخت‌تر از همتایان خود تلاش می‌کنند تا شکاف بین آن چه دیگران فکر می‌کنند توانایی انجام آن را دارند و باور‌های خود در مورد توانایی‌های شان را کم کنند.

سندروم دغل باز یا ایمپاستر زمانی خود را نشان می‌دهد که با وجود موفقیت‌هایی که کسب کرده ایم احساس اضطراب و عدم موفقیت داریم. این وضعیت اغلب به ایجاد احساس دغل باز یا متقلب بودن در افراد می‌انجامد و باعث می‌شود که به توانایی‌های خود شک کنند. گرانت می‌گوید:"تعداد افراد بسیار موفقی که با سندرم ایمپوستر دست و پنجه نرم کرده اند هم نامتناسب و هم قابل توجه است. از جمله آنان می‌توان به "ریس ویترسپون" بازیگر اشاره کرد که یکی از دوستان من است و در پادکست ReThinking با اجرای من حضور داشت و اعتراف کرد که در طول فیلمبرداری فیلم "سر به راه باش" (Walk the Line) در سال ۲۰۰۵ میلادی اعضای تیم اش را صدا می‌زد و هر روز گریه می‌کرد، زیرا احساس می‌کرد در حال شکست است. او احساس می‌کرد که یک فرد شیاد است. با این وجود، او برای ایفای آن این نقش برنده اسکار شد.

۵-به دنبال پیشرفت باشید نه کمال

گرانت می‌گوید: "پیشرفت از حفظ استاندارد‌های بالا حاصل می‌شود نه از طریق از بین بردن هرگونه نقصی. وقتی نوبت به مجموعه مهارت‌های در حال توسعه ما می‌رسد جسورتر باشید: برای استفاده و لذت بردن از آن لازم نیست در چیزی تسلط داشته باشید چه فوتبال باشد چه آموختن زبان فرانسوی. من جمله "از آن استفاده کن یا از دست بده" را برعکس می‌کنم و می‌گویم "اگر از آن استفاده نکنی ممکن است اصلا آن را به دست نیاوردی. اگر پیشرفت طاقت فرسا به نظر می‌رسد سفر ذهنی در زمان را امتحان کنید. در نظر بگیرید که خود گذشته شما دستاورد‌های فعلی شما را چگونه می‌بیند. اگر پنج سال پیش می‌دانستید که اکنون چه کاری انجام می‌دهید تا چه اندازه افتخار می‌کردید؟

ارسال نظرات