صفحه نخست

سیاست

ورزشی

علم و تکنولوژی

عکس

ویدیو

راهنمای بازار

زندگی و سرگرمی

اقتصاد

جامعه

فرهنگ و هنر

جهان

صفحات داخلی

کد خبر: ۶۹۲۷۷۳
مردی معتاد داستان زندگی‌اش را تعریف کرده و توضیح داده چگونه بعد از جدایی والدینش مسیر زندگی‌اش تغییر کرد.
تاریخ انتشار: ۱۴:۴۹ - ۳۰ آذر ۱۴۰۲

اگرچه طلاق پدر و مادرم مسیر زندگی مرا تغییر داد و سرنوشتم به گونه دیگری رقم خورد، اما احساس می‌کنم خودم نیز در تباه شدن آینده‌ام و این روزگار فلاکت‌بار مقصر هستم چراکه وقتی برای اولین بار دوستانم مرا تشویق به مصرف هروئین کردند هیچ گاه نتوانستم کلمه «نه» را بر زبان جاری کنم و ...

به گزارش روزنامه خراسان، جوان ۳۶ ساله‌ای که به اتهام سرقت دستگیر شده بود با بیان این که هرکس زندگی و آینده را خودش می‌سازد، درباره سرگذشت اسفبار خود به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری معراج مشهد گفت: دوران کودکی‌ام را در یکی از شهر‌های کردستان گذراندم، اما ۱۱ سال بیشتر نداشتم که فرزند طلاق نام گرفتم چراکه پدر و مادرم به خاطر خرید یک قطعه زمین با هم دچار اختلاف شدند و در نهایت مهر طلاق را بر شناسنامه خودشان ثبت کردند. پدرم مردی نظامی بود. مادرم نیز در یکی از مراکز درمانی کار می‌کرد، اما هرکدام حساب بانکی جداگانه‌ای داشتند و مادرم نمی‌خواست درآمدش را برای خرید زمینی هزینه کند که پدرم قصد داشت سند آن را به نام خودش بزند! اما من پدرم را انتخاب کردم و به همراه او به همدان رفتم. مدتی بعد پدرم با زن جوانی ازدواج کرد و صاحب یک فرزند دیگر شد، اما من که با نامادری کنار نمی‌آمدم درس و مدرسه را رها کردم و با شستن قبور مردگان و فروش آب در گورستان، هزینه‌هایم را تامین می‌کردم و شب‌ها را نیز در گورستان می‌خوابیدم.

چند ماه این کار را رها کردم و به شستن شیشه خودرو‌ها در پایانه مسافربری روی آوردم و گاهی نیز با واکس زدن کفش مسافران روزگارم را می‌گذراندم تا این که روزی با یکی از دوستانم به باغی در اطراف همدان رفتیم. آن زمان ۱۴ سال بیشتر نداشتم که دوستانم مرا تشویق به مصرف هروئین کردند تا بتوانم با انرژی زیادتری کار کنم. با آن که می‌دانستم با مصرف هروئین روزگارم سیاه می‌شود، اما غرورم اجازه نداد تا به آن‌ها «نه» بگویم این بود که با استعمال اولین مواد مخدر درآن باغ لعنتی، آرام آرام به معتادی وحشتناک تبدیل شدم و زندگی ام در مسیر تباهی قرار گرفت.

چند سال بعد در خیابان عاشق دختری زیبا شدم و پس از مدتی رابطه پنهانی، با او ازدواج کردم، ولی این ازدواج نیز فرجامی نداشت چراکه من به خاطر مصرف مواد مخدر نمی‌توانستم نیاز‌های عاطفی همسرم را برآورده کنم او نیز که در یک رابطه خیابانی با من ازدواج کرده بود، به من خیانت کرد و در حالی که فرزندی نداشتیم به دنبال سرنوشت سیاه خودش رفت. بعد از این ماجرا من به مشهد آمدم چراکه دیگر در همدان انگشت‌نما بودم و همه مرا به عنوان معتادی ولگرد می‌شناختند! در همان روز ورودم به مشهد، در یکی از مراکز تفریحی عاشق دختر دیگری شدم و او را در همان جا از پدر و مادرش خواستگاری کردم.

آن‌ها هم که مرا نمی‌شناختند با ازدواجمان در حالی موافقت کردند که من به آن‌ها گفتم خانواده ام به خاطر طلاق از یکدیگر مرا رها کرده اند! البته آن‌ها زمانی در جریان اعتیادم قرار گرفتند که دیگر من با «فریده» ازدواج کرده بودم. او دختر خوبی بود و با همه سرگردانی‌ها و بدبختی‌های من کنار آمد، ولی من که به خاطر مصرف زیاد مواد مخدر نمی‌توانستم سرپناهی برایش فراهم کنم و هزینه‌های اعتیادم را نیز از مسیر سرقت تامین می‌کردم به‌ناچار به خانه پدرش بازگشت تا حداقل نانی برای خوردن داشته باشد!

من هم همچنان در پارک‌ها و سرویس‌های بهداشتی می‌خوابیدم و به کار‌های خلاف خودم ادامه می‌دادم. در همین حال هفته گذشته به کردستان بازگشتم تا پولی از مادرم بگیرم، اما او مرا از خانه اش بیرون انداخت و فریاد زد که جز بدبختی و دردسر حاصلی برایش ندارم! این گونه بود که دوباره به پارک‌های مشهد بازگشتم تا این که به اتهام سرقت توسط نیرو‌های کلانتری معراج شناسایی و دستگیر شدم، اما‌ای کاش...

با صدور دستوری ویژه از سوی سرگرد امیر رضا فعال (رئیس کلانتری معراج) تحقیقات درباره جرایم احتمالی دیگر این متهم ادامه دارد.

ارسال نظرات