صفحه نخست

سیاست

ورزشی

علم و تکنولوژی

عکس

ویدیو

راهنمای بازار

زندگی و سرگرمی

اقتصاد

جامعه

فرهنگ و هنر

جهان

صفحات داخلی

کد خبر: ۶۸۶۷۸۱
تحلیل رفتار بازیگران مختلف در صحنه فلسطین بیانگر چیست؟
ادعا‌های سران رژیم صهیونیستی مبنی بر نابودی گروه‌های مقاومت که آن‌ها را تروریستی می‌دانند، آزادی اسرا و از دست رفتن سیطره حماس بر غزه، همگی در فرایند مذاکره با این مقاومت برای آتش‌بس و آزادی اسرا از بین رفت.
تاریخ انتشار: ۱۸:۱۷ - ۰۷ آذر ۱۴۰۲

معاون سابق عربی و آفریقایی وزارت امور خارجه گفت: در عرصه میدانی، نتیجه راهبردی برای رژیم صهیونیستی صفر است. ادعا‌های سران رژیم صهیونیستی مبنی بر نابودی گروه‌های مقاومت که آن‌ها را تروریستی می‌دانند، آزادی اسرا و از دست رفتن سیطره حماس بر غزه، همگی در فرایند مذاکره با این مقاومت برای آتش‌بس و آزادی اسرا از بین رفت.

به گزارش ایرنا، جابری انصاری در تحلیل خود از آتش بس غزه گفت: خوشحالم که در روزی صحبت می‌کنیم که توافق آتش بس برقرار شده است ولو اینکه این یک آتش بس موقت باشد و در یک بازه زمانی محدود؛ به احتمال بیشتر هم بار دیگر جنگ آغاز خواهد شد. اما به هر حال همین قدر فضای تنفسی که ایجاد شده است برای ملتی که چند ده روز زیر بمباران شدید بوده، به لحاظ انسانی یک رویداد خوب به حساب می‌آید و همه از آن خوشحال هستیم.

اما به لحاظ سیاسی و راهبردی هم باید تحلیل بشود تا بدانیم که این آتش بس نمایشگر چه وضعیتی است.

اسرائیلی‌ها در این مدت خیلی شعار دادند و تعبیر من این بود که باید در چند سطح اظهارات اسرائیلی‌ها را پس از ۷ اکتبر تحلیل کنیم و همه آن‌ها را به معنای اهدافی که الزاماً به دنبال اجرای آن هستند تلقی نکنیم.

یک سطح از تحلیل شعار‌های آن‌ها این است که این اظهارات «به دلیل شوک عظیم ناشی از ۷ اکتبر بود»، چرا که اظهارات اولیه آن‌ها بهت زدگی و شوک زیادی را نشان می‌داد.

سطح دوم تحلیل شعار‌های آنها، در دو سطح گفتمانی و اقدامی یعنی در هر دو بُعد رفتاری و گفتاری اسرائیلی‌ها قابل مشاهده بود و آن «سطح جنون یا نزدیک به جنون آن‌ها بود» که این هم نتیجه بزرگی عملیات ۷ اکتبر و اثرات راهبردی که در کوتاه مدت، میان مدت و دراز مدت داشت یا متصور بود که خواهد داشت، می‌توان دید.

سطح سوم تحلیل سطحی است که احتمالاً ارزیابی راهبردی آن‌ها است. پس از اندکی آرام شدن و خارج شدن از شوکی که به آن‌ها متعاقب ۷ اکتبر دست داده بود، بین آن حرف‌ها و آن کاری که می‌توانستند به عنوان حداکثر کار ممکن انجام دهند یک فاصله یا شکاف قابل توجهی وجود داشته و این هم نتیجه غیرعادی بودن رویداد است.

ارزیابی‌های اطلاعاتی کمکی به اسراییل نکرد

ارزیابی‌های راهبردی و سیاسی اسرائیل را ببینید، آن‌ها صراحتاً اعلام می‌کنند که ارزیابی ما از حماس این بود که شبیه مسیر جنبش فتح را طی می‌کند، یعنی حماس اولویت مقاومت را کنار می‌گذارد و با یک شیفت رفتاری و گفتاری مواجه است. ارزیابی‌های اطلاعاتی اسرائیل هم به آن‌ها کمکی نکرد، به دلیل اینکه ارزیابی پایه‌ای آن‌ها مبتنی بر مفروضاتی بود که منطبق بر واقعیت نبود.

«شکست اسرائیل از حماس پس از ۷ اکتبر شکست سه لایه و همه جانبه بود»، ابعاد رویداد به لحاظ شکاف‌های عمیقی که در منظومه بازدارندگی اسرائیل ایجاد کرد، هم به معنای معنوی و روانی آن و هم به معنای فیزیکی و مادی و مجموعه این شکاف‌ها حالتی غیرعادی برای اسرائیل ایجاد کرد که این غیرعادی بودن و تا مرز جنون رفتن در اظهارات مقامات اسرائیل هم به وفور و با شدت دیده شد.

الان هم وقتی که صحبت از آتش بس مطرح می‌شود این سوال‌ها به میان می‌آید که پس آن اظهارات اسرائیلی‌ها چه شد؟ علت بیان آن اظهارات و آنچه که امروز اتفاق افتاده است این هست که صحبت‌های آن‌ها بر پایه واقعیات نبود و «هرچه جلوتر می‌رویم بیشتر گرد و خاک واقعیت به تن اسرائیلی‌ها مالیده خواهد شد» و بیشتر فاصله عملکرد آن‌ها با شعار‌هایی که مطرح کردند خودنمایی خواهد کرد.

اسرائیلی‌ها تا زمانی که روی هوا حرکت می‌کردند دست برتر و مزیت نسبی داشتند و به محض آنکه روی زمین آمدند که البته از همان روز اول مشخص بود و نه اینکه ما بگوییم خودشان هم این را می‌دانستند و در تمام محافل بین‌المللی هم این موضوع مطرح شد که «روی زمین کار برای اسرائیلی‌ها سخت خواهد بود».

هیچ یک از وعده‌های اسرائیلی‌ها محقق نشد

واقعیت این است که اسرائیلی‌ها شعار دادند که ما حماس را ریشه‌کن می‌کنیم، اسرای خود را آزاد می‌کنیم البته آن‌ها نپذیرفتند که این افراد اسیر هستند بلکه در بستر ادبیات سازی با بیان کردن برخی مفاهیم از جمله لفظ «گروگان» تلاش کردند تا افکار عمومی را در راستای منافع خود بسیج کنند، همچنین آن‌ها گفتند جنگ متوقف نخواهد شد تا آن‌ها را آزاد کنیم، اما هیچ یک از این موضوعات عملیاتی نشده است.

شما ببینید از هنگام پیشروی زمینی چند ده نظامی اسرائیلی زخمی و کشته شدند و تعداد بالایی از تجهیزات نظامی آن‌ها از تانک‌های ویژه، نفربر‌ها و سایر تجهیزات نظامی آن‌ها منهدم شد، یا ضربه کلی دیدند یا جزئی و در هر صورت از عرصه عملیاتی کنار رفتند.

در چنین شرایطی اسرائیل بمباران هوایی و کشتار چند ده روزه را ادامه داد که تا به امروز «حدود ۱۵ هزار نفر فلسطینی را به شهادت رساند که از این میان ۷۵ درصد آن‌ها زنان و کودکان هستند». در واقع هیچ ارزش نظامی و راهبردی برای اسرائیل ندارد.

به عبارت دیگر شما نه ۱۵ هزار نفر، بلکه ۱۵۰ هزار نفر را می‌کشتید، تمام منطقه نوار غزه را بمباران می‌کردید و همه را می‌کشتید، اما هیچ ارزش نظامی و دستاورد میدانی برای آن‌ها به حساب نمی‌آید.

با این کشتار وسیع آن‌ها تنها یک عقده خود را جواب دادند که ۱۵۰۰ کشته خود را با این تعداد کشته از سوی فلسطینی‌ها پاسخ داده‌اند. هرچند که آن‌ها آمار کشته‌های خودشان را در روز‌های اخیر به ۱۲۰۰ نفر اصلاح کردند.

تعداد زیاد کشته‌های فلسطینی اهمیت راهبردی برای اسرائیل نخواهد داشت

در واقع آن‌ها می‌خواهند بگویند که ما ۱۰ برابر تعداد کشته شدگان خود را از فلسطینی‌ها کشتیم. اما این تعداد کشته شده از فلسطینی‌ها و کشتن زنان و فرزندان اهمیت نظامی و راهبردی برای اسرائیل نخواهد داشت. ماهیت و عادت رفتاری اسرائیلی‌ها کشتار است، مگر در جنگ ۲۰۰۶ و در همه جنگ‌های مقاومت حزب الله لبنان اسرائیل تا خود بیروت و حتی بیشتر از آن بمباران شدید هوایی و ویرانی کشتار بر جای نگذاشتند.

کشتار کار همیشگی اسرائیلی‌ها بوده است و این دفعه هم در ابعاد بزرگ‌تری در چند روز و در مقابل دوربین زنده دنیا واقعیت اسرائیل به نمایش درآمد، اما این اهمیت نظامی ندارد.

هزینه بزرگی که برای اسرائیل ایجاد شد

این کشتار پی در پی یک هزینه بزرگ برای اسرائیل ایجاد کرده و آن هزینه این هست که «یک موج جهانی در بسیاری از شهر‌ها و پایتخت‌های بزرگ غربی علیه آن‌ها ایجاد شده است». امواج بزرگ حمایت از مردم فلسطین و مخالفت با سیاست اسرائیل و به کار بردن تندترین ادبیات علیه سیاست کشتار و نسل کشی اسرائیل به راه افتاده است که این هم یک سرشت بهمن گونه دارد و اگر همینطور جنگ ادامه پیدا کند این اعتراضات بزرگ‌تر می‌شود و ابعاد گسترده‌تری پیدا می‌کند.

«دولت‌های عربی به شدت به آمریکا فشار می‌آورند» که ما تازه از پیامد‌های ۲۰۱۱ بیرون آمده‌ایم و چند سالی است که فضای عربی آرام شده است، اگر این بستر ادامه پیدا کند ما شاهد شورش و به هم خوردگی وضعیت منطقه خواهیم بود. ادبیات سیاسی رهبران برخی کشور‌های عربی به منظور کنترل افکار عمومی است تا چندان قلیان پیدا نکند؛ بنابراین یک فشار این هست که فضای منطقه‌ای به سمت تندتر شدن حرکت کند و فشار دیگر این است که اگر شرایط به همین شکل با کشتار فلسطینیان در برابر دوربین‌های زنده دنیا ادامه پیدا کند، «امکان اینکه جبهه‌های دیگری هم باز شود وجود دارد».

ممکن است کسانی در درون اسرائیل به این مسئله فکر بکنند که اگر جبهه‌های دیگری باز شود خوب است یا نه، اما در سطح بین المللی و به ویژه آمریکایی‌ها که در حال رفتن به سمت انتخابات داخلی خود هستند به هیچ وجه تمایل به باز شدن جبهه‌های دیگر ندارند.

شبه اجماعی که میان جامعه صهیونیستی ایجاد شده داومی ندارد

اسرائیلی‌ها شدیدترین لایه‌های تبعیض نژادی و نفی موجودیت و حقوق طبیعی و بدیهی فلسطین را اعمال کردند و انسان فلسطینی، عرب و مسلمان را به عنوان انسان قلمداد نمی‌کنند، اما اسرائیلی‌ها بین خودشان یک جامعه دموکراتیک دارند و جامعه آن‌ها هم جامعه بسته‌ای نیست.

اسرائیلی‌ها تمام آن اختلافات و اعتراضاتی که بر سر لوایح قضایی پیش از ۷ اکتبر وجود داشت را کنار گذاشتند و شبه اجماعی میان آن‌ها ایجاد شد، «اما این نمی‌تواند دوام پیدا کند» و البته از همان ابتدا هم مشخص بود.

به زودی بعد از دو سه هفته آرامش جامعه صهیونیستی دوباره این اختلافات سر بر خواهد آورد. شما می‌بینید که یکی دو هفته است که به ویژه مسئله اسرای اسرائیلی که توسط مقاومت حماس در غزه اسیر شده‌اند در حال بزرگ شدن است و اعتراضات و سر و صدا‌ها در این خصوص بلند شده است و به نظر می‌رسد روند رو به رشد و رو به افزایشی را هم در این خصوص شاهد باشیم و این‌ها همه موضوعاتی است که اسرائیل با آن‌ها درگیر است.

از آن طرف هم، مقاومت فلسطینی یک عملیاتی را انجام داد و با دست پر اعلام کرد که ما آماده‌ایم در ازای آزادی همه اسرای فلسطینی که بین ۵ الی ۶ هزار نفر هستند اسرای اسرائیلی را آزاد کنیم و همچنین اعلام آمادگی کردند مبنی بر اینکه در میان اسرا کسانی را که نظامی نیستند و به ویژه زنان، کودکان و سالخوردگان را در ازای زنان و کودکان فلسطینی اسیر آزاد می‌کند.

چرا اسرائیل آتش بس موقت را پذیرفت؟

طرف اسرائیلی آتش بس موقت را پذیرفت چرا که واقعیت‌های موجود این موضوع را بر آن رژیم تحمیل کرد. اسرائیلی‌ها می‌ترسند از اینکه این توقف موقت که آن را هم به ناچار و بر اساس واقعیات موجود پذیرفتند طولانی شود، بر همین اساس آن‌ها ادبیات سازی کردند و از یک اصطلاحی استفاده کردند مبنی بر «توقف بشردوستانه»، در قطعنامه‌ای هم که در شورای امنیت تصویب شد و آمریکا و انگلیس و برخی دیگر به آن رای ممتنع دادند هم، قطعنامه طرف‌های درگیر را دعوت به توقف بشردوستانه کرده که این نیز بر اساس نیاز اسرائیلی‌ها بود.

اگر اصطلاح آتش‌بس مطرح شود آن‌ها نگران ایستا بودن صحنه هستند که این نیز به معنای پیروزی مقاومت فلسطین است، چرا که خودشان هم می‌دانند که آن ۱۵ هزار نفر فلسطینی که کشتند و آن تعداد خانه‌ای که تخریب کردند، «موازنه استراتژیک را تغییر نداده است».

با توجه به همه این موارد اسرائیلی‌ها آمدند و با ادبیات‌سازی و استفاده از اصطلاح توقف بشردوستانه مسیری را رفتند تا دعوت به آتش بس صورت نگیرد چرا که آتش بس خصلت تداوم دارد و می‌دانند که در این صورت آن‌ها شکست خورده و حماس پیروز شده است.

نگرانی اسرائیل از طولانی شدن زمان توقف جنگ!

در وهله اول اسرائیلی‌ها تلاش کردند تا آنجایی که می‌توانند خودشان در روی زمین امتیاز کسب کنند و از همین طریق بتوانند تعدادی از اسرای خود را آزاد کنند یا تونلی را باز کنند تا شاید به یکباره به یکی گنجی دست پیدا کنند و ورق را حداقل به لحاظ روانی زیر و رو کنند، اما این اتفاق نیفتاد.

اسرائیلی‌ها در حال حاضر بسیار نگران هستند که مجموعه فشار‌های درون جامعه صهیونیستی، فشار‌های منطقه‌ای و بین المللی آن‌ها را مجبور کند با اینکه توقف بشردوستانه اعلام شده است این زمان طولانی شود.

از همان زمان که اسرائیلی‌ها «سیاست زمین سوخته» را پیش گرفتند به دنبال یک هدف بودند و آن اینکه آنچنان آتشفشان و کشتاری نسبت به فلسطینی‌ها انجام بدهند که آن‌ها از غزه فرار کنند در واقع «آن‌ها به دنبال کوچاندن اجباری مردم غزه بودند».

از روز اول من به این موضوع اشاره کردم که اگر آن‌ها موفق شوند که جمعیت قابل توجهی از مردم را از غزه بیرون کنند و آن‌ها را به سمت سینای مصر حرکت دهند این یعنی زمین واقعیت به نفع اسرائیلی‌ها تغییر کرده است.

در این موضوع حداکثر اتفاقی که افتاد این بود که جمعیتی از شمال به سمت جنوب غزه حرکت کردند، اما کسی از این منطقه بیرون نرفت، شاید گفته شود که مصری‌ها به آن‌ها اجازه ندادند، اما هیچکس نمی‌توانست جلوی توده‌های گسترده و خشمگین فلسطینی را بگیرد. نمی‌توان جلوی جمعیت گسترده میلیونی را که به سمت مرز حرکت می‌کنند را گرفت؛ بنابراین این خود فلسطینی‌ها هستند که به یک قناعت وجدانی و درونی رسیدند که باید در زمین خود بمانند و مقاومت کنند و آن‌ها جزو اساسی این مقاومت هستند، چرا که مقاومت چریکی و نخبگانی نیست مقاومت مردمی است، مقاومت بدون مردم یعنی هیچ، می‌شود یک گروه چریکی منفصل از مردم.

با تمام اتفاقاتی که در این چند ده روز اتفاق افتاد، اما فلسطینی‌ها از غزه بیرون نرفتند و به محض آنکه آتش بس اعلام شد «سیل جمعیت از جنوب دوباره به سمت شمال غزه حرکت کردند» و شما دیدید که اسرائیلی‌ها مجبور شدند و خلاف تعهداتی که برای آتش بس داده بودند در برخی از مناطق مجبور به تیراندازی شدند چرا که وحشت زده شدند.

اسرائیل یعنی هولوکاست زنده علیه فلسطینیان

اسرائیلی‌ها دیدند تمام آن زور و تلاشی که در این مدت انجام دادند تا شمال غزه را خلوت کنند، نتیجه نداده و دوباره در حال شلوغ شدن است و تمام آنچه که در این چند ده روز کاشته، در حال بر باد رفتن هست.

شاید این اولین بار است که در این ابعاد و به این درجه از شفافیت و وضوح، خوی واقعی و سیاست واقعی اسرائیل در برابر همه سیاستمداران مردم و افکار عمومی جهان به نمایش درآمده است.

این یک تابلوی زنده است، این یعنی اسرائیل و «اسرائیل یعنی نسل کشی، اسرائیل یعنی هولوکاست زنده علیه فلسطینیان»، یعنی پنهان شدن پشت یک موضوع تاریخی به اسم هولوکاست که توسط آلمان هیتلری در اروپا علیه یهودیان انجام شده. امروز اسرائیل مجری یک هولوکاست زنده و پی در پی علیه فلسطینیان، حذف یک ملت و نفی موجودیت و هویت ملت فلسطین و حقوق بدیهی و طبیعی آنهاست همه این‌ها در برابر دوربین‌های زنده دنیا در یک آزمایشگاه جمع و جور و کوچک به اسم غزه انجام شد.

بنابراین، اسرائیلی‌ها به لحاظ روانی هزینه‌های زیادی را دادند. در روز‌های ابتدایی در رسانه‌ها تلاش کردند با ایجاد تصویرسازی فلسطینی‌ها را مقصر جنگ نشان دهند، اما تمام آن تصویرسازی‌ها به باد رفت و امروز بیش از ۹۵ درصد افکار عمومی جهان به شکل آشکاری با واقعیت اسرائیل آشنا شدند و نهایتاً ۵ درصد از اسرائیلی‌ها حمایت می‌کنند.

آن‌ها تمام این هزینه‌ها را دادند و گمان کردند که حداقل روی زمین شمال غزه را خلوت کردند می‌توانند بعد از آتش بس موقت دوباره پروژه خود را پیش ببرند، اما جمعیت باز دوباره به خانه‌های خودشان در شمال غزه برگشتند و این بازی را در روی زمین تغییر داد؛ بنابراین به شدت از این موضوع نگران هستند که در دوره پسا توقف بشردوستانه کار برای آن‌ها سخت‌تر خواهد شد.

در مجموع می‌توان گفت گرد و خاک واقعیت بر تن اسرائیلی‌ها نشست هم به معنای صحنه میدانی، سیاسی و هم رسانه‌ای و از درون جامعه صهیونیستی از فضای فلسطینی منطقه عربی و تا سطح بین‌الملل، تقریباً هیچ چاره‌ای برای آن‌ها باقی نگذاشت به جز اینکه موقتاً این توقف به اصطلاح بشردوستانه را به اجبار واقعیت بپذیرند. اما بعد از این چه خواهد شد؟ به اعتقاد من گرد و خاک این واقعیت بیشتر بر تن اسرائیلی‌ها خواهد نشست.

ارزیابی عملکرد فلسطین و مقایسه‌های تاریخی چالش برانگیز

فلسطینی‌ها در یک شرایط عینی و مادی بسیار سختی در حال نبرد هستند اگر ارزیابی بشود عملکرد فلسطینی‌ها باید در این بستر مورد بررسی قرار بگیرد. به نظر من حتی نمی‌شود با لبنان و آن جنگ‌ها و نهضت‌های تاریخی مثل ویتنام مقایسه کرد.

ویتنام در یک زمانه دیگری اتفاق افتاد، عقبه لجستیک و مرز ویتنامی‌ها باز بود و به این شکل بسته نبود، اما اینجا به معنای واقعی فلسطینی‌ها در محاصره کامل هستند، اما کاری کردند کارستان چه در آفرینش ۷ اکتبر، که متاسفانه برخی در داخل ایران می‌گویند مگر چه کار کردند. شما باید با عقل فلسطینی و اسرائیلی به موضوع نگاه کنیم، فلسطینی‌ها با این عملیات بزرگ اسرائیل و جهان را بهت زده کردند و در تداوم ۷ اکتبر تا به امروز زیر شدیدترین بمباران‌ها و نسل کشی آن‌ها اجازه ندادند حتی یک اسیر اسرائیلی بدون مبادله آزاد شود.

در واقع سه فلسطینی در برابر یک اسرائیلی آزاد شد و بعد از چند ۱۰ روز بمباران شدید و پیگیری سیاست زمین سوخت این کاری است کارستان، حالا یک عده در ایران می‌گویند شالیت قبلا با هزار نفر مبادله شده، اما الان هر نیروی اسراییل با سه نفر مبادله می‌شود. آن زمان معادله دیگری داشت و معادلات الان متفاوت است. اینکه مقاومت زیر آتش چند ده روزه شدید اسرائیلی‌ها و این کشتار و تخریب وسیع مقاومت خودش را نگه داشته، اسرائیلی که اعلام می‌کرد مقاومت را از هم پاشانده حالا با آن توافق کرده و مقاومت شرایط را نگه داشته، یک نفر را بدون ما به ازا گرفتن ول نکردند.

سال‌ها اسرائیلی‌ها تلاش کردند تا بگویند غزه یک تکه است، کرانه یک تکه است، قدس شرقی هم که جدا است و آن‌هایی هم که از فلسطین خارج شدند دیگر عرب شده و در مناطق عربی زندگی می‌کنند و دیگر تمام شد و رفت، در واقع می‌خواستند یک ملت را تکه تکه کنند.

اما امروز مقاومت می‌جنگد و اهل غزه ۱۵ هزار نفر شهید می‌دهند و خانه‌های آن‌ها ویران می‌شود و شاهد بودیم که با آزادی اسرا شادی به خانه‌های خانواده‌های کرانه باختری می‌آید.

چند ده نفر اسیر فلسطینی که سال‌ها در زندان اسرائیل از کودکی تاکنون بودند آزاد شدند و این فرایند تا آزادی ۱۵۰ نفر در همین چند روز آتش بس ادامه پیدا خواهد کرد.

باید درود گفت به این نحوه مدیریت مقاومت حماس که در سخت‌ترین شرایط استفاده حداکثری از حداقل‌ترین فرصت‌ها برای مدیریت یک بحران چند لایه پیچیده و بسیار سخت و طاقت فرسا در برابر یک نیرویی که به لحاظ مادی در انتهای طغیانگری منطقه و جهان به حساب می‌آید و از پشتیبانی بی قید و شرط بزرگترین قدرت‌های بین‌المللی برخوردار است.

در یک چنین شرایطی، در محاصره کامل یک ملت تحتِ ستم، تحت اشغال، ملتی گرسنه که چندین سال است که گرسنگی کشیده و تشنگی چشیده‌اند و کوچکترین امکانات زندگی و زیست خود را به سختی وارد کرده‌اند و چند ده روز است که زیر سخت‌ترین شرایط و تحت شدیدترین بمباران‌ها قرار دارند، این دستاورد‌ها بسیار قابل توجه و بزرگ است و می‌تواند خالق روند‌های جدیدی باشد.

اسراییل در برابر انتخاب بد و بدتر

هفت اکتبر با بسیاری از رویداد‌های تاریخ مقاومت ملت فلسطین متفاوت و از منظر ابعاد و اثرات بی‌نظیر است. اسرائیل از لحظه حمله هفت اکتبر و برخلاف ظاهر طغیانگر، ادبیات سیاسی حذفی و ادعا‌های مختلف، در برابر انتخاب‌های بد و بدتر قرار گرفته و اصلا در حالتی نبود که بین خوب و خوب‌تر یا حتی بین بد و خوب انتخاب کند. بسیاری معتقد بودند که شروع عملیات زمینی انتخاب بدتر این رژیم بود، اما آن‌ها چاره‌ای جز این انتخاب نداشتند.

هفت اکتبر موج و زلزله‌ای ایجاد کرد که اسرائیل نمی‌توانست نظاره‌گر آن باشد. در مواجهه با آن ارتش رژیم صهیونیستی می‌توانست از مزیت هوایی خود استفاده کند که قابل پیش‌بنی بود و همه مطمئن بودند اسرائیل در ابعاد قابل توجهی از آن استفاده خواهد کرد و شاید اختلاف‌نظر‌ها بر روی روز و حجم آن بود. اما این بمباران‌های شدید هم نتوانست رژیم صهیونیستی را به هدف خود برساند و واقعیت روی زمین در غزه تغییر نکرد.

شاید اگر امکان داشتند و می‌توانستند در پرتو این آتش‌بازی و لابی سیاسی، بخش قابل توجهی از مردم غزه را از این منطقه به سمت سینای مصر خارج کنند؛ برای آن‌ها موفقیت محسوب می‌شد، اما اتفاق نیافتاد. آن‌ها به خروج مردم از شمال غزه رضایت دادند که این هم با بازگشت مردم، همزمان با آتش‌بس، نشان داد که به این هدف هم نرسیدند و باید از نو تلاش و کشتار کنند تا جمعیت تخلیه شوند.

باخت اسراییل در بازی که استاد آن بودند!

اسرائیل صراحتا اعلام کرده که توقف در این شرایط به معنای شکست خود و موفقیت حماس است. به همین دلیل هرگونه سخن از تداوم آتش‌بس را به شدت محکوم می‌کند. تل‌آویو از یک طرف به شدت به تداوم عملیات نیاز دارد، چون اهداف راهبردی خود را محقق شده نمی‌یابد و هزینه بسیار سنگینی در عرصه بین‌المللی متحمل شده است. آن‌ها بازنده محض دیپلماسی عمومی و عملیات روانی هستند، کاری که استاد آن بودند تا همیشه خود را به عنوان قربانی معرفی کنند. جهان امروز با واقعیت اسرائیل آن‌گونه که هست آشنا شده، بدون آن نمایش‌ها و تصویرسازی‌ها و روایت‌های دروغین.

از طرف دیگر آغاز دوباره جنگ برای آن‌ها سنگین است. تل‌آویو مدام آتش‌بس را به امید موفقیت در عملیات زمینی به تعویق می‌انداخت و برای این تعویق هزینه‌های زیادی از جمله بمباران بیمارستان‌ها را متحمل می‌شد و در نهایت دست‌خالی از معرکه بیرون می‌آمد. آغاز دوباره جنگ به معنای بازگشت دوباره این هزینه‌های کشتار مردم فلسطین و تصویرسازی است.

به همین دلیل است که اسرائیل بین بد و بدتر انتخاب می‌کند و با وجود شهادت ۱۵ هزار نفر از مردم غزه، در عرصه میدانی، نتیجه راهبردی برای رژیم صهیونیستی صفر است. ادعا‌های سران رژیم صهیونیستی مبنی بر نابودی گروه‌های مقاومت که آن‌ها را تروریستی می‌دانند، آزادی اسرا و از دست رفتن سیطره حماس بر غزه، همگی در فرایند مذاکره با این گروه‌های مقاومت برای آتش‌بس و آزادی اسرا از بین رفت و این پرسش را به وجود آورد که اگر این گروه‌ها تروریست‌اند! یا سیطره ندارند چرا با آن‌ها مذاکره می‌کنید؟

آنچه سران رژیم صهیونیستی شعار دادند با آنچه در عالم واقعیت است، فاصله‌های بسیار دارد. اگر به جنگ ادامه ندهند علیرغم همه خسارات و شهادت مردم فلسطین، این اسرائیل است که شکست خورده و معادله تغییر نکرده و مقاومت همچنان وجود دارد، اگر ادامه دهد هم باید هزینه‌های آن‌را بپردازد.

سناریو‌های بعد از آتش بس

ممکن است این آتش‌بس ادامه پیدا کند و یا با یک اقدام رژیم صهیونیستی همه چیز بهم بریزد، احتمال تداوم کوتاه‌مدت وجود دارد، اما تداوم طولانی آتش‌بس به دلیل اینکه هزینه آغاز دوباره جنگ برای تل‌آویو را افزایش خواهد داد، چندان محتمل نیست و صحنه جدیدی از جنگ را خواهیم دید.

احتمال نخست پس از پایان آتش‌بس این است که همین شرایط و الزاماتی که آتش‌بس چهار روزه را به وجود آورد، پس چند هفته بار دیگر آتش‌بس طولانی‌مدت ایجاد کند. رژیم صهیونیستی در این مدت از طریق تصویرسازی و پروپاگاندا، روایت‌هایی از پیروزی خود منتشر خواهد کرد، اما این به معنای تغییر معادلات میدانی نیست و بازهم طرف مقاومت پیروز است.

سناریوی دیگر می‌تواند این باشد که با بمباران شدید هوایی، پیشروی زمینی و اقدامات غیرقاعده و جنون آمیز بیشتر، دوران پس از آتش‌بس را پیش ببرد که این هم انتخاب خوبی نخواهد بود و تمام دستاورد‌های صلحی که وجود داشت را از بین خواهد برد.

طی روند اسلو و دوران انتفاضه، اسرائیل مجبور به خروج از غزه شد و در این منطقه، حماس نهادی با هویت دولت به وجود آورد، در کرانه باختری هم این نهاد از سوی جنبش فتح ایجاد شد. این نهاد‌ها به یک معنا دستاورد صلح برای فلسطین و به معنای دیگر برای مقاومت مانع بود.

میان هویت دولتی و هویت مقاومتی تعارضاتی وجود داشت که جمع کردن آن سخت بود به همین دلیل در کرانه باختری هویت مقاومتی کم‌رنگ و هویت دولتی (هرچند دولتی هم وجود ندارد) پررنگ شد. حماس از سال ۲۰۰۶ تلاش کرد بین این دو تناقض نقطه وسط را بگیرد، اما با تداوم کشتار در غزه این دوگانه دولت و مقاومت تمام خواهد شد و حماس و جهاد اسلامی دیگر مسئولیتی در قبال دولت‌داری و اداره منطقه نخواهد داشت و فقط به بحث مقاومت خواهد پرداخت.

این موضوع غزه را به گوی آتشینی تبدیل خواهد کرد که کسی مسئولیت آن‌را به عهده نمی‌گیرد. اگر این گوی قابل نگه‌داشتن بود، آریل شارون قصاب مردم فلسطین در سال ۲۰۰۵ از آن عقب‌نشینی نمی‌کرد.

بیش از ۶۰ درصد مردم غزه آواره هستند و برای آن‌ها بالاتر از سیاهی رنگی نیست، این منطقه همواره کانون خشم و آتش‌فشان فلسطینی‌ها بوده است و این متغیر و شرایط مردم فلسطین باید در همه تحلیل‌ها مدنظر قرار گیرد.

اگر بر فرض، رژیم صهیونیستی، پیشروی شبه‌محال خود را در غزه پیش ببرد، تازه منطقه‌ای را اشغال کرده است که در سال ۲۰۰۵ از آن فرار کرده بود. در صورت اشغال با این منطقه چه خواهد کرد؟ آیا با وجود مقاومت چند برابری حماس آن را اداره خواهد کرد؟

با حمله و اشغال غزه مقتضیات اداره آن که از سوی حماس رعایت می‌شد تا بتواند بیش از ۲ میلیون انسان را اداره کرده و از نظر اقتصادی با حداقل‌ها تامین کند، فضای تنفسی ایجاد کرده و با مصر و دیگر کشور‌های عربی کار کند، برداشته می‌شود و اسرائیل به نقطه ۲۰۰۵ خود بازمی‌گردد که برای تل‌آویو قابل قبول نخواهد بود.

ارزیابی روابط اسراییل و آمریکا

در ارزیابی روابط میان آمریکا و اسرائیل باید به دو سطح توجه داشت، سطح نخست، مربوط به ضرورت‌های حفظ موجودیت و امنیت رژیم صهیونیستی است که در این سطح آمریکا با آن‌ها کاملا همراه و پیشتاز است. سطح دوم نیاز‌های شخص نتانیاهو و ائتلاف راست افراطی حاکم در اسرائیل است که آمریکا با آن مخالف است و این مخالفت‌ها پیش از این هم وجود داشت.

ورود آمریکا به صحنه برای نجات موجودیت رژیم صهیونیستی بود، اما با احتمال نزدیک به یقین، بازنده واقعی این جنگ با هر سناریو و هر اتفاقی، شخص نتانیاهو است. نتانیاهو بزرگتر و قدرتمندتر از گلدن‌مایر نیست که پس از جنگ ۱۹۷۳ فقط به دلیل غافلگیری او و پیشروی چند روز نخست سوریه و مصر و به رغم پیروزی قاطع بعدی، از صحنه سیاست کنار رفت.

نخست‌وزیر رژیم صهیونیستی استاد بازی‌های تاکتیکی، تکنیکی و روانی است که حتی به اصول خود صهیونیست‌ها هم باور نداشته و تنها به فکر حفظ خود در قدرت است. او با تصویرسازی‌های جعلی به مدت چندسال منطقه را درگیر کرده است. برای پرونده هسته‌ای ایران مسئله ساخت تا جمهوری اسلامی را به یک نگرانی جهانی تبدیل کند.

نتانیاهو شاید به دلیل اعتراض‌ها و ترس از حذف در داخل جامعه صهیونیستی به تداوم بحران در غزه و جنگ علاقه داشته باشد، اما آمریکایی‌ها در مرحله نخست اجازه نمی‌دهند اسرائیل از منظر موجودیت صدمه ببیند، اما در مرحله بعد بر سر موضوع منافع یک جناح خاص در اسرائیل، با نتانیاهو هماهنگ نیستند و به این دلیل نگران اقدامات او هستند که در عمل انجام شده قرار نگیرند و همه اقدامات چندسال گذشته برای مدیریت منطقه و نیاز‌های بین‌المللی خود را نابود شده نبینند و رویارویی آن‌ها با چین و روسیه را دچار تب‌وتاب نکرده و آن‌ها را در درگیری‌های خاورمیانه‌ای غرق نکند.

آمریکا بین کف حفاظت از موجودیت اسرائیل و سقف منافع خاص یک فرد و تیم در کنشگری است و شاید از اینکه یکی از نتایج هفت اکتبر تغییر نتانیاهو و روی کار آمدن تیمی که رویکرد عقلانی‌تری به منافع کلان آمریکا داشته باشد، استقبال هم کنند.

تحلیل رفتار بازیگران مختلف در صحنه فلسطین

ما با یک صحنه پیچیده طرف هستیم که شاید با تحلیل‌های خطی نشود چندان ارزیابی کرد. بازیگران مختلف با تناقض‌هایی در جمع بین منافع و هدف گیری‌های خود مواجه هستند که برای خوانش دقیق‌تر صحنه باید همه آن‌ها را مشاهده کرد.

از اسرائیل آغاز کنیم. اسرائیلی‌ها از یک نظر نمی‌خواهند جبهه‌های جدیدی باز شود چرا که عقلانیت حکم می‌کند روی جبهه غزه تمرکز شود وآن را فعال نگه دارد و از توزیع نیرو‌ها جلوگیری شود. الان اقتضای مدیریت صحنه بدیهی کرده است که جبهه‌ای دیگر باز نشود به نفع اسرائیلی‌ها است.

اما این همه ماجرا نیست. روی دیگر سکه این است که اسرائیل یک راهبرد تاریخی داشته که به استراتژی بن گوریون معروف است که بر مبنای آن استراتژی مسئله از درون فلسطین باید به بیرون از فلسطین منتقل شود و محیط پیرامونی و دولت‌های عربی مشغول شوند تا مسئله فلسطین خاتمه پیدا کند. یعنی فلسطین مال ما است و جنگ نباید داخل فلسطین باشد و آن را به بیرون صادر کرد. این استراتژی که از تاسیس اسرائیل در سال ۱۹۴۸ وجود داشت ستون مرکزی استراتژی رژیم صهیونیستی را تشکیل می‌دهد که شامل دو اصل دیگر غافلگیری و پیروزی‌های برق آسا است. اصل اول و کانونی استراتژی تاریخی اسرائیل صدور بحران به بیرون از فلسطین بوده است که دیگران به جای اسرائیل مشغول باشند؛ بنابراین از این زاویه به لحاظ استراتژیک اسرائیلی‌ها به صدور بحران به بیرون از مرز‌های اشغالی نیاز دارند.

سطح سوم نیاز‌های ائتلاف حاکم و شخص نتانیاهو است شاید اگر اسراییل نتواند خود صحنه داخلی را مدیریت کند آن‌ها دنبال این هستند مطابق تاکتیکی که در خدمت استراتژی همیشگی شان است بقیه را شریک کنند یعنی سطح بین المللی را به صورت مستقیم‌تر وارد بحران دخیل کنند نه به شکل حمایت سیاسی و لجستیکی بلکه بالاتر یعنی آن‌ها طرف جنگ شوند؛ بنابراین وقتی خوانش از استراتژی اسرائیل می‌کنیم باید این سه سطح را در نظر بگیریم: اصل اول بدیهی که باید تمرکز بر غزه باشد و جبهه‌های دیگر گشوده نشود، اصل دوم اصل تاریخی اسرائیلی‌ها به لحاظ افق دراز مدت که باید مسئله را از داخل به بیرون صادر کنند و اصل سوم نیاز‌های ائتلاف حاکم و حتی کلیت رژیم صهیونیستی. موسسه اسراییلی اگر برای اداره این صحنه دچار پیچیدگی و بحران شده و نتوانند در داخل آثار راهبردی ۷ اکتبر را مدیریت کنند شاید نیاز به این پیدا کنند که طرف‌های دیگری را وارد بحران کنند تا به نحوی از این مخمصه‌ای که در آن قرار گرفته اند، فرار کنند.

حالا بیاییم در سمت محور مقاومت. در وهله اول استراتژی که ایران و بطور مشخص و ملموس شهید سلیمانی به فلسطینی‌ها پیشنهاد می‌داد -به ویژه در دو سه دهه اخیر- این بود که مقاومت باید مهندسی معکوس استراتژی تاریخی اسرائیل را انجام دهد یعنی اصول راهبردی بن گوریون معکوس شود و بحران را به داخل فلسطین برگرداند جایی که منشا بحران است، یعنی مسئله اشغال فلسطین است. نباید اجازه داد استراتژی اسراییلی موفق شود؛ اسراییل از جنگ ۱۹۶۷ به بعد با موفقیت نسبی مسئله را به بیرون صادر کرد و مسئله فلسطین تمام شد و موضوع شد مسئله جولان، سینا و مسایل بیرونی. خب این باید به داخل برگردد. مسئله اشغال فلسطین است و اشغال تداوم داشته و این موضوع باید به سرجای اصلی خود برگردد. این اصل کانونی استراتژی مقاومت است. دو اصل مکمل مهندسی معکوس استراتژی بن گوریون این بود که اگر آن‌ها غافلگیر می‌کردند، این مقاومت است که باید از اصل غافلگیری استفاده کند. در نبرد ۲۰۰۰ و ۲۰۰۶ غافلگیری یک عنصر اساسی در استراتژی مقاومت بود که تاثیر زیادی در نتیجه پیروزی‌ها داشت و در ۷ اکتبر اصل غافلگیری در بالاترین درجه خود به اجرا گذاشته شد. اصل سوم معکوس کاری بود که اسراییلی‌ها در نبرد‌های سریع و پیروزی‌های برق آسا انجام می‌دادند، بالعکس باید نبرد‌های طولانی مدت و جنگ‌های فرسایشی توسط مقاومت به اسرائیل تحمیل شود که دچار استهلاک شود، مجموعه قدرت اسراییل تضعیف شود و بستر بیرونی فراهم شود تا این قدرت طغیانگر مهار شده و استراتژی مقاومت پیش برود.

اگر با این منطق استراتژیک از دید ایران و مقاومت بنگریم صدور بحران به بیرون نه به نفع مقاومت فلسطین است نه مدیریت این منازعه است، چون شما اگر به سمت جنگ کلاسیک حرکت کنید چه تضمینی وجود دارد که نتایج این جنگ چه خواهد شد؟ ورود به دالانی است که انتهای آن مشخص نیست. اما فرسایش اسراییل قطعی است که آن‌ها را دچار مشکل می‌کند؛ بنابراین از این زاویه عقل استراتژیک ایران اقتضا می‌کند که صحنه را به سمت یک نبرد سریع که نتایج آن مشخص نیست نبرد. بلکه با افق درازمدت صحنه منازعه را تدبیر کند و مصلحت استراتژیک مقاومت هم همین است.

این یک زاویه است، اما فقط این نیست. اگر بنا باشد اسراییلی‌ها در درون فلسطین همه حد و مرز‌ها را درنوردند و هیچ اتفاقی در مرز‌های بیرونی و دیگر جبهه‌ها رخ ندهد این یعنی گشاده دستی اسراییل و دستش برای هر جنایتی باز است؛ بنابراین علیرغم آن نگاه تاریخی استراتژیک مقاومت، یک محدودکننده کوتاه مدت و میان مدتی وجود دارد که اگر از اسراییل از حد و مرزی فراتر رفت قابل تحمل نیست و صحنه به هم ریخته و قابل کنترل نخواهد بود. به لحاظ استراتژیک هم شاید ضروری شود بر اساس این نیاز‌های فوری و آنی تاکتیک‌های جدیدی اتخاذ شود.

اما درباره آمریکا که بازیگر موثری در این بحران است. آمریکایی‌ها دارند نقطه ثقل خود را در خاورمیانه تغییر می‌دهند. آن‌ها از عراق و افغانستان تا کل منطقه در حال سبک کردن بار سنگین خود هستند. چون احساس می‌کنند این بار سنگین باعث پیشروی رقبای آمریکا شده است. یعنی آمریکایی‌ها با همه قدرت مادی که در منطقه دارند می‌بینند که دچار فرسایش شده و مستهلک شده اند، می‌بیند که دارد هزینه‌های عینی می‌دهد، در سطح منطقه‌ای مجموعه مقاومت به آن‌ها هزینه تحمیل می‌کند در سطح بین المللی هم رقبا از آمریکا جلو زده چرا که این بار بر دوش آن‌ها قرار ندارد.

آمریکایی‌ها یک «کلان استراتژی» را پیش گرفتند تا این بار را سبک کرده که قدرت مانور منطقه‌ای و بین المللی آن‌ها بهبود پیدا کند. اما از طرف دیگر ضرورت‌ها و عوامل محدود کننده‌ای هم هست که می‌تواند تغییراتی در این استراتژی انجام دهد. اگر صحنه استراتژیک نبرد در غزه این باشد که اسراییل بازنده این جنگ شود و ایران و محور مقاومت برنده قاطع این نبرد باشند، زلزله‌ای در منطقه و سطح بین المللی ایجاد خواهد کرد که آن‌ها را دچار مشکل خواهد کرد.

این سه سطح هر کدام یک نیاز اولیه، یک تفسیر استراتژیک و محدود کننده‌ای دارند. برآیند این سه سطح تا کنون این بوده که جبهه‌های بیرونی به معنای جنگ فعال اتفاق نیافتد.

اما مجموعه مقاومت ذیل همین خوانش استراتژیک صفر و صدی عمل نکرده است. یعنی نه تماشاگر صرف بوده است، نه با تمام قوا وارد جنگ شده است، سعی کرده سقفی بین این دو طراحی کرده تا مجموعه نیاز‌ها و استراتژی مقاومت را در این لحظه تاریخی و سرنوشت ساز تامین کند.

تنها چیزی که می‌تواند ریسک این سقف مقاومت را به هم بریزد، این است که اسراییلی‌ها در مخمصه‌ای قرار بگیرند که بازنده قطعی این جنگ به لحاظ راهبردی باشند و بخواهند میز را چپ کنند، با اینکه منطقا نباید به این سمت بروند، ولی تحت اجبار به سمت گزینه اضطراری و بد دیگری بروند که می‌تواند برای آن‌ها بدتر شود، ولی فکر کنند می‌تواند برای آن‌ها از طریق به هم ریختن صحنه‌ها و زدن زیر میز گشایشی باز شود. ائتلاف حاکم و نتانیاهو یا موسسه اسراییلی به معنای عقل تصمیم گیری اسراییلی به این جمع بندی نهایی برسد که در شرایطی گرفتار شده که تنها راه پیش رویش به هم ریختن چیدمان موجود باشد که این بحران را وارد مرحله جدیدی خواهد کرد.

کلان پروژه اسراییل عادی سازی بود

یکی از نتایج کانونی هفت اکتبر این بود که مسئله فلسطین را زنده کرد و به یک اولویت برای منطقه و جهان تبدیل کرد. خوانش و برداشت اسراییلی‌ها بویژه ائتلاف راست حاکم این بود که مسئله فلسطین خاتمه پیدا کرد. تعبیر نتانیاهو در سازمان ملل این بود که ۹۸ درصد عرب‌ها غیرفلسطینی اند و در واقع حرفش این بود که آن ۲ درصد فلسطینی در برابر آن ۹۸ درصدی که عادی سازی را با آن‌ها پیش می‌بریم چیزی نیستند. در واقع کلان پروژه اسراییل عادی سازی است و مسئله فلسطین در دل آن حل شده است و تمام شده است. یکی از خسارت‌ها و هزینه‌های بزرگ اسراییل این بود که این برداشت کانونی آن‌ها در پرتو هفت اکتبر با چالش مواجه شد و کل جهان متوجه شد و به چشم دید که مسئله فلسطین زنده است و یک مسئله مرده و تاریخی و زمان گذشته نیست. یک موجود زنده در حال بزرگ شدن است، با جوشش است که کارکرد و توان دارد، قدرت به هم ریختن دارد و معادلات را می‌تواند تغییر دهد و تحت الشعاع عملیات و اقدام خود قرار دهد.

هیچکس نمی‌تواند این را انکار کند و راست حاکم و افراطی در اسراییل هم علیرغم اینکه خیلی سعی کرد در ربع قرن گذشته این موضوع را انکار کند و در این دو دهه هرچقدر تصویر سازی کرد و در عملیات دیپلماسی عمومی خود تلاش کرد القا کند که نیاز نیست اسراییلی‌ها برای صلح هزینه بدهند و مسئله فلسطین تمام شده و رفته است، یک تعداد فلسطینی هستند که هم و غم مشکلات روزمره و دغدغه سیر کردن شکم شان را دارند، هفت اکتبر تمام ساختمانی که اسراییل در ربع قرن گذشته ساخته بود را به کل ویران کرد، اگر آن‌ها ساختمان‌های فلسطینی‌ها را ویران کردند کل آنچه در ادبیات و گفتمان سیاسی خاتمه پیدا کردن مسئله فلسطین ساخته و بافته بودند، ویران شد. مسئله فلسطین نه تنها خاتمه پیدا نکرده است بلکه از چنان قدرتی برخوردار است که زلزله ۱۰ ریشتری ایجاد کند و کلیه مناسبات اسرائیلی و منطقه‌ای و مناسبات بین المللی را دستخوش تغییر و تحول کند.

صلح؛ مفهومی که اسراییل از آن سواستفاده کرد

با این تفاسیر در پرتو زلزله هفت اکتبر چه خواهد شد؟ در این زمینه ۲ سناریو و احتمال وجود دارد. احتمال اول این است که که این اتفاق موتور محرکی برای روند صلح شود و از دل آتش این جنگ روند صلحی آغاز خواهد شد. ممکن است تحلیلگران در ایران احساس نگرانی کنند که جنگ رخ داد که تئوری سازش یا مسئله دو دولت پیش رود؟ من اینطور به صحنه نگاه نمی‌کنم. هرچه از اسرائیل گرفته شود غنیمت و موفقیت ملت فلسطین است، تجربه تاریخی نشان داده است اسرائیل چیزی به کسی نخواهد داد. آن‌ها صد در صد فلسطین را بلعیدند، ۷۸ درصد را در سال ۱۹۴۸ اشغال کردند و در جنگ شش روزه ۱۹۶۷ بر ۲۲ درصد باقیمانده سیطره پیدا کردند و علاوه بر آن صحرای سینا از مصر، بلندی‌های جولان از سوریه و کرانه باختری را از اردن نیز تصاحب کردند. صحرای سینا را وجه المصالحه قرار دادند تا مصر از روند منازعه خارج کنند که همین اتفاق هم افتاد. مصر در زمان سادات و پس از جمال عبدالناصر از صحنه درگیری خارج شد و با اسرائیل صلح کرد. اگرچه ظاهرا مصر، سینا را پس گرفت، اما تا همین امروز هم بر آنجا حاکمیت کامل ندارد، اما هزینه این اتفاق این بود که مصر به عنوان مهمترین دولت عربی، از عرصه منازعه خارج شد اسرائیل را به رسمیت شناخت و با مسئله فلسطین خداحافظی کرد، آن را بوسید و کنار گذاشت؛ بنابراین کل موازنه در برابر اسرائیل به خورد و استراتژی رژیم پیش رفت.

اسرائیلی‌ها از صد در صد اشغال فلسطین، یکبار در روند اسلو ۶۰-۷۰ درصد نوار غزه و ۴۰-۵۰ درصد کرانه باختری را به حکومت خودگردان و سازمان آزادیبخش دادند. وقتی مذاکرات نهایی به نتیجه نرسید و مرحوم عرفات فرمول اسراییل را که جلوی او گذاشت و به معنای پذیرش تسلیم محض بود امضا نکرد و به سرزمین‌های فلسطین بازگشت و با چراغ سبز او انتفاضه دوم آغاز شد، اسراییلی‌ها عرفات را محاصره کرده و گفتند او مانع صلح است و در نهایت او را سال ۲۰۰۴ مسموم کرده و کشتند. تا امروز هم کل تئوری دو دولتی و صلح با بن بست مواجه شده است، چون طغیان اسرائیلی اجازه نمی‌دهد. اسرائیل پروژه صلح در برابر زمین را به دیپلماسی عمومی تبدیل کرد یعنی از اسم قشنگ صلح برای زیباسازی و تجمیل خود استفاده کرد، اما یک ذره امتیاز نداد و زمین در اختیار اسرائیل باقی ماند که به معنای پیروزی یک طرفه اسرائیل بود.

تنها جایی که اسرائیل مجبور شد خارج شود ۲۰۰۵ از نوار غزه بود یعنی ۳۶۴ کیلومتر مربع از ۲۷ هزار کیلومتر مربع سرزمین تاریخی فلسطین. حتی در کرانه باختری فقط اداره امور شهری در اختیار حکومت خودگردان است و حاکمیت با اسرائیل است، آقای محمود عباس به عنوان رئیس تشکیلات خودگردان برای اینکه از رام الله بخواهد به نابلس یا الخلیل برود باید از اسرائیلی‌ها مجوز بگیرد و از ایست بازرسی آن‌ها عبور کند، چون کل این شهر‌ها در اشغال و سیطره اسرائیل است، برای اینکه هواپیمای او از فلسطین خارج و داخل شود باید اسرائیل مجوز بدهد و هر آن رژیم صهیونیستی می‌تواند این مجوز را ندهد و ابومازن نتواند وارد فلسطین شود. این وضعیت حکومت خودگردان به لحاظ حاکمیتی است.

اسرائیل در واقع در پروسه صلح خودش را زیباسازی کرده و آنچه را که نقد بوده از فلسطینی‌ها و اعراب که سیطره کامل بر ۷۸ درصد فلسطین است گرفته است. این را هم عرفات و سازمان آزادبیخش و هم دولت‌های عربی آن را امضا کرده و پذیرفته اند آن ۷۸ درصد در اشغال اسرائیل باشد. در پروسه صلح سر ۲۲ درصد دعوا بوده است. این ۲۲ درصد هم اسرائیلی‌ها بخش عمده آن را بلعیده اند و یک موجود نمایشی و تکه تکه‌ای به نام خودگردانی در کرانه باختری ایجاد شده که نه دولت است نه حاکمیت دارد و نه مرز خارجی دارد و فاقد هیچیک از مقومات دولت است. تنها موضوعی که اتفاق افتاده این بوده که اسرائیل زیباسازی شده که بر اساس آن صهیونیست‌ها می‌گویند من اراضی سال ۱۹۶۷ را به فلسطینی‌ها دادم و کرانه باختری در اختیار تشکیلات خودگردان و نوار غزه در اختیار حماس است. در حالی که اراضی ۱۹۶۷ همچنان در اختیار اسرائیل است. غزه را در محاصره کامل از خشکی و دریا قرار داده و ۲ میلیون انسان فلسطینی در حال گرسنگی کشیدن است و کوچکترین نیاز‌های آن‌ها در سخت‌ترین شرایط فراهم شده است. یعنی یک شرایط مستدام شعب ابی طالب در صدر اسلام و حتی عمیق‌تر و سخت‌تر از آن بوده است. شعب ابی طالب ۳ سال طول کشیده در حالی که غزه نزدیک به دو دهه است که در این شرایط قرار گرفته است. در کرانه باختری هم اسرائیلی‌ها از درون شهر‌ها بیرون آمده و اصطکاک با توده‌های فلسطینی را در اختیار تشکیلات خودگردان گذاشته است و از بیرون نظاره گر است و می‌گویند ما که نیستیم، ولی کل کرانه در اختیار اسرائیل قرار دارد.

اگر در این شرایط اسرائیل مجبور شود هزینه بپردازد و حاکمیت فلسطینی شکل بگیرد، پیروزی مردم فلسطین است به شرطی که موضوع بازگشت آوارگان که کاملا مشروعیت بین المللی دارد و مطابق با قطعنامه‌های بین المللی هم است خدشه دار نشود. یکی از دلایلی هم که عرفات صلح را نپذیرفت موضوع آوارگان بود که اسرائیل می‌کفت این مسئله خاتمه یافته است. همین آقای ابومازن هم که منتهای تفکر سازش و صلح طلبی است هنوز پیمان نهایی صلح را امضا نکرده، چون می‌داند چیزی که اسراییلی‌ها جلوی او گذاشته اند با حداقل‌های اهداف ملی فلسطینی‌ها است به عنوان چیزی که سیلی خود را با آن سرخ نگه دارد و به مردم فلسطین ارائه دهد و بگوید من در این معادله این حد را بگیرم فاصله دارد. یعنی حداکثر پرداخت اسرائیلی با حداقل قابل پذیرش صلح طلب‌ترین یا سازشکار‌ترین رهبران فلسطینی شکاف عمیق دارد.

احتمال دوم این است که در پرتو جنگ ۲۰۲۳ غزه، معادله راهبردی مقاومت تثبیت شود، تعمیق یک راه فلسطینی در چارچوب استراتژی چندلایه و فرسایشی مقاومت و طولانی مدت برای تحمیل شکست‌های بعدی به اسرائیل است. از این زاویه هم پیشروی این سناریو به نفع فلسطین است.

در هر حال حتی کسانی که مدعی هستند باید به صلح فرصت داد، تجربه تاریخی طغیان اسراییلی بدون فشار طرف‌های بین المللی در ۲۵ سال گذشته ثابت کرده هیچ افقی جز از طریق مقاومت برای تحقق صلح وجود نخواهد داشت.

من احتمال صلح را بسیار ضعیف می‌بینم، چون دینامیسم‌های درونی جامعه صهیونیستی مبتنی بر اشغال و نفی حقوق بدیهی و طبیعی فلسطین است. اقتضای تئوری مبتنی بر اشغال انکار واقعیت‌ها است. دینامیسم‌های درون جامعه صهیونیستی که با اشغال و تروریسم دولتی تدوام پیدا کرده نمی‌تواند مقتضیات حداقلی صلح را بپذیرد، به همان مجوزی که در روند صلح اسلو و مادرید نپذیرفت و زیر میز زد و مرحوم یاسر عرفات را هم حذف کرد. چون ذات اسراییل با اشغال و نفی حقوق طرف مقابل همراه است نمی‌تواند هزینه‌های حداقلی صلح را هم بپذیرد.

اما فرض می‌کنیم فشار بین المللی صورت گرفت، دینامیسم‌های درونی صهیونیست‌ها تغییر پیداکرد، روند نبرد هفت اکتبر به جایی رسید که اسراییل در بن بست استراتژیک قرار گرفت و مجبور شود هزینه‌های حداقلی صلح را بدهند، در این صورت بخشی از حقوق ملی و تاریخی فلسطین تحقق پیدا کرده است و باز مقاومت منشا این خیر و برکت بوده است. چون روند صلح مرده بود و تبدیل به پروژه دیپلماسی عمومی اسراییل شده بود که با آن نمایش صلح طلبی بدهد. اگر در این راستا صهیونیست‌ها وادار به هزینه دادن شوند این پیروزی نتیجه مقاومت است.

ارزیابی کوتاه از عملکرد ایران در تحولات اخیر

دستگاه دیپلماسی ایران، مجموعه وزارت امور خارجه و نهاد‌های مختلف حاکمیتی ما در درجات بسیار بالای آمادگی و تحرک و فعالیت در صحنه ظاهر شدند. صادقانه باید بگوییم مجموعه حرکتی که در سطوح اقدامات سیاسی و تماس‌ها، ارتباطات، آمد و رفت‌ها، سفرها، دیدار‌ها و تاکتیک‌ها و ابتکارات و پیشنهاد‌ها انجام شده است نمره خوبی می‌گیرند و باید به دوستان و همکاران دولت و وزارت خارجه خداقوت کامل و قاطع گفت. امیدواریم مجموعه این تلاش‌ها به فلسطینی‌ها در این شرایط سخت کمک کند.

سیاست خارجی ایران در خصوص فلسطین چکونه شکل گرفته است؟

سیاست خارجی هیچ کشوری در خلا شکل نمی‌گیرد بلکه در بستر واقعیات تاریخی و هویت آن شکل می‌گیرد. اگر سیاست خارجی کشوری از این بستر تاریخی و واقعیات‌ها و هویت تاریخی خود منفصل باشد موفق نخواهد شد. به عنوان نمونه سیاست ایران را اگر بخواهیم نگاه کنیم باید توجه داشته باشیم که ایران یک هویت تاریخی دارد. ایران یک تاریخ قبل اسلام و هویت ایرانی دارد که جزوی از موجودیت و هویت واحد ملی به نام ایران است. هر گونه سیاست گذاری در سیاست داخلی و سیاست خارجی باید ذیل این مهم به عنوان یکی از سقف‌ها طراحی شود. اما این تنها چهاچوب نیست. دو چهارچوب مهم دیگر هم وجود دارد که سیاست خارجی و داخلی ایران باید ذیل آن تفسیر شود. دو چهارچوب دیگر هویت ساز ما هویت اسلامی و دیگری هویت شیعی ماست. از زمان ورود اسلام به ایران اسلام جزو عناصر هویتی ما شده است. بستر مردمی ایران نسبت به اندیشه تشیع استقبال از خود نشان داد و دولت‌های شیعی در دوران پسااسلامی ایران شکل گرفت. از صفویه به بعد این هویت هویت تاریخی ایران شد. صفویه هویت ملی ایران را احیا کرد و هویت غالب ایران را هویت شیعی قرار داد. هر سیاستمداری در ایران باید در بستر تاریخی هویت در ایران سیاست گذاری کند. سیاست خارجی ایران متاثر از این سه سطح است؛ سطح هویت ایرانی، سطح هویت اسلامی و سطح هویت شیعی.

این سه، گاهی به ظاهر با هم تناقض‌هایی پیدا می‌کنند. سیاست گذار ایران باید این‌ها را با یکدیگر جمع کند و معدل آن را مورد توجه قرار دهد. ما در چهار دهه گذشته هر جا بین ضرورت‌ها و مقتضیات این سه لایه و سه هویت تاریخی جمع بهتری کردیم موفق‌تر بوده ایم و هر جا اجازه دادیم تناقض‌های سه گانه با یکدیگر تشدید شود دچار مشکل شده‌ایم. ما در چنین بستری باید سیاست فلسطینی ایران را نگاه کنیم. ما مساله فلسطین را نمی‌توانیم رها کنیم و به آن بی‌توجه باشیم. بی توجهی به مساله فلسطین با هویت تاریخی و ملی و شیعی ایران در تناقض است.

ما نیاز به نقطه تعادل‌هایی برای جمع هویت سه گانه خود در سیاست داخلی و سیاست خارجی داریم. باید از افراط و تفریط در طراحی‌های سیاسی پرهیز کرد.

ارسال نظرات