صفحه نخست

سیاست

ورزشی

علم و تکنولوژی

عکس

ویدیو

راهنمای بازار

زندگی و سرگرمی

اقتصاد

جامعه

فرهنگ و هنر

جهان

صفحات داخلی

کد خبر: ۶۸۲۸۱۳
روایت یک مستندساز از سفر دو روزه دریانوردان بندر تاریخی لافت به بندر تاریخی کنگ
در میان صدای آواز دُهلی که در کوچه‌های کنگ پیچیده بود ناخدا ابراهیمی به خانه یونسی آمد، او صاحب یک موزه تماشایی است. پیش از آن روز بار‌ها موزه ناخدا را دیده و او را برای این کار مهمش ستایش کرده بودم. ابراهیمی نماد فلسفه و روحیه کنگی است؛ کنگی‌ها به حفظ تاریخ، اصالت و فرهنگ شهره‌اند.
تاریخ انتشار: ۰۹:۳۷ - ۲۳ آبان ۱۴۰۲

در روایت‌های دریانوردان خلیج‌فارس از ناخدایی یاد می‌شود به نام ناخدا خصومی کنگی. خصومی در ممباسه و دارالاسلام به ناخدای ایرانی مشهور بود. نام او همه کشتی‌ها و ناخدایان را به عقب می‌راند، اما شهرت این ناخدا برای چه بود، همه در گذشته اذعان داشتند که در تمام عمر به یاد نداشته‌اند که ناخدایی زودتر از خصومی به بندری در دوردست رسیده باشد. اما خصومی چرا به یک ناخدای افسانه‌ای تبدیل شد، او هوش کم‌نظیری داشت که بعد به ابزار مرگش بدل شد.ناخدا با ابتکار خودش سه بادبان اضافی در کنار بادبان‌های معمولی نصب کرده بود و ضعیف‌ترین باد‌ها را به تسخیر خودش در می‌آورد تا لنجش سینه موج‌های سهمگین را بشکافد و زودتر از هر کشتی دیگری به مقصد برسد، او می‌گفت هیچ بادی نمی‌تواند از دست من بگریزد.

به گزارش اعتماد، آبان سال ۱۳۳۷ یک خبر تلخ بندر کنگ را تکان داد، ناخدا خصومی «قهرمان دریا» به ساحل بازنگشت. می‌گویند دریا هیچ قدرت و فرمانروایی را جز خودش تحمل نمی‌کند.

خلیج‌فارس همواره در تاریخ به نام دریانوردان شجاع، ماهر و بلندپروازش مشهور بوده است، اما خورشید دریانوردی هرمزگان با ظهور رقبای جدید غروب کرد تا دریا برای دریانوردان بزرگ، کوچک شود.

آنچه از دوران طلایی گذشته باقی مانده بازماندگان دریای بزرگند. دریانوردان حافظانِ آیین، روایت، خاطره، موسیقی و فلسفه اند. فلسفه دریانوردی و دریانشینی که باید مثل خورشید جنوب بی‌وقفه و تا همیشه بتابد.

«قطب‌نما به سمت تاریخ»

ظهر ۱۰ آبان ۱۴۰۲. موج‌های مُرده تاریخ قرار است از خلیج‌فارس برخیزند و بر ساحل بندر تاریخی لافت بنشینند. سفر مهمی در پیش است. بعد از چندین دهه قرار است پیر دریانوردان بندر لافت بار سفر ببندند و به دیدار برادران دریانورد خود در بندر تاریخی کنگ به آن سوی آب بروند. بندر کنگ همواره حُکم برادر یا خواهر را برای لافت داشته. تاریخ تجارت دریایی به این دو نام گره خورده است.

قرار بر این است که لنج عبدالغفور به اسکله لافت بیاید و سفر با حضور ۲۸ نفر از دریانوردان بندر لافت آغاز شود. در تاریخ آمده که اسکله بندر لافت در روزگاری توقفگاه کشتی‌هایی از سراسر دنیا بوده است، در دورانی که راهزنان دریایی بلای جان کشتی‌ها بودند لافت گذرگاه امن ناخدایان قلمداد می‌شد و به آن شهره بود.

به دعوت شهردار شهر بندر تاریخی لافت و طراح سفر و مدیر این پروژه؛ محمد آتشین‌ماه، خودم را از بندرعباس به قشم رساندم. از قشم تا بندر لافت چهل دقیقه‌ای راه داشتم، وقتی قشم را براساس نقشه‌ها از بالا نگاه کنیم شبیه یک نهنگ بزرگ است، لافت سوار و پشت نهنگ قرار دارد. هوا برای این سفر آن‌قدر گرم نیست، دریانوردان می‌گویند پاییز آغاز سفر‌های ما بود، باد‌های سخت تابستانی از دریا رفته بودند و می‌شد بادبان‌ها را بالا کشید و رفت.

اسکله بندر لافت درست در مقابل بافت تاریخی قرار دارد، بادگیر‌ها بر خانه‌های سفید و کاهی لافت می‌درخشیدند. وقتی رسیدم دریانوردان را در استراحتگاه مقابل اسکله دیدم، هنوز همه نیامده بودند. صالح شیخو، ناخدا سفاری لافتی، احمد صالح، احمد عبدالله و عبدل سرور آمده و روی صندلی‌ها نشسته بودند. از دور به خانه‌های لافتی نگاه می‌کنم، می‌توانم تجسم کنم که چگونه همسران و فرزندان دریانوردان ماه‌ها از همان پنجره‌ها چشم‌انتظار می‌ماندند تا دریانوردان صحیح و سلامت با عود و عطر و ادویه هندی و پارچه و... از راه برسند.

«لنج به فرمان ناخدا سلیمان است»

لنج پهلو گرفت، همه آمده‌اند. می‌گویند در کشتی و جهاز‌های بادی قدیم ۳۰ نفر کار می‌کردند. هر کدام وظیفه‌ای داشتند و نام مخصوص به خود. در این سفر هم ناخدا هست و هم سرهنگ و سُکانی و طباخ و ملا و نجار. اگر همه چیز فراهم بود، می‌توانستیم با همین لنج تا هند و چین هم برویم. امّا سفرمان نزدیک است.

دریانوردان کمی جوان‌تر به ناخدایان کهنسال کمک می‌کنند که سوار بر لنج شوند، بزم دریانوردان شروع شده. آقا طیبِ جوان سکان‌دار لنج است، طیب به همه سلام می‌کند و خوش آمد می‌گوید، ناخدا سلیمان امروز به طور نمادین ناخدای سفر است، او قرار است مسیر را تعیین کند و در میانه راه با ما از دوران گذشته حرف بزند.

درویش دیلا وقتی وارد لنج می‌شود دمپایی خودش را از پایش در می‌آورد و گوشه‌ای می‌گذارد، درویش آدم کم‌حرفی است. از ناخدا احمد محمد می‌پرسم فلسفه‌اش چیست، می‌گوید تمام عرشه لنج صحن نماز است، باید پاکیزه باقی بماند تا خدمه هرجا که دل‌شان خواست نماز بخوانند.

بوی عطر عربی در فضا پیچیده است، همه لباس سفید بلند پوشیده‌اند که به آن می‌گویند جیمه یا جومه دراز. ناخدایان می‌دانند که قرار است به یک مهمانی بروند که سال‌ها انتظارش را می‌کشیدند.

«راهی سرزمین سندباد»

لنجِ عبدالغفور قرار است طول جزیره قشم را طی کند، از میان جنگل حرا رد شود و مسیر خود را به سمت بندر تاریخی کنگ تغییر دهد، گفته‌اند سه ساعت در راهیم، اما ممکن است بیش از این طول بکشد، احتمالا هیچ‌یک از مسافران دوست ندارند زود برسند، هوا کمی خنک‌تر شد.

آن سوی دریا ناخدایان کنگ منتظرند. ناخدا محمدعلی یونس، مبارک خصومی، عبدالله عیسی دریایی، سرهنگ محمد حسن‌زاده، علی بحری، عبدالله بشروج، محمد علیزاده، اسماعیل دریابان و دیگر بزرگان دریا باید تا غروب برای دیدار دوستان‌شان صبر کنند.

کنگی‌ها می‌گویند بندرشان سرزمین سندباد بحری است، حسین نوربخش در کتاب «بندر کنگ؛ شهر دریانوردان و کشتی‌سازان» آورده که: ادوارد توماس انگلیسی عقیده دارد که سندبادِ معروف ایرانی بوده، در یک روایت دیگر آمده که کشتی‌سازان مشهور کنگی کشتی سندباد را ساخته‌اند.

هرچه هست اهالی بندر کنگ به تاریخ دریانوردی و دریانوردان نامی‌شان افتخار می‌کنند و داستان‌های آن‌ها را با حرارت برای دیگران و نسل جدید نقل می‌کنند. عده زیادی از ساکنین بندر کنگ دارای نام فامیل مشتق از دریا و بحر هستند، از قبیل: دریاگرد، دریانشین، دریانورد، دریاورز، بحرپیما، بحری و بحری‌زاده. دریا این‌چنین با نام مردمان کنگ پیوند خورده است. محمد مبارکی بحری به شوخی می‌گفت ما حتی اگر به کویر هم برویم دریا با ماست، روی اسم ماست، دریا هم یعنی آبادی و رزق.

«دریا، سفر و صلح»

محمد آتشین‌ماه را گوشه‌ای در لنج می‌بینم، مشغول معاشرت با ملوان صالحِ ۹۳ ساله است. آتشین‌ماه شهردار جوان بندر لافت و طراح این سفر است، از او می‌پرسم ایده این سفر از کجا آمده، به دوردست نگاه می‌کند و می‌گوید: هر بستر جغرافیایی برای خودش یک پیامی دارد، این پیام باید کشف شود و براساس آن باید تصمیم‌سازی کرد. مدیریت شهر تنها در ساخت خیابان و پیاده‌رو و ... خلاصه نمی‌شود.

شهر‌ها با آدم‌های خودش تعریف می‌شود. مهم‌ترین فاکتور این بستر تاثیر دریا بر شهر است. دریانوردان لافت حافظه تاریخی این شهر هستند، ارتباطات فرهنگی بین مردم جوامع مختلف به واسطه دریانوردان شکل می‌گرفت، از لافت تا هند و آفریقا. ما فکر کردیم این خودش یک گفت‌وگوی موثر ایجاد می‌کند و در عین حال یکی از مهم‌ترین بخش‌های تاریخ منطقه احیا می‌شود که همان سفر به قصد نشر فرهنگ و تبادل گفت‌وگوست. ما تازه در ابتدای راهیم و امیدوارم این آغار یک مسیر مهم در منطقه باشد.

«روی لنج لافتی چه گذشت»

هنگام نماز ظهر فرا رسیده، نماز جماعت قرار است روی عرشه برپا شود. سید احمد اذان می‌گوید، او امام‌جمعه بندر لافت و یکی از مبتکران این سفر است. ناخدا احمد محمد احمد به عنوان یکی از بزرگان جمع قرار است به عنوان پیش‌نماز بایستد. لحظه معنوی خاصی را داریم تجربه می‌کنیم، عبادت روی لنج در ظل آفتاب آبان، در میان جنگل‌های حرا و لنجی که به خاطر نماز سرعتش را کم کرده. بعد از نماز هنگام ناهار است، در گوشه گوشه لنج سفره پهن می‌کنند، همراهان سفر و دریانوردان در حلقه‌های جدا دور هم نشسته‌اند.

احمد سینگو برای همه غذا و آب می‌آورد، غذا بوی ادویه لافتی می‌دهد، برای لافتی‌ها پختن غذا بدون ادویه لافتی غیرممکن است، روح غذا در ادویه است که می‌گویند خاص خودمان است، البته که روح ادویه لافتی متاثر از روح ادویه هندی است که ناخدایان سال‌ها قبل به عنوان سوغاتِ سفر می‌آورند.

«محمد صالح، راوی سفره‌های دریانوردان»

محمد صالح با سبیل پُرپشت رنگ‌کرده و جسمی که می‌شود فهمید تنومند بوده، اما حالا نم پیری روی آن نشسته را روی عرشه می‌بینم. سر صحبت را با او باز می‌کنم، می‌گوید من در گذشته روی جهاز و لنج هر کاری بوده، کردم؛ هم ملوان دون‌پایه بودم، هم سُکان‌دار، امّا از همه مهم‌تر من طباخ بودم.

به شوخی گفتم ناهار لنج چطور بود؟ خندید و چیزی نگفت، فهمیدم باب میلش نبوده. گفتم طباخ «محمدصالح» برای سفر دور چه می‌بردید که کفاف سفر را بدهد و کسی گرسنه نماند. می‌گفت از همه بیشتر ماهی سوری، می‌دونی چیه؟ گفتم ماهی نمک‌زده. گفت بله، آن وقت‌ها که یخچال نبود، نمک مثل طلا بود. گفتم محمدصالح چه غذایی را بهتر می‌پزی؟ گفت همه چی بلدم، فرقی نمی‌کند، طباخ باید همه چیز را خوب بپزد، وگرنه ملوان و ناخدای گرسنه جهاز سالم به منزل نمی‌رساند.

موسیقی آیینی دریانوردان روی دریای پارس

همه در انتظار موسیقی‌اند، فرشی میان لنج پهن شده تا ناخدایان روی آن بنشینند. دریانوردی کهن بدون موسیقی ممکن نبود. موسیقی مانند سوخت حرکت بود، آوای اتحاد بود، دریای بزرگ با موسیقی سبک‌تر می‌شد وگرنه جهازِ تنها مغلوب وهم دریا می‌شد، صدای موسیقی و شور دریانوردان باید بر موج‌های بلند می‌ایستاد و جهاز را به جلو می‌برد.

ناخدا سلیمان میان‌دار گروه است، او حافظه موسیقی دریانوردان است، ابیاتی در خاطرش مانده که جز خودش کسی در خاطر ندارد.

دلا صالح جعفر، معروف به «دِلا»، مثل نهنگ از امواج منظم دریا سر بر می‌آورد، شیهه شورانگیزی می‌کشید، همه را به وجد می‌آورد و دوباره به دریا فرو می‌رفت، دِلا دریا، فریاد بزن که صدایت تا خود کنگ برود، ما نزدیکیم، ما به هم نزدیکیم.

«کنگ پیداست، ناخدایان منتظرند»

لنج شش ساعت در راه بود، غروب به بندر کنگ رسیدیم، نور‌های بندر تاریخی کنگ و شکوه بادگیر‌ها از دور دیده می‌شوند. صالح شیخو تنها در جلو ایستاده بود، حالا من تک‌تک آدم‌های لنج را می‌شناسم، گفتم صالح چه می‌بینی؟ به چه فکر می‌کنی؟ می‌گفت آن سال‌ها وقتی می‌رسیدیم هند و آفریقا، اگر شب بود از دور آتش و فانوس‌ها رو می‌دیدیم، به خودمان می‌گفتیم این‌بار هم جان سالم به در بردیم، نور‌ها قوت قلب بودند، اما این تازه یک نیمه سفر بود، چون هر رفتی، برگشتی هم در پی دارد. اسکله شلوغ به نظر می‌رسد. لنج پهلو می‌گیرد، لحظه باشکوهی است، هنگام دیدار فرا رسیده. به رسم آداب لنج، بزرگان اول باید از لنج پیاده شوند و بعد بقیه خدمه و همراهان.

صدای موسیقی استقبال می‌آید. شهردار و مسوولان بندر کنگ در میان ناخدایان دیده می‌شوند، هوا تاریک شده، اما نور این دیدار همه‌جا را روشن کرده. ناخدایان همدیگر را به آغوش می‌کشند، بسیاری‌شان مدت‌ها از وجود هم خبر نداشته‌اند. به دریانوردان گفته می‌شود مردم در خانه مهره‌سرا منتظرند، آن‌ها باید برای برپا کردن موسیقی آیینی به آنجا بروند.

«دیدار در نور‌های روشن کنگ»

دریانوردان قرار است یک شب در بندر کنگ بمانند و عصر پنجشنبه آماده مراسم مشترک بادبان کشی یا هوزار با دریانوردان کنگ شوند، اما پیش از آن تصمیم دارند چند برنامه مشترک باهم برگزار کنند. خانه مهره‌سرا که از زیباترین خانه‌های بندر کنگ است میزبان اولین شب است؛ بوی اسپند در حیاط پیچیده و مردم در پشت بام و حیاط چشم‌انتظار. برای پذیرایی چای عربی و حلوای کنگی فراهم شده، آنچه هست بو، رنگ، صدا و موسیقی است، هیچ نمی‌دانیم عمر ناخدایان به یک شب‌نشینی دیگر در آینده می‌رسد یا نه. گوش و جانمان را می‌سپاریم به این شب تمام دریایی.

«روزی که ناخدا ابراهیمی ملوان صالح را دید»

در خانه زیبا و قدیمی یونسی نشسته بودیم، دریانوردان محفل گرفته بودند و صدای موسیقی تا چند خانه آن‌سوتر می‌رفت. محمد کاهور هم داشت وسط مجلس جولان می‌داد. محمد کاهور مثل ماهی بالی است، در سطح دریا می‌پرد و جلو می‌رود، پریدنش شبیه رقص است.

ناخدا ابراهیمی از دریانوردان قدیم کنگ از در چوبی خانه وارد می‌شود، ابراهیمی یک موزه شخصی دارد که دیدنی و دلنواز است، او نمی‌داند که قرار است چه کسی را ببیند، سرهنگ محمد دست او را می‌گیرد و می‌برد به طرف ملوان صالح، آن‌ها همدیگر را به‌جا می‌آوردند، لحظه احساسی عجیبی است. ابراهیمی و صالح پس از سال‌ها همدیگر را می‌بینند درحالی هیچ‌کدام سال‌ها از هم خبر نداشتند. صالح ۹۳ سالش است، این را ابراهیمی به ما می‌گوید، صالح از بچگی روی جهاز بوده، چه‌ها که ندیده، اما ممکن است یادش نمانده باشد.

«صدای سرهنگ در شور لافتی‌ها»

صبح پنجشنبه با دورهمی موسیقیایی دریانوردان در خانه زیبای یونسی آغاز شد. آن طور که به نظر می‌آمد این دیدار‌ها نباید به سکوت می‌گذشت، برای سکوت وقت بسیار است، اما برای «بزمِ دیدار» وقت کم. سرهنگ حسن‌زاده یکی از دریانوردان نخبه بندر کنگ به جمع دریانوردان لافت اضافه شد و کنار ناخدا سلیمان نشست.

مدتی قبل به سرهنگ گفته بودم از نوا‌های دریا برایم بخواند تا ثبت شود، اما پرهیز کرد و گفت هم صدایی نمانده و هم ابیات را فراموش کرده‌ام. اما شور دریانوردان لافتی انگار باعث یادآوری ابیات فراموش شده بود، ناخدا سلیمان به سرهنگ گفت بخوان، سرهنگ مانند یک لنج در گرداب گرفتار شده شروع کرد به خواندن، به سرعت دستگاه ضبط را جلوی سرهنگ گذاشتم، این اولین بار بود که می‌دیدم بدون هیچ مقاومتی می‌خواند و بقیه را به همراهی دعوت می‌کند.

سرهنگِ همیشه آرام سخن می‌گوید، حتی موقع خواندن هم آرام‌تر از همه می‌خواند. یکی از آداب دریانوردان دریای بزرگ این است که با صدای پایین صحبت می‌کنند، دلیل مهمی دارد. سرهنگ می‌گفت وقتی به سفر ۸ ماهه می‌رفتیم، آدم‌ها با افکار و روحیات مختلف کنار هم بودیم. همه عادت داشتیم برای جلوگیری از تنش و حفظ صلح و آرامش طوری صحبت کنیم که فقط مخاطب‌مان بشنود و نه بیشتر. هر صدای بلندی ممکن بود موجب تنش شود و سوءتفاهم. سفر طولانی بود و اگر اختلافی می‌افتاد روی جهاز سفر به همه بد می‌گذشت، صلح کلید سفر بود و صدای آرام، رمز آرامش و صلح.

بعد از دورهمی، حسن‌زاده آمد سمت من و گفت دیدم که شما صدای من را ضبط کردی، من مدت‌ها نخوانده بودم و یک‌باره اتفاق افتاد، این صدا را برای من بفرستید، به او گفتم خوشحالم که این دیدار به یادماندنی باعث شد شما بخوانید.

«دیدار در موزه ناخدا ابراهیمی»

در میان صدای آواز دُهلی که در کوچه‌های کنگ پیچیده بود ناخدا ابراهیمی به خانه یونسی آمد، او صاحب یک موزه تماشایی است. پیش از آن روز بار‌ها موزه ناخدا را دیده و او را برای این کار مهمش ستایش کرده بودم. ابراهیمی نماد فلسفه و روحیه کنگی است؛ کنگی‌ها به حفظ تاریخ، اصالت و فرهنگ شهره‌اند.

یک بار ناخدا ابراهیمی ۷۵ ساله برایم تعریف می‌کرد که وقتی نگذاشتند درس بخواند در همان کودکی به دریا زده و دریانورد شده، اما بعد از کنار گذاشتن دریانوردی به حفظ تاریخ روی آورده. او عکس‌های دریانوردان کنگی را از آتلیه و آلبوم‌ها آرشیو کرده، اشیای قدیمی را از مردم خریده یا جمع‌آوری کرده، حتی در این سال‌ها دوربین خریده و کوشش بی‌وقفه‌ای در ثبت زندگی دریانشینان داشته.

ناخدا ابراهیمی دریانوردان لافتی را دعوت می‌کند که به موزه‌اش بروند، سیداحمد سرپرست کاروان می‌گوید: «نمی‌شود دعوت ناخدا را پس زد، هرکه می‌آید یالا!» دریانوردان لافتی از جا بر می‌خیزند تا با پای پیاده از کوچه‌های سفید کنگ بگذرند و به موزه برسند. در مسیر صدای شوخی و بذله‌گویی ناخدایان در کوچه‌ها شنیده می‌شود.

موزه ناخدا ابراهیمی بخشی از یک خانه قدیمی شامل دو اتاق صمیمی و یک راهروی کوچک است. ناخدا سلیمان وارد موزه می‌شود، او مات و مبهوت اشیا و عکس‌ها است؛ مستقیم می‌رود سراغ عکس‌های ناخدایان فقید. می‌پرسم هیچ کدام از این عکس‌ها رو می‌شناسید؟ می‌گوید نه، با هیچ کدام همسفر نبوده‌ام، اما همه برادر و هم‌سنگار هم بوده‌ایم، هم‌سنگار یعنی سفری دوشادوش هم و در سایه و امنیت هم. پسر ناخدا ابراهیمی برای جمع حلوای کنگی و قهوه عربی و شیرینی سنتی می‌آورد، خوراکی‌ها دور گردانده می‌شوند تا به همه برسد، ناخدا سلیمان می‌گوید لافت هم باید برای خودش یک موزه درست کند، جای چنین چیزی خالی است، شاید این دیدار چراغ موزه لافت را روشن کند.

باد و بادبان‌ها و هوزار

عصر پنجشنبه است و هنگام هوزار. «هوزار» را بادبان معنا کرده‌اند و «هوزاری» را لنج شراعی یا بادبانی، اما ناخدا حاج یوسف صفاری که نزدیک به ۵۰ سال تجربه ناخدایی دارد، تعریف مفصل‌تری از این کلمه می‌کند: «مفهوم بعضی از واژه‌های محلی را نمی‌شود به سادگی منتقل کرد.

هوزار ترکیبی از دو عبارت هو به معنی «آب» و مشخصا آب دریا، و زار به معنی تکان و لرزه‌ای است که هنگام حرکت بادبان کشتی در آن اتفاق می‌افتد.» این تکان و لرزه را در ۴۰ نفری که کشتی را احاطه کرده‌اند هم می‌بینیم؛ کسانی که با ریتم طبل و دهل جلو و عقب می‌روند و مثل بادبانی در معرض باد می‌مانند. حاج یوسف صفاری که در هفت سالگی اولین سفر دریایی خود را با پدرش رفته از قول پدر می‌گوید: «قدیم‌ها هم همین‌طوری اجرا می‌شد؛ می‌آمدند کنار کشتی و با زدن ساز و خواندن آواز لنگر کشتی را می‌کشیدند و بادبان را باز می‌کردند.»

ناخدایان لافت و کنگ این رسم را در غروب دل‌انگیز و در بوم مسی کنگ به‌جا می‌آورند. این یادمان و یادبود سال‌ها دریانوردی پرشکوه بندر لافت و کنگ است، یادمان تمام ناخدایانی که جان‌شان را در راه دریا از دست دادند، یادمان صلحی که میان تمامی رنگ‌ها و زبان‌ها جاری بود، یادبود فرهنگ برادری، اتحاد و سخت‌کوشی.

ارسال نظرات