صفحه نخست

سیاست

ورزشی

علم و تکنولوژی

عکس

ویدیو

راهنمای بازار

زندگی و سرگرمی

اقتصاد

جامعه

فرهنگ و هنر

جهان

صفحات داخلی

کد خبر: ۶۸۲۶۵۸
دختر ناصرالدین‌شاه در کتاب خاطرات خود با وجود همۀ انتقادات تندی که از وضع کشور و دربار کرده است، باز هم دربارۀ پدرش اعتقاد دارد که «اگر» جشن پنجاه سالگی سلطنت را از سر گذرانده بود، شیوۀ حکومت‌داری‌اش را تغییر می‌داد.
تاریخ انتشار: ۱۶:۰۱ - ۲۲ آبان ۱۴۰۲

تاج‌السلطنه، دختر ناصرالدین شاه، در کتاب خاطرات خود نکات جالبی دربارۀ اوضاع و احوال دربار پدر و جزئیاتی از وقایع دوران کودکی خود را نقل کرده است. با این حال برخی از آنچه او به ویژه دربارۀ آخرین گفته‌های پدرش قبل از ترور نقل می‌کند، بیشتر شبیه به افسانه‌های درباری به نظر می‌رسند.

به گزارش فرادید، ظاهرا هر پادشاهی که به قتل رسیده یا تبعید شده باشد، مدتی بعد در نظر هواخواهان و نزدیکانش به قدیسی تبدیل می‌شود که گویا «اگر» سلطنتش ادامه پیدا می‌کرد، دگرگونی‌های عظیم و تحولات خارق‌العاده‌ای در مملکت پدیدار می‌شد. حتی شاهی که پنجاه سال سلطنت کرده بود هم از این قاعده مستثنا نبود!

دختر ناصرالدین‌شاه در کتاب خاطرات خود با وجود همۀ انتقادات تندی که از وضع کشور و دربار کرده است، باز هم دربارۀ پدرش اعتقاد دارد که «اگر» جشن پنجاه سالگی سلطنت را از سر گذرانده بود، شیوۀ حکومت‌داری‌اش را تغییر می‌داد و با افتتاح مجلس شورا، مملکت را به گلستانی از آزادی و رفاه و عدالت تبدیل می‌کرد.

او در بخشی از کتاب خود خاطره‌ای را نقل می‌کند که بی‌شباهت به یک افسانۀ درباری نیست. در این خاطره او نقل کرده است که انیس‌الدوله، همسر محبوب شاه، در روز زیارت حرم عبدالعظیم (ع) به شاه التماس می‌کند که بیرون نرود تا آسیبی متوجهش نشود؛ اما شاه در جواب او سخنانی می‌گوید که شنیدن آن‌ها تنها از دهان خردمندترین و عادل‌ترین پادشاهان تاریخ سزاوار بوده است!

در اینجا این بخش از خاطرات تاج‌السلطنه را می‌خوانید:... انیس‌الدوله خودش را روی پای پدرم افکنده و می‌گوید: «غیب‌گویی به من گفته است که تا سه روز شما در خطرید. بیایید به خود و به این یک مشت مردم رحم کرده امروز به حضرت عبدالعظیم نروید».

پدرم متفکر شده پس از ساعتی سر بلند کرده می‌گوید: «اگر رعایای من به نظر دقت و انصاف نظر کنند، من بد سلطانی نبوده‌ام. در تمام مدت سلطنتم یک نفر را به کشتن نداده، یک نزاع خیلی کوچک با دولت‌های همجوار نداشته‌ام. همیشه رفاه و آسودگی ملت را بر رفاه و آسودگی خود ترجیح داده پول ملت را به مصارف بیفایده صرف نکرده‌ام. مال مردم را از دستشان نگرفته‌ام. امروز در خزانه میلیون‌ها و در صندوقخانه صندوق‌ها جواهر موجود است. تمام سعی من در مدت سلطنتم ثروت ایران بوده است؛ و حالا هم نقشه کشیده‌ام و برای رعایا تهیه نموده‌ام که پس از [جشن] قرن، به آن‌ها حق بدهم، مالیات را موقوف کنم، مجلس شورا را برای ایشان افتتاح کنم و از ولایات وکیل از طرف رعایا در آن پذیرم... فرضاً تمام خدمات من به ملت مجهول باشد و در صدد قتل من باشند... بگذار بکشند تا پس از مرگ من زحمت‌ها دیده رنج‌ها ببرند تا قدر مرا بدانند»؛ و گفته بود به انیس‌الدوله: «ابداً خائف نیستم، ولی برای ملت ایران متاسفم»... اشک چشم‌های پدرم را گرفته، دستمال به چشم می‌کشد. انیس‌الدوله فریاد می‌زند: «آه! شما سلطان هستید؛ گریه می‌کنید؟» گفته: «نه انیس‌الدوله، من برای خودم متاسف نیستم، برای این آب و خاک متاسفم»...

ارسال نظرات