صفحه نخست

سیاست

ورزشی

علم و تکنولوژی

عکس

ویدیو

راهنمای بازار

زندگی و سرگرمی

اقتصاد

جامعه

فرهنگ و هنر

جهان

صفحات داخلی

"والتر شلنبرگ" برای استخدام دوک ویندزور در پرتغال بود. در عوض، عمده کار او معطوف ایجاد یک شبکه قاچاق فاسد شد.
تاریخ انتشار: ۲۱:۳۹ - ۲۰ آبان ۱۴۰۲

فرارو- نیل لاکری؛ نویسنده ومورخ برجسته اسکاتلندی تاریخ معاصر اروپا و خاورمیانه مدیترانه‌ای است. او با روزنامه‌ها و نشریات زیادی همکاری داشته است. لاکری استاد مطالعات خاورمیانه و مدیترانه در دانشگاه کالج لندن است. او نویسنده مجموعه‌ای از کتاب‌های تحسین شده از سوی منتقدان است. تعدادی از کتاب‌های او بر جنگ جهانی دوم تمرکز دارد. پر فروش‌ترین کتب بین المللی او "لیسبون: جنگ در سایه‌ها در شهر نور") ۱۹۳۹-۱۹۴۵) نقش محوری لیسبون پایتخت پرتغال را در طول جنگ جهانی دوم برجسته ساخت. از جمله کتب او در مورد مسائل خاورمیانه می‌توان به "ظهور مقاومت پذیر بنیامین نتانیاهو" (۲۰۱۶)، "چرا اسرائیل" (۲۰۰۴)، "راه دشوار صلح" (۱۹۹۹) و "حزب کارگر اسرائیل" (۱۹۹۷) اشاره کرد. علاوه بر تحقیقات و تدریس مداوم در دانشگاه کالج لندن او در یک دهه گذشته به عنوان مشاور چندین رهبر سیاسی ارائه دهنده بینش تخصصی در مورد امور جاری اروپا و خاورمیانه مدیترانه‌ای بوده است. تازه‌ترین کتاب او "پول نقد: پرواز گنج نازی" (۱۹۴۵-۱۹۴۸) است که اخیرا چاپ شده و مقاله پیش رو توسط شخص او از آن کتاب اقتباس شده است.

به گزارش فرارو به نقل از کرایم ریدز، والتر شلنبرگ آخرین رئیس سازمان اطلاعات آلمان نازی را به راحتی می‌توان یک نازی حرفه‌ای توصیف کرد. او موقعیت رفیع خود را به عنوان رئیس اطلاعات آلمان مدیون حمایت "هاینریش هیملر" فرمانده نیر‌وهای اس اس بود و شخصا تا پایان به رایش سوم وفادار باقی ماند. شلنبرگ متفکر نبود. او یک مجری، مسئول حرفه‌ای شایعه پراکنی و دستکاری اطلاعات بود و اقدامات اش با حفظ خود و فرصت طلبی هدایت می‌شد که هرگونه وفاداری ایدئولوژیک به حزب نازی را زیرپا می‌گذاشت.

او به دور از سیاست فرماندهی عالی و هوس‌های هیتلر ترجیح داد در پس زمینه باقی بماند. او عمیقا تحت تاثیر سرویس‌های اطلاعاتی متفقین قرار گرفت و نسبت به آنان حسادت می‌ورزید. ماموران بریتانیایی که او به آنان احترام می‌گذاشت از طبقات بالای جامعه بودند در حالی که بسیاری از همکاران آلمانی او از دنیای تبهکاران و سایر باند‌های جنایتکار بودند. از نظر او انگلیسی‌ها سرد، آمریکایی‌ها بی ادب و فریبنده و ایتالیایی‌ها بیش از حد احساساتی بودند. او از نظر روانکاوانه متعادل نبود. زمانی که یکی از ماموریت هایش در طول جنگ به اشتباه انجامیده بود سعی کرد خود را بکُشد. تمام این موارد توسط رئیس اش از سوابق او پاک شد و تاثیری بر صعودش به بالاترین درجه اطلاعاتی آلمان نداشت.

با این وجود، خاطره شگفت انگیز شلنبرگ برای اسامی و جزئیات عملیاتی بود که او را متمایز ساخت. او به یک کتابخانه مرجع انسانی از کار سازمان‌های اطلاعاتی آلمان در جنگ جهانی دوم، عوامل آنان و دشمنان شان تبدیل شد.

او شاهد بود که رقبایش نابود می‌شدند و کسانی که نابود نمی‌شدند با محاسبه دقیق و حمایت هیتلر تضعیف شده بودند. آماده شدن برای پایان جنگ به عنوان گسترش طبیعی کار به نظر می‌رسید بنابراین، او نقشه‌ای کشید تا خود را از چیزی که پیش بینی می‌کرد حلقه جلادان باشد نجات دهد. شکست آلمان در جنگ دشواری‌های بزرگی را به بار می‌آورد، اما فرصت‌هایی را برای کسانی که به منظور شرایط اجتناب ناپذیر آماده شده بودند فراهم می‌ساخت. او فکر می‌کرد که دوران پس از جنگ می‌تواند برای او منافعی به همراه داشته باشد.

با این وجود، همه چیز آن طور که او پیش بینی می‌کرد پیش نرفت. صد روز پایانی جنگ جهانی دوم با نبرد‌های شدید در جبهه‌های غرب و شرق مشخص شد، زیرا مقاومت آلمان پس از شکست در حمله آردن (۱۶ دسامبر ۱۹۴۴ تا ۲۵ ژانویه ۱۹۴۵) از بین رفت. در حالی که درگیری ادامه داشت بسیاری از آلمانی‌ها برنامه‌های خروج خود را برای فرار از دادگاه‌های متفقین زمانی که سرانجام شکست اجتناب ناپذیر آلمان فرا رسید، تدارک دیدند. این برای نازی‌ها یک مسابقه با زمان بود.

فروپاشی آلمان بسیار سریع‌تر از آن چه که تدارکات شلنبرگ اجازه داده بود رخ داد و نقش صلح طلبی که او برای خود متصور بود با حوادث میدان جنگ و مرگ هیتلر پیشی گرفت. در نتیجه، شلنبرگ خود را در یک معضل یافت. مانند بسیاری از نازی‌های ارشد او می‌خواست از دستگیری و تحویل به نیرو‌های شوروی اجتناب ورزد. دو انتخاب او برای اجتناب از این سرنوشت این بود که از طریق یکی از خطوط هوایی از ایتالیا، اسپانیا یا پرتغال به آمریکای جنوبی برود یا با اقامت در شمال اروپا از شانس خود استفاده کند.

او معتقد بود که رابطه اش با مقام‌های سوئدی به او کمک می‌کند تا با بریتانیایی‌ها یا آمریکایی‌ها معامله کند. برای این منظور او با ارائه گزارش مفصلی از کار خود در اطلاعات آلمان به متفقین با آنان آشتی کرد. از نظر او، این شهادت دو هدف را دنبال می‌کرد: او را از مجازات اعدام در امان نگه می‌داشت و می‌توانست از طریق آن با رقبای خود تسویه حساب کند.

شلنبرگ در اعماق وجودش معتقد بود که هیچ اشتباهی در جنگ مرتکب نشده است. او از فرآیند‌های تصمیم گیری داخلی که به هولوکاست منجر شد  آگاه بود. با این وجود، مشارکت او به ارزیابی‌های اطلاعاتی در مورد پیامد‌های کشتار جمعی و گوش دادن به گزارش‌های همکاران ارشد نازی در مورد آن محدود شد. او فهمید که اگر چند تن از همتایان اش توسط متفقین دستگیر شوند محکوم به فنا هستند. در حالی که آمریکایی‌ها و بریتانیایی‌ها به خوبی تضمین می‌کردند که روند قانونی رعایت می‌شود شوروی شکل سریع تری از عدالت را اجرا می‌کرد. او معتقد بود صرفنظر از روند رسیدگی حقوقی به پرونده نازی‌ها نتیجه یکسان خواهد بود: مرگ.

شلنبرگ آن قدر باهوش بود که بداند متفقین به دنبال اطلاعاتی هستند که منجر به تحقیقات جدید یا تایید راه‌های تحقیقات موجود شود. شلنبرگ با دقت و آگاهی از جزئیات در مورد فعالیت‌های اطلاعاتی آلمان در طول جنگ امیدوار بود بتواند خود را از زندان دور نگه دارد. هیچ موضوعی وجود نداشت که او از گفتگو درباره آن امتناع ورزد. هنگامی که شلنبرگ از طریق سوئدی‌ها تمایل خود را برای به اشتراک گذاشتن آن چه می‌دانست نشان داد به سرعت متوجه شد که سوار هواپیمای خارج از سوئد می‌شود.

صبح روز ۱۷ ژوئن ۱۹۴۵ او را به فرانکفورت بردند و در آن جا به مقام‌های متفقین تحویل دادند و در ۷ ژوئیه او را سوار هواپیمای عازم لندن کردند. او همان طور که بر فراز لندن پرواز می‌کرد از پنجره به بیرون خیره شد. وقتی هواپیما فرود آمد می‌توانست مردم را ببیند که مشغول کار‌های روزمره خود هستند. لندن مانند شهری به نظر می‌رسید که از جنگ شروع به بازگشت کرده بود. چقدر متفاوت از آلمان جایی که او از آنجا خارج شده بود به نظر می‌رسید. او به نگهبانان اش گفت: "نمی‌توانم بفهمم هیچ تخریبی وجود ندارد".

او در هنگام ورود بسیار مورد تقاضا بود: متفقین در مورد این که چه کسی شانس اول را برای بازجویی از او خواهد داشت با یکدیگر بحث کرده بودند. همان طور که اغلب در مورد نازی‌های ارشد در دوره پس از جنگ رخ داد مصالحه‌ای بین بریتانیایی‌ها و آمریکایی‌ها حاصل شد. شلنبرگ قرار بود توسط مقاما‌های بریتانیایی بازجویی شود که مسئول بازجویی و درهم شکستن روحیه عوامل اطلاعاتی آلمانی بودند که در اروپا عمدتا در کشور‌های بی طرف پرتغال، اسپانیا، سوئد و ترکیه فعالیت می‌کردند. آنان فهرستی از پرسش‌ها را که به صورت مشترک تهیه شده بود در اختیار شلنبرگ قرار می‌دادند. مسابقه‌ای با زمان بود زمان بازجویی یا در هم شکستن شلنبرگ احتمالا به دلیل الزام احتمالی برای حضور او در دادگاه نورنبرگ به عنوان یک متهم و یک شاهد بالقوه محدود شده بود.

شلنبرگ موظف شده بود که جایگزینی دلسوز برای خاندان سلطنتی پیدا کند و یک پادشاه طرفدار نازی‌ها را برای آینده بریتانیا آماده کند. در طول ماه‌های گرم تابستان ژوئیه ۱۹۴۰ میلادی آلمانی‌ها نقشه‌ای برای متقاعد کردن "ادوارد" دوک ویندزور به منظور بازگشت به عنوان پادشاه منصوب آلمانی‌ها پس از تهاجم موفقیت آمیز به بریتانیا طراحی کردند. آلمانی‌ها معتقد بودند که دوک به دلیل همدردی‌های آشکار نازی‌ها که مرتبا در هنگام مستی آن را آشکار می‌ساخت نسبت از این حرکت حمایت خواهد کرد. بیزاری دوک از سیاست چرچیل در قبال آلمان نازی نیز مشهور بود. چرچیل جنگ افروز و مردی بود که خواستار تسلیم کامل و بی قید و شرط آلمان شد دیدگاه‌هایی داشت که مطمئنا از دیدگاه دوک دور بود. آخرین محاسبه آلمانی‌ها این بود که ادوارد به دلیل کناره گیری خود از نظر روحی به شدت زخمی شده و می‌خواست به خاندانه سلطنتی بازگردد. این تعبیر آن قدر‌ها هم که در ابتدا به نظر می‌رسد دور از ذهن نبود. کناره گیری و تبعید بعدی او بین او و اعضای اصلی خانواده سلطنتی اختلاف ایجاد کرده بود. دوک به سختی درباره اعضای دربار سلطنتی صحبت می‌کرد و این بیگانگی متقابل بود. هر دو طرف تلاش کردند تا از یکدیگر دوری کنند مانند زمانی که ورود ادوارد به لیسبون در ژوئیه ۱۹۴۰ میلادی به تعویق افتاد، زیرا شاهزاده جورج دوک کنت در حال انجام دیداری رسمی از پرتغال بود. وقتی از ادوارد پرسیدند که آیا می‌خواهد با برادرش دوک کنت ملاقات کند او به سادگی پاسخ منفی داد.

شلنبرگ برای انجام ماموریتی که "عملیات ویلی" نام داشت به لیسبون سفر کرد. این ماموریت به دستور "یواخیم فون ریبنتروپ" وزیر امور خارجه انجام شد که در سال ۱۹۴۰ روابط بسیار خصمانه‌ای با رئیس شلنبرگ "راینهارد هایدریش" داشت . شلنبرگ نمی‌خواست برای ریبنتروپ پیروزی بزرگ بر هایدریش را تضمین کند، اما می‌خواست اقدامتش به منظورمتقاعد کردن یا وادار کردن دوک به تبعیت از خواسته‌های آلمان دیده شود. با این وجود، شلنبرگ بلافاصله پس از ورودش به پرتغال متوجه شد که چشم انداز موفقیت برای این عملیات تقریبا صفر است. شلنبرگ که روزهایش را در اطراف لیسبون سپری می‌کرد فکر زیادی کرد که چگونه می‌خواهد خبر غیرممکن بودن عملیات را به گوش ریبنتروپ برساند. شلنبرگ از نقشه فانتزی فریب دادن دوک ویندزور برای تبدیل شدن به یک پادشاه طرفدار نازی‌ها خسته شد.

او به دنبال راهی برای خروج از این وضعیت بود تنها چیزی که باقی مانده بود توضیح شکست عملیات ویلی برای ریبنتروپ بود. شلنبرگ چندین توجیه برای این شکست مطرح کرد از جمله گزارشی مبنی بر این که سرویس مخفی بریتانیا قصد داشت کشتی دوک را چند ساعت قبل از حرکت بمباران کند. ریبنتروپ این ارزیابی را پذیرفت و در نهایت تصمیم شلنبرگ را ستود. حتی هایدریش آن را "شکست عالی" خواند و به شلنبرگ به خاطر مدیریت دقیق ماموریت اش تبریک گفت.

شلنبرگ پس از بازگشت به برلین به کار بر روی توسعه شبکه جدیدی از خبرچین‌ها از مسیر لیسبون پرداخت. با این وجود، در دهه ۱۹۴۰ میلادی آن چه از لیسبون عبور می‌کرد کرد عمدتا محصولات حراج‌های بازار سیاه بود که در خانه‌های خصوصی آثار هنری دزدیده شده بودند: نقره و طلا. به گفته یکی از دلالان چندین دیپلمات از این حراج‌ها به عنوان ابزاری برای افزایش حقوق یا "اجرای برنامه‌های بازنشستگی خود" استفاده می‌کردند.

پلیس مخفی پرتغال ظاهرا از بسیاری از این فعالیت‌ها آگاه بود، اما مداخله نکرد. بریتانیایی نیز از این فعالیت‌ها آگاه بودند و چند تن از دلالان در لیست حقوق و دستمزد بریتانیایی بودند تا اطلاعاتی درباره آن که خرید و فروش توسط چه افرادی و به چه میزانی صورت می‌گیرد را ارائه کنند. بسیاری از حراج‌ها فروش آثار هنری و گنجینه‌های خانوادگی را نشان می‌دادند که پناهجویان یهودی که از لیسبون به دنیای جدید ترانزیت می‌کردند مجبور شده بودند با نرخ‌های بسیار پایین‌تر از ارزش بازار به فروشندگان محلی بفروشند.

پولشویی یکی دیگر از ویژگی‌های این تجارت بود. شلنبرگ از این پول برای کمک به راه اندازی شبکه‌های جاسوسی خود در لیسبون استفاده کرده بود و اسکناس‌های جعلی تا اواخر سال ۱۹۴۱ میلادی در گردش عمومی بود. پس از آن که بانک پرتغال سالازار نخست وزیر وقت را را از استفاده گسترده آلمانی‌ها از ارز جعلی مطلع ساخت برلین مجبور شد پرداخت‌ها را به طلا انجام دهد. شلنبرگ بعدا در جنگ نیز استفاده از اسکناس‌های جعلی را امتحان کرد.

بلندپروازانه‌ترین طرح او شامل پر کردن بازار با پوند‌های جعلی بریتانیا بود که از طریق لیسبون توزیع می‌شد. اسکناس‌ها به لیسبون فرستاده شدند که به‌عنوان توشه‌های دیپلماتیک مشخص شده بودند و هدف این بود که با استفاده از یک ملوان محلی در یک کشتی پرتغالی به مقصد بریتانیا، از طریق دریا به لندن منتقل شوند. ایده این بود که پول بریتانیا بی ارزش شود. این طرح به چند دلیل با شکست مواجه شد که از جمله دلایل آن می‌توان به کیفیت پایین اسکناس‌های جعلی اشاره کرد.

زمانی که آلمانی‌ها در مسیر برلین - لیسبون با پرواز کردند هواپیما‌هایی که در فرودگاه پورتلا فرود می‌آمدند به سرعت تخلیه شدند. جاسوسان بریتانیایی که در حال رصد فرودگاه بودند گزارش دادند که جعبه‌های سنگین در کامیون‌هایی که بدون دخالت مقام‌های گمرکی در کنار هواپیما قرار گرفته بودند بارگیری شده بودند. منابع بریتانیایی اطلاعاتی را از سازندگان محلی خریداری کرده بودند که تایید می‌کرد سفارتخانه یک خزانه جدید و بزرگ و امن در اختیار داشت که دارای فضایی برای ذخیره چندین تن طلا بود. با گسترش جنگ در طول سال ۱۹۴۳ میلادی طلا همچنان به سفارتخانه می‌رسید. تعداد پرواز‌ها از برلین افزایش یافت و با توجه به مقادیر بیش‌تر عملیات جابجایی طلا پیچیده‌تر شد. ماموران بریتانیایی فعال در لیسبون سعی کردند اطلاعاتی را از کارمندان محلی پرتغالی سفارت آلمان در مورد حجم طلای تحویلی و این که برای چه هدفی به پرتغال ارسال می‌شدند خریداری کنند.

مدارک ارائه شده تایید می‌کردند که طلا از پرتغال خارج نشده و در سفارتخانه نگهداری می‌شد، اما اطلاعات کمی در مورد هدف آن وجود داشت. ردیابی طلا به یک عملیات بزرگ متفقین تبدیل شد که به زودی شواهد قانع کننده‌ای را ارائه کرد که از این نظر حمایت می‌کرد که این طلا دزدیده شده است. موج اول طلا از بانک‌های مرکزی هلند و بلژیک غارت شده بود. طلا از بانک مرکزی فرانسه اشغالی نیز به سرقت رفت. هنگامی که در سال ۱۹۴۳ میلادی مشخص شد که بخش بزرگی از طلا از طریق قربانیان یهودی هولوکاست به دست آمده بود پرتغالی‌ها این تجارت را بسیار خطرناک قلمداد کردند. با کمک شلنبرگ تا سال ۱۹۴۳ میلادی لیسبون شریک تجاری عمده‌ای با آلمان برای فعالیت‌های تجاری قانونی و هم چنین کالا‌های بازار سیاه بود. با کمک مالی طلا‌های دزدیده شده شبکه ماموران محلی استخدام شده افزایشی ده برابر پیدا کرد، زیرا نازی‌ها روابط بین پلیس مخفی پرتغال، مقام‌های دولتی فاسد و شبکه‌های شایعه پرتغالی جامعه پرتغال را تقویت کردند. همه در لیسبون خواهان بخشی از اقدام آلمان بودند. بسیاری از پرداخت‌ها به عنوان اعتبار برای اطلاعات یا استفاده آتی انجام شد. برای مثال، در ازای دریافت رشوه به یک کارمند گمرک پیشنهاد می‌شد که در آینده از او خواسته خواهد شد که برای مثال، بررسی اوراق اداری در مورد یک شیئ خاص را در آینده نادیده گیرد. این موضوع به امری متداول تبدیل شده بود که مسئولان و مقام‌ها در جنگ از کشور‌های مختلف پول می‌گرفتند. ایتالیایی‌ها با بیش از پانصد نفر در سفارت خود در لیسبون (بزرگترین نمایندگی دیپلماتیک در آن شهر) به عنوان پرداخت کنندگان خوب شناخته می‌شدند. بریتانیایی‌ها در نحوه خرج کردن پول خود دقت بیش تری داشتند. پس از پیوستن ایالات متحده به جنگ در دسامبر ۱۹۴۱ میلادی آن کشور به سرعت سفارت خود را با جاسوسان پر کرد و به زودی به محبوب‌ترین پرداخت کننده در میان مردم محلی تبدیل شد. یکی از مخبران محلی اظهار داشت که آمریکایی‌ها حتی به صحت اطلاعاتی که می‌خرند اهمیتی نمی‌دهند.

ارسال نظرات