عباس دیلمیزاده مدیرعامل جمعیت تولد دوباره و کارشناس اعتیاد در هم میهن نوشت: یک پرسش: آیا جان انسان معتاد با افراد دیگر متفاوت است؟ آیا سایر افراد نسبت به معتادان انسانترند؟ ارزشمندترند؟ بالای ۳۰ معتاد در یک مرکز جان باختهاند، اما آیا واکنش به فوت آنها مانند واکنشی است که نسبت به جانباختن گروهی دیگر دیده میشود؟ بیش از ۳۰ معتاد جان باختهاند، اما هیچکس برایشان تره هم خرد نمیکند. شاید حتی برخی از خانوادههایشان هم خوشحال شده باشند.
همه ما ممکن است در اطرافمان با یک فاصله، افراد درگیر اعتیاد داشته باشیم، اما آیا برای آنها همانند عزیزمان، مانند فرزندان ارزش قائلیم؟ پاسخ خیر است. معتادان در جامعه ما شهروند درجه یک نیستند، حتی شهروند درجه دو و سه هم بهشمار نمیروند، اما زمانیکه همین شهروندهای درجه چند به موفقیتی دست پیدا میکنند، همهجا آنها را به نمایش میگذارند.
دلیل آن هم واضح است. در سالهای گذشته آنقدر تصویر سیاه و منزجرکنندهای از معتادان به نمایش گذاشته شده، آنقدر از معتادان سریال و فیلم و... ساخته شده که درنهایت وقتی هم در حادثهای جانشان را از دست میدهند مردم دلشان هم نسوزد یا بگویند که بههرحال شاید اینطور برایشان بهتر بوده است.
همیشه در جامعه ما معتادان را بهعنوان افراد بدبخت و بیچاره معرفی کردهاند که زندهبودنشان هیچ ارزشی ندارد. برای اصلاح این شرایط باید فرهنگ جامعه، هدف قرار گرفته شود. جامعه باید تکلیفش را با این موضوع روشن کند. مسئولان هم همینطور. آنها باید بگویند که بالاخره میخواهند با این معتادان چه کنند؟ معتاد در کشور ما مثل نفت سیاه است. بدبوست، اما سودهای زیادی از او میبرند. در حوزه مواد مخدر هم درمانگر، کمپدار و... از وجود معتاد، سود مالی میبرند.
معتادان برای آنها مثل چاه نفت هستند و شبکه قاچاق مواد مخدر، فروشندهها، سازندهها و... همه از آن منفعت دارند. حتی زمانی که در آتش میسوزند هم بهنفع عدهای تمام میشود تا پول بیشتری بگیرند و امکاناتی هم ندهند. من ۲۱ سال در این حوزه فعالیت کردم و خودم هم ۱۰ سال معتاد به مواد مخدر بودم، این را به خوبی میدانم که چه اتفاقی در این کمپها میافتد. میدانم که چه سودهای مالیای در میان است و شاید هم درست نباشد بهعنوان کسی که خودش سازمان مردمنهادی را عهدهدار است، حرف از این موضوعات بزند و شاید از نظر دیگران بهعنوان خودزنی برداشت شود. اما مسئله این است که باید به معتاد بهعنوان یک انسان نگاه شود.
برخی از این معتادان آنقدر از خانواده دور شدهاند که خانواده تصور میکند آنها جان باختهاند، اما زمانیکه آن معتاد بازتوانی میشود و به جامعه برمیگردد، حتی خانوادهاش هم نمیتوانند او را بشناسند. این معتادان آرزو دارند، آنها روح دارند و دنبال کار هستند، اما این جنبه از زندگی معتادان دیده نمیشود و قدمی برای بهبود کیفیت زندگیشان برداشته نمیشود.
هیچوقت به این موضوع توجه نشده که اگر یک معتاد به هر دلیلی ترک نکند، چطور باید زندگی کند. در ۲۰ سال گذشته که در زمینه مبارزه با مواد مخدر کار انجام شده، چه برنامهای برای این افراد در نظر گرفته شده؟ تنها به این موضوع فکر میشود که معتاد به نظر و دستور ما بهبود و پاک شود. درحالیکه آمارها نشان میدهد که کمتر از ۵ درصد برای ترک اعتیاد موفق شدهاند. تکلیف آن ۹۵ درصد چه میشود؟ آنها بخشی از جامعهاند یا خیر؟ حتی در ارتباط با درمان این افراد در راستای بند ۷ سیاستهای کلی نظام در زمینه مواد مخدر هم اقدامی صورت نگرفته است؛ قانونی که بر حمایت از خانواده معتادان تاکید میکند و باید برای آن بودجه در نظر گرفته شود.
اما سوال اینجاست که چقدر برای تحقق این بند، تلاش شده؟ اگر از خانواده فرد معتاد بهدرستی حمایت شود، آیا آن خانواده، معتادش را به بیرون از خانه میاندازد؟ آیا او را وارد کمپی میکند؟ ما، اما از این معتادان و خانوادههایشان حمایت نکردیم، به همین دلیل هم آنها از خانه خارج شدند و به سمت مکانهایی مانند جایی که روز جمعه آتش گرفتند رفتند.
نکته اصلی اینجاست که در مدت زمانی که روی موضوع ترک و درمان اعتیاد کار کردهام، هیچوقت ندیدم که سیاستهای در پیش گرفته شده، قدمی در راستای کاهش آسیب مواد مخدر بردارد. برای ترک و درمان اعتیاد باید گزینهها و روشهای زیادی وجود داشته باشد که هرکدام از آنها سالها زمان میبرد تا به نتیجه برسد. ایرادات بسیاری در سیستمهای درمانی وجود دارد. باید جلوی صدور مجوزهای فلهای برای مراکز ترک اعتیاد را گرفت، این مراکز نیاز به غربالگری دارند و شاید حدود ۴۰ درصد از آنها باید تعطیل شوند.