به گزارش فرارو به نقل از کارنت افرز، در میان اکثر مردم تردید نسبت به اتوپیا وجود دارد. آنان واژه اتوپیا (آرمانشهر) را به عنوان مفهومی تحقیرآمیز یا منفی برای هر طرح خاصی قلمداد میکنند. من در کتاب خود اشاره کرده ام که یک سوء ظن مداوم و عمیق نسبت به تخیل سیاسی وجود دارد. این در حالیست که نباید "اتوپیا" را واژه بدی قلمداد کنیم. در بسیاری از جنبههای دیگر جامعه مان، ما تمایل داریم کسانی را که خارج از چارچوب فکر میکنند تحسین کنیم. مانند تمجید از مدلهای قدیمی رایانههای اپل در دهه ۱۹۹۰ میلادی. در اتاقهای هیئتمدیره در شرکتها و در دانشگاه و نهادهای علمی ما واقعا از افرادی تجلیل میکنیم که متفاوت و خارج از چارچوب بدون هیچ محدودیتی برای تخیل شان فکر میکنند، اما لحظهای که سعی میکنیم این تفکر را در زندگی شخصی یا مشکلات اجتماعی خود به کار ببریم تخیل پردازی را ایدهای وحشتناک قلمداد میکنیم.
من فکر میکنم که این یک مشکل واقعی است. من فکر میکنم این واقعیت که ما تخیل سیاسی خود را محدود کرده ایم بخشی از چیزی است که ما را در اوایل قرن بیست و یکم در یک نوع آشفتگی چسبنده قرار داده و خود باعث دامن زدن به بسیاری از مشکلات اجتماعی از جمله پاندمی تنهایی و انزوا شده و انواع نابرابریهای بومی از نابرابریهای اقتصادی و جنسیتی گرفته تا تبعیض نژادی و انواع دیگر تبعیضهای ناشی از یک نظام اقتصادی سرمایه داری و هم چنین بحران آب و هوایی شده است. این موارد مشکلات جدیای هستند که ما را ملزم به تفکر خلاقانه میکنند و باید از ترس از تفکر اتوپیایی خودداری کنیم.
چیزی وجود دارد که گاهی اوقات "تکنواتوپیانیسم" سیلیکون ولی، نامیده میشود که اغلب شما آن را کاملا غیرواقعی فرض میکنید ما با ماشینها ادغام میشویم و آگاهی خود را آپلود میکنیم و کارهایی را انجام میدهیم که نمیدانیم چگونه انجام دهیم. این تناقض دنیای امروز است. برای مثال، کسی تلاش برای دستیابی به زندگی جاودانه افراد در در سیلیکون ولی را مذموم نمیداند، اما اگر در مورد لزوم مراقبتهای بهداشتی همگانی صحبت کنید اکثریت مردم آن را کاملا اتوپیایی میدانند؛ این در حالیست که جاودانگی بشر را کاملا امکان پذیر قلمداد میکنند. این یک استاندارد دوگانه واقعا عجیب است که فعالان عرصه فناوری و میلیاردرها و شاهزادگان سعودی که درباره طرح جدید شهرسازی در بیابان صحبت میکنند به آن دامن میزنند. چرا در مورد بحران مسکن و بی خانمانی مردم عادی نمیتوانند به گونهای رویاپردازی کنند که آیندهای بهتر را تصور کنند؟
درک این موضوع واقعا مهم است که بخشی از دلایلی که ما این نوع حساسیت عجیب و غریب را به تفکر اتوپیایی داریم آن است که از سنین بسیار پایین حداقل اگر در ایالات متحده یا بریتانیا بزرگ شده اید با یک رژیم غذایی فکری ثابت تغذیه میشوید رژیمی مملو از ادبیات دیستوپیایی (ویران شهری) از سالار مگسها نوشته ویلیام گلدینگ گرفته تا ۱۹۸۴ و مزرعه حیونات جورج اورول تا دنیای قشنگ نو نوشته آلدوس هاکسلی. ما با این ویران شهرگرایی در ادبیات در مدارس تغذیه میشویم و سپس اگر به فرهنگ عامه مان نگاه کنید مجموعههای تلویزیونی مانند بازیهای گرسنگی، بازی ماهی مرکب، یا آینه سیاه انواع نمایشهایی که به ما نشان میدهند مبتنی بر آن که آینده مکانی تاریک، نفرت انگیز و وحشتناک خواهد بود. بنابراین، ما ممکن است فقط از زمان حال لذت ببریم. ممکن است عالی نباشد، اما بهتر از آن چیزی تصور میشود که اگر سعی کنیم آن را تغییر دهیم اتفاق خواهد افتاد.
بنابراین، فکر میکنم از جوانی وحشت از تفکر اتوپیایی به ما خورانده شده است. من نمیگویم که برخی از ایدههای اتوپیایی وجود دارند که نباید از آن هراس داشته باشیم. ما نمونههایی از افرادی داریم که ادعا میکنند مدینه فاضله میسازند و به طرز وحشتناکی به اشتباه رفتند. من به افرادی که از رهبران کاریزماتیک و فرقههای شخصیت میترسند احترام میگذارم و نمیتوانم آنان را نادیده بگیرم. با این وجود، آن چه فکر میکنم کتاب من را از آن نوع آرمان شهری فنی – آینده گرا متمایز میکند که ما اغلب در حوزه عمومی در مورد چیزهایی مانند درآمد پایه جهانی، مرزهای باز یا ۱۵ ساعت کار در هفته مشاهده میکنیم این است که من در مطالعات ام در مورد اتوپیا واقعا به راههایی که مردم زندگی خصوصی خود را از نو سازماندهی میکنند علاقهمند هستم.
وقتی به رهبران آینده نگر در گذشته فکر میکنیم افرادی دقیقا مانند گاندی یا مارتین لوتر کینگ یا حتی فردی مانند جان لنون که علیه جنگ صحبت میکرد و اغلب خاری در چشم نظم مستقر بود میبینیم که آنان از نظر ایدئولوژیک شجاع و متعهد بودند و موضع گیری کردند، اما در چارچوبی که در آن زندگی میکردند توسط اعضای جامعه شان مورد آزار و اذیت، نفرت و تمسخر قرار گرفتند. پشت آن نوع از رویاپردازان جنبشهایی وجود داشتند.
اگر به راهپیمایی نمک گاندی فکر کنید ۶۰۰۰۰ نفر از مردم به دلیل برداشت نمک بر خلاف قانون بریتانیا که برداشت نمک را غیرقانونی میساخت زندانی شدند. در نهایت انگلیسیها نتوانستند همه را به زندان بیاندازند. گاندی راهپیمایی اولیه را رهبری کرد و ایده مقاومت بدون خشونت را داشت، اما این مردم بودند که در آن راهپیمایی به او پیوستند و آشکارا از قوانین بریتانیا و مالیات بر تولید نمک سرپیچی کردند. این یک اقدام باورنکردنی و نمادی از همبستگی تودهای در اطراف یک رهبر بود و فقط به این دلیل رخ نداد که گاندی فراخوان گردهمایی را صادر کرد بلکه بدان خاطر تحقق یافت که چیزی نهفته در آن جامعه وجود داشت که آیندهای را بدون امپریالیسم بریتانیا تصور میکرد. من فکر میکنم که ما میتوانیم آیندهای را بدون بسیاری از چیزهایی که امروز تحمل میکنیم تصور نماییم.
افراد اتوپیایی نه تنها رویای آیندهای بهتر را در سر میپرورانند بلکه در واقع آن آینده را در لحظه حال خلق میکنند چیزی که آنارشیستها گاهی اوقات آن را سیاست پیشین مینامند: آنان طوری زندگی میکنند که گویی آیندهای را که میخواهند ببینند همین جاست.
وقتی در سال ۲۰۱۸ میلادی نوشتم "چرا زنان در دوران سوسیالیسم رابطه بهتری دارند" واقعا به سیاستهایی فکر میکردم که میتوان آن را به نوعی به روش سنتی سوسیالیستی از سوی دولت اجرا کرد. دولت مراقبت کننده، جهانی از کودکان و انواع خاصی از سیاستها را فراهم کرد که این امر را تسهیل میکند. آنچه من مطرح کردم انواع سیاستهایی بود که باید از سوی یک دولت، پذیرا، هدایت و سپس اعطا میشد. پس از انتشار آن کتاب، من واقعا شروع به فکر کردن به این موضوع کردم که وقتی دولت پاسخگو نیست چه رخ میدهد یا وقتی احساس میکنید که واقعا نمیتوانید به هر دلیلی بر آن دولت تاثیر دموکراتیک داشته باشید؟ کارهایی وجود دارد که میتوانیم در زندگی خصوصی مان مستقل از دولت انجام دهیم.
این یک نوع تغییر از پایین به بالا است که من در مورد آن صحبت میکنم. من در واقع فکر میکنم شواهد بسیار خوبی وجود دارد که نشان میدهد اگر زندگی متفاوتی را شروع کردیم اگر ایده خانواده هستهای و یا تاکید بر لزوم رفت و آمد به محل کار با خودروی شخصی مان را کنار بگذاریم یعنی مواردی که یک سیستم اقتصادی مبتنی بر نابرابری، انزوا، و تنهایی و هم چنین بحران آب و هوا را تشدید میکند، میتوانیم با ایجاد تغییراتی در زندگی خصوصی مان کارهایی را برای معکوس کردن برخی از این روندها انجام دهیم.
انواع و اقسام راههایی وجود دارند که نهاد خانواده هستهای رقابت بین والدین و فرزندان را ایجاد میکند در صورتی که اگر ما ایدهای جامعتر از خانواده و نگاه مشارکتیتر به تربیت کودک داشتیم سطح بسیار بیش تری از برابری در جامعه مان خواهیم داشت و خانواده دیگر نقش اصلی را در تسهیل انتقال ثروت و امتیاز بین نسلها بازی نخواهد کرد. مسئله این است که ما یک محیط ساخته شده را از قرن بیستم از دوره از جنگ سرد به ارث برده ایم و این بخش بزرگی از مشکل است. به همین دلیل است که فعالان عرصه فناوری در کالیفرنیای شمالی میخواهند شهری جدیدی برای زندگی خود بسازند شهری که تمام امکانات رفاهی برای پیاده روی و تعامل روزانه با جامعه را داشته باشد در حالی که بقیه ما ساکن نمای در حال فروپاشی آمریکایی هستیم.
"الکساندرا کولونتای" نظریه پرداز روس این را "عشق رفیقانه" نامید و معتقد بود که اگر در جامعهای زندگی میکردیم که پیوندهای جانبی بسیار بیش تری داشت با افرادی که از نظر عاطفی از ما حمایت میکردند و اساسا در مواقعی که به آنها نیاز داشتیم در کنار ما بودند و ما در کنار آنها بودیم بسیاری از مشکلاتی که در عصر حاضر با آن روبرو هستیم حل میشدند مشکلاتی که میتوان تنها با افزایش روابط اجتماعی با دیگران ریشه کن کرد.
چیزی که میخواهم بحث کنم این است که راههای دیگری هم وجود دارد. من صحبتهایی در مورد تربیت سه گانه و چند فرزندی میشنوم. چرا؟ بدان خاطر که ما از نظر اقتصادی میدانیم بچههایی که دو والدین دارند بهتر از بچههایی که یک والد دارند بهتر عمل میکنند، اما چرا سه، چهار یا تعداد بیش تری والد نداشته باشیم؟ اگر فقط مفهوم خانواده را گسترش دهیم چرا نتوان این منطق را برقرار کرد؟ بنابراین، من فکر میکنم که ترس از هر تغییری که در زندگی خصوصی مان به ویژه پیرامون خانواده ایجاد میکنیم در نهایت ترس آفرینی پیرامون ثبات نظام اقتصادی و سیاسی ماست.
چرا سیستم از اتوپیایی فکر کردن میترسد؟ بدان خاطر که اگر روزی مردم از خواب بیدار شوند و بگویند به این فکر میکنم که به گونه دیگری خواهم زیست به شکلی که در تردمیل دیوانه وار مصرف زدگی شرکت نکنم تردمیل لذت گرایی که روانشناسان اجتماعی درباره آن صحبت میکنند و زندگی ام را به گونهای میگذرانم که به جای احتکار منافع آن را به اشتراک بگذارم و فرزندان ام را با مجموعه افراد دیگری بزرگ کنم و به دلالان توجه اجازه نخواهم داد که چشمان ام را از افرادی که در زندگی من را خوشحال میکنند بدزدند. من فکر میکنم که این یک تهدید واقعی برای سیستم خواهد بود. به همین خاطر است که سیستم مخالف اتوپیاست و بدین ترتیب این نوع تغییر شخصی در زندگی شما عمیقا سیاسی است. هر بار که با دوستی معاشرت میکنید و خوشحال هستید و با کسی ارتباط برقرار میکنید کار بسیار مهمی انجام میدهید. شاید در ظاهر این گونه به نظر نرسد، اما امری بسیار مهم و در نهایت بسیار سیاسی است.