صفحه نخست

سیاست

ورزشی

علم و تکنولوژی

عکس

ویدیو

راهنمای بازار

زندگی و سرگرمی

اقتصاد

جامعه

فرهنگ و هنر

جهان

صفحات داخلی

کد خبر: ۶۷۱۷۸۴
مقایسه‌ای میان ایدئولوژی‌های دینی و علمی در ساحت سیاست
آلترناتیو و جایگزین ایده ادیان برای اداره جامعه از سوی مروجان تجدد، در مفاهیمی بسیار مبهم و مناقشه‌برانگیز نظیر «انسانیت» مطرح می‌شود حال آنکه در میان گروه‌هایی از فلاسفه مفاهیمی، چون «انسانیت» اساسا قابل تعریف نیست و معلوم نیست کسانی که از این مفهوم استفاده می‌کنند دقیقا چه چیزی را منظور نظر دارند.
تاریخ انتشار: ۰۹:۱۴ - ۱۷ مهر ۱۴۰۲

یکی از نکاتی که از فضای مدرنیته در ذمّ دین گفته می‌شود، این است که متولیان ادیان مختلف در طول تاریخ و در سراسر گیتی، ظلم‌های بسیاری را مرتکب شده‌اند و به نام دین جنگ کرده‌اند و بی‌عدالتی را گسترانیده‌اند. آن‌ها در ضمن انتقادات‌شان مدعی‌اند که ادیان در میان ابناء بشر تبعیض قائل می‌شوند و پیروان آن‌ها در واقع بازوان اجرای اعمال تبعیض و حقوق آدمیان هستند.

به گزارش اعتماد، آلترناتیو و جایگزین ایده ادیان برای جامعه از سوی مروجان تجدد، در مفاهیمی بسیار مبهم و مناقشه‌برانگیز مانند «انسانیت» مطرح می‌شود، اما در میان گروه‌هایی از فلاسفه مفاهیمی، چون «انسانیت» تعریفی نیست و معلوم نیست که کسانی هستند. این مفهوم می‌تواند دقیقاً چه چیزی را به معنای نظر دارند.

مفهومِ مبهم «انسانیت»

چنانکه نامینالیست‌ها - کسانی که بر این عقیده‌اند که کلی به هیچ وجه ممکن نیست و آنچه از آن در دست است جز یک نام چیز دیگری نیست. طرفداران این عقیده «نامینالیست» می‌شوند و تعداد آن‌ها به هیچ‌وجه اندک نیست. در مقابل این گروه را می‌شناسیم که کلیات را انکار نمی‌کنند ولی در چگونگی تحقق کلیات با یکدیگر اختلاف دارند - به نیکی توضیح داد که ما می‌توانیم از «انسان‌ها» سخنی بگویم، اما از «انسانیت» خیر! چرا که این انسانها هستند که وجود دارند، اما انسانیت مفهومی است که قابل تعریف نیست.

داوری سکولاریسم درباره منازعات دینی

حال از غیر مفهومی بودن تعابیری از این دست که بگذریم جان کلامِ سکولارهای سیاسی این است که سیطره ادیان بر جوامع می‌توانند به گسترش جنگ، ظلم، تبعیض و بی‌عدالتی تبدیل شوند. این مسئله، اما از دو جهت قابل توجه است؛ نخست اینکه اولا جنگ در طبیعت جهان انسانی قرار داشته و تاریخ چند هزارساله بشریت بهترین گواه این مدعاست. در واقع همیشه بشر دستاویزی برای درگیر شدن با همنوعان خود را یافته است - و ظاهرا از این پس نیز غیر از آن نخواهد بود - و به تعبیر توماس هابز انسان، گرگِ انسان است.

غیرانسانی‌تر بودنِ جنگ‌های سکولار

ثانیا به نظر می‌رسد جنگ بر سر ادیان اتفاقا بسیار انسانی‌تر از جنگیدن بر سر منابع اقتصادی، چون نفت، گاز، طلا و ... باشد. در واقع عموم جنگ‌های غیردینی یا بر سر منابع و ثروت‌ها بوده یا در مورد مرزها و تصرف ممالک! قضاوت از جنگیدن بر سر منابع اقتصادی، بیشتر به همان درگیری‌های حیوانی در جنگل‌ها شبیه است، اما جنگ‌هایی که در طول تاریخ دین بر روی دست‌کم در ظاهر نگرانی امری ذهنی و انتزاعی و حتی عالی‌ای را - دست‌کم در مقام ادعا - داشته‌اند.

برای مثال درگیری‌هایی که میان بوداییان و مسیحیان یا میان کاتولیک‌ها با پروتستان‌ها در جریان ناظر به امری مقدس بوده است که هر حال برحسب ظاهر می‌شود که موضوع آن معنای اقتصادی نبوده، بلکه مسئله نجات و رستگاری بشر بوده است. اگر چنین نامینالیست‌ها بسیار جدی باشند را کنار بگذاریم و بخواهیم با زبانی که شماری از سکولارها درباره ادیان و نزاع میان آن‌ها سخن می‌گویند، سخن بگویم باید از قضاوت جنگ‌های مذهبی انسانی‌تر بوده است!

مسئله دیگری که باید در این میان به آن توجه کرد، مقایسه حجم خشونت و تلفات جنگهای دینی با جنگهای سکولار است. برای نمونه خوب است به دو جنگ جهانی در قرن بیستم اشاره کرد. جنگ‌هایی که تمام ماهیت آن بر اساس سکولاریسم بود و حجم خسارات و تلفات آن از تمام جنگ‌های سکولار و غیرسکولاری که در طول تاریخ رقم خورد، بیشتر بود و غیر قابل مقایسه با آنهاست!

داروینیسم دینِ هیتلر!

چیزی که گفته می شود به معنای واقعی بودن جنگهای دینی و مذهبی نیست، اما سخنان بر سر این است که تحلیلی واقعه نگرانه از این مسائل داشته باشند، هم در روزگاری که اباطیل و آگاهی های کاذب بر ذهن و ضمیر بسیاری از ما چیره شده است. .

این هم جالب است که بدانیم خالق جنگ جهانی دوم از قضاوت کسی غیریهودی و غیرمسیحی بوده است که دین خود را علم مدرن - و به ویژه داروینیسم - قرار داده است.

آری آدولف هیتلر را باید یکی از مشهورترین سیاست‌پیشگانی دانست که کیش خود را علم‌گرایی (Scientism) محض قرار داده بود. او به شدت تحت تاثیر نظریه تاثیر انواع داروین و تئوری انتخاب برترِ وی بود.

دینِ هیتلر مسئله‌ای است که کمتر به آن توجه می‌شود و شاید اگر بشر امروز تحقیقی درباره باورهای اعتقادی بزرگ‌ترین جنایتکاران قرون متاخر از ناپلئون بناپارت گرفته تا هیتلر، موسولینی و ... کند به نتایجی برسد که با تلقی عوامانه و در عین حال فانتزی و. بزک یافته است که در مورد علم‌گرایی افراطی وجود دارد بسیار معناداری خواهد داشت.

این تحقیق چند سال پیش توسط ریچارد ویکارت (متولد ۱۹۵۸) - استاد تاریخ دانشگاه کالیفرنیا- نوشته شده است و کتابی نسبتاً در همین تالیف است که چند سال پیش ترجمه از آن نیز به فارسی منتشر می شود و روانه بازار کتاب می شود.

تحلیل ویکارت از باورهای دینی هیتلر

ریچارد ویکارت در مقدمه کتاب خود ابتدا به برخی رفتارهای ریکارانه هیتلر در آغاز راهش اشاره می کند، اما در ادامه با آوردن استنادات متعددی توضیح می دهد که وی در واقع از همان آغاز، مومن به مسیح نبوده است که ریچارد داوکینز (زیست شناس انگلیسی) در مجادله های که با پاپ بندیکت شانزدهم داشت، سعی کرد او را یک مسیحی معتقد جا بزند! در واقع این پاپ بود که طی سفری در سال ۲۰۱۲ به بریتانیا از الحاد هیتلر سخن گفت و همین مسئله باعث شد از کوره به چرا رفتن داوکینز شود، که از نظر کسی، چون او هر چه جنایت است باید به پای پیروان ادیان نوشته شود و لابد شود. ملحدان طبیعت‌گرا از شایبه چنین جنایاتی مبرا بوده و هستند!

نسبت دین و نازیسم.

اما مناقشه بر سر دین هیتلر به خیلی پیش از اینها برمی‌گرداند. این مشاجره - و به‌طور کلی نسبتِ میان دین و نازیم - زمانی تشدید شد که هیتلر در قامت یک شخصیت سیاسی برجسته در مونیخ، در اوایل دهه ۱۹۲۰ مطرح شد. اتو اشتراسر - رهبر اصلی جنبش نازی‌ها که در سال ۱۹۳۰ راهش را از هیتلر جدا کرد، در دهه ۱۹۲۰ به برادر خود علت نارضایتی‌اش را از هیتلر چنین بیان می‌کند: «ما مسیحی بودیم. اروپا بدون مسیحیت از بین میرود. هیتلر ملحد است.» (ریچارد ویکارت، دین هیتلر، ترجمه هما شهرامبخت، انتشارات کتاب پارسه، چاپ اول، ۱۴۰۰، ص ۱۱)

طبیعت خدای هیتلر!

ریچارد ویکارت مطمئن است که هیتلر نه ملحد بود و نه مسیحی!: «او ملحد نبود، چون از صمیم قلب به وجود خدا باور داشت. مسیحی نبود زیرا خدایی را که به آن باور داشت، عیسی مسیح یا خداوند کتاب مقدس مسیحی نبود. [..]دین هیتلر همه‌خدایی یا دست‌کم چیزی نزدیک به آن بود. او معتقد بود طبیعت یا کلّ کیهان خداوند است.» (همان، ص ۱۳)

تاد ویر در تحقیق خود در مورد سکولاریسم سازمان یافته در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم توضیح می‌دهد که یگانه‌انگاری و همه‌خدایی، اشکال برجسته سکولاریسم در آن زمان بودند. (همان، ص ۲۴)

آری گرچه هیتلر را یک طبیعت‌گرا (Naturalist) نمی‌دانند، اما خدای او چیزی جز طبیعت و قوانین حاکم بر آن نبود و این طبیعت‌گرایی از قضاوت الهام‌بخش او در اندیشه و عملکرد سیاسی‌اش نیز بود!

پروژه هیتلر؛ جدایی دین از سیاست بود

ریچارد ویکارت، اما سکولار بودن هیتلر را چنین تعریف می‌کند: «با وجود اعتقاد هیتلر به خدا و حالت او به توسل و مشیت، دیدگاه او از ناسیونال سوسیال بیشتر به سمت سکولار گرایش تا جنبه‌های دینی دارد. هیتلر در زندگی شخصی خود نسبت به اعمال دینی کاملاً بی‌توجه بود و واقعاً مهم نیست که دیگران درباره ذات خدا و زندگی پس از مرگ چه اعتقادی دارند. او همیشه سعی می کند سیاست را از دین جدا کند و بر این امر پافشاری می‌کرد که نازیسم در مقام جنبش سیاسی، در مسائل دینی بیطرف است. مادامی که کلیسا یا دیگر نهادهای دینی به او جواز اداره این دنیا را دادند، می‌توانند هر چه مایلند درباره قلمرو روحانی بیان کنند.» (همان، ص ۲۵)

طبیعت در مقامِ موجودی الهی برای هیتلر

وفاداری هیتلر به طبیعت در مقام موجودی الهی عاقبتی ناخوشایند داشت؛ قوانین طبیعت، راهنمای بدون خطای او به سوی اخلاق بود. بر این اساس او معتقد بود هر آنچه مطابق با قوانین طبیعت است، اخلاقا خوب و هر چه مغایر با طبیعت و راه‌های آن باشد، شرّ است. وقتی هیتلر شرح می‌داد که چگونه امید داشته است جامعه بشری را با قوانین علمی طبیعت هماهنگ کند، بر اساس اصولی تأکید می‌کند که از فرضیه داروین، مخصوصا اشکال نژادپرستانه است که در میان شاگردان آلمانی‌اش رواج داشت، نشان می‌داد.

این قوانین شامل نابرابری بیولوژیکی انسان (به ویژه نابرابری نژادی)، تنازع بقا و انتخاب طبیعی بود. در مبارزه طرفداران داروین برای زندگی تعداد زیادی از افراد می‌شدند و فقط تعداد اندکی از افراد اصلی زنده می‌مانند و تولید می‌کنند. هیتلر فکر می‌کرد، اگر این شیوه طبیعت است، پس باید با بین کسانی که برای مردن مقدر شده‌اند، از طبیعت تقلید کند.

بنابراین هیتلر در تصور خود از مذهب، انسان معتقد بود که با نابود کردن اصطلاح پست و ترویج رفاه و تولیدمثل زیادِ آریایی‌های ظاهرا برتر، به خدای خود که همان طبیعت بود- خدمت می‌کند. (همان، صص ۱۳ و ۱۴)

اسرار هیتلر بر سکولار بودن جنبش نازیم

البته تلقی هیتلر از طبیعت و آن را برجای خدای نشاندن نباید این شائبه را به وجود آورد که پس طبیعت‌گرایی (Naturalism)، دینِ وی بوده و جنبش او نیز جنبشی دینی بوده است! اولا اگر چنین هم باشد - یعنی طبیعت‌گرایی را به عنوان دین بشناسیم - هیچ نسبتی با تلقی عمومی از ادیان ندارد و درست مثل این می‌ماند که کسی بگوید دین من لیبرالیسم، داروینیسم یا سکولاریسم است.

آری ممکن است باورهایی باشد که ذاتا غیردینی هستند برای برخی از آنقدر مقدس که گویی به دین تبدیل می شود، اما در هیچ نوع صورت بندی نمی توان آن را در دسته ای از ادیان نشان داد. با این وجود، اما هیتلر بر سکولار بودن حرکت خود اصرار موکدی داشت. چنانکه در «نبرد من» به روشنی این تصویر را که او باید اصلاح‌گر دینی باشد، انکار می‌کند و بر این امر پافشاری می‌کند که نازیسم جنبشی سیاسی است و نه مذهبی.

ریشه تئوریک نازیسم

چنانکه والتر کونیت - الهی‌دان آلمانی - معتقد بود که نازیم، نتیجه مذهب و سکولار شدن غرب بود. او بر این تصور بود که تفکر نازی در اندیشه‌های داروین، نیچه، هیوستن استوارت چمبرلین و اسوالد اشپنگلر است و این تفکرات را نتایج دنیوی می‌دانند. (همان، ص ۲۳)

به بیان دیگر اصول اخلاقی ملهم از داروین، در هیتلر، خواستار نابودی افراد ضعیف و مریض و همچنین آن‌هایی بودند که در درجه پایین‌تر از عشق مطلق می‌شدند. (همان، ص ۲۵)

نازیسم تجلی دنیوی شدن

جمع اندیشمندان با کونیت برخی موافقند که نازیسم تجلی دنیوی شدن است. برای مثال، دتلو پویکس در مقاله مهم خود استدلال کرد: «پیدایش «راه‌حل نهایی» اصول علم» برای بخشیدن به برداشتی سکولاریزه از علم در شکل دادن به ایدئولوژی نازی بود. کلوودیا کونز نازی‌ها را دقیقا «سکولارهای مدرن» می‌نامد و نازی را «ویژگی سکولار» تعبیر می‌کند. (همان، ص ۲۳)

توجه به این نکته ضروری است که اساساً هر نگاه معرفت شناختی، زمانی که خیلی فراگیر شود، به افراد و جوامع یا بخشی از آن‌ها جهان‌بینی نیز می‌بخشد و اصرار دارد که همگان جهان را بر اساس آن فهم و تبیین کنند. داروینیسم اخلاق خود را نیز به همراه داشت.

آری تئوری پیشرفت علمی در خارج از تبیین حیات جانداران نیز اعتبار یافت و به ایدئولوژی تبدیل شد و رسما پایش را به سیاست گشود.

ندای سکولاریسم که چند قرنی در جهان غرب طنین افکنده بود با تبدیل شدن داروینیسم به ایدئولوژی‌ای سیاسی در شمایل دیکتاتوری جنایتکار و نژادپرستی تبهکار بازتولید و جهانی را به آتش و دود و ضعیف خون فرو برد و همچنین بر طبل جدایی دین از سیاست بکوبد!

جدایی دین از سیاست سخت فی‌نفسه امری مذموم نیست، مادامی که از آن چماقی ساخته شده است برای تضعیف دین و ایجاد فرصت برای تحمیل ظلم‌هایی بسیار بزرگ‌تر و اعمال زوری بسیار منطب‌تر توسط سردمدارانی که با داعیه علم‌گرایی و احقاق حقوق ابنای بشر، جنایتکارانه‌های تاریخ بشر. رقم بزنند.

هیتلر البته آخرین جنایتکار سکولار نبود. بمب‌باران‌های هیروشیما، ناکازاکی، جنگ‌های ویتنام، افغانستان، عراق و ... همه و همه بر پایه مبانی عرفی و غیردینی شکل گرفت. مبلغ مبلغان و مروجان سکولاریسم امروز باید پیش از هر چیز پاسخگوی کارنامه سیاه حقوق بشری باشند.

ریچارد ویکارت در مقدمه کتاب خود ابتدا به برخی رفتارهای ریکارانه هیتلر در آغاز راهش اشاره می کند، اما در ادامه با آوردن استنادات متعددی توضیح می دهد که وی در واقع از همان آغاز، مومن به مسیح نبوده است هر چند ریچارد داوکینز (زیست شناس انگلیسی) در مجادله های. که با پاپ بندیکت شانزدهم داشت، سعی کرد او را یک مسیحی معتقد جا بزند!

در واقع این پاپ بود که طی سفری در سال ۲۰۱۲ به بریتانیا از الحاد هیتلر سخن گفت و همین مسئله باعث شد از کوره به چرا رفتن داوکینز شود، که از نظر کسی، چون او هر چه جنایت است باید به پای پیروان ادیان نوشته شود و لابد شود. ملحدان طبیعت‌گرا از شایبه چنین جنایاتی مبرا بوده و هستند!

والتر کونیت - الهی‌دان آلمانی - معتقد بود که نازیم، نتیجه بررسی و سکولار شدن غرب بود. او بر این تصور بود که تفکر نازی در اندیشه‌های داروین، نیچه، هیوستن استوارت چمبرلین و اسوالد اشپنگلر است و این تفکرات را نتایج دنیوی می‌دانند.

تلقی هیتلر از طبیعت و آن را برجای خدای نشاندن نباید این شاائبه را به وجود آورد که پس طبیعت‌گرایی (Naturalism)، دینِ وی بوده و جنبش او نیز جنبشی دینی بوده است! اولا اگر چنین هم باشد - یعنی طبیعت‌گرایی را به عنوان دین بشناسیم - هیچ نسبتی با تلقی عمومی از ادیان ندارد و درست مثل این می‌ماند که کسی بگوید دین من لیبرالیسم، داروینیسم یا سکولاریسم است.

آری ممکن است باورهایی باشد که ذاتا غیردینی هستند برای برخی از آنقدر مقدس که گویی به دین تبدیل می شود، اما در هیچ نوع صورت بندی نمی توان آن را در دسته ای از ادیان نشان داد. با این وجود، اما هیتلر بر سکولار بودن حرکت خود اصرار موکدی داشت. چنانکه در «نبرد من» به روشنی این تصویر را که او باید اصلاح‌گر دینی باشد، انکار می‌کند و بر این امر پافشاری می‌کند که نازیسم جنبشی سیاسی است و نه مذهبی.

وفاداری هیتلر به طبیعت در مقام موجودی الهی عاقبتی ناخوشایند داشت؛ قوانین طبیعت، راهنمای بدون خطای او به سوی اخلاق بود. بر این اساس او معتقد بود هر آنچه مطابق با قوانین طبیعت است، اخلاقا خوب و هر چه مغایر با طبیعت و راه‌های آن باشد، شرّ است. وقتی هیتلر شرح می‌داد که چگونه امید داشته است جامعه بشری را با قوانین علمی طبیعت هماهنگ کند، بر اساس اصولی تأکید می‌کند که از فرضیه داروین، مخصوصا اشکال نژادپرستانه است که در میان شاگردان آلمانی‌اش رواج داشت، نشان می‌داد.

این قوانین شامل نابرابری بیولوژیکی انسان (به ویژه نابرابری نژادی)، تنازع بقا و انتخاب طبیعی بود. در مبارزه طرفداران داروین برای زندگی تعداد زیادی از افراد می‌شدند و فقط تعداد اندکی از افراد اصلی زنده می‌مانند و تولید می‌کنند. هیتلر فکر می‌کرد، اگر این شیوه طبیعت است، پس باید با بین کسانی که برای مردن مقدر شده‌اند، از طبیعت تقلید کند.

ارسال نظرات