سینمای هایپرلینک یک سبک روایی است که در آن داستانها از دیدگاهی چند خطی روایت میشوند. شخصیتها و روایتها به جای داستان، به خاطر ارتباط با یک تم به هم مرتبط شده اند. در نتیجه، این داستانها معمولاً تجربی و آزمایشی هستند که به کارگردانان اجازه میدهند تا روایت جذابی را که شخصیتها را به هم متصل میکند، را به اشتراک بگذارند.
این ساختار روایی در کمدیهای رمانتیک نیز رایج بوده است، جایی که فیلمسازان برداشتی چند وجهی از عشق و روابط تجربه شده توسط زوجهای مختلف را بیان میکنند. بن مایههای متنوع مرتبط با تعطیلاتی مانند روز ولنتاین، کریسمس و سال نو نیز در این فیلمها دیده شده و این سبک را به یک انتخاب تجاری تبدیل کرده است. در این مطلب ۱۰ فیلم را معرفی میکنیم که داستانهای مختلف در آنها به هم پیوند خورده اند تا یک تجربه سینمایی سرگرم کننده را رقم بزنند.
داستان فیلم پالپ فیکشن یا داستانهای عامه پسند ساخته کوئنتین تارانتینو، زندگی دو آدمکش را با چندین شخصیت دیگر با هم ترکیب میکند، شخصیتهایی که مستقیم یا غیرمستقیم با رییس آنها در ارتباط هستند. عنوان فیلم به مجلههای عامه پسند در دهه ۱۹۵۰ اشاره دارد که تحت عنوان “ماسک سیاه” تولید میشد و ادای احترامی به مجلهای افسانه بود که زیر شاخه داستانهای رازآلود را در دنیای شناخته شده داستانهای جنایی خلق کرد.
در این فیلم جان تراولتا در نقش وینسنت وگا و ساموئل ال جکسون در نقش جولز وینفیلد بازی میکند، دو آدمکشی که زیر نظر مارسلوس کار میکنند. آنها با دیگر شخصیتهای اصلی فیلم مانند مایا، همسر مارسلوس، یک بوکسور مشکل دار به نام بوچ که مارسلوس به او رشوه میدهد، یک نظافتچی به نام وینستون ولف که ماشین آدمکشها بعد از قتل را تمیزکاری میکند و دو سارق مسلح که سعی در سرقت از یک رستوران دارند، ارتباط برقرار میکنند. این رویاروییها در جریان چندین ماموریت رخ میدهد که در آنها مارسلوس از وینسنت و جولز میخواهد برایش انجام دهند، از جمله بدست آوردن یک کیف دستی، اسکورت کردن همسرش و کشتن بوتچ به خاطر فریب دادن او.
این فیلم با نجات جان مارسلوس توسط بوچ و فرار از دست او به پایان میرسد در حالی که مارسلوس سعی میکند گذشته را فراموش کند. ماهیت تجربی فیلم بر سینمای مستقل تاثیر قابل توجهی گذاشت و برنده جایزه اسکار بهترین فیلمنامه اورجینال شد.
تصادف از حادثهای واقعی در زندگی پل هاگیس، کارگردان فیلم، هنگامی که ماشینش در بلوار ویلشایر ربوده شد، الهام گرفته است. این فیلم موضوعات نژاد، جایگاه اجتماعی، خانواده و موضوعات جنسیتی در لس آنجلس را با پس زمینه آمریکای پس از حوادث ۱۱ سپتامبر به تصویر میکشد.
فیلم با یک تصادف رانندگی آغاز میشود و در ادامه تمام حوادث ۴۸ ساعت قبل از این سانحه ناگوار باز میگردد. داستان این فیلم شامل شخصیتهای به هم پیوسته، از جمله یک دادستان و همسر نژادپرست او، دو کارآگاه پلیس که با هم در ارتباط عاشقانه هستند، مالک خاورمیانهای یک فروشگاه، یک پلیس نژادپرست، و یک پلیس راهنمایی و رانندگی نژادپرست آفریقایی – آمریکایی ثروتمند است. فیلم تصادف نیمه تاریک ترکیب قومیتی و فرهنگی ایالات متحده را نشان میدهد و شخصیتهای بیگانه ستیز آن بدترین رفتارهای ممکن را بروز میدهند که عواقب بسیار هولناکی برای افراد سرکوب شده و مظلوم در این کشور دارد.
فیلم عشق سگی اولین فیلم بلند آلخاندرو ایناریتو؛ کارگردان تحسین شده مکزیکی و اولین قسمت از سه گانه مرگ او بوود که با ۲۱ گرم و بابل ادامه یافت. این فیلم سه بخش دارد که داستان آن با سگها و تصادف یک خودرو مرتبط است.
داستان این فیلم در مکزیکوسیتی روایت میشود، جایی که زندگی سه شخصیت با یکدیگر تلاقی پیدا میکند. این سه شخصیت شامل نوجوانی از محلههای فقیرنشین است که از طریق جنگ سگها امرار معاش میکند و عاشق همسر برادرش است، مدلی که در یک سانحه رانندگی پایش آسیب میبیند، و آدمکشی مرموز که بیشتر وقت خود را با سگها میگذراند. این فیلم سگها را وفادارتر از انسانها به تصویر میکشد و نشان میدهد که انسان چگونه با آنها بدرفتاری میکند. همچنین فیلم عشق سگی تقسیم بندیهای طبقاتی را از طریق هر شخصیت نشان داده و خاطرنشان میکند که علیرغم غیرقانونی بودن، جنگیدن سگها و به جان هم انداختنشان در مکزیک هنوز هم بسیار رایج است.
ماسان در بنارس هند روایت شده و به بررسی ظلم و تبعیض طبقاتی (کست ها) و جنسیتی در هند از طریق سه تن از ساکنان این شهر زیارتی میپردازد. دیپاک با بازی ویکی کاوشال، مرد جوانی از طبقه پایین است که وظیفه سوزاندن جسد متوفی را در ساحل رودخانه گنگ انجام میدهد. او عاشق شائولو، دختری از طبقه بالاتر میشود که از شرایطی که دیپاک با آن مواجه است بی خبر است. آنها متوجه میشوند که خانواده هایشان هرگز با ازدواج شان موافقت نخواهند کرد، اما زوج تصمیم میگیرند که از یکدیگر حمایت کرده و حتی در صورت نیاز با هم فرار کنند. متاًسفانه رابطه آنها پس از یک حادثه هولناک به پایان میرسد. تاریکی مرگ، زندگی دیپاک را تیرهتر از قبل میکند و او با دیوی آشنا میشود که به اندازه خود از دست دادن عزیزان را تجربه کرده است.
این فیلم به خاطر کنار هم قرار دادن حریم معنوی لوکیشن فیلم با اگزیستانسیالیسم شخصیتها مورد تحسین قرار گرفته است. شهر بنارس مانند یک شخصیت به نظر میرسد، زیرا تمهای از دست دادن عزیزان و رنج و دردهایی که شخصیتها متحمل میشوند را تکمیل میکند. این فیلم برنده جایزه فیپرشی جشنواره فیلم کن شد و به خاطر نشان دادن تبعیض طبقاتی در هند از طریق شخصیتهای تراژیکش، مورد تحسین بین المللی قرار گرفت.
فیلم موزیکال تحسین شده نشویل در تنسی روایت میشود و به خاطر گروه بازیگران ۲۴ نفره اش که موسیقی مدرن این کشور را در آمریکا شکل دادند، شناخته میشود. در این فیلم دیوید آرکین، باربارا باکسلی، جرالدین چاپلین، شلی دووال، لی لی تاملین و ند بیتی ایفای نقش کرده اند. دلبرت ریس با بازی ند بیتی، وکیلی با جاه طلبیهای سیاسی است که با یک خواننده متون مقدس با بازی تاملین ازدواج کرده است.
این فیلم بر فراز و نشیبهای ازدواج آنها در حالی که با دیگر موسیقیدانان سبک کانتری در نشویل مرتبط میشود، تمرکز دارد. فیلم نشویل به خاطر محبوب کردن ژانر موسیقی کانتری جایگزین که از تجربیات نویسنده سناریو فیلم با تماشای فضای موسیقایی نشویل به عنوان یک خارجی بدست آمده بود، الهام گرفته شده و به همین خاطر به جایگاه یک فیلم کالت کلاسیک رسید.
فیلم روز ولنتاین به کارگردانی گری مارشال، بهترین و بی نقصترین فیلم برای تماشا در اولین قرار عاشقانه است. این فیلم زندگیهای مختلفی را از زاویه عشق، جدایی، روابط عاشقانه خارج از ازدواج، پیشنهاد ازدواج و بسیاری چیزهای دیگر در روز ولنتاین روایت میکند.
فشارهای زندگی روزمره در اوج خود قرار دارند، در حالی که رید بنت با بازی اشتون کوچر میخواهد به دوست دخترش پیشنهاد ازدواج بدهد. در همین حین، دوستش جولیا با بازی جنیفر گارنر متوجه میشود که شریک زندگی اش خود متاهل است. لیز که نقش آن هاتاوی را بازی میکند، باید شغل تاریک خود به عنوان یک سرگرم کننده تلفنی بزرگسالان را از دوست پسرش پنهان کند و شان با بازی اریک دین، سرانجام از گوشه گیری بیرون میآید. این فیلم رنگهای مختلف عشق و دلشکستگی را بررسی میکند و حتی مادر شدن و روابط در سنین بالا را به شیوهای تازه مورد تاکید قرار میدهد.
اسلکر یا تنبل فیلمی جذاب و عمیق است؛ زیرا از ساختار عجیب و غریب خود برای تصویری تاثیرگذار از نسل ایکس استفاده میکند که نمونهای از سبک فیلمسازی ریچارد لینکلیتر، کارگردان است. برخلاف دیگر فیلمهای هایپرلینک، شخصیتها در این فیلم به جای داستان فیلم، بر اساس تم و لوکیشن با هم مرتبط هستند. تصور کنید در حال استراق سمع مکالمات مختلف و سرک کشیدن به زندگی عادی چند نفر از ساکنان یکی از محلههای تگزاس هستید. این تقریباً همان داستان فیلم اسلکر است.
این فیلم سرنوشت چندین شخصیت را در آستین، تگزاس دنبال میکند و به شکلی بی نقص از یک شخصیت به شخصیت دیگر منتقل میشود. این افراد شامل یک مسافر تاکسی با مشغله ذهنی بیش از حد، چندین نظریه پرداز توطئه، یک آنارشیست که با یک سارق دوست میشود، یک مجموعه دار اقلام مربوط به سریالهای تلویزیونی، و یک هیپی در تلاش برای فروش تست پاپ اسمیر مدونا هستند. هر یک از این اقدامات و گفتگوها فعالانه طرز فکر نسل بیبی بومر (افرادی که بین سالهای ۱۹۴۶ تا ۱۹۶۴ میلادی بدنیا آمده اند) در مواجهه با تحولات سیاسی و محرومیت اجتماعی به تصویر میکشد که منجر به پدیده تنبلی و فرار از مسئولیت در شهرهای کوچک میشود. این فیلم به خوبی عدم علاقه افراد به جاه طلبیهای شغلی و در عوض در پیش گرفتن سبک زندگی استراحت گونه و بی فعالیتی همراه با گفتگوهای شبه روشنفکری را به تصویر میکشد.
فیلم با تو حال نمیکند مجموعهای از روابط و عشقهای یک طرفه است، جایی که در آن زوجهای مختلف با شریک زندگی خود همخوانی ندارند و به دنیاهای متفاوتی تعلق دارند. این فیلم توسط کن کواپیس کارگردانی شده و براساس کتاب خودیاری به همین نام نوشته گرگ بهرنت و لیز توکیلو ساخته شده است.
این فیلم بزرگسالانی را در دهه ۲۰ و ۳۰ زندگی شان نشان میدهد که با معضلات مربوط به روابط عاشقانه شان دست و پنجه نرم میکنند. جیجی، با بازی جینیفر گودوین، نقطه مشترک بین تمام شخصیتها بوده و با همه آنها در ارتباط است. او عمدتاً سیگنالهای مردان را اشتباه متوجه شده و دائماً دردسر و مشکل را وارد زندگی خود میکند. بث با بازی جنیفر آنیستون یک حلقه ازدواج از شریک زندگی اش، نیل، میخواهد که نقش او را بن افلک بازی میکند. مری با بازی درو بریمور، توسط مردانی احاطه شده است که تمایلات جنسی متفاوتی دارند و جینین با بازی جنیفر کانلی، گمان میکند که شوهرش با زن دیگری در رابطه است.
از دیگر نقاط مشترک بین شخصیتها میتوان به عدم عشق به خود، اعتماد به نفس و وابستگی مشترک برای اعتبار بخشی به خود اشاره کرد که زندگی عاشقانه آنها را پیچیده و همراه با دردسر کرده است. شخصیتها یاد میگیرند که نگاهی به خود بیندازند و انتظارات شان را برای رسیدن به یک رابطه قابل پیاده سازی و دارای سود برای دو طرف، مدیریت کنند.
تماشای یک فیلم کلاسیک کریسمس مدرن در فصل تعطیلات سال نو میلادی یک سنت است. فیلم کمدی – رمانتیک دیدنی در واقع عشق حاوی بازی گروهی از بازیگران شناخته شده است که اغلب در فیلمهای ریچارد کورتیس دیده میشوند، از جمله هیو گرانت، اما تامپسون، بیل نای و کالین فرث. این فیلم ده داستان را دنبال میکند که پنج هفته قبل از کریسمس شروع شده و تا تعطیلات کریسمس ادامه پیدا میکنند.
تم اصلی فیلم جستجوی عشق در ایام کریسمس از طریق شخصیتهای مختلفی است که مسیرشان از یکدیگر میگذرد. دیوید با بازی هیو گرانت، نخست وزیر جدید و جذاب بریتانیا است که عاشق یکی از کارمندان جوانتر خود میشود. لورا لینی در این فیلم نقش سارا را بازی میکند؛ یک طراح گرافیک که در زندگی عاشقانه اش با انتخابهای دشواری روبه رو است و آلن ریکمن نقش مردی را بازی میکند که مسحور منشی جدید و جذابش شده است. در واقع عشق تجربه تماشای همراه با احساس گناهی را برایتان فراهم میکند، چرا که آشنا بودن، قابل پیش بینی بودن و پایان خوشی که همه دوست دارند را در خود دارد.
بابل آخرین قسمت از سه گانه مرگ آلخاندرو ایناریتو است و بیشترین تحسین منتقدان را در این سه گانه دریافت کرد. این فیلم عناصر درهم تنیدهای را که در عشق سگی دیده میشود حفظ کرده، و تم مرگ را نماد آن تفنگی است که زندگی چهار گروه از مردم را به هم متصل میکند را نیز به آن اضافه میکند. این فیلم همچنین شخصیتهایی از سه قاره را پوشش میدهد تا نشان دهد که چگونه عمل یک فرد بر زندگی دیگری تاثیر میگذارد، حتی اگر در قارههای متفاوتی باشند.
این شخصیتها شامل دو بزچران مراکشی، یک زوج در تعطیلات با بازی برد پیت و کیت بلانشت، یک پدر ژاپنی و دختر ناشنوایش، و یک پرستار مکزیکی است که با گشت مرزی مشکل دارد. فیلم بابل به خاطر سبک روایت پیچیده، به تصویر کشیدن شانس، تراژدی و انسانیت مشترک بین شخصیتهای دراماتیکش مورد تحسین قرار گرفته است.
منبع: روزیاتو