صفحه نخست

سیاست

ورزشی

علم و تکنولوژی

عکس

ویدیو

راهنمای بازار

زندگی و سرگرمی

اقتصاد

جامعه

فرهنگ و هنر

جهان

صفحات داخلی

بله، جهان چند قطبی است و آمریکا باید این را بپذیرد
برخلاف دوره جنگ سرد زمانی که ایالات متحده و اتحاد جماهیر شوروی سهم بزرگی از قدرت اقتصادی و نظامی را در دست داشتند چین و ایالات متحده امروزه سهم کمتری را در اختیار دارند. برای مثال، یک شاخص قدرت نظامی و اقتصادی نشان می‌دهد که این سهم از حدود ۴۰ درصد در سال ۱۹۴۶ به تنها ۳۰ درصد امروز کاهش یافته است.
تاریخ انتشار: ۲۳:۴۷ - ۱۶ مهر ۱۴۰۲

فرارو- یک اصطلاح آکادمیک مبهم به طور ناگهانی در امور بین‌الملل رواج یافته است: چند قطبی بودن یا ایده‌ای مبتنی بر این استدلال که بسیاری از قدرت‌های مهم جهانی وجود دارند و نه صرفا چند ابرقدرت. در این استدلال اشاره می‌شود که قدرت‌های متوسط از ترکیه و برزیل گرفته تا کره جنوبی و استرالیا اهمیت روزافزونی پیدا می‌کنند. با این وجود، همگان قانع نشده‌اند که چنین استدلالی را بپذیرند.

به گزارش فرارو به نقل از فارین پالسی، همان طور که «جو اینگه بک ولد» ماه گذشته در «فارین پالسی» نوشته بود: «این که دنیای امروز تقریبا به چند قطبی نزدیک است صرفا یک افسانه می‌باشد. امروزه تنها دو کشور از نظر ابعاد اقتصادی، قدرت نظامی و اهرم جهانی برای تشکیل یک قطب وجود دارند: ایالات متحده و چین. دیگر قدرت‌های بزرگ هیچ یک درچشم‌انداز قرار ندارند و به این زودی‌ها نیز قرار نخواهند گرفت».

به نظر می‌رسد که این نظر دولت بایدن نیز باشد که تلاش‌اش برای ایجاد یک «معماری امنیتی شبکه ای» در اقیانوس آرام و پیوند دادن متحدان اروپایی و آسیایی به یکدیگر بسیار شبیه تلاشی برای اجرای مجدد دستور بازی دوره جنگ سرد است.

با این وجود، هر دوی آنان اشتباه می‌کنند. واقعیت آن است که جهان واقعا در هر حال چند قطبی‌تر شدن است.

نکته آشکار این است که ایالات متحده به سادگی سطح قدرت نظامی و اقتصادی‌ای که در دهه‌های نخست جنگ سرد داشت را دیگر در اختیار ندارد. چین امروزی نیز در اوج خود با اتحاد جماهیر شوروی سابق برابری نمی‌کند.

امروزه قدرت‌های میانی از ژاپن تا هند به طور قابل توجهی تاثیرگذارتر از گذشته هستند. این تعریف منطبق با کتاب درسی چیزی است که محققان آن را «چند قطبی نامتعادل» می‌نامند. مشاجره بر سر تعریف قطبیت ممکن است کوچک و بیهوده به نظر برسد اما خطرات آن زیاد است.

استراتژی «جو بایدن» رئیس جمهور ایالات متحده برای مهار چین ممکن است در دنیای دو قطبی که در آن واشنگتن و متحدان‌اش سهم بزرگی از قدرت اقتصادی و نظامی را در دست دارند امکان‌پذیر باشد. با این وجود، در دنیای چند قطبی‌تر این خطر برای ایالات متحده وجود دارد که از قدرت‌های میانی دور شود. استراتژی بایدن که به رقابت آمریکا و چین متمایل است عمیقا با واقعیت‌های نوظهور سیاست جهانی ناسازگار می‌باشد.

قطبیت به طور معمول یکی از سه شکل را به خود می‌گیرد: تک قطبی (که در آن یک قطب به شدت قوی‌ترین است)، دوقطبی (که در آن دو قطب تقریبا به یک اندازه قدرتمند هستند) و چند قطبی (که در آن قدرت بین چندین دولت پراکنده‌تر است).

این یک تصور غلط رایج است که چند قطبی باید شامل بسیاری از قطب‌های تقریبا برابر و متعادل باشد در واقع، سیستم‌های چند قطبی اغلب نامتعادل هستند با دو یا سه قدرت بزرگ و چندین قدرت میانی که همگی به دنبال موقعیت هستند.

ایالات متحده در سه دهه گذشته رهبر بلامنازع جهانی بوه است. با این وجود، امروزه همگان درباره امریکا چنین نظری ندارند. برخی استدلال می‌کنند که ایالات متحده در آینده قابل پیش بینی هژمون جهانی باقی خواهد ماند برخی دیگر می‌گویند ما به سمت یک رقابت دوقطبی جدید با چین پیش می‌رویم و برخی دیگر معتقدند که یک دوره چند قطبی در حال طلوع است.

یک فرض طولانی مدت وجود دارد مبنی بر آن که وضعیت دو قطبی و تک قطبی برای ایالات متحده امن‌تر از وضعیت چند قطبی هستند. طرفداران چنین استدلالی اشاره می‌کنند که جنگ سرد به طور مسالمت‌آمیز به پایان رسید و این نشان می‌دهد که ایالات متحده باید تلاش کند تا در برابر جهان چند قطبی مقاومت کند.

با این وجود، این استدلال خود یک فرض گمراه کننده را مطرح می‌سازد این که جهان چند قطبی ممکن است آشفته‌تر باشد و هم چنین جنگ‌های بیش‌تری را به همراه آورد. طرفداران چنین استدلالی می‌گویند شما کدام را ترجیح می‌دهید: جنگ‌های کوچک کم‌تر در شرق آفریقا یا آسیای مرکزی تحت وضعیت دو قطبی یا جهانی با پرتوهای هسته‌ای کم‌تر تحت وضعیت چندقطبی؟

از قضا با وجود این که توصیف قطبیت آسان می‌باشد اما اندازه گیری آن دشوار است. می‌توان از هر شاخص نظامی یا اقتصادی‌ای استفاده نمود تا این ادعا را مطرح کرد که یک کشور در حال صعود و کشوری دیگر در حال افول است. با این وجود، برخی شاخص‌های دیگر ممکن است خلاف آن را نشان دهند. برای مثال، «بک ولد» از شاخص‌های نظامی و اقتصادی فعلی استفاده می‌کند تا نشان دهد ایالات متحده و چین به قدری از سایر کشورها جلوتر هستند که مقایسه بی‌معنی به نظر می‌رسد. هم چنین، «ویلیام سی. وولفورث» و «استفان جی بروکس» از مخارج نظامی و معیارهای فناوری استفاده می‌کنند تا استدلال نمایند که جهان اساسا تک قطبی است.

بررسی چند معیار مختلف قدرت در طول زمان مطمئنا نشان می‌دهند که ایالات متحده و چین جلوتر از سایر کشورها هستند. با این وجود، نتیجه مقایسه نشان می‌دهد که قدرت اقتصادی و نظامی در کشورهای دیگر از فرانسه تا استرالیا در حال انباشته شدن است.

نکته مهم آن است که برخلاف دوره جنگ سرد زمانی که ایالات متحده و اتحاد جماهیر شوروی سهم بزرگی از قدرت اقتصادی و نظامی را در دست داشتند چین و ایالات متحده امروزه سهم کم‌تری را در اختیار دارند. برای مثال، یک شاخص قدرت نظامی و اقتصادی نشان می‌دهد که این سهم از حدود ۴۰ درصد در سال ۱۹۴۶ به تنها ۳۰ درصد امروز کاهش یافته است. سهم اقتصاد جهانی که توسط واشنگتن مسکو و دو بلوک اتحاد آنان کنترل می‌شد ۸۸ درصد از تولید ناخالص داخلی جهانی در سال ۱۹۵۰ میلادی بود. امروزه این کشورها تنها ۵۷ درصد از تولید ناخالص داخلی جهانی را تشکیل می‌دهند.

در نتیجه، این قدرت در نقاط دیگر پراکنده شده از ابرقدرت‌ها دور شده و به سمت انواع قدرت‌های متوسط توانا و پویا در حال حرکت است که به شکل دهی محیط بین المللی در دهه‌های آینده کمک خواهد کرد.

روند تحولات نشان می‌دهد قدرت‌های میانی در حال تاثیرگذاری بیش‌تر هستند. صرفا رخدادهای چند هفته اخیر را در نظر بگیرید: اوکراین حملات متقابل خود را علیه همسایه بسیار بزرگ‌تر خود افزایش داد. هند میزبان بزرگترین اقتصادهای جهان در نشست جی – ۲۰ بود جایی که کشورهای گردهم آمده امیدهای ایالات متحده برای محکوم کردن شدید جنگ روسیه در اوکراین را رد کردند و سپس شاهد رویارویی دیپلماتیک هند با کانادا بر سر کشته شدن یک سیک مخالف حکومت هند در خاک کانادا بودیم.

هم چنین، در میانه شعله ور شدن دوباره جنگ بین ارمنستان و جمهوری آذربایجان این قدرت‌های بزرگ نبودند که نفوذ تعیین کننده‌ای در درگیری داشتند بلکه ترکیه کشور همسایه نیروی اصلی تاثیرگذار بود که در سالیان اخیر نیروهای آذربایجانی را مسلح کرده و آموزش داده است.

بحث در مورد قطبیت فقط در مورد ادعای یک اصطلاح جدید داووس نیست بلکه درک قطبیت اساس استراتژی خوب است. دولت بایدن امیدوار است با ایجاد ائتلافی ضد چین با تاکید بر همکاری نظامی و فنی نزدیک‌تر میان متحدان در سراسر اروپا و آسیا و تلاش برای ایجاد یک بلوک جهانی متشکل از دموکراسی‌ها یا دست کم متشکل از کشورهای همفکر علیه تجدیدنظرطلبان اقتدارگرا، موازنه قدرت جهانی در حال تغییر را مدیریت کند. این رویکرد سپس با دولت سازی اقتصادی همراه می‌شود تا دسترسی چین به بازارهای کلیدی جهانی را تضعیف کند و انتقال فناوری پیشرفته را محدود سازد.

به طور خلاصه، در دوران بایدن ایالات متحده قصد دارد کتاب بازی جنگ سرد را مجددا اجرا کند و تلاش می‌کند جلوی ظهور چین را بگیرد و امیدوار است که قدرت متحدان و شرکا بتواند کاهش قدرت ایالات متحده را جبران کنند. با این وجود، در دنیای چند قطبی‌تر این رویکرد مملو از مخاطره است. دولت بایدن با تلاش برای سازماندهی گروهی متشکل از کشورهای بیش‌تر در مخالفت با چین شراکت ضعیفی را که بر اساس کم‌ترین منافع مشترک ایجاد شده به خطر می‌اندازد.

جنگ در اوکراین این پویایی را در عمل برجسته می‌سازد: کشورهایی که مایل و حتی مشتاق هستند با ایالات متحده علیه چین همکاری کنند اغلب کم‌تر تمایل به حمایت از موضع ایالات متحده در مورد اوکراین داشته اند. برای مثال، هند بخش رو به رشدی از استراتژی ایالات متحده در اقیانوس هند و اقیانوس آرام است اما هم چنان به واردات انرژی و سلاح از روسیه ادامه می‌دهد. در همین حال، در اروپا کشور آلمان هم چنان شریک تجاری نزدیک پکن است و در عین حال با ایالات متحده در مورد اوکراین همکاری نزدیک دارد. طیفی از قدرت‌های متوسط با منافع متفاوت به احتمال زیاد به یک بلوک جهانی منسجم تبدیل نمی‌شوند و در این میان اهمیتی ندارد که واشنگتن چه می‌خواهد.

خطر دیگر رویکرد «با ما یا علیه ما» آن است که ایالات متحده می‌تواند از سوی شرکای خود مورد سوء استفاده قرار گیرد بدان معنا که گاهی اوقات متحدان به صورت رایگان با حضور در اتحاد سواری می‌گیرند اما کم‌تر از دیگر اعضا برای دفاع مشترک هزینه می‌کنند. ما امروز این پویایی را در ناتو می‌بینیم جایی که دولت بایدن بین اطمینان بخشی به متحدان و هشدار به آنان برای هزینه‌های ناکافی در نوسان است. اگر متحدان ایالات متحده بر این باور باشند که ایالات متحده هیچ گزینه دیگری ندارد کم‌تر احتمال دارد که چنین توصیه و هشدارهایی را جدی بگیرند.

طرز فکر مبتنی بر جهان دوقطبی متکی بر ایجاد بلوک‌ها هم چنین به این فرض اشتباه دامن می‌زند که هرگونه پیروزی‌ای برای چین لزوما به ضرر ایالات متحده خواهد بود. این شبیه وضعیت دوره جنگ سرد است که رژیم‌هایی در ازای وعده دوستی از جدال بین امریکا و شوروی سود می‌بردند. تلاش مستمر دولت بایدن برای اعطای ضمانت امنیتی به عربستان سعودی با انگیزه مقابله با افزایش نفوذ چین در خلیج فارس نمونه‌ای از این مشکل است.

جایی که واقعیت چند قطبی و استراتژی دو قطبی بیش‌ترین تضاد را با یکدیگر دارند حوزه اقتصادی است. ایالات متحده دیگر قدرت اقتصادی بزرگی را برای متقاعد کردن کشورها به منظور کمک برای به انزوا کشاندن اقتصادی چین در ازای وعده دسترسی به بازار ایالات متحده در اختیار ندارد. به جای قطع ارتباط چین با اقتصاد جهانی رویکرد نئومرکانتیلیستی دولت بایدن که با تعرفه‌ها و کنترل صادرات مشخص می‌شود متحدان نزدیکی مانند کره جنوبی و هلند را ناراحت کرده است.

اقدامات اجباری مانند تحریم‌ها و کنترل‌های صادرات ممکن است نتایجی را در حال حاضر به همراه داشته باشند اما خطر کاهش قدرت اقتصادی ایالات متحده در درازمدت را به دنبال خواهد داشت زیرا کشورها به دنبال جایگزین‌هایی هستند. بسیاری از مشکلاتی که در رویکرد دولت بایدن در قبال نظم جهانی وجود دارد این است که تلاش می‌کند کارهای زیادی را با قدرتی کم‌تر انجام دهد. در دنیای چند قطبی برخلاف جهان تک قطبی سه دهه گذشته کاهش قدرت نسبی نشان می‌دهد که دولت ایالات متحده نمی‌تواند اراده خود را در هر منطقه از جهان به ویژه به طور همزمان اعمال کند.

تحقیقات دانشگاهی نشان می‌دهند که آن دسته از کشورهایی که به تغییرات بین المللی در موازنه قوا با سطوح مناسب کاهش و همسویی پاسخ می‌دهند معمولا بسیار بهتر از کشورهایی هستند که از تعدیل خودداری ورزند و در نهایت خود را از طریق افزایش قدرت خسته می‌کنند. ما این تلاش برای افزایش مضاعف قدرت را از سوی دولت بایدن که می‌بینیم از امریکا به عنوان «ملت ضروری» یاد کرده، تلاشی است که احتمالا به شکست می‌انجامد.

برچسب ها: جو بایدن آمریکا
ارسال نظرات