جورج آر. آر. مارتین در زمینه خلق دنیاهای پرجزییات و دقیق و شخصیتهای پیچیده، استادی تمام عیار است، اما وقتی پای به لرزه درآوردن قلب شخصیتها و همچنین طرفدارانش، به خصوص در مورد سریال بازی تاج و تخت، استاد گول زدن و بازی کردن است.
به گزارش روزیاتو، برای بیش از یک دهه است که مردم به شوخی میگویند مارتین عاشق قتلهای وحشیانه است و اهمیتی نمیدهد که طرفدارانش چقدر از یک شخصیت خاص خوششان میآید. به خاطر خط کلی داستان، کاملاً قابل درک است که نویسنده تنها به روایت خود اهمیت دهد و نه علایق طرفداران و یک شخصیت خاص. با این حال، طرفداران زیادی وجود دارند که وقتی شخصیتهای خاصی کشته میشوند، به خاطر کسانی که برای سوگواری مرگ خود تنها میگذاشتند، به شدن ناراحت میشوند.
بسیاری از زوجهای سریال بازی تاج و تخت، پایان خوشی که شایسته آن بودند را دریافت نمیکنند زیرا مرگ یک یا هر دو نفر به پیشبرد داستان کمک میکرد. همزمان، زوجهای دیگری نیز وجود داشتند که هرگز فرصتی برای به نتیجه رساندن علایق یا احساسات متقابل خود به دست نمیآورند.
بین نبرد نهایی برای تاج و تخت و جنگهای متعددی که در جریان است، تمرکز بر روابطی که دوام نمیآورد، احمقانه به نظر میرسد، اما طرفداران چارهای جز تصور «چه میشد اگرها» ندارند. در ادامه این مطلب قصد داریم شما را با ۱۰ رابطه عاشقانه در سریال بازی تاج و تخت آشنا کنیم که میتوانستند به جاهای خوشایندی ختم شوند اما پایانهایی تراژیک داشتند یا به هر دلیلی به جایی نرسیدند.
در کودکی، برین (گوندولین کریستی) همیشه به خاطر قد بلندش مسخره میشد. او حتی به جیمی لنیستر (نیکولای کاستر – والداو) میگوید که پسران جوان در هر فرصتی که به دست میآوردند او را مسخره میکردند. در طرف دیگر، تورموند (کریستوفر هیوجو) وجود دارد، یک مرد غول پیکر از مردمان وحشی که به دلیل جثه و شجاعتش به عنوان یک رهبر و مبارز درستکار و متعهد شناخته میشود. تورموند همیشه بزرگ جثهترین مرد اطرافش بوده است (به جز زمانی که غولهای واقعی در آن حوالی بودند)، اما وقتی برین از کسل بلک دیدن کرد همه چیز تغییر کرد.
وقتی تورموند برای اولین بار برین را میبیند، بلافاصله شیفته او میشود. اگر چه او در چندین مورد تلاش میکند تا با برین هم صحبت شود، اما دائماً با واکنش سرد و بیمیلی طرف مقابل مواجه میشود. برین ممکن است به دلیل ماموریتش برای حفظ امنیت سانسا، کاملاً از نیت تورموند نسبت به خود آگاه نباشد، اما برای مخاطبان، حرکات تورموند برای نزدیک شدن به برین و نگاههای مشتاقانه او نادیده گرفته نمیشود. ما به عنوان مخاطب دوست داشتیم که رابطه عاشقانه و نزدیک این دو را ببینیم، اما افسوس که هرگز این اتفاق نیفتاد.
جان اسنو (با بازی کیت هرینگتون) در دوران زندگی خود در شمال، به غیر از خواهرانش، به ندرت با دختر دیگری آشنا و دمخور شده بود، بنابراین هنگامی که ییگریت (رُز لزلی)، یک زن متعلق به قبایل وحشی که توسط کلاغهای دیوار دستگیر شده، متوجه ضعف او در صحبت با جنس مخالف میشود، خودش دست به کار میشود. ییگریت جان را مسخره و تحقیر میکند چون سر به سر گذاشتن او برایش لذت بخش بود، اما صادقانه بگوییم، این تمسخرها در نهای این دو را به هم نزدیکتر کرد.
برای یک مدت کوتاه، آنها زوج مورد علاقه طرفداران بودند. با این حال، کلاغ جوان به وظایفش وفادارتر از قلبش بود. هیچ کس واقعاً ییگریت را به خاطر شلیک تیر به جان، پس از خیانت به او و وحشی ها، سرزنش نمیکرد، اما بسیاری از طرفداران به شدت آرزو میکردند که پس از ملاقات دوباره در کسل بلک، اختلافات خود را حل کرده و دوباره کنار هم قرار میگرفتند، اتفاقی که با مرگ تراژیک ییگریت هرگز رخ نداد.
رابطه میان میساندی (ناتالی امانوئل) و کرم خاکستری (جیکوب اندرسون) رابطهای بود که مدتها انتظار آن میرفت. در ابتدا، هیچ کس باور نمیکرد که یک فرمانده سربازان اخته شده قادر به داشتن احساسات باشد، چه برسد به احساسات رمانتیک. پس از آن، هنگامی که طرفداران شاهد نگاه خیره کرم خاکستری بودند، در زمانی که او و میساندی در رودخانه حمام میکردند، هیجان زده بودیم که ببینیم رابطه این دو تا کجا پیش خواهد رفت.
چند فصل طول کشید تا آنها با رابطه عجیب خود کنار بیایند و زمانی که در هنگام یک ماموریت جنگی شروع به برنامه ریزی برای آینده مشترکشان کردند، طرفداران سریال به شدت از این رابطه هیجان زده بودند. پیش از اینکه دنریس (امیلیا کلارک) وارد زندگی آنها شود، هم کرم خاکستری و هم میساندی بیشتر زندگی خود را به عنوان برده شخص دیگری سپری کرده بودند. حالا، به عنوان دو جوان آینده دار، همه باور داشتند که آنها شایسته یک زندگی همراه با خوشبختی هستند. متاسفانه یک ملکه مستبد خاص طور دیگری فکر میکرد و این فرصت را از آنها گرفت.
اگر چه سانسا استارک (سوفی ترنر) و ثیون گریجوی (آلفی آلن) هیچ گاه رابطه عاشقانهای با هم نداشتند، اما طرفداران این ایده را دارند که این دو زوجی دوست داشتنی میشدند. آنها در وینترفل با هم بزرگ شدند، هیچ کدام نیت بدی نسبت به دیگری نداشتند (بعد از افشا شدن رازها) و شخصیت آنها مکمل یکدیگر بود.
سانسا پس از تحمل نزدیک به یک دهه شکنجه، شایسته نجیب زادهای در زندگیاش بود که رنجهایی که در این مدت کشیده بود را درک کند، بدون اینکه گفتگوی واقعی در این باره داشته باشد. ثیون نیز به نوبه خود به همراهی با زنی نیاز داشت که او را به خاطر شکنجههای جسمی و روانی که متحمل شده بود، قضاوت نکند. هر دو شخصیت در این سریال پایانهای قابل قبول و خوبی داشتند، اما دیدن زندگی مشترک آنها در جایی که بزرگ شده بودند، بسیار خوشایند بود.
هیچ کس در ابتدا در مورد رابطه بین دنریس و کال دروگو هیجان زده نبود زیرا دنی در اصل چیزی بیش از یک ابزار و سرباز در شطرنج برادرش نبود. دنریس در ازای دریافت یک ارتش با دروگو ازدواج کرد، اما بعد از مدتی فهمید که به عنوان کالیسی یک قبیله وحشی و بیرحم، در واقع مقدار مشخصی قدرت دارد
دنریس توانست رابطه بین خود و دروگو را تغییر دهد و یاد بگیرد که چگونه او را در اتاق خواب راضی کند. طرفداران به آرامی شاهد تبدیل شدن ازدواج ترتیب داده شده بین این دو به یک رابطه پرشور بودند. متاسفأنه، به محض اینکه بچه متولد نشده دنریس و کارل دروگو به دست یک جادوگر کشته میشوند، همه چیز برای این زوج به پایان میرسد. هنگامی که دنریس در خانه نامیراها بود، او توهمی از دروگو و فرزندشان دید که تقریباً او را تا مرز نابودی روانی برد و همه طرفداران از این سکانس لذت بردند زیرا خانواده کوچک آنها هرگز فرصتی برای با هم بودن پیدا نکردند، چیزی که در این سکانس توهمی دیده میشد.
از همان ابتدا، تیریون لنیستر (پیتر دینکلیج) همیشه یک مرد زنباره و مورد علاقه زنان بود. پدر، خواهر و برادر او و حتی خود تیریون میگویند که او در نوشیدن مشروبات الکلی و معاشقه با روسپیها بسیار خوب است، اما همه اینها زمانی به پایان رسید که او با شی (سیبل ککیلی) آشنا میشود. شی با دیگر زنان کارگر جنسی متفاوت بود، زیرا به جای انجام رابطه جنسی و سپس عبور از آن، یک لحن شوخ طبع و تمسخرآمیز بسیار شبیه تیریون را از خود به نمایش میگذارد.
این دو به سرعت عاشق هم شدند و با اینکه تیریون واقعاً از امنیت شی در کینگز لندینگ میترسید، شی به او اطمینان داد که میتواند از خودش مراقبت کند. متأسفانه، با توجه به عنوان و وظیفه تیریون به عنوان یک عضو خاندان لنیستر، او مجبور به فرستادن شی به یک جای امن به دور از خواهر و پدرش میشود. پس از اینکه در ترغیب شی به ترک کینگز لندینگ ناکام میماند، با صحبتهای تند و ناخوشایندی سعی دارد تا او را وادار به ترک شهر کند، اما به جای دور شدن از کینگز لندینگ با کشتی، شی بازگردانده شده و مجبور میشود که در دادگاه در مورد تیریون دروغ بگوید و بیشترین نقش را در محکومیت او به مرگ داشته باشد.
در حالی که نه جان و نه دنریس اولین عشق یکدیگر نبودند، آنها زوج فوق العادهای را تشکیل داده بودند – البته اگر بتوانید از این واقعیت که آنها برادرزاده و عمه هستند، بگذرید؛ تارگرینها در آن روزگاران، در روابط عاشقانهشان هیچ اهمیتی به قرابت خانوادگی نداده و معمولاً با خواهران و برادران خود ازدواج میکردند. از آن جایی که دنریس فردی حساس و مشتاق برای وارد عمل شدن بود، جان در مورد چگونگی رسیدگی به امور بسیار محتاطتر و روشمند بود.
مانند بسیاری دیگر، شخصیتهای متفاوت آنها مکمل یکدیگر بودند. متأسفانه آنها نیز مانند بسیاری از زوجهای دیگر نمیتوانند روزهایشان را به عنوان یک زوج بینقص در کنار هم سپری کنند. شور و اشتیاق دنریس در نهایت منجر به سقوط او میشود و بیم اینکه اگر او همچنان حکومت کند چه بر سر هفت پادشاهی خواهد آمد، باعث میشود جان در نهایت به او خیانت کرده و او را بکشد.
قابل درک است که برین و تورموند به هم نرسیدند زیرا احساسات آنها نسبت به یکدیگر متقابل و دوطرفه نبود، اما قطعاً جرقههای عاشقانه بین برین و جیمی لنیستر به شکلی واقعی در جریان بود. بعد از تمام رنجهایی که هر دوی آنها پشت سر گذاشته و با یکدیگر به اشتراک گذاشته بودند، طرفداران معتقد بودند که میتوانند در کنار هم زندگی شادی داشته باشند.
جیمی از زمانی که به عنوان شیر طلایی شناخته میشد، راه درازی را پیموده بود و برین شایسته کسی بود که او را به خاطر هر چیزی که برایش اهمیت داشت دوست داشته باشد. زمانی که جیمی و برین در شب بعد از نبرد وینترفل رابطه عاشقانهشان را آشکار کردند، طرفداران هیجان زده بودند که حتماً اتفاقی بین این دو دوست ناجور رخ خواهد داد. متأسفانه، پس از یک شب پرهیجان، جیمی تصمیم گرفت برای محافظت از خواهر شیطان صفتش در برابر خشم دنریس، به کینگز لندینگ برگشته و برین را با دلی شکسته تنها بگذارد.
در حالی که بیشتر ازدواجهای بازی تاج و تخت بدون عشق و علاقه قلبی و انجام وظایف زناشویی صورت میگرفت، راب استارک (ریچارد مدن) به دلیل علاقه متقابل بین او و لیدی تالیسا (اونا چاپلین) با او ازدواج کرد. اگر چه آنها مدت زیادی یکدیگر را نمیشناختند، اما راب میتوانست با اطمینان بگوید که تالیسا خوش قلب و بسیار باهوش است. هنگامی که راب تلاش کرد میزان افرادی که ارتش او در میدان نبرد کشته و مجروح کرده بود را توجیه کند، تالیسا او را به چالش کشید و پرسید که آیا مردم بیگناهی که مجبور به جنگ شده اند، واقعاً سزاوار این سرنوشت ناگوار هستند یا خیر.
او همچنین تاکید کرد که راب برنامه خوبی برای دوران بعد از پایان جنگ ندارد. در حین جر و بحث، راب متوجه میشود که با زنی مثل هیچ کس دیگر آشنا شده است. آنها خیلی زود به هم علاقمند شده و در خفا ازدواج کردند، اما به محض اینکه متحد راب به دشمن او تبدیل شد، شادی و خوشحالی آنها هم در سکانس عروسی سرخ به فجیعترین شکل ممکن از بین رفت.
بعد از دوران سلطنت جافری، طرفداران سریال و تقریباً تمام شخصیتهای بازی تاج و تخت از اینکه برادر کوچکتر و مهربانتر او، تاون (دین – چارلز چاپمن)، برای گرفتن جای او روی تخت آهنین پا پیش میگذارد، خوشحال بودند. وقتی مارجری (ناتالی دورمر) رابطهای را با پادشاه جوان دنبال کرد، همه از رابطه او با شاه جدید و برادر تازه داماد سابق هیجان زده شدند. تومن کمی ترسو بود، اما پتانسیل خوبی داشت.
از سوی دیگر مارجری به تواناییهای خود برای کمک به دیگران و هدایت بالقوه پادشاه برای اتخاذ تصمیمات هوشمندانه که به نفع هفت پادشاهی باشد، بسیار مطمئن بود. متأسفانه، مانند بسیاری از روابط دیگر، یک مادر کینه جو راه خود را به رابطه این دو باز کرد، و این زوج جوان هرگز فرصت این را نداشتند که چیز خاصی از رابطه عاشقانهشان بسازند، و در نهایت این دو در فاصله کوتاهی از هم کشته شدند (مارجری در انفجار بزرگ معبد بزرگ و تومن نیز با خودکشی، پس از اینکه به قتل همسر آیندهاش توسط مادرش پی برد).