صفحه نخست

سیاست

ورزشی

علم و تکنولوژی

عکس

ویدیو

راهنمای بازار

زندگی و سرگرمی

اقتصاد

جامعه

فرهنگ و هنر

جهان

صفحات داخلی

چند روایت جذاب درباره نسل هفتم فرزندان «ایل کتی» که این روز‌ها سر زبان‌هاست
خلق‌الله لنگان و با کمری خمیده وارد این خانه می‌شوند و با قامتی راست و لبی خندان از در بیرون می‌روند. گاهی اوقات خود بیماران هم باور نمی‌کنند در چشم برهم‌زدنی حالشان از این رو به آن رو می‌شود.
تاریخ انتشار: ۲۲:۴۴ - ۰۸ مهر ۱۴۰۲

آوازه‌شان در همه جا پیچیده است. از دماوند و فیروزکوه و خطه شمال تا کاشان و نهاوند و اراک و بوشهر و خراسان. آن‌ها حتی در میان کشور‌های خارجی هم چندان گمنام نیستند و گهگاهی اتباع ایرانی ساکن در کشور‌های دیگر برای درمان درد‌های سیاتیکی نزد آن‌ها می‌آیند. صحبت از پسران حاج «جعفر مؤمنی» است.

به گزارش همشهری آنلاین، همان ۴پسری که از کودکی در کنار پدر آموختند که چطور دست و پای دررفته را جا بیندازند و چگونه رگ‌های عصب بدن از کمر تا دست و پا را بشناسند و درد‌های ناشی از رگ به رگ شدن را به راحتی درمان کنند. آن‌ها حالا درس‌های پدر را خیلی خوب پس می‌دهند. وصیت‌های حاج جعفر یادشان مانده و بی‌کم و کاست به آن عمل می‌کنند. اینکه ذکر یا فاطمه زهرا (س) در زمان طبابت ورد زبانشان باشد؛ برای رضای خدا کار کنند و چشم و دلشان سیر باشد و از کسی پولی طلب نکنند.

همین هم رمز موفقیتشان شده و حالا دیگر نام مؤمنی‌ها در سازمان نظام پزشکی کشور هم شناخته شده است. در جاده امین‌آباد بعد از میدان غنی‌آباد نشانی‌شان را از هر کسی بپرسید نشانتان می‌دهند. ۴ برادر دور هم جمع هستند. «رمضان»، «شعبان»، «یوسف» و «جمشید» پسران حاج جعفر مؤمنی‌اند.

طب سنتی، میراث خانوادگی مومنی‌ها

«ما نسل هفتم شکسته بندان ایل کتی و خاندان مؤمنی هستیم.» آقا شعبان سر صحبت را از اینجا باز می‌کند و می‌گوید: «ما از ایل کتی و اصالتاً اهل شیراز هستیم.

در زمان رضاخان ایل ما را از شیراز به این روستا تبعید کردند. اجداد ما دامدار بودند و گاو و گوسفند داشتند. وقتی پای این حیوانات درمی‌رفت یا می‌شکست آن را جا می‌انداختند. استعداد ذاتی و خدادادی هم داشتند. کم‌کم بر اثر کسب تجربه تبدیل به شکسته‌بندان ماهری شدند و این تجربه نسل به نسل چرخید تا به ما ۴برادر رسید. پدرمان حاج جعفر از سال۱۳۳۵ شکسته‌بندی را شروع کرد. یادم می‌آید همه ما وقتی دست چپ و راستمان را شناختیم وردست حاجی می‌نشستیم و نظاره‌گر کارش بودیم. جدی و معتقد بود؛ نباید در تربیت بچه کوتاهی کرد، اما دوست داشت نسل هفتم خاندان مؤمنی هم شکسته‌بند شوند و ما راهش را ادامه دهیم. البته ما هیچ‌وقت نتوانستیم جای حاج‌آقا را کامل پر کنیم. تجربه و تبحر او مثال‌زدنی بود. او نفسش حق بود و علاوه بر شکسته‌بند بودن در طب سنتی هم برای خودش برو بیایی داشت. به چهره فرد که نگاه می‌کرد تشخیص می‌داد مشکلش چیست ...»

حاجی وصیت کرد که پولی از کسی نگیرید

۲ ساعتی که مهمان مؤمنی‌ها هستیم، ۶ مریض با علم تجربی پسران حاج جعفر درمان می‌شوند. یکبار یوسف دست به کار می‌شود و دفعه بعد جمشید. مؤمنی‌ها هیچ پولی از بیماران طلب نمی‌کنند. جمشید می‌گوید: «ما درس‌های زیادی از پدرمان گرفتیم. او مرد خدا بود. درد مردم را بدون چشمداشتی درمان می‌کرد. به ما هم وصیت کرد و گفت چشم به مال کسی نداشته باشید. دردی را که درمان می‌کنید اگر پولی به شما دادند که هیچ؛ اگر نه، چیزی طلب نکنید. هر روز حدود ۱۰۰ نفر را معاینه می‌کنیم، اما رویه همان است که حاج جعفر وصیت کرده است. خدا خودش در برکت و روزی را به زندگی ما باز کرده و خدا را شکر به لطف دعای مردم از مال دنیا بی‌نیاز هستیم.»

سازمان نظام پزشکی برادران مؤمنی را می‌شناسند

آوازه طبابت برادران مؤمنی در سازمان نظام پزشکی هم پیچیده است و مسئولان این سازمان با وجود حساسیت‌هایی که نسبت به فعالیت شکسته بندان خانگی دارند نام مؤمنی‌ها را که می‌شنوند خیالشان راحت می‌شود. چند سال قبل که آوازه این برادران به گوش مسئولان رسید جمشید را برای گرفتن تست به این سازمان دعوت کردند. یوسف، پسر سوم مرحوم حاج جعفر می‌گوید: «پزشکان ارتوپد از جمشید آزمون‌های مختلف گرفتند و کار او آنقدر مورد قبولشان واقع شد که بعد از چند مرحله آزمون به او گواهی پزشکی تجربی دادند.»

‌می‌خندد و می‌گوید: «حالا آقا جمشید دکتر خانواده ما است.» شعبان، پسر دوم حاج جعفر دنباله حرف‌های برادرش را می‌گیرد و می‌گوید: «شناخته شدن ما در سازمان نظام پزشکی کار را برایمان راحت کرده است. در طول سال‌های گذشته بعضی‌ها قصد سوء‌استفاده داشتند و به دروغ و بهانه، از ما در سازمان نظام پزشکی شکایت کردند، اما مسئولان سازمان نحوه کار ما را می‌شناسند و امتحانمان را داده‌ایم.»

مهمانی و سفر دورهمی ممنوع

«حسرت یک مهمانی دورهمی به دل ما ۴برادر مانده است. اما باید به وصیت پدرمان عمل کنیم.» این‌ها را رمضان می‌گوید و اضافه می‌کند: «خدا رحمت کند پدرمان را. همیشه می‌گفت مبادا در را به روی مریضی ببندید و امیدش را ناامید کنید. مردم به هر امیدی به خانه ما می‌آیند. برای همین این دیگر رویه ما شده است که با هم به مهمانی نمی‌رویم. همیشه یکی باید در خانه بماند تا مریض به در بسته نخورد. زمان عروسی یا عزا هم نوبتی در مراسم شرکت می‌کنیم. سفر هم که دیگر جای خود دارد. از آن زمان که یادم می‌آید هیچ‌وقت با هم به مسافرت نرفته‌ایم.» شعبان حرف برادر را ادامه می‌دهد و می‌گوید: «همین که مردم از ته دل ما را دعا می‌کنند برای خودمان و بچه‌هایمان کافی است. بار‌ها پیش آمده که حتی ساعت ۳بامداد در خانه‌مان را زدند تا کتف دررفته‌ای را جا بیندازیم یا رگ گرفته پایی را باز کنیم. برای رضای خدا کار بندگانش را راه انداخته‌ایم. خدا هم اجرمان را می‌دهد.»

کارآموزی در محله برای ارتوپد‌های جوان

مهارت اصلی برادران مؤمنی در رگ‌گیری و جاانداختن دررفتگی‌هاست. این را رمضان، برادر بزرگ‌تر می‌گوید: «ما رگ‌ها را به خوبی می‌شناسیم و با لمس موضع درد، مشکل را تشخیص می‌دهیم. این مهارت را از پدر خدابیامرزمان یاد گرفته‌ایم. اما به شکستگی‌ها و دیسک کمر دست نمی‌زنیم و این دسته از بیماران را به دکتر ارجاع می‌دهیم. البته پدرمان شکستگی‌ها را جا می‌انداخت، اما ما مهارت او را در این زمینه نداریم و یک عمر هم که کار کنیم به پای او نمی‌رسیم.»

تجربه مؤمنی‌ها آنقدر زیاد است که پزشکان ارتوپد جوان برای شناسایی رگ‌های عصب ترجیح می‌دهند به مطالعه علمی بسنده نکنند و از تجریبات چندین ساله این برادران استفاده کنند. رمضان می‌گوید: «هر چند وقت یکبار این پزشکان جوان به محله ما می‌آیند و به قول معروف چند ساعتی را کارآموزی می‌کنند.»

درس رگ‌شناسی شبانه در خانه

برادران مؤمنی امیدوارند که نسل هفتم شکسته بندان ایل کتی، آخرین نسل نباشد و فرزندان آن‌ها راهشان را ادامه دهند. در آن سال‌ها کنار پدر می‌نشستند و طبابت را از نزدیک تماشا می‌کردند، اما حالا اوضاع فرق کرده است. جمشید می‌گوید: «سال‌ها قبل که ما بچه و نوجوان بودیم تعداد مریض‌ها خیلی زیاد نبود. اما حالا جمعیت زیاد شده و تعداد مریض‌ها هم بیشتر است. درست نیست که ما جوان‌هایمان را در کنار خودمان بنشانیم. مردم به ما اعتماد دارند و پیشمان می‌آیند و همه را به چشم ناموسمان نگاه می‌کنیم. حاجی همیشه می‌گفت ذکر یا فاطمه زهرا (س) را موقع طبابت ورد زبانتان کنید و چشمتان را پاک نگه دارید. خدا را شکر که در طول این سال‌ها ما ۴برادر دست از پا خطا نکرده‌ایم. اما درس رگ‌شناسی را شب‌ها در خانه به بچه‌هایمان یاد می‌دهیم تا نسل هشتم هم ادامه‌دهنده این زنجیره باشند.» البته در خانواده مؤمنی، ابوالفضل که پسرعموی آن‌ها به حساب می‌آید سررشته بیشتری از رگ‌گیری نسبت به بقیه دارد و به گفته خودشان با علاقه‌ای که دارد می‌تواند ادامه‌دهنده راه پسرعموهایش باشد.

خیلی‌ها دوست دارند یاد بگیرند

خیلی‌ها با پیشنهاد رقم‌های قابل توجه از برادران مؤمنی خواسته‌اند شیوه رگ‌گیری و شکسته‌بندی را یادشان دهند، اما نظر آن‌ها منفی بوده و دلایل خاص خودشان را هم دارند. یوسف مؤمنی خاطره‌ای از پدرش می‌گوید: «سال‌ها قبل یکی از اهالی محله به بهانه‌های مختلف زمان طبابت پیش پدرمان می‌آمد و در این رفت و آمد‌های گاه و بیگاه با استفاده از تجربه‌های او شکسته‌بندی را در حد محدودی یاد گرفت. حالا بعد از چند سال برای خودش برو بیایی دارد. متأسفانه مردم را سرکیسه می‌کند و به مردم وقت ۶ماهه می‌دهد. به همه می‌گوید دست پرورده حاج جعفر مؤمنی است. برای جلوگیری از این سوء‌استفاده‌ها ترجیح می‌دهیم این علم تجربی در خانواده خودمان بچرخد یا حداقل اگر قرار است آن را به کسی یاد بدهیم شناخت کامل از او داشته باشیم.»

با مریضان مطب خانگی برادران مؤمنی

هرچه آرزوی خوبه مال شما

نامش «شهریار خدایی»، اهل امین‌آباد و کارگر میدان میوه و تره‌بار است. ۲روز قبل موقع بلند کردن بار کمرش گرفته و نمی‌تواند راست بایستد. یکی از آشنایان نشانی مؤمنی‌ها را به او می‌دهد. می‌گوید: «خدا خیرشان بدهد. ۵ دقیقه هم زمان نبرد. درد کشیدم. اما فکرش را هم نمی‌کردم که بتوانم کمرم را به این راحتی راست کنم. به یک تشکر و دعا راضی هستند. پولی نداشتم که به آن‌ها بدهم. حرفی هم نزدند. امیدوارم خیر دنیا و آخرت نصیبشان شود.»

یک ماه درد کشیدم

«یک ماه می‌شود که درد امانم را بریده است. موقع بازی فوتبال پایم پیچ خورد و دیگر نتوانستم درست راه بروم. شنیده بودم در جاده امین‌آباد ۴برادر هستند که دستشان شفاست.» این‌ها را

«علی اسکندری»، جوان فوتبالیست می‌گوید که از تهرانپارس نشانی برادران مؤمنی را گرفته و تا شهرری آمده است: «چند بار دکتر رفتم. آمپول شل‌کننده عضلات برایم تجویز می‌کردند. یک روز دردش کم می‌شد و دوباره روز از نو و روزی از نو.» آقا شعبان سراغش می‌آید. رگ پایش را پیدا می‌کند و آن را چند دقیقه‌ای ماساژ می‌دهد و می‌گوید: بلند شو و راه برو

از ملایر تا شهرری

تعریف برادران مؤمنی را از اقوامشان شنیده و از ملایر شال و کلاه کرده و به تهران آمده است. «فاطمه خلیلی» می‌گوید: «چند وقت قبل آنقدر پایم درد می‌کرد که مثل آدم‌های فلج شده بودم. هفته اول که اینجا آمدم ۲ نفر زیر بغلم را گرفته بودند و نمی‌توانستم به تنهایی راه بروم. حالا بار سوم است که اینجا می‌آیم. هفته‌ای یکبار بلیت می‌گیرم و به تهران می‌آیم. امروز از پایم عکس گرفتم و به دکتر نشان دادم. گفت درمانت را پیش همان دکتر ادامه بده. خدا خیرشان بدهد. حتی یک هزار تومانی هم طلب نکردند.»

ارسال نظرات