صفحه نخست

سیاست

ورزشی

علم و تکنولوژی

عکس

ویدیو

راهنمای بازار

زندگی و سرگرمی

اقتصاد

جامعه

فرهنگ و هنر

جهان

صفحات داخلی

کد خبر: ۶۶۸۷۶۷
خطۀ خوش شمال، از قدیم مقصد بسیاری از سیاحان و مسافرانی بوده که رنج سفر به این دیار را تاب آورده‌اند. یکی از مسافران این خطه، شاه عباس صفوی بود که نزدیک به ۵۰۰ سال پیش تنها شاهراه این سرزمین را بنا کرد؛ شاهراهی که امروز از آن تکه سنگی هم باقی نمانده است.
تاریخ انتشار: ۱۴:۳۸ - ۰۶ مهر ۱۴۰۲

ساحل جنوبی خزر از هزاران سال پیش محل تلاقی دریا، جنگل و کوه بوده و همین تلاقی، مسافران را به آن‌سوی کوه اساطیری البرز کشانده است تا در سرزمین اساطیری مازندران قصه‌ها ساز کنند. سیاحان بسیاری خطر را به جان خریده‌اند و به درون یکی از قدیمی‌ترین جنگل‌های جهان رفته‌اند، از میان باتلاق‌ها و مرداب‌هایش گذشته‌اند تا به مقصد برسند؛ جنگلی که با بیش از سه‌میلیون سال عمر، در این خطه سر به فلک کشیده است.

غیر از کوه و جنگل و دریا، آنچه مسافران شمال را فرامی‌خواند ببر یکه‌تاز جنگل بود. ساحل خزر، یگانه موطن و اقلیم ببر مازندران بود که امروزه فقط به نامی اکتفا کرده و منقرض شده است. غیر از ببر، آهوی شوکا و ماهی خاویارش هم هواخواهان خودش را داشت. قصۀ زیر داستانِ سفر مسافرانی است که بیش از صد سال پیش شال و کلاه کرده، به شمال رفتند و دیده‌ها و شنیده‌های این خطه را ثبت کردند.

اقلیم طبرستان و استرآباد، فقط سرزمینی خوش هوا و خوش منظر نبود؛ اقلیمی بود دور از دسترس، با راه صعب و ستیغ کوه که طبرستان را برای قرن‌ها به پناهگاه امنی بدل کرده بود. برای قرون متمادی استرآباد (گلستان)، طبرستان (مازندران) و گیلان، تمامی اراضی جنوبی بحر خزر را در اختیار داشته‌اند و به غیر از دسترسی به دریا، جنگل و معادن آهن و گوگرد، بیم کم‌آبی نیز نداشته‌اند.

باران‌های فصلی، جنگل‌های سبز و متراکم این ناحیه را سیراب می‌کرده است و عطش در کام مسافرانی باقی می‌گذاشت که از کویر و بیابان به سوی این اقلیم پرآب می‌آمدند. حکام و شاهان بسیاری در این سرزمین اقامتگاه فصلی ساخته‌اند و از گرما و عطش دیارشان به این خطۀ سبز پناه آورده بودند. مسافرانی که قصد شمال می‌کردند، به غیر از حکام و امرای دولت، شامل سیاحانی می‌شدند که از فرنگ به ایران می‌آمدند و در آن به سیر و سیاحت خوش بودند.

مسافرانی هم بودند که به قصد خروج از ایران راهی شمال می‌شدند تا در انزلی یا مرز‌های غربی از ایران خارج شوند. درادامه داستان سفر سیاحانی را می‌خوانید که سال‌ها پیش به ایران آمده و از اراضی شمال ایران عبور کرده‌اند. در این نوشته می‌کوشیم تا از خلال سفرنامه‌های این سیاحان به سواحل خزر سفری کنیم و ببینیم خطۀ سبز شمال، ۲۰۰ سال پیش چگونه بوده است.

راه شمال

هر سفری نقشۀ راه می‌خواهد و نقشۀ سفر ما هم در این متن، سفرنامه‌هایی است که از سیاحان شمال باقی مانده است. از میان سفرنامه‌های شمال به سراغ «سفرنامۀ مازندران و استرآباد» نوشتۀ «یاسنت لویی رابینو» انگلیسی، «مردم و دیدنی‌های ایران» اثر «کارلا سرنا» از ایتالیا، «سفر زمستانی» از «جیمز بیلی فریزر» انگلیسی، «سفرنامۀ مازندران» تقریر ناصرالدین‌شاه، «سیاحت درویشی دروغین» نوشتۀ «آرمینیوس وامبری» مجارستانی و «سفرنامۀ ایران و روسیه، نواحی شمال ایران» تألیف «عزالدوله» ـ برادر ناصرالدین‌شاه ـ و «گریگوری ملکونوف» روسی رفته‌ایم و سه کتاب ارزندۀ «از آستارا تا استرآباد» نوشته «منوچهر ستوده»، «تاریخ طبرستان، رویان و مازندران» اثر «میرظهیرالدین مرعشی» و «تاریخ طبرستان» از «ابن‌اسفندیار کاتب» نیز احوالات تاریخی این خطه را بر ما روشن کرده‌اند. پس حال که نقشۀ راه داریم، باید به دنبال راه امنی بگردیم که میزبان مسافرانش باشد؛ راهی هموار، امن و زیبا. اما حتی امروزه هم راه شمال، راه همواری نیست و مسافرانی که قصد دارند از مرکز، جنوب یا غرب ایران وارد این خطه شوند باید از میان کوهسار‌ها و سنگلاخ‌ها بگذرند تا به مقصد برسند.

نخستین راه هموار در خطۀ شمال پس از سکنای اجباری ۳۰ هزار نفر از ارامنه و گرجیان در گیلان و مازندران، به فرمان شاه عباس صفوی ساخته شد؛ شاهراهی سنگی که در سرتاسر ساحل خزر گسترده شده بود. او در سال ۱۰۳۱ ه. ق (۱۰۰۱ خورشیدی) به «میرزامحمدتقی» وزیر مازندران، امر کرد راه سنگفرشی بسازد که در امتداد بحر خزر، سواحل جنوبی دریای شمال را به هم متصل سازد. پس از چندی، کاخی هم در «فرح‌آباد» برای شاه عباس ساخته شد که اینک سنگ‌پایه‌ای هم از آن کاخ باقی نمانده است. این شاهراه بنا به قول ملکونوف ـ‌سیاح و مهندس روسی ـ از آذربایجان ابتدا شده و از ساری، انزلی، بارفروش، استرآباد، مشهدسر و علی‌آباد می‌گذشت و در هر دو فرسخ، کاروانسرا یا موضعی برای اقامت و آسایش مسافران داشت.

این راه سنگفرش تا ۱۲۳۹ ه. ق (۱۲۰۳ خورشیدی) برپا بود و تنها شاهراهی بود که از ایالت گیلان و مازندران می‌گذشت و به روایت فریزر، پهنایی به قدر ۱۵ الی ۱۶ پا ـ حدود ۸ متر و نیم ـ داشته است. به‌غیر از این جاده، «آلبرت‌گاستیگر» ـ مهندس اتریشی ـ هم به فرمان ناصرالدین‌شاه جاده‌ای ساخت که شهر آمل را از دامنۀ شرقی کوه دماوند به تهران متصل می‌کرد. علاوه بر این جاده، راه‌آهنی هم در سال ۱۳۰۵ ه. ق (۱۲۶۷ خورشیدی) توسط «حاجی محمدحسین امین‌الضرب» ساخته شد که از آمل تا نائیج ادامه داشت.

هنگامی که ملکونوف در سال ۱۲۷۷ ه. ق (۱۲۳۹ خورشیدی) به ایران سفر کرد، از این جادۀ سنگفرش و آباد اثری ندید. جاده چنان ویران و فرسوده شده بود که به قول ملکونوف عوض امنیت و راحتی، بیم و هراس به دل مسافرانش می‌انداخت. مسافران ما یعنی کارلا سرنا، فریزر، وامبری و ملکونوف هم که هر کدام از مرز‌های جداگانه‌ای وارد ایران شده بودند، در ایام برکت و آبادی جادۀ عباسی گذارشان به این راه نیفتاد؛ کارلا سرنا و ملکونوف از راه مرز آبی وارد ایران شده بودند، فریزر و وامبری از راه مرز مشترک میان ایران و عثمانی و عزالدوله، ناصرالدین‌شاه و رابینو هم از تهران روانۀ شمال شده بودند.

کارلا سرنا در سال ۱۲۹۴ ه. ق (۱۲۵۶ خورشیدی) از راه مرز آبی روسیه وارد ایران شد و پس از ورود به شهر مشهدسر (بابلسر امروز) به بارفروش (بابل امروز)، مازندران، آمل، اسک، دماوند و سپس به تهران رفت. کارلا سرنا همچون تمامی مسافرانی که از طریق مرز آبی روسیه وارد ایران می‌شدند، برای ورود به تهران سه راه پیش‌رو داشت: یک؛ از لنگرگاه انزلی که کشتی‌های روسی در آن پهلو می‌گرفتند به رشت و سپس از راه جاده‌ای چاپاررو وارد تهران شود. دو؛ در بندر آشوراده از کشتی پیدا شده و به استرآباد رفته و سپس از راه جادۀ خاکی عازم تهران شود و سه؛ با کاروان‌های شهر مشهدسر عازم بارفروش و از آنجا روانۀ تهران شود.

کارلا سرنا راه سوم را در پیش گرفت. بیماری وبا شهر رشت را فراگرفته بود و عبور از این راه بیم بسیاری داشت. به گفتۀ کارلا سرنا، هزینۀ قاطرانی که به مسافران از رشت تا تهران سواری می‌دادند ۳۸ تا ۴۰ قران بوده است. راه دوم هم طولانی بود و به عوض راه سوم بسیار کوتاه، کوهستانی و صعب‌العبور بود.

فریزر، از راه مرز‌های عثمانی وارد ایران شد و از راه تبریز به زنجان، قزوین و سپس به تهران رفت. او پس از ورود به پایتخت عازم خراسان و مشهد شد و سپس از شهر‌های دامغان، شاهرود، ترکمن‌صحرا، گرگان، مازندران، آمل، بارفروش، مشهدسر، گیلان، رودسر، تالش، لاهیجان، رشت و ماسوله عبور کرد تا دوباره به تبریز رسید و وارد کشور عثمانی شد.

عزالدوله هم در معیت سفیرکبیر ایران «مصطفی قلی‌خان میرپنجه» و «میرزا علی‌خان» مترجم، از تهران روانۀ مرز آبی روسیه شد و از شهر‌های کرج، قزوین، لوشان، گیلان، منجیل، رشت و انزلی عبور کرده و با کشتی راهی قفقاز شد. از آنجا که مسافران ما هر کدام از مسیر جداگانه‌ای به سواحل خزر رسیده بودند ما نیز ناگزیریم در میان اراضی ساحل خزر و از شرق به غرب سفر کنیم. ایالات و سواحل جنوبی خزر که از شرق به غرب کشیده شده و در سفرنامه‌ها نیز به آن‌ها اشاره شده است، شامل گرگان (استرآباد)، بندرترکمن، ساری (سارویه)، فرح‌آباد، بابلسر (مشهدسر)، بابل (بارفروش)، آمل، عباس‌آباد، رودسر، لاهیجان، رشت، بندرانزلی، ماسوله، فومن، رودبار، منجیل و لوشان می‌شوند. پس با استرآباد شروع می‌کنیم.

گرگان، قایق‌سواران استرآباد

«قاطرداران استر گرگین پسر میلاد، مؤسس گرگان بوده‌اند. آن‌ها قاطر‌های خود را در سرزمینی که اکنون استرآباد است، رها کردند و شهر جهت رفع احتیاجات آن‌ها برپا شد. عده‌ای دیگر معترفند که بنای شهر به استره زن کیخسرو منسوب است و از این‌رو استرآباد می‌خوانندش.» این را مؤلف کتاب تاریخ طبرستان، ابن‌اسفندیار کاتب ـ مورخ قرن ششم و هفتم هجری‌ـ می‌نویسد. پیش‌تر از او، در سدة چهارم هجری هم جغرافی‌دانانی، چون «ابن‌حوقل»، «مقدسی» و «اصطخری» از این خطه نام برده و آن را توصیف کرده‌اند.

ابن‌حوقل در وصف گرگان از ابنیۀ شهر روایت می‌کند که «همگی از خشت ساخته شده‌اند و، چون ریزش باران در گرگان در قیاس با مازندران کمتر است شهر هوای خشک‌تری دارد». ابن‌حوقل در روایتش می‌نویسد: «شهر گرگان شامل دو قسمت است که هر یک در یک سوی رودخانه گرگان واقع شده و سکنه به وسیلۀ قایقی میان دو قسمت شهر سفر می‌کنند».

مقدسی هم از پل‌های طاق‌دار و الوار‌های قایق‌مانندی نام می‌برد که وسیلۀ رفت‌وآمد مردمان در کلات بوده‌اند. «آبسکون» به روایت مقدسی و اصطخری، لنگرگاه بزرگ گرگان بوده که در قرن چهارم هجری بازار مهمی برای فروش ابریشم و خط دفاعی در برابر ترک‌ها و غز‌ها بوده است.

سلطان محمد خوارزم‌شاه حین فرار از چنگ سپاه مغول در آبسکون پناه گرفت و در همان‌جا هم از دار دنیا رفت و پناهگاه، قتلگاهش شد. بندرترکمن موضع بعد از گرگان است که رابینو، ملکونوف، فریزر و آرمینیوس وامبری حین عبور از استرآباد از این بندر عبور کرده‌اند و «یموت» ها، ترکمن‌های معروف این اقلیم را دیده‌اند. رابینو از گلیمی به نام «پلاس» نام می‌برد که به گفتۀ او توسط زنان قبایل «جعفربای» و «آتابای» بافته می‌شده است. مسیر را ادامه می‌دهیم و پس از ایالت استرآباد به ایالت مازندران می‌رسیم.

از مازندران به طبرستان

«سرزمین مازندران پیش از دوران شاه عباس به سبب بدی هوا، ناآباد و کم‌سکنه بود. اما این فاتح بزرگ عدۀ زیادی از مردم گرجستان و ارمنستان را به این منطقه کوچاند تا آن دو سرزمین را که محل تجمع سپاهیان عثمانی و هجوم آن‌ها به ایران بود، خالی از سکنه کند و به آبادانی مازندران هم بیفزاید. او همچنین امیدوار بود با ترویج پرورش کرم ابریشم، خزانه کشور را آباد کند».

اما برخلاف رأی «ژان شاردن» ـ سیاح فرانسوی دورة صفوی ـ، مازندران ناآباد نبود و اقلیم مناسبی جهت پرورش کرم ابریشم به حساب می‌آمد. شاه عباس مجبور بود برای مقابله با سیاست‌های کشور عثمانی عمده‌ترین بازار‌های خرید این امپراتوری را که در دست ارامنه و گرجیان بود، نابود یا آن‌ها را به ایران منتقل کند و بازار و بستر مناسبی برای پرورش کرم ابریشم در داخل ایران احیاء کند. به خلاف قول شاردن، نویسندگان بسیاری در ذکر آبادانی گیلان و مازندران سخن گفته‌اند و از آن جمله «حمدالله مستوفی»، میرظهیرالدین و حسن‌بن‌اسفندیار هستند. اما نخست به این موضوع بپردازیم که چرا این خطه را مازندران و طبرستان نامیده‌اند.

می‌گویند مازندران مسکن دیوان و ددان بوده است. رابینو، به نقل از میرظهیرالدین مرعشی مؤلف کتاب تاریخ طبرستان، رویان و مازندران، می‌نویسد: «مازندران مسکن دیو‌های مازن بوده است و این نام از زمان سلجوقیان معمول شده است. با حمله مغول نام طبرستان متروک و مازندران متداول گشت. منوچهر شاه اساطیری ایران‌زمین حدود طبرستان را به دریای آبسکون، هوسم و دینار جاری تقسیم کرد و موضعی به نام «سه‌گنبدان» یا «گنبد سلم و تور» در ساری بنا کرد که امروزه ویران شده است.» اصطخری و مقدسی هم شهر‌های عمدۀ طبرستان را آمل، چالوس، کلار، میله، مامطیر، تمیشه و ساری معرفی می‌کنند. ملکونوف، به نقل از ظهیرالدین می‌نویسد: «تبر به زبان اهالی طبرستان، کوه را گویند و نخستین قلعه نیز که در عالم بنا شد قلعه‌ای بود که منوچهر آن را ساخت و تبرک نامید».

رشته کوه البرز مرکزی در ایالت طبرستان ریشه داشت و مورخین اسلامی ارتفاع کوه دماوند را پنج فرسخ ـ حدود ۳۰ کیلومتر ـ مرقوم کرده و بر آن بودند که این موضع، محل فرود کشتی نوح بوده است. البته میرظهیرالدین به رأی دیگری است و می‌گوید که در حدود طبرستان دیواری بود که آن را «ماز» می‌نامیدند و از آنجا تا کناره دریای خزر را «اندرون ماز» یا «ماز اندرون» می‌گفتند. این دیوار را مازیار ساخته و آن را از سرحد گیلان تا جاجرم کشیده بود. از این‌رو دیوار را ماز می‌گفتند و موضع آن را مازندران. راویان دیگری نقل می‌کنند که فریدون در البرز مسکن داشت و ضحاک را در دماوند به بند کشیده بود.

قدما برآن‌اند که مازن نام دیوی بوده و از این‌روست که این موضع را مازندران خطاب می‌کنند. تهمورث و فریدون در «اوستا» و «شاهنامه» منسوب به صفت «دیوبند» هستند و از سوی دیگر این قهرمانان اساطیری همگی یا در ایالت طبرستان و مازندران سکنی داشته و یا به آن سفر کرده‌اند.

می‌گویند تهمورث، دیوان را دربند می‌کرد و از آنان خواندن و نوشتن فرا می‌گرفت. هنگامی که تهمورث در حال عبور از البرز بود، اهریمن او را ربود و خورد. بعد‌ها جمشید، تهمورث را از شکم اهریمن بیرون کشید. کیکاووس نیز به عزم جنگ با دیو سپید راهی مازندران شد.

اما دیو سپید او را نابینا و در جنگل‌های هزارخم مازندران رها کرد. رستم به مازندران حمله کرد و دیو‌های مازن، اولاد و سپید را کشت. ملکونوف می‌نویسد: «ساکنان این ایالات معتقدند که ضحاک در دماوند دربند است و شراره‌ای که هرازگاه از غار‌های کوه بیرون می‌زند، برق چشمان ضحاک است. دودی که از آن سر می‌کشد نفس ضحاک و آوایی که از آن بیرون می‌آید، نالۀ اوست.» بومیان این نواحی به نقل ملکونوف روایت می‌کنند که چاهی در این کوه قرار دارد که یزید و مرغی تیزپرواز در آن قرار دارند. مرغ هر نیمسال او را از فرق تا قدم می‌خورد و باز اندام درست می‌شود و مرغ آغاز به‌خوردن می‌کند. در اطراف دماوند چشمه‌های آب گرم و معادن گوگرد به وفور یافت می‌شوند. ملکونوف می‌نویسد: «آب چشمه‌های گوگرد اینجا به پایه‌ای گرم است که تخم‌مرغ را هم می‌توان در آن پخت.» حالا که به ایالت مازندران رسیدیم و قصه‌اش را گفتیم با ساری شروع کنیم که اولین شهر در مسیر شرق به غرب ساحل خزر است و در ایالت مازندران قرار دارد.

ساری و سه گنبدان

پس از عبور از ایالت گرگان (استرآباد)، ایالت مازندران یا طبرستان آغاز می‌شود. ساری یا سارویه که امروزه مرکز مازندران است در قدیم بازار‌های مشهور و خندقی به دور شهر داشته است. می‌گویند ساری محل پرورش اسب‌های اردشیر بوده و او دژ محکمی در ساری بنا کرد که «سه‌دله» یا «شه‌دله» نام داشت و صنعتگران را از دیگر نقاط طبرستان برگزید و همگی را در این دژ مسکن داد. این دژ تا زمان حیات ابن‌اسفندیار کاتب تاریخ طبرستان برپا بوده است. «محمدحسن‌خان اعتمادالسلطنه» ـ پژوهشگر عصر قاجار ـ روایت می‌کند که «طوس نوذر آن را بنیاد نهاد و طوسان نام کرد.

چون خراب شد و ثانیاً ساختند، آن را ساری نامیدند. فرخان بزرگ و مازیار در آبادی ساری کوشیدند». عده‌ای هم می‌گویند تهمورث دیوبند ساری را بنا کرد. فریزر، در سفرنامه‌اش به سکونت آقامحمدخان قاجار اشاره می‌کند که هنگام فرار از شیراز مدتی در این شهر اقامت کرده. مقدسی نقل می‌کند که فریدون در ساری دفن شده و عده‌ای هم معتقدند که رستم بعد از کشتن پسرش، او را در قصر «تورامانت» دفن کرد که در همان ساری قرار داشته است. «مزار سلم و تور» یا «سه گنبدان» نیز در شهر ساری استوار بوده که در اثر زلزله‌ای به سال ۱۲۵۱ ه. ق (۱۲۱۴ خورشیدی) ویران شده است.

گویا این بنا محل دفن پسران فریدون، «ایرج»، «سلم» و «تور» بوده است و از این‌رو به سه‌گنبدان شهره بوده است. مؤلف تاریخ طبرستان، رویان و مازندران، میرظهیرالدین مرعشی گیلانی می‌نویسد: «شاه منوچهر اساس سه‌گنبدان را افکند. به عهد اصفهبد خورشید این بنا خلل یافته بود و باز مرمتش کردند. مقدور بشر نیست که از این عمارت، خشتی جدا کنند». فریزر، بنای این گنبد را به شاهان ساسانی انتساب می‌دهد و به نقل از سکنۀ ساری می‌نویسد: «می‌گویند آقامحمدخان قاجار سعی داشته تا این بنا را به ضرب گلوله خراب کند، اما سازۀ این گنبد به قدری محکم بوده است که گلوله‌های توپ اثری بر آن نداشته‌اند». فریزر، به دو کتیبۀ سبزرنگ کوفی هم اشاره می‌کند که به دورتادور گنبد می‌چرخیده‌اند.

بابل، سرزمین پرتقال، لیمو و انار

بابل یا بارفروش یکی دیگر از شهر‌های مهم مازندران است که در سفرنامه‌های بسیاری به آن اشاره شده است. کارلا سرنا هنگام عبور از مشهدسر به بارفروش می‌نویسد: «این جاده بسیار فرح‌انگیز است. یک طرف آن رودخانه بابل است که آبشار‌های زیبا از آن پدید آمده است و از باغ‌های زیبا و دلفریب می‌گذرد. بلندی درخت‌ها شگفت‌آور است و غالباً زیر بار میوۀ فراوان لمیده‌اند. میوۀ اختصاصی آن‌ها لیموشیرین است. این میوه بی‌مزه است و آب آن را به بیماران می‌دهند.» مشهدسر شهری در کنار رود بابل بود که منتهی به دریا می‌شد و در آن می‌ریخت. فریزر در سفرنامۀ زمستانی‌اش می‌نویسد: «وجه تسمیه مشهدسر از آن‌روست که در این مکان امامزاده ابراهیم [ع]برادر امام هشتم [ع]شیعیان را سر بریده‌اند.»

فریزر، از درختان بید، تبریزی، افرا، ممرز و انجیر نام می‌برد که در میانۀ راه مشهدسر به بارفروش قرار داشته‌اند. بارفروش (بابل امروز) منزل بعد از مشهدسر (بابلسر امروز) است. بار‌هایی که با کشتی از حاجی ترخان به بندرمشهدسر آورده می‌شدند به بارفروش حمل و در آنجا فروخته می‌شدند، از این‌روست که این شهر به بارفروش معروف بوده است. کارلا سرنا به باغات شهر بارفروش هم اشاره می‌کند که درخت‌های پرتقال، لیمو، غار و انار در آن به حد وفور دیده می‌شود. سکنۀ بارفروش به نقل از کارلا سرنا، خانه‌هایشان را کوتاه می‌ساخته‌اند و با آب و آهک و نقش و نگار آن‌ها را می‌آراسته و بام هر خانه را با سفال‌های قرمزرنگ می‌پوشانده‌اند.

آملی که آمله ساخت

منزل بعدی آمل است که به قول کارلا سرنا، ناحیه‌ای باتلاقی، اما سرشار از بیشه و پوشش جنگلی بوده است. این جنگل‌ها به گفتۀ این سیاح مشهور، انباشته از ببر، یوزپلنگ، گراز، کفتار، گرگ و شغال بوده است. در میانۀ یکی از همین جنگل‌های خم اندرخم، کارلا سرنا و فریزر، به ببر بیشۀ مازندران برخورده‌اند. فریزر هنگام اقامت شبانه در یک توقفگاه جنگلی با صدای فریاد خدمه‌اش متوجه وجود دو ببر شده که در حال نوشیدن آب از چشمه بودند.

آمل که روزگاری مرکز طبرستان بوده، به نقل از اصطخری و مقدسی از شهر‌های عمده و مهم طبرستان محسوب می‌شده و به روایت حمدالله مستوفی ـ مورخ و نویسنده قرن هشتم هجری ـ تهمورث سازندۀ بنای آمل بود. حسن‌ابن‌اسفندیار دربارۀ بنای آمل می‌نویسد: «مهندسان بیامدند و بنیاد شهر بدین موضع که «اسبانه‌سرای» می‌گویند، فرو نهادند و اول جایگاه آن را ماته گفتندی». توماس هربرت ـ سیاح انگلیسی قرن ۱۷ میلادی ـ هنگام سفر به آمل در سال ۱۰۳۶ ه. ق (۱۰۰۶ خورشیدی) به خندق ژرفی اشاره می‌کند که به گرد شهر نقر شده و پرآب بود و بر استحکام شهر می‌افزود. یگانه راه ورود به شهر آمل در این ایام پلی بود که به دلخواه از روی خندق بلند می‌شد. رابینو در سفرنامه‌اش به «آمله» نامی اشاره می‌کند که همسر «فیروزشاه» ـ حاکم بلخ ـ بوده که بنای آمل را پی‌ریخته و هنگام سلطنت خسروپرویز این شهر به اقامتگاه خسرو بدل گشته است. بنا به روایت رابینو، قصر آمله نزدیک کوچۀ «گازران» (رخت‌شوها) و پشت بازار بزاز‌ها قرار داشته است.

فریزر هم به معادن و کان‌های سنگ‌آهن اشاره می‌کند که به وفور در آمل وجود داشته‌اند، چنانچه نادرشاه هم دستور داد تا مراکز ریخته‌گری و ذوب‌آهن در نزدیکی آمل بنا شوند. عزالدوله در سفرش به شمال از حمام رفیع‌خان یاور، مسجد میربزرگ و باغ و قصر شاه عباس نام می‌برد که همگی رو به ویرانی بوده‌اند. فریزر هم هنگام عبور از آمل می‌نویسد: «دوباره در آمل هستیم جایی که خوب به یاد دارم و به راستی شهری بزرگ و وسیع بود و سکنه‌ای محترم و آبرومند داشت...، اما اینک چگونه بود؟ ویرانه‌ای بیابان...، اما چه چیز موجب این ویرانی شده بود؟ ظلم و وبا».

خلعت‌پوشان در رشت

پس از اتمام اراضی ایالات مازندران، سواحل و اراضی گیلان آغاز می‌شود. رشت، انزلی، فومن، ماسوله، رودبار، منجیل و لوشان از شهر‌هایی هستند که در مسیر سیاحانی، چون کارلا سرنا، فریزر و ملکونوف قرار داشته است. مسافرانی که قصد داشته‌اند از مرز آبی بگذرند ناچار بودند که به انزلی رفته و در بندر این شهر سوار کشتی‌هایی شوند که در آنجا پهلو گرفته و عازم سفر شوند.

هنگام اقامت کارلا سرنا در ایران، بیماری وبا شهر رشت را فرا گرفته بود. این مرض با استناد به گفته‌های کارلا سرنا، به سال ۱۲۹۴ ه. ق (۱۲۵۶ خورشیدی) و در دهکده‌ای به نام «شفت» شیوع یافت و سپس رشت را فرا گرفت و چنان کشتار عظیمی در آن به راه انداخت که جمعیت پنجاه‌هزار نفری شهر را به پانزده‌هزار نفر تقلیل داد. کارلا سرنا هنگام عبور از خطۀ گیلان به صنعت قلابدوزی با ابریشم اشاره می‌کند که صنعت ویژۀ سکنۀ رشت و فنی مخصوص مردان بوده که آن را به روی ماهوت می‌بافته‌اند. خانه‌های سفال‌پوش و بام‌های شیب‌دار رشت، این سیاح مشهور را به یاد عمارات اروپایی می‌اندازد. فریزر هنگام عبور از شهر رشت سری به بازار رشت می‌زند و در آنجا بازرگانانی را می‌بیند که مشغول وارسی و خرید بافه‌ها و کلاف‌های ابریشم هستند. کارلا سرنا نیز در فاصلۀ «کهدم» با رشت به دوشنبه‌بازاری برمی‌خورد که در کاروانسرایی در میان جنگل برپا شده است و به زحمت از میان چندین بساط می‌گذرد. حین عبور به یک سلمانی برمی‌خورد که به یکی از مشتری‌هایش قند و روغن می‌فروشد و مشتری دیگرش هم با سروصورت صابون‌زده منتظر است تا سلمانی پس از فروش اجناس به تراشیدن سر او بپردازد.

بنا به روایت کارلا سرنا، در یک فرسخی ـ حدود ۶ کیلومتری ـ رشت، ساختمانی به نام خلعت‌پوشان قرار داشته که سفرا و بزرگان در این مکان خلعت می‌پوشیده‌اند. کارلا سرنا در مراسم خلعت‌پوشی حاکم رشت شرکت داشته و به گروه نوازندگان، پهلوانان، فراشان و جلودارانی اشاره می‌کند که به استقبال حاکم آمده و با سینی‌های پر از شیرینی به او خیرمقدم می‌گویند. در همین حین یکی از جلوداران، بره‌ای را پیش پای اسب حاکم قربانی می‌کند و حاکم و پهلوانان در خون بره قدم گذاشته و سپس وارد عمارت حاکم می‌شوند. تا قبل از شیوع وبا، صحرای رشت صحرای پر شکاری بوده و قرقاول و مرغابی وحشی در آن به وفور یافت می‌شده‌اند. پَر مرغابی از مهم‌ترین کالا‌های تجاری بود که از ایران به روسیه صادر می‌شده است. شکارگران در دل شب و با مشعل‌های روشن به شکار مرغابی می‌رفته‌اند.

انزلی، راهی از میان تالاب

مسافرانی که قصد ورود به انزلی داشته‌اند، می‌بایست از راه رشت عازم پیربازار می‌شدند و بارهایشان را به قایق‌ها و کشتی‌های بندر تحویل می‌داده‌اند. کارلا سرنا، هنگام عزیمت از رشت به پیربازار می‌نویسد: «در سراسر راه تا چشم کار می‌کند اقیانوسی عظیم از سبزه گسترده است. در هر دو طرف جاده درخت‌های سربه‌فلک کشیده با شاخه‌های انبوه و برگ‌های رنگارنگ دیده می‌شود... بدون تحمل زحمت سوار قایقی پارویی شدم و سفر خود را در مرداب آغاز کردیم. جز صدای بال مرغان دریایی چیز دیگری آرامش پهنۀ بی‌کران و درخشان آسمان را به هم نمی‌زد». راه رشت تا انزلی از میان آب و تالاب می‌گذشت.

کشتی‌های بخار در تالاب حرکت می‌کردند و مسافران را به مقصد می‌رساندند. ناصرالدین‌شاه در سفرنامۀ گیلان به کشتی‌سواری‌اش در تالاب اشاره می‌کند. کشتی حامل شاه، یک کشتی روسی و چندین طبقه بود و اتاق‌های زیبایی داشت. از پشت کشتی روسی نیز، کشتی موزیکی در حال حرکت بود که اسباب تفنن شاه و همراهان را فراهم می‌آورد. به غیر از آن، کرجی‌های بزرگی نیز به نام «نوید» به روی سطح تالاب شناور بودند که دارای اتاقک بودند و مسافران را به مقصد می‌رسانند. کارلا سرنا به صنعت حصیربافی هم اشاره می‌کند که از صنایع اختصاصی انزلی بوده و توسط زنان بافته شده و به جای قالی مورد استقاده قرار می‌گرفته است. مؤلف «مردم و دیدنی‌های ایران» در نزدیکی انزلی به عمارت برج‌مانندی اشاره می‌کند که فانوس دریایی بوده و مسیر کشتی‌ها را مشخص می‌کرده است.

منجیل یکی دیگر از شهر‌های ایالت گیلان است که مسافران عازم پایتخت ناچار بوده‌اند از آن عبور کنند. عزالدوله هنگام عبور از منجیل می‌نویسد: «در منجیل تمام اوقات باد به شدت می‌وزد. منجیل موضع مناسبی برای آسیای بادی است.»

مسافران و سیاحانی که قصد داشتند پس از اراضی خطۀ شمال وارد پایتخت شوند از راه قزوین روانۀ دارالخلافه می‌شدند و در مسیرشان از لوشان و کرج می‌گذشتند. اما سیاحان و مسافرانی که قصد ورود به اراضی عثمانی را داشتند و یا می‌خواستند از مرز مشترک آبی ایران و روسیه وارد امپراتوری تزاری شوند آخرین اقامتگاه‌شان ایالت گیلان بود که هنوز با پهنۀ دریا و جنگل‌های افسانه‌ای‌اش خاطر و منظر مسافران را خوش و خوش‌تر می‌کرد. دریا پیش چشم می‌غرید، جنگل در دوردست شکفته‌تر می‌شد و دیوارۀ کوه می‌پیچید و می‌خمید و هزار افسانه در گوش مسافران می‌ریخت.

منبع: سرزمین من

ارسال نظرات