صفحه نخست

سیاست

ورزشی

علم و تکنولوژی

عکس

ویدیو

راهنمای بازار

زندگی و سرگرمی

اقتصاد

جامعه

فرهنگ و هنر

جهان

صفحات داخلی

کد خبر: ۶۶۱۶۳۹
واقعیت این است که مرحوم آقای دعایی درخواست‌های استاد باستانی را به دیده می‌گذاشت حتی اگر پیگیری آن‌ها باعث زحمت بسیارش می‌شد؛ بنابراین مرحوم دعایی دست به کار می‌شود تا از هر طریقی شده مرخصی چند روزه‌ای را برای من ترتیب دهد.
تاریخ انتشار: ۱۶:۰۸ - ۰۷ شهريور ۱۴۰۲

احمد زیدآبادی در یادداشتی با عنوان «استاد باستانی مرحوم دعایی و ۲ روز مرخصی کذایی» در اعتماد نوشت: زنده‌یاد استاد محمدابراهیم باستانی‌پاریزی اهل روستای سه‌گُلو از توابع کوهستان پاریز در ۱۵ کیلومتری شرقِ جلگه زیدآباد بود. برخی پاریزی‌ها از جمله مرحوم دکتر باستانی منطقه زیدآباد را «کفه» می‌نامیدند که خالی از طعنه ملایم و کمرنگی هم نیست. کفه یعنی زمین شورِ هموار و مسطح یا نمکزاری که بهره‌ای از صفا و سرسبزی نبرده است! برخی زیدآبادی‌ها هم از کوهستان پاریز و آبادی‌های دامنه آن به عنوان «بالا» نام می‌بردند که آن هم به نوبه خود طعنه‌آمیز بود. بالا یعنی نوعی کوه‌نشینی که از مواهب تمدن جدید سهم لازم را به خود ندیده است!

باری استاد باستانی به محض آشنایی با نوشته‌های من در مطبوعات، از اینکه یک همشهری دیگر نیز «سری از تو سرا در آورده» خوشحالی‌اش را پنهان نکرده بود. او که علاقه غیرقابل وصفی به کرمان‌زمین داشت، خواهان سربلندی و موفقیت همشهریانش بود و هیچ فرصتی را برای تشویق و کمک به آنان از دست نمی‌داد.

نخستین‌بار به واسطه استاد همشهری‌مان زنده‌یاد دکتر محمدحسن کریمی‌نژاد، پاتولوژیست برجسته کشورمان، با مرحوم دکتر باستانی در منزلش رو در رو شدم. این دیدار داستانی دارد که در جلد چهارم خاطراتم تحت عنوان‌بندی خانه رنج و رهایی، به آن پرداخته‌ام.

باری، در سال ۸۸، چون سه باره گذارم به زندان افتاد، مرحوم استاد باستانی به صرافت افتاده بود که لازم است برایم کاری انجام دهد. توصیه‌های اکید دیگر همشهریان سیرجانی مقیم تهران هم به او مزید بر علت شده بود. استاد باستانی از صاحب‌منصبان جمهوری اسلامی فقط مرحوم سید محمود دعایی را مناسب و شایسته پیگیری کاری در حوزه مربوط به قدرت و سیاست می‌دانست و در هنگام بروز مشکلی در این زمینه فقط به او مراجعه می‌کرد.

هنگامی که من در زندان رجایی‌شهر بیمار شدم و برای معالجه در خارج از زندان نیاز به مرخصی پیدا کردم، راه‌های مرخصی از هر سو به رویم بسته شد. گویا استاد از شنیدن این خبر دلش می‌گیرد و سخت اندوهگین می‌شود و سراغ مرحوم دعایی در موسسه روزنامه اطلاعات می‌رود. او با لحنی گلایه‌مندانه به آقای دعایی می‌گوید: شما نمی‌خواهید برای این جوان همشهری‌مان کاری انجام دهید؟ در آن موقع من ۴۶ ساله بودم و اینکه چرا استاد مرا همچنان «جوان» به حساب می‌آورده، لابد مربوط به همان اصلی است که طبق آن، بزرگ‌تر‌ها معمولا غبار گذشت ایام بر سر کوچک‌تر‌ها را حس نمی‌کنند.

واقعیت این است که مرحوم آقای دعایی درخواست‌های استاد باستانی را به دیده می‌گذاشت حتی اگر پیگیری آن‌ها باعث زحمت بسیارش می‌شد؛ بنابراین مرحوم دعایی دست به کار می‌شود تا از هر طریقی شده مرخصی چند روزه‌ای را برای من ترتیب دهد.

دعایی به مراکز اصلی قدرت مراجعه می‌کند و با گرفتن نامه دستی از مسوولان آنجا، خود شخصا حامل نامه به مراکز قضایی می‌شود و نهایتا کارش به دفتر عباس جعفری‌دولت‌آبادی، دادستان وقت تهران می‌کشد.

به‌رغم دو وثیقه سنگینی که خانواده‌ام به درخواست قاضی پیرعباس برای آزادی موقتم تا هنگام قطعی شدن حکم، به مراجع قضایی سپرده بودند و کوچک‌ترین ترتیب اثری نیز به آن داده نشده بود، جعفری‌دولت‌آبادی با پیش کشیدن امکان فرارم در طول مرخصی، از آقای دعایی ضمانت سفت و سختی را برای مرخصی دو روزه‌ام مطالبه می‌کند و برای محکم‌کاری خواستار کشیدن چکی چند صد میلیونی از طرف او می‌شود!

برچسب ها: احمد زیدآبادی
ارسال نظرات
نام:
ایمیل:
نظر: