صفحه نخست

سیاست

ورزشی

علم و تکنولوژی

عکس

ویدیو

راهنمای بازار

زندگی و سرگرمی

اقتصاد

جامعه

فرهنگ و هنر

جهان

صفحات داخلی

کد خبر: ۶۶۱۱۵۲
در بین شاهنشاهان ساسانی، شاید بنیانگذار این سلسله (اردشیر بابکان) را بتوان مهم‌ترین پادشاه این سلسله دانست. ساختاری که او برای امپراتوری ساسانی ایجاد کرد، تقریبا تا پایان عمر این امپراتوری برقرار بود.
تاریخ انتشار: ۰۰:۰۵ - ۰۶ شهريور ۱۴۰۲

 احمد فرتاش در عصر ایران نوشت: در سال 224 میلادی، اردوان پنجم آخرین پادشاه اشکانی در نبرد هرمزگان در برابر اردشیر بابکان حاکم فارس شکست خورد و پادشاهی اشکانیان به پایان رسید. اردشیر بابکان بنیانگذار سلسلۀ ساسانیان شد و در دوران پادشاهی‌اش اردشیر یکم ساسانی نام گرفت.

شاهنشاهی ساسانی در تاریخ ایران 427 سال دوام آورد. از سال 224 تا سال 651 میلادی. طی این مدت 41 نفر بر ایران حکومت کردند که اکثر آن‌ها پادشاه بودند و چند تنی هم غاصب تاج‌وتخت محسوب می‌شدند و یا اینکه فرمانده نظامی بودند نه پادشاه رسمی و مشروع کشور.

یزدگرد سوم آخرین شاهنشاه ساسانی بود که حکومتش در سال 651 میلادی با حملۀ اعراب مسلمان سرنگون شد.

درهم یزدگرد سوم

پوراندخت، دختر خسرو پرویز، در سال 629 میلادی به پادشاهی ایران رسید. او اولین زن ساسانی بود که به این مقام دست یافت. یکسال بعد، آزرمیدخت به پادشاهی رسید که خواهر پوراندخت بود. اما یکسال بعدتر، پادشاهی مجددا به پوراندخت بازگشت.

خسرو پرویز در سال 628 میلادی به دست پسرش قباد دوم (شیرویه) کشته شد. مرگ او در واقع پایان ثبات شاهنشاهی ساسانیان بود. طی 23 سال پایانی این سلسله، سیزده نفر پادشاه ایران شدند که آخرین آن‌ها نوۀ خسرو پرویز (یزدگرد سوم) بود.

شیرویه پدرش خسرو پرویز و دوازده برادر خود را کشت تا پادشاه ایران شود ولی چند ماه پس از نشستن بر تخت شاهی، از دنیا رفت. شاید اگر او چنین اقدامی نکرده بود، پادشاهی ساسانیان عمر بلندتری می‌یافت و مهم‌تر اینکه، با حملۀ سپاهیان عمر بن خطاب سرنگون نمی‌شد.

سکۀ طلای پوراندخت

پادشاهی اردشیر سوم، در واقع از سر ناچاری بود چراکه همۀ پسران خسرو پرویز کشته شده بودند و اردشیر فقط هفت سالش بود که او هم پس از پنج ماه به دست یکی از سرداران خسرو پرویز (شهربراز) کشته شد.

از آن پس سلطنت در ایران به کسانی چون دختران و برادرزاده و نوۀ خسرو پرویز و یا سرداران او و یا افراد دیگری که غاصب تاج‌وتخت محسوب می‌شدند، رسید تا اینکه سپاه سعد ابن ابی وقاص به دروازۀ ایران رسید و مدت سلطنت ساسانیان به سر رسید.

شاهنشاهی ساسانی، نام رسمی‌اش ایرانشهر بود و پرچمش درفش کاویانی. سلطنت ساسانیان در واقع نوعی یونانی‌زدایی از ایران بود. چنانکه قبلا نوشتیم، پس از سقوط هخامنشیان، فرهنگ یونانی در دورۀ سلوکیان وارد ایران شد و آثار آن در دورۀ اشکانیان نیز محسوس بود.

درفش کاویانی

اما در دورۀ ساسانیان، ایران شاهد پادشاهیِ ایرانی‌تری بود و به همین دلیل در بخش بلندی از مدت حکمرانی ساسانیان، برخلاف حکمرانی سلوکیان، حکومتی با شالودۀ ملی در ایران وجود داشت. این شالودۀ ملی به استواری حکومت کمک می‌کرد اما وجوه منفی هم داشت و آن اینکه ابعاد نسبتا دموکراتیک حکومت سلوکیان و اشکانیان، از نظام سیاسی ساسانیان زدوده شد و پادشاهی در ایران، سرشت استبدادی آشکاری پیدا کرد.

اگرچه در مواردی خاص، خاندان‌های اشرافی موفق می‌شدند پادشاه را کنترل کنند. حتی در یک مورد استثنایی، آذرنرسی که نهمین شاهنشاه ساسانی بود، به دلیل ستمگری از سلطنت خلع شد و این خلع ید، کار اشراف ساسانی بود.

برخی البته گفته‌اند که پادشاهان ساسانی مطابق اندیشۀ ایرانشهری حکومت می‌کردند و قدرتشان مطلق بود نه استبدادی. یعنی قدرت مطلقشان را دلبخواه اعمال نمی‌کرد بلکه آن را بر وفق اصول اندیشۀ ایرانشهری به کار می‌بردند.

اگرچه می‌توان در اصل وجود اندیشۀ ایرانشهری چون و چرا کرد، بویژه در اصول سیاسی مشخصی که برآمده از این اندیشه باشد، اما حتی اگر بپذیریم چنین چیزی هم در کار بوده، قدرت پادشاه می‌توانست چندان مطلقه نباشد و همچنان در راستای اعمال این اندیشه باشد.

دینار خسرو پرویز

قدرت مطلقه اگرچه لزوما استبدادی نیست، یعنی ممکن است با خودرأیی اعمال نشود، ولی به هر حال دموکراتیک هم نیست. یعنی بین نهادها یا اشخاص گوناگون توزیع نشده است.

با این حال نباید چنین پنداشت که سلوکیان یا اشکانیان دموکراسی تام و تمامی داشتند. فقط باید متوجه این واقعیت تاریخی بود که قدرت سیاسی در دوران سلوکیان و اشکانیان، در قیاس با دوران ساسانیان، توزیع‌شده‌تر بود و چندان مصداق صفت مطلقه نبود.

از بارزترین نمونه‌های مطلقه شدن قدرت در امپراتوری ساسانیان، تمرکز شدید قدرت در دربار و محروم شدن خاندان‌های اشرافی از اختیارات سیاسی سابقشان بود. یعنی اختیاراتی که در دوران اشکانیان و سلوکیان داشتند.

پادشاهان ساسانی برای اینکه رضایت اشراف را جلب کنند، افرادی از خاندان‌های اشرافی را در دستگاه‌های اداری مملکت به مقامات عالی منصوب کردند ولی این تدبیر، خاندان‌های اشرافی ایران را با حکومت ساسانیان همدل نکرد و به همین سبب سراسر تاریخ حکمرانی ساسانیان، توام با دسیسه‌های اشراف بر ضد شاهنشاهان ساسانی بود.

سکۀ نقره، منقوش به شمایل اردشیر بابکان

رومن گیرشمن، باستان‌شناس فرانسوی اوکراینی‌تبار، دربارۀ سیاست شاهان ساسانی نسبت به خاندان‌های اشرافی می‌نویسد: «این خاندان‌ها مانع استحکام و ثبات سلطنت می‌شدند. ساسانیان در حالی که این گروه را پذیرفتند، مساعی خود را برای تعدیل قدرت آنان به کار بردند. در نتیجه قدرت این خاندان‌ها در دورۀ اول سلطنت ایشان تا مرگ شاهپور دوم {دهمین شاهنشاه ساسانی} محدود گردید.»

شیوه‌ای که ساسانیان برای ایجاد وحدت سیاسی در ایرانشهر در پیش گرفتند، تغییرات گسترده‌ای در سازمان اجتماعی ایران پدید آورد. به نخستین اقدام آن‌ها اشاره کردیم که عبارت بود از محروم ساختن خاندان‌های اشرافی از اختیارات سیاسی‌ سابقشان.

اقدام دیگر، عبارت بود از متکی ساختن دولت به دین. دولت ساسانی در واقع به دین زرتشتی متکی بود چراکه ساسانیان به قدرت اجتماعی این دین پی برده بودند. کارکرد سیاسی دین زرتشت در حکومت ساسانیان تا حدی شبیه کارکرد سیاسی مذهب تشیع در حکومت صفویه بود.

صفویان برای متمایز ساختن ایران از سایر کشورها و مناطق جهان اسلام، تشیع را مذهب رسمی مملکت کردند، ساسانیان نیز واقف بودند که مسیحیت از سمت غرب وارد ایران شده و آیین بودا نیز از سمت شرق. بنابراین دین زرتشتی را دین رسمی مملکت کردند چراکه گسترش مسیحیت در ایران، به سود امپراتوری روم غربی بود. پذیرش بودیسم نیز به سود سلسلۀ کوشانی در شرق ایران بود.

سکۀ آزرمیدخت با تصویر پدرش خسرو پرویز در سمت چپ

کنستانتین، امپراتور روم غربی، دین مسیح را پذیرفته بود و بر اشاعۀ آن در خارج از امپراتوری روم تاکید داشت. اگر انبوهی از ایرانیان به تدریج مسیحی می‌شدند، پایه‌های امپراتوری ساسانی سست می‌شد و قدرت بسیج دولت ساسانی در تقابل با امپراتوری روم غربی کاهش می‌یافت.

با اعلام آیین زرتشت به عنوان دین رسمی کشور، مقام روحانیان زرتشتی در سلسله‌مراتب دستگاه حکومتی ارتقا یافت. برخی از مورخان به این نکته نیز اشاره کرده‌اند که آیین زرتشت در دوران اشکانیان بربالیده بود و نیروی اجتماعی مهمی شده بود، بنابراین ساسانیان مجبور بودند این دین را به عنوان دین رسمی ایران معرفی کنند.

هر چه بود، زرتشتی‌گری به شاهنشاهی ساسانی و در واقع به ایرانشهر خدمت کرد و دست کم به مدت 350 سال در حکم ملاطی بود که ساختمان ایران‌زمین را استوار نگه می‌داشت. اما چون این دین در دوران هخامنشیان شکل گرفته بود و تا پایان حکمرانی ساسانیان، بیش از 1100 سال از عمرش می‌گذشت، طبیعی بود که در اواخر عمر امپراتوری ساسانیان، مثل چراغی شده باشد که سوختش رو به اتمام است.

ادیان نیز، مثل تمدن‌ها و فرهنگ‌ها و ایدئولوژی‌ها، دوره‌های بالندگی و میرندگی دارند. اگرچه هیچ دینی برای همیشه از صحنه خارج نمی‌شود، ولی بر ناظران عاقل روشن است که کدام دین از کی به روغن‌سوزی افتاده و قدرت اقناعی‌‌اش فروکش کرده و سوختش گویی رو به اتمام است.

در پایان حکومت ساسانیان نیز به نظر می‌رسید که آیین زرتشت دیگر فاقد آن شادابی و چالاکی هزار یا پانصد سال قبلش است. به همین دلیل برخی از مورخان معتقدند اگر اسلام وارد ایران نشده بود، احتمال داشت امپراتوری ساسانیان با حملۀ امپراتوری روم فرو بریزد و مسیحیت دین اکثریت ایرانیان شود.

درهم قباد دوم یا شیرویه

سستی امپراتوری ساسانیان و افول آیین زرتشت، تا حد زیادی ناشی از فساد دربار ساسانی و روحانیان زرتشتی بود. روحانیت زرتشتی در ساختار قدرت حضور پررنگی داشت و طبیعتا آلوده به فساد سیاسی و مالی شده بود. سیاستمدارانی که در کشورهای دموکراتیک دچار فساد شوند، با رای مردم از قدرت برکنار می‌شوند ولی روحانیان و شاهزادگان ساسانی را مردم نمی‌توانستند عزل کنند.

جنگ خانوادگی بر سر قدرت در سلسلۀ ساسانیان، فقط خسرو پرویز را کنار نزد بلکه خود خسرو پرویز نیز با کمک دو دایی‌اش، ویستهم و بندوی، پدرش هرمز چهارم را، که فرزند انوشیروان عادل بود و همانند پدرش به دادگری مشهور بود، از قدرت کنار زدند و چشمان او را کور کردند و نهایتا نیز او را کشتند.

همچنین 120 سال قبل از خسرو پرویز، هرمز سوم شاهنشاه ایران بود که به دست برادرش پیروز یکم کشته شد و پیروز به جای او بر تخت نشست. این نحوۀ انتقال قدرت، که صرفا متکی به زور بود و معنایی جز کودتا نداشت، هر چه به پایان حکومت ساسانیان نزدیک می‌شویم، بیشتر به چشم می‌آید. نفس این وضعیت، دلالت داشت بر روندی رو به زوال.

با این حال، ضعف‌های شاهنشاهی ساسانی به معنای فقدان قوت در این امپراتوری نیست. ساسانیان بیش از چهار سده بر ایران حکومت کردند و هنر ایرانی در دوران آن‌ها رشد چشمگیری کرد و بخش عظیمی از میراث هنری تمدن اسلامی، در واقع ریشه‌های ساسانی دارد. در آینده دربارۀ نقاط قوت ساسانیان، بیشتر خواهیم نوشت.

در بین شاهنشاهان ساسانی، شاید بنیانگذار این سلسله (اردشیر بابکان) را بتوان مهم‌ترین پادشاه این سلسله دانست. ساختاری که او برای امپراتوری ساسانی ایجاد کرد، تقریبا تا پایان عمر این امپراتوری برقرار بود.

این مسکویه در کتاب تجارب‌الامم نوشته است: «اردشیر در کشورداری از فرزانه‌ای ایرانی که تنسر نام داشت و از هیربدان بود، یاری می‌جست و در کشورداری و کارسازی‌ها با وی به تدبیر می‌نشست.»

تنسر یک روحانی زرتشتی بود که در اواخر دورۀ اشکانیان نام و آوازۀ نیکویی داشت و پس از اینکه اردشیر بابکان علیه آخرین پادشاه اشکانی شورید، به اردشیر پیوست و با خردمندی‌اش او را یاری کرد تا قدرت را به دست آرد و ساختار سیاسی و اجتماعی تداوم‌پذیری را در ایرانشهر بنا کند. در نوبت آتی به ویژگی‌های این ساختار و حیات اقتصادی و اجتماعی ایرانیان در عصر ساسانیان خواهیم پرداخت.

ارسال نظرات