صفحه نخست

سیاست

ورزشی

علم و تکنولوژی

عکس

ویدیو

راهنمای بازار

زندگی و سرگرمی

اقتصاد

جامعه

فرهنگ و هنر

جهان

صفحات داخلی

کد خبر: ۶۶۰۲۷۲
رسانه‌ها تصویری که از ایران برساخته‌اند، یک ویرانه تمام‌عیار است. به همه گفته و دیکته شده که این کشور، کارش تمام است. هر کس که می‌تواند باید خود را از مرگِ حتمی نجات دهد. مهاجر در مقامِ «برنده» و نجات‌یافته، منجی امروز و فردای ایرانیان است. آن‌که مانده، مُرده، باخته و همه‌چیزش را از دست داده است.
تاریخ انتشار: ۰۸:۳۸ - ۰۲ شهريور ۱۴۰۲

این روزها کلیپی همه‌جا را به تسخیر خود درآورده است. گفت‌وگوی خبرنگار در همایشی که برای تقدیر از رتبه‌های برتر کنکور سراسری 1402 در حال برگزاری است. از رتبه‌های برتر پرسیده می‌شود که به مهاجرت هم فکر کرده‌اید؟ بی‌درنگ پاسخ‌شان مثبت است. اما پاسخ یکی در این میان، طنینِ فزاینده‌ای دارد: به مهاجرت فکر می‌کنی؟ «این چه حرفِ مسخره‌ایه، معلومه، صبح تا شب!»

به گزارش اعتماد، مدت‌هاست محافل دوستی و خانوادگی ما، به خودتخریبی غریبی دست یازیده است. به‌ویژه در اقشار نسبتا تحصیلکرده که به منابع و سرمایه‌های مالی، فرهنگی، نمادین و... نیز دسترسی متوسطی دارند، نوعی حمله تمام‌عیار به ایران و جامعه ایرانی مشاهده می‌شود.

مهاجرت و ترغیب به مهاجرت از این «خراب‌شده»، نقل محافل این جمع‌هاست. هر کسی کوله‌بار بسته و ساز خود را به مقصدی نامعلوم کوک می‌کند. سفری در پیش است، خروج از یک خویشتنِ تاریخی و فرهنگی به سمتِ ناکجاآبادی که وعده می‌دهند.

رسانه‌ها تصویری که از ایران برساخته‌اند، یک ویرانه تمام‌عیار است. به همه گفته و دیکته شده که این کشور، کارش تمام است. هر کس که می‌تواند باید خود را از مرگِ حتمی نجات دهد. مهاجر در مقامِ «برنده» و نجات‌یافته، منجی امروز و فردای ایرانیان است. آن‌که مانده، مُرده، باخته و همه‌چیزش را از دست داده است.

آن‌که مانده، بر سر هستی‌اش قمار کرده است. این روحیه یا دقیق‌ترش، «ایدئولوژی پیشرفت» پس از عصر سازندگی به جانِ قشر متوسط ایرانی افتاد. همین روحیه‌ای که یا در تحصیلات، یا در پزشکی شدنِ جامعه و جراحی‌های زیبایی و میل الینه شده و وسواسی و ... به کنترل و تنظیم بدن و فرآیندی برای انباشت دیده می‌شود. پیشرفت در این تلقی، هدونیسم خوانده می‌شود. نوعی لذت‌جویی افسارگسیخته که «فردن در مرکز آن قرار دارد و هر چه بیرون از این فردیت باشد، در خدمت و ابزار توفیق کام‌جویی آن است.

ما به نخبه‌ها نگفتیم که آنها اگر امروز نخبه خوانده می‌شوند، این وضعیت را مرهون یک «هستی اجتماعی»اند. آنچه یک فرد آورده شخصی‌اش می‌خواند، از قضا و از پیش در یک فرآیندِ جمعی میسر شده است. نهادهای اجتماعی از خانواده تا مدرسه تا بقالی سر کوچه و هم‌بازی‌های محل، در آنچه فرد امروزه به چنگ آورده، سهیمند. این فرد، نتیجه یک تلاشِ شخصی یا دقیق‌تر، خصوصی پنداشته‌شده نیست بلکه آورده‌ای جمعی و مشترک است که تبلور و تجلی آن در فرد دیده می‌شود.

اینکه تصور می‌شود این من بوده‌ام که موفق شده‌ام، محصول برداشتی فردی از یک حیات از پیش جمعی و مشترک است. شبیه درختی در یک مجموعه تحت حمایت و باغبانی که عواملِ متعددی برای به بار نشاندنش، نقش داشته‌اند به امید ثمره‌ای در سالیانِ نه چندان دور. از این منظر، نخبه، محصولِ «خراب‌شده» نیست، محصول یک همتِ همبسته اجتماعی است که اکنون وقت ثمر دادن آن فرارسیده است.

شهروند در دولت- ملت مدرن، هم محق است هم موظف. هم مطالبه می‌کند، هم تکالیفی بر عهده دارد. به راستی کدام یک از ما از خودمان پرسیده‌ایم به عنوان یک شهروند در امروز ایران، برای این مردم و این کشور، حتی برای خودمان - برای این هستی اجتماعی- چه کاری انجام داده‌ایم؟ آیا ما تنها به نیمی از وجوه شهروندی پایبندیم و حیات خود را واجد هیچ مسوولیتی نسبت به جمع نمی‌دانیم؟ آیا مفهومی از شهروند بدین‌گونه در کشورهای دیگر وجود دارد که آنها صرفا دریافت‌کننده خدماتند؟ به نظر می‌رسد «بده- بستان» در رابطه من و دیگری، به عنوان رکن مهم و نقطه کانونی شهروندی، مورد توجه ما نیست. به همین سبب هم هست که پیش‌فرض‌های ما از شهروندی و مفهوم وطن، دچار نقصان بسیار است.

شما به عنوانِ نخبه، با ایران، تاریخ معاصر، ادبیات و فرهنگِ این زیست‌بوم چگونه تعیین نسبت می‌کنید؟ مساله هویت و بحران معنا، امروزه یکی از بحران‌های جدی انسان پست‌مدرن است. اگر از عقلانیت ابزاری به عنوانِ وسیله‌ای برای تولید ثروت و انباشتِ سود بگذریم، اگر امکانی برای گذار از «عصر اقتصاد» باشد، خردمندی انسانی ریشه در خاطره جمعی دارد. خرد و خاطره، عواطف و عقلانیت جمعی، هم‌بافته‌های ناگسستنی‌اند. ما با کدام وجه ایران و ایرانی بودن، درآمیخته‌ایم؟

بزرگی می‌گفت تا به حال در کویری در ایران راه رفته‌اید تا به واحه‌ای برسید و سپس لبان تشنه خود را از آن واحه سیراب کنید؟ ما با کدام بخش از میراثِ ملی- میهنی اُنس و الفت یافته‌ایم تا به هنگامِ ترک آن، تعلق‌های دیرینه در جهانِ سیال، از ثبات و تعهد بگوید؟

مدت‌هاست زاویه جمعی بخش‌هایی از مردم روشن است. می‌گویند ساختارهای ناشایست و ناکارآمد، نخبگان شایسته را فراری می‌دهند. انگشت اتهام مدت‌هاست حکومت را نشانه رفته و به قدر کافی نیز از آن مشروعیت‌زدایی کرده است. اما در این میان و پرسش حیاتی، پرسش از اخلاقِ مسوولیت است.

آیا همین اخلاقی که ریشه در فتوت و پهلوانی و میراث دیرینه و ملی ما دارد، همین اخلاقی که عیاران را با دست خالی در برابر ستمکاران به دفاع از مردم قرار می‌داد، همین روحیه‌ای که بیشتر اهل مبارزه است و کمتر اهل جاخالی دادن، بیشتر متعهد و مسوول است و کمتر وا می‌دهد، همین اخلاق نیست که می‌تواند امروزه چراغِ راهِ ما باشد؟ پشتِ سر ما چه میراثی و در کجا نهفته است که باید احیا شود؟ جز شما نخبگان این جامعه به عنوانِ سرآمدان و پیروزمندان که در همین سنت پهلوانی و عیاری ریشه دوانده‌اید، چه کسانی قرار است در مقامِ احیاگران، پیشقراولان اجتماعی ما باشند؟

در پسِ پشتِ آن کاغذ مشبک و آن خانه‌های کوچک تست‌های کنکور، عشق منتظر و نهفته مانده است. آموزش کنکوری و فشاری که سالیانی است زندگی شما را در بر گرفته و تحت‌الشعاع خود قرار داده، جا را برای شنیدن این حرف‌ها تنگ کرده است. می‌دانیم که شما بیش از آنکه بتوانید در این وضعیت مداخله کنید، محصول آنید.

می‌دانیم زندگی شما و بلکه زندگی جمعی همه مردم در مخاطره است و ما مشکلاتِ عدیده‌ای داریم. با این حال ما در کنار هم و به هم فکر می‌کنیم تا نوعی آشوبِ جمعی، این خوش‌خیالی و رویای فردی را بتاراند. تا نگرانی جمعی، هنگامی که مادران‌مان به ما می‌اندیشند، هنگامی که معشوقه‌مان را به خواب می‌بینیم، هنگامی که دوست می‌داریم و دوست داشته می‌شویم، هنگامی که دل‌آشوبِ عزیزی، دوستی، هم‌وطنی و همسایه‌ای هستیم، باز ما را به یکدیگر پیوند دهد .

این واژه‌ها به قصد آن نوشته نشده که وجدان شما یا هر مهاجر دیگری را معذب سازند. حتی فراخوانی به ماندن نیز نمی‌دهد. این شمایید که تصمیم می‌گیرید باید بروید یا بمانید. اما اینکه در این فکر کردن، در تصور کردنِ آینده، به چه می‌اندیشید، برای همه ما مهم است. برای جامعه‌ای که شما را نخبگانِ خود می‌داند. این واژه‌ها حتما رویایی در سر دارند.

این رویاها، ارزش‌هایی چون آزادی، مسوولیت، عشق، همبستگی، دوستی، برابری و برادری، وطن، شرافت، حقیقت و ... را در عصری که ارزش‌ها از تاب و توان افتاده و مرجعیت‌های اخلاقی از میان رفته است، باز به رویارویی با بحرانِ پوچی و نهیلیسم، با سیطره و سلطه پول و پیشرفت، با لذت‌جویی و عدم تعهد، فرا می‌خواند. حتم داریم که شما با ایران و مسائلش، در نسبت و رابطه‌اید و وقتی به خود می‌اندیشید، به همه ایران می‌اندیشید. حتم داریم که خوشبختی، فقط به صورت جمعی، امکان‌پذیر است.

برچسب ها: مهاجرت
ارسال نظرات