صفحه نخست

سیاست

ورزشی

علم و تکنولوژی

عکس

ویدیو

راهنمای بازار

زندگی و سرگرمی

اقتصاد

جامعه

فرهنگ و هنر

جهان

صفحات داخلی

کد خبر: ۶۵۹۶۹۰
«بازار شتر گلو»، «بازار مفت‌برها»، «بازار کنار خندق»، این‌ها نام‌های بازاری است پر از رونق و زرق و برق در دوره‌ای که کمتر آدمی در این روزگار پیدا می‌شود آن را دیده یا خاطره‌ای از آن به یاد داشته باشد.
تاریخ انتشار: ۱۹:۳۵ - ۳۰ مرداد ۱۴۰۲

بازار مفت‌بر‌ها بازاری بوده است که درباریان و از ما بهتران و حتی خود شاه قاجار هم برای خرید و مفت بردن اجناسش به دکان‌هایش سر می‌زد. یکی از پررونق‌ترین بازار‌های شهر تهران که دیگر اثر و نامی از آن باقی نمانده است بازاری معروف به بازار «کنار خندق» یا «شترگلو» است. قسمتی از این بازار با تمام داستان‌هایش در زمان ساختن عمارت شمس‌العماره و تعریض و ساخت خیابان ناصرخسرو از میان رفت و قسمت دیگر آن هم به سمت پایین در خیابان‌کشی‌های زمان رضاشاه خراب شد.

این بازار همان‌طور که از نامش برمی‌آید بازاری بوده در کنار خندق و باروی قدیم تهران که معروف به خندق «شاه اسماعیلی» بود. معروفیت این بازار به «شتر گلو» هم این بود که از مقابل آن یعنی جنوب میدان شمس‌العماره یا همان محله ارگ امروزی خودمان در ابتدای بازارچه مروی، آبی از قنات شاه به وسیله‌ای به نام «تنبوشه» بیرون می‌جهید و در حوضچه‌ای می‌ریخت که از ضخامت و حالت ریزش شبیه به گردن شتر بود و جالب است که این آب را حاجت روا می‌دانستند که سکنه و سقا‌ها مشک‌های خود را از آن پر و کاسبان محل هم از آن استفاده و تابستان‌ها هم بچه‌ها در آن آب‌تنی می‌کردند.

شاه و بازار مفت‌بر‌ها
بازار کنار خندق، بازاری پر و پیمان بود که مرغوب‌ترین اجناس در آن یافت می‌شد. از همه نوع خوراک و پوشاک و خرازی و بلورفروشی و عطریات و عتیقه و... که مورد نیاز هر طبقه‌ای بود. تا آنجا که محل خرید دربار و درباریان بود؛ و از این باب به نام بازار «مفت‌برها» معروف شده است که اجناس مورد درخواست درباریان درجه اول را باید کاسبان آن افتخاری تقدیم می‌کردند. تا آنجا که شاه هم از آن چشمپوشی نمی‌کرد. شاه هر چند وقت به دکان یکی از کاسبان می‌رفت و به‌عنوان شریک به فروشندگی امتعه آن می‌پرداخت و اطرافیان را تکلیف به خرید می‌کرد و البته که قیمتشان را چند برابر می‌گفت و چاپلوسان هم که به نشان دادن دولت‌خواهی خرید می‌کردند نصف سود به دست آمده را از صاحب دکان می‌گرفتند. البته در عوض این مفت‌فروشی امتیازاتی هم نصیب صاحبان مغازه می‌شد و آنان می‌توانستند از خطر زورگویانی مانند «قره نوکرها» یا همان غلام‌های سیاهی که تن به هرکاری می‌دادند در امان باشند و از طرف آنان تعدی و تجاوزی نداشته باشند و زیان خرید‌های بدون پول را این‌طور تلافی کنند.

حاج علی جغجغه در صف نانوایی سنگکی
یکی از دکان‌های قدیمی بازار کنار خندق نانوایی سنگکی بود که نانش از مرغوب‌ترین نان‌های آن زمان بود و صاحب آن شخصی به نام حاج «علی جغجغه» بود. معروفیت او به جغجغه به این دلیل بود که وقتی صف نانوایی شلوغ بود و بچه‌ها سر و صدا راه می‌انداختند برای ساکت کردن آنها، بچه‌ها را دور خود جمع می‌کرد و با جغجغه‌های بوته‌های «سوخت»، آن‌ها را تا رسیدن نوبتشان سرگرم می‌کرد. این جغجغه میوه نوعی بوته خار بود که با تکان دادن، تخمه‌های درونش به صدا در می‌آمد. بازی جغجغه این‌طور بود که حاج علی نوبت به نوبت جغجغه‌ای به بچه‌ها می‌داد تا آن را تکان بدهند و جغجغه هر یک که صدا نداشت محکوم بود که چند پشت دستی از دیگران بخورد یا هر یک از بچه‌ها را کول بگیرد و دور میدانگاه شمس‌العماره آن روز‌ها بگرداند و باز جغجغه‌ها را جمع و با هم مخلوط و بین آن‌ها قسمت کند و بازی را دوباره از سر بگیرند.

حاج علی جغجغه لابه‌لای این بازی‌های کودکانه درس زندگی هم به بچه‌ها یاد می‌داد؛ وقتی بچه‌ای بازنده می‌شد و بچه‌ها را کول می‌گرفت یا گرفتار پشت دستی می‌شد به آن می‌گفت: بچه جان این به گوشت باشد که باید در زندگی صدا داشته‌باشی و گرنه لطمه می‌خوری و روی کولت سوار می‌شوند.

«اوستا به چشم» «اوستا به چشم»
سرگرمی دیگری که بچه‌ها تا نوبت نان در دکان او داشتند این بود که آن‌ها را دور خود می‌نشاند و سنگ‌های دکان نانوایی خود را وسطشان روی هم جمع و کپه می‌کرد و همراه دست کشیدن روی آن‌ها با صدای کش‌دار برایشان می‌خواند: «از راه بی‌راه نرو / هر چند که راهت دورتره / کم‌کم بخور، پر پر نخور / هر چند زیادش خوشتره»
و بچه‌ها که آشنا به این بازی حاج علی بودند بلند جواب می‌دادند: «اوستا به چشم» «اوستا به چشم» و دوباره جملات را از سرمی‌گرفتند تا بازی شور بیشتری بگیرد.

دکان «کله‌پزی» و همراه داشتن نان داغ
از دیگر دکان‌های معروف این بازار «کله‌پزی» بود که از نظر واقع شدن در مرکز شهر مورد استقبال مردم بود. این دکان هم مانند تمام کله‌پزی‌ها بود و چندان فرقی با مغازه‌های امروز ما ندارد. اما با تفاوت‌هایی که جالب است؛ برای مثال معمولاً مشتریان باید نان سنگک را از نانوایی می‌خریدند و با خود می‌بردند؛ مگر مشتریان غریبه‌ای که صاحب و شاگرد دکان، آن‌ها را در چگونگی خوردن کله‌وپاچه هدایت می‌کرد.

یک کاسه ترید، یک شاهی
داخل دکان کله‌پزی بازار، کنار خندق، با پرده قلمکاری شده و تصاویری از «لیلی و مجنون» و «شیرین و فرهاد» تزیین شده بود و آینه‌های کوچک و بزرگ قاب برنجی و عکس‌های مشتریان پروپاقرص و پهلوانان نامی و دوستان کله‌پز و عکس قاب کرده صاحب دکان به دیوار‌ها نصب بود. قیمت یک وعده کله‌پاچه هم از ۳ تا ۱۰شاهی بود. اگرچه مشتریان کله‌پزی‌ها را بیشتر داش‌مشدی‌ها و دست به جیب‌ها تشکیل می‌دادند، اما مشتریان فقیر هم بی‌نصیب نبودند و با خوردن یک کاسه آب‌ترید شده و دادن یک شاهی، شکمی سیر می‌کردند.

ممتازترین آجیل‌فروشی تهران قدیم
بازار مفت‌بر‌ها دکان معروف دیگری داشت که کارش آجیل‌فروشی بود و از ممتازترین آجیل‌فروشی‌های تهران قدیم بود. معمولاً آجیل‌فروش‌ها مثل امروز دکان‌های پر زرق و برق و خوشمزه‌ای بودند. در این دکان هم همه آجیل‌ها در دسترس مشتریان بود. چراغ‌های متعددی از سقف آویزان بود و در میان آن‌ها هم انواع خوراکی‌ها از نارگیل‌های پوست‌دار و انجیر‌های ریسه‌ای تا خرما خرک‌های شاخه‌ای و باسلق‌های گوناگون گردویی و مغز پسته‌ای و... آویزان شده بود.

جالب اینکه، چون مغازه‌های آجیل‌فروشی آن زمان بیشتر فروششان را آجیل‌های خیراتی و نذری و به‌خصوص آجیل مشگل‌گشا دربرمی‌گرفت باید دکان را رو به قبله می‌ساختند؛ یعنی درشان به طرف جنوب باز می‌شد. چون مردم از مغازه‌های آجیل‌فروشی که رو به قبله نبود آجیل نذری نمی‌خریدند. از طرفی صاحب دکان هم باید مردی تمیز و مؤمن بود. به همین دلیل بیشتر فروشندگان این صنف به این مسائل اهمیت بسیاری می‌دادند و به قول «جعفر شهری» مورخ، این کاسبان در میان همه کاسبان از نظیف‌ترین‌ها بودند.

دردسر‌های رو به قبله نبودن آجیل‌فروشی
جعفر شهری که در کتابش از آجیل‌فروشی اول بازار کنار خندق گفته است تعریف می‌کند: «این آجیل‌فروشی که از پر رونق‌ترین و جالب‌ترین آجیل‌فروشی‌های شهر بود متأسفانه دکانش رو به قبله نبود و برای رفع این نقیصه پیشخوان و بساط و ترازوی خود را به طرف قبله قرار داد بود و به جبران آن هم قاب‌های آیاتی از قرآن و شمایل‌های ائمه (ع) بر دیوار پشت پیشخوان قرار داده بود و گونی‌ها، تشک‌ها، سبد، لاوک‌های آجیل‌ها و مغز‌ها را تا وسط بازار رو به جنوب بساط می‌کرد.» جالب است که باور مردم در آن روزگار چقدر می‌توانست در شکل‌گیری صورت جامعه تأثیرگذار باشد.

وزیر فرهنگ و دهن‌کجی به دولت وقت
عطاری «سلیمان میرزا» وزیر فرهنگ آن زمان هم داستان جالبی است. از این عطاری در کتاب «تهران قدیم» نام برده شده است و صحت و سقم آن برای واقعیت داشتن این موضوع جای تحقیق بیشتری دارد. اما آنچه که در میان مردم نقل می‌شد این بود که این شخص پس از کنار گذاشته شدن از وزارت فرهنگ به دهن‌کجی دولت وقت، دکان عطاری باز می‌کند و دلیل این کار او هم این بوده که به وی تکلیف مختلط کردن مدارس می‌شود که نمی‌پذیرد و می‌گوید هنوز تمدن ایرانی به آن پایه نرسیده که دختر و پسر را با هم در یک جا جمع کنند و او نمی‌تواند عواقب این کار را قبول کند. حتی در جایی از او سؤال می‌شود پس هرگاه از شغل معاف شوی چه می‌کنی؟ می‌گوید: بقالی، عطاری؛ برای یک لقمه نان در دنیا را نبسته‌اند و برای اینکه گفته خود را ثابت کند و بفهماند اگر وزیری چنین شغل‌هایی اختیار کند آسمان به زمین نمی‌آید دکانی در این بازار می‌خرد و عطاری باز می‌کند.

کاروانسرای سقاباشی و گلوله‌باران مردم

از آنجایی که این بازار اطراف باروی شهر بود کاروانسرای دوقلوی معروفی در آن وجود داشت به اسم «سقاباشی» که ابتدای همین بازار بود. بانی این کاروانسرا، سقاباشی اندرونی شاه بود که به گفته آن روز‌ها این کاروانسرا تنها مثقالی از خروار‌ها تملک شخصی و دارایی او به حساب می‌آمد. چنانکه نام‌های دیگری هم از بازارچه و خیابان و حمام و... به نام او ثبت است که نشان از ثروت او دارد. نکته قابل توجه درباره کاروانسرای سقاباشی این است که هنگام قحطی‌های تهران، خواروبار احتکاری بزرگان درباری و آدم‌های منتسب به آن در آنجا مخفی و نگهداری می‌شد. چنانکه در قحطی سال ۱۳۳۶ ه. ق در زمان آخرین شاه قاجار یعنی «احمد شاه» مردم قحطی‌زده برای غارت به آن هجوم آوردند که تعداد زیادی از آن‌ها هدف گلوله سربازان قرار گرفتند و در چاه‌های آن افتادند.

روایت جعفر شهری از قحطی صد سال پیش
جعفر شهری در کتاب خود (تهران قدیم) از قحطی سال ۱۳۳۶ ه. ق (۱۲۹۶ه. ش) که آن زمان ۴، ۵ سال بیشتر نداشته تعریف کرده است که مردم از گرسنگی به خوردن مردار و گوشت الاغ و قاطر و سگ و گربه افتاده بودند تا جایی که پوست خیک، استخوان کوبیده و خیسانده برگ خشک هم خورده می‌شد. او روایت کرده است: «در همین قحطی نیمی از جمعیت پایتخت از گرسنگی، تلف و اجساد گرسنگان در گوشه و کنار کوچه و بازار هیزم‌وار روی هم انباشته شد؛ کفن و دفن آن‌ها میسّر نمی‌شد و قیمت گندم از خرواری ۴تومان به ۴۰۰تومان و جو از ۱۰۰ تومان به ۲۰۰ تومان رسید که محتکران آن‌ها حاضر به فروش نمی‌شدند.»

نان و زورگیری قزاق‌ها
بنا به گزارش‌های مطبوعات آن زمان «در کوچه‌ها غیر از گرسنگان و مردم بی‌صاحب چیزی دیده نمی‌شود.» دکان‌های نانوایی حالتی «رقت‌بار و وحشت‌انگیز» به خود گرفته بود. هرچه را نانوا پخت می‌کرد قزاق‌ها به زور می‌گرفتند، آنان «زن و بچه‌های فقیر را با لگد دور ساخته نان‌ها را به یغما» می‌بردند.

احتکار غلات در کاروانسرای بازار کنار خندق
البته در آن زمان شایع شده بود که غلات موجود را درباری‌ها و همراهان و منتسبان به دربار در همین کاروانسرای سقاباشی احتکار کرده بودند. چون بهار بعد از قحطی مردم شاهد پیدا شدن انبار‌های متعدد گندم، جو، عدس و خرما در این کاروانسرا بودند که نشان از واقعیت پشت پرده این قحطی در آن زمان داشت که فقط منجر به مرگ و از بین رفتن بی‌گناه مردم شده است.

قحطی و دادن غلات به آمریکایی‌ها

به روایتی دیگر سه‌شنبه ۲۸ جمادی‌الاولی ۱۳۳۶ خبر رسیده است: «زمانی که مردم از گرسنگی می‌مردند یک انبار بزرگ سیب‌زمینی یافت گردیده که به دلیل نگهداری طولانی مدت سبز شده‌اند... این انباری دولتی بود که در اختیار شخصی به نام ارباب کیخسرو شاهرخ قرار داشت... این محصول بزرگ در آن قحطی عظیم نگهداری شد و همین که در معرض خراب شدن واقع گردید برای عرضه عمومی به میدان فرستاده شد. سیب‌زمینی دولتی به جای اینکه به مردم کوچه و بازار داده شود در اختیار امریکایی‌ها و سایر خارجیان قرار می‌گرفت. اما حالا که ضایع شده و می‌شود و آذوقه قدری بهتر شده [به مردم داده می‌شود]عجب بدبخت و پردشمن است مسلمان ایرانی...»

منبع:همشهری آنلاین

ارسال نظرات