صفحه نخست

سیاست

ورزشی

علم و تکنولوژی

عکس

ویدیو

راهنمای بازار

زندگی و سرگرمی

اقتصاد

جامعه

فرهنگ و هنر

جهان

صفحات داخلی

درباره پرونده لتبی بدترین بچه کُش تاریخ معاصر بریتانیا
در اینجا بوی خودشیفتگی (نارسیسیسم) به مشام می‌رسد: انتظار و توقع داشتن از دیگران و تلاش برای اعمال قدرت. این ویژگی شخصیتی‌ای است که در بسیاری از قاتلان زنجیره‌ای دیده می‌شود. آنان قدرت و اعمال کنترل را دوست دارند و تصمیم گرفتن درباره جان یک نفر البته راه نهایی ابراز و اعمال قدرت است قدرتی که اغلب در سایر جنبه‌های زندگی قاتلان وجود ندارد.
تاریخ انتشار: ۱۸:۱۷ - ۰۲ شهريور ۱۴۰۲

فرارو- محکومیت "لوسی لِتبی" پرستار بیمارستانی در شمال غرب انگلستان به جرم کشتن هفت نوزاد و اقدام به قتل شش نوزاد دیگر صرفنظر از هرگونه درخواست تجدیدنظر در حکم از سوی مجرم فاجعه‌ای هولناک و خارق العاده در بخش نوزادان بیمارستان کنتس چستر در فاصله ژوئن ۲۰۱۵ تا زوئن ۲۰۱۶ میلادی محسوب می‌شود. نام او اکنون با دیگر به اصطلاح "فرشتگان مرگ" بریتانیایی مانند "کالین نوریس" پرستار بریتانیایی که با تزریق غیر ضروری انسولین جان بیماران را می‌گرفت، "بنجامین گین" پرستار قاتلی که دو بیمار را از طریق تزریق دارو‌های خطرناک ایجاد کننده ایست تنفسی کشت و به ۱۵ نفر دیگر آسیب‌های شدید بدنی وارد ساخت، "بورلی آلیت" پرستاری که در سال ۱۹۹۳ میلادی پس از محکومیت به قتل چهار کودک خردسال تحت سرپرستی خود، تلاش برای قتل سه نفر دیگر و ایجاد صدمات شدید بدنی علیه شش نفر دیگر به حبس ابد محکوم شد و همچنین با نام "چارلز کالن" که احتمالا پرکارترین قاتل زنجیره‌ای آمریکاست که در طول شانزده سال زندگی حرفه‌ای خود به عنوان پرستار در نیوجرسی به قتل چهل نفر اعتراف کرده بود به جای یک "پرستار خوب" پیوند خواهد خورد.

به گزارش فرارو به نقل از دیلی تلگراف، با این وجود، این پرونده قضایی پرسش‌های دیگری را بی پاسخ می‌گذارد این که چرا لتبی مرتکب این جنایات شد و چگونه توانست نزدیک به یک سال اقدامات اش را پنهان نگه دارد و به فعالیت اش ادامه دهد؟ پاسخ به پرسش دوم احتمالا راحت‌تر از پاسخ به پرسش اول خواهد بود.

در تحقیق بر روی پرستارانی که در یک بیمارستان در اروپا و آمریکای شمالی به قتل محکوم شده بودند نمونه‌ای که ۱۶ پرستار محکوم به ارتکاب قتل شده در فاصلع سال‌های ۱۹۷۷ تا ۲۰۰۹ را مورد ارزیابی قرار داده و نتایج آن در مقاله‌ای در مجله روانشناسی تحقیقی در سال ۲۰۱۴ میلادی منتشر شد نشان می‌داد که آن قاتلان تعدادی ویژگی‌های شخصی مشترک داشتند که می‌توان از آن تحت عنوان "پرچم‌های قرمز" یاد کرد.

پنج مورد از متداول‌ترین این پرچم‌های قرمز عبارت بودند از: افزایش بروز میزان مرگ و میر در شیفت کاری فرد، سابقه بیماری روانی یا افسردگی، ایجاد اضطراب در همکاران، در اختیار داشتن دارو‌ها و مواد قانونی و غیر قانونی در خانه یا در کمد شخصی در بیمارستان و ابتلا به اختلال شخصیت.

تا حد زیادی رایج‌ترین این پرچم‌های قرمز بروز بیش‌تر مرگ و میر در شیفت کاری پرستاران بود. بیمارستان‌ها اماکنی هستند که افراد به دلیل بیماری و گاهی اوقات زمانی که در آستانه مرگ قرار می‌گیرند به آنجا مراجعه می‌کنند. در نتیجه، باید انتظار داشت که برخی از مراجعه کنندگان فوت می‌کنند. بنابراین، افزایش تعداد مرگ و میر‌ها ممکن است به سادگی یک اتفاق تصادفی باشد و لزوما به این معنی نیست که یک قاتل زنجیره‌ای مانند "لوسی لتبی" که در یک بخش یا یک واحد خاص کار می‌کرد نمونه‌ای از تمام پرستاران باشد.

هم چنین، تجزیه و تحلیل‌های آماری و نتایجی که از آن برای نشان دادن "گناه" یک پرستار گرفته می‌شود همیشه قابل اعتماد نیستند. قانون و آمار به ویژه آمار‌های مربوط به حضور یک فرد و تعدادی از مرگ‌ها رخ داده ممکن است هر دو به یک زبان صحبت کنند، اما گویش‌های بسیار متفاوتی دارند. آیا واقعا ارتباطی تجربی بین اقدامات خاص و نتایج خاص در یک بخش وجود دارد؟

برای مثال، داده‌های حضور و غیاب در محل در محکومیت "لوسیا دی برک" پرستار هلندی که در سال ۲۰۰۳ میلادی به خاطر کشتن هفت بیمار و تلاش برای به قتل رساندن سه نفر دیگر مجرم شناخته شد بسیار مهم بود. با این وجود، دی برک در سال ۲۰۱۰ میلادی تبرئه شد زمانی که تحقیقات آکادمیک مورد استفاده توسط درخواست تجدیدنظر او توجه را به ماهیت پیچیده استفاده صرف از داده‌های حضور و غیاب متهم بدون وجود هیچ گونه شواهد و ادله پزشکی برای نشان دادن گناه آن فرد جلب کرد.

حضور و غیاب باید همراه با سایر شواهد مورد استفاده قرار گیرد مانند شواهدی که توسط پرچم‌های قرمز دیگر پیش‌تر ذکر شد و برای مثال، در رابطه با نوریس به نظر می‌رسد که این اساس درخواست‌های مداوم او برای تجدیدنظر در حکم باشد، زیرا او نیز تا حد زیادی براساس داده‌های مبتنی بر حضور و غیاب محکوم شناخته شد.

بنابراین، داده‌های حضور و غیاب به تنهایی زنگ خطر را درمورد پرونده لتبی به صدا در نمی‌آورند و مهم‌تر از همه آن که دلیل آن که لتبی توانست برای مدت زمانی طولانی از شناسایی شدن فرار کند فقدان گزینه‌های دیگر ذکر شده به عنوان پرچم قرمز بود. او همکاران اش را نگران یا مضطرب نمی‌کرد، اما به نظر می‌رسید که به خوبی در زندگی حرفه‌ای و اجتماعی واحد و بیمارستان ادغام شده است.

مشخص نشد که او مواد مخدر در اختیار داشته یا خیر. هم چنین، شواهدی مبنی بر ابتلا به اختلال شخصیتی زمینه‌ای در لتبی مشاهده نشد. این در حالی بود که برای مثال، در مورد آلیت شواهد سندروم مونشهاوزن مشاهده شد نوعی اختلال ساختگی که در آن بیمار شرح دقیق و باورکردنی و اغلب دراماتیک از یک بیماری حاد ارائه می‌دهد که همراه با وانمود کردن به علائم و نشانه‌های بالینی آن بیماری است تا توجه یا همدردی دیگران را به خود جلب کند. با این وجود، او یک علامت کم‌تر رایج، اما هم چنان قابل توجه قاتلان زنجیره‌ای را داشت: از دید عموم پنهان شدن و خود را به عنوان فردی شایسته، دلسوز، معمولی و به سادگی بدشانس نشان دادن. در این مورد هیچ فردی هرگز ندیده بود که او به نوزادی آمپول هوا تزریق کند.

کشف انگیزه‌های پرستارانی که در بیمارستان‌ها به قتل مبادرزت می‌ورزند بسیار دشوار است. برخی از آنان وانمود می‌کنند که می‌خواستند با دلسوزی به نفع بیماری صعب العلاج یا در وضعیت دشوار برای زنده ماندن عمل کنند. اگرچه اغلب هنگامی که این مورد به طور کامل مورد ارزیابی قرار می‌گیرد مشخص می‌شود که بیمار به راحتی قادر به درمان و بهبودی بود. در نتیجه، به نظر می‌رسد آنان عمدتا قصد داشته اند از شر بیماران سخت گیر خلاص شده و نه تنها تخت‌های بیمارستان را خلوت‌تر کنند بلکه برای خود زمان آزاد بیش تری فراهم کنند زمانی که مجبور نباشند با بیماران سروکار داشته باشند.

برخی از آنان نیز دوست داشتند به عنوان قهرمان شناخته شوند این بدان معناست که آنان توجهی را که با مدیریت موارد پییچده به دست می‌آوردند دوست داشتند حتی اگر تعدادی از بیماران شان فوت می‌کردند باز هم به دلیل تلاش برای درمان و مراقبت از آنان به عنوان قهرمان قلمداد می‌شدند.

لتبی اعتراف کرده که بیگناه است. بنابراین، نمی‌توان به طور قطعی گفت که انگیزه واقعی او از ارتکاب جرم چه بوده است. او مدعی شده افراد تحت مراقبت اش را به قتل نرسانده و به آنان آسیبی وارد نساخته است. با این وجود، افرادی که در دادگاه دفاعیات او حضور داشتند و نحوه رفتارش را مشاهده نمودند می‌گویند او دوست داشت وضعیت را تحت کنترل داشته باشد. او در تلاش برای مدیریت تصویر و وجهه خود و ارائه تصویر یک انسان خوب از خود بود و انتظار داشت دیگران نسبت به او چنین برداشتی داشته باشد. مهم‌تر از همه آن که به گفته شاهدان جلسه دادگاه لتبی از دیگران انتظار داشت به او احترام بگذارند.

در اینجا بوی خودشیفتگی (نارسیسیسم) به مشام می‌رسد: انتظار و توقع داشتن از دیگران و تلاش برای اعمال قدرت. این ویژگی شخصیتی‌ای است که در بسیاری از قاتلان زنجیره‌ای دیده می‌شود. آنان قدرت و اعمال کنترل را دوست دارند و تصمیم گرفتن درباره جان یک فرد البته راه نهایی ابراز و اعمال قدرت است قدرتی که اغلب در سایر جنبه‌های زندگی آنان وجود ندارد.

پرسشی که به ندرت پرسیده می‌شود این است: آیا قاتل پیش از انتخاب حرفه خود انگیزه‌ای برای کشتن دارد یا پس از شروع کار و زمانی که متوجه می‌شود می‌تواند مرتکب قتل شود، اما ناشناس و پنهان باقی بماند و به زندگی ادامه دهد این انگیزه ایجاد می‌شود؟ در هر حال، شواهد نشان می‌دهند که قاتلان زنجیره‌ای مشاغل خاصی را داشته اند: مشاغل مرتبط با مراقبت‌های بهداشتی و درمانی به خصوص در بخش زایمان.

پرکارترین قاتل زنجیره‌ای بریتانیایی "هارولد شیپمن" بود یک پزشک عمومی که حدود ۲۵۰ نفر را به قتل رساند. شیپمن در تاریخ ۳۱ ژانویه ۲۰۰۰ میلادی به اتهام نقش داشتن در قتل ۱۵ بیمار تحت مراقبت خود مجرم شناخته شد. او به حبس ابد محکوم شد. شیپمن در ۱۳ ژانویه ۲۰۰۴ میلادی یک روز پیش از سالگرد تولد ۵۸ سالگی خود در سلول اش در زندان خودکشی کرد. او یک پزشک معتمد محلی و مورد اعتماد از سوی دیگران بود که در مطبی تک نفره کار می‌کرد و نظارت مدیریتی اندکی برای مهار رفتارش به عنوان یک قاتل وجود داشت. او نیز تا زمانی که وصیت نامه آخرین قربانی خود را جعل کرد توانسته بود به زندگی عادی اش ادامه دهد و دختر آخرین قربانی که به عنوان وکیل کار می‌کرد آن چه که رخ داده بود را متوجه شد و او را به چالش کشید.

نکته دیگر آن که پرستاران و پزشکان به دارو‌های کشنده و افرادی که آسیب هستند به ویژه افرد با سن بسیار پایین مانند نوزادان یا افراد مسن با سن بالا دسترسی دارند که مرگ شان اغلب به سادگی نتیجه سن آنان یا سایر مسائل ساختاری مرتبط با مراقبت‌های بهداشتی قلمداد می‌شود.

از بین آن دسته از قاتلان زنجیره‌ای که در مورد چرایی ارتکاب قتل صحبت کرده اند مشخص شده که آنان از پیش تمایل به کشتن افراد دیگر را داشتند و سپس حرفه‌ای را انتخاب کردند که به آنان اجازه انجام این کار و تحقق خواسته شان را می‌داد. برای مثال، "رابرت بلاک" و "پیتر ساتکلیف" را در نظر بگیرید. ساتکلیف به شغل رانندگی روی آورد راننده شد، زیرا می‌دانست که نظارت مدیریتی کمی بر او وجود خواهد داشت و رانندگی در یورکشایر به او امکان دسترسی به افراد و مکان‌هایی را می‌داد که برای افراد دارای مشاغل دیگر به راحتی امکان پذیر نبود.

بلک قاتل سریالی اسکاتلندی به عنوان یک راننده تحویل شبکه‌های جاده‌ای را به خوبی می‌شناخت و به همین دلیل می‌دانست که قربانیان خود را از کجا ربوده و سپس اجساد آنان را با احتمال کمی برای کشف شدن در نقاط مختلف رها کند. او به جرم ربودن، ارتکاب تجاوز جنسی و قتل چهار دختر بین ۵ تا ۱۱ ساله در دهه ۱۹۹۰ میلادی محکوم شد.

در تمام این داستان‌های عمیقا غم انگیز و افسرده کننده امید نیز نیز وجود دارد. داده‌ها نشان می‌دهند از میان کل پرستاران تنها ۱۶ پرستار در بیش از سه دهه گذشته مرتکب قتل‌های این چنینی شده اند. در نتیجه، این پدیده‌ای بسیار نادر است و به وضوح می‌توان مشاهده کرد که اکثریت قریب به اتفاق پرستاران قصد کمک کردن و نه آسیب رساندن به بیماران را دارند.

در مورد لِتبی شاید هرگز نفهمیم که چرا او شروع به کشتن کرد، اما این احتمال وجود دارد که او این کار را به دلیل خودشیفتگی و احساس حق به جانب بودن انجام داده باشد. این خودشیفتگی احتمالا از مدت زمانی بسیار پیش از ژوئن ۲۰۱۵ میلادی وجود داشته است. او یک پرستار بود و از نظر عمومی در معرض دید قرار داشت، اما گزارش‌ها نشان می‌دهند در واحد کاری خود مورد علاقه دیگران بود و تشخیص این که واقعا مرتکب چه جرایمی شده دشوار بوده است.

ارسال نظرات