به گزارش فرارو به نقل از دیلی تلگراف؛ رایجترین استدلال امروز علیه دخالت ایالات متحده در خاورمیانه این است که به ما مربوط نیست. به ما گفته میشود غرب باید به دولتهای منطقه اجازه دهد تا مسائل را هر طور که میخواهند حل کنند. متاسفانه ما شاهد پیامدهای این رویکرد هستیم پیامدهایی که زیبا نیستند.
ایالات متحده اکنون در چندین جبهه در حال شکست خوردن است: کشورهایی مانند امارات و عربستان سعودی در حال احیای روابط با ایران هستند با ایرانی که شعار "مرگ بر امریکا" را سر میدهد و هم چنین درصدد گسترش روابط خوب با چین سرسختترین رقیب امریکا برآمده است.
چگونه این اتفاقات رخ دادند؟ خروج فاجعهآمیز و همراه با سوء مدیریت امریکا از افغانستان نشان داد آن کشور در صورت بروز وضعیت ناخوشایند و زمانی که در راستای منافع اش نباشد دیگر در کنار متحدان اش نخواهد ایستاد. بیش از دو سوم جوانان عرب در خاورمیانه اکنون ترکیه و چین را متحدی قوی یا تا حدودی قوی برای منطقه میدانند در حالی که ایالات متحده پس از آلمان، فرانسه و هند به رتبه هفتم سقوط کرده است.
فقدان ثبات در منطقه خاورمیانه یک هنجار است و نه یک استثنا. از زمان سقوط امپراتوری عثمانی خاورمیانه اغلب به بازیگران اصلی قدرت خارجی برای کمک به ثبات داخلی تکیه کرده چه به ترک پیش از جنگ جهانی اول، چه همسو با امریکا در اواسط قرن و چه نزدیکی به چین در حال حاضر؛ کشوری که خود را به عنوان یکی دیگر از متحدان تثبیت کننده وضعیت معرفی کرده است.
ما به نقطهای رسیده ایم که هیچ کس نمیداند در نهایت چه کسی در صدر قرار میگیرد: چین یا ایالات متحده. اگر همه عوامل دیگر برابر باشند طبیعی است که ثبات در اولویت قرار گیرد و این چیزی است که چین میتواند عرضه کند. چه دوست داشته باشیم چه نداشته باشیم واقعیت آن است که دیکتاتوریها ثباتی سرسختانه ارائه میدهند. رژیمهای اقتدارگرا به یک چیز اهمیت میدهند: تحکیم قدرت و نفوذ خود.
چین هرگز ادعا نکرده که جایگاه عالی اخلاقی را اشغال کرده، اما علاقمند به اتحادهای استراتژیک است که به نفع وجهه کشور باشد. پرداختن به مفاهیمی مانند حقوق بشر و دموکراسی در حالی که به طور همزمان شانس شهروندان متوسط خاورمیانه را برای داشتن یک زندگی امن و مرفه تضعیف میکند؛ عموم مردم خاورمیانه را به آمریکا بی اعتماد ساخته است.
برخی ممکن است ادعا کنند که کشورهای حوزه خلیج فارس درخواستهای بیش از اندازهای دارند در حالی که در واقع، روابط ما با آنان به دلیل نفت است و این که منابع طبیعی شان چگونه ممکن است برای موقعیت اقتصادی ایالات متحده مفید باشد. با این وجود، از آنجایی که امریکا در حال حاضر از نظر انرژی به خودکفایی و استقلال دست یافته این ذهنیت در میان تصمیم گیرندگان امریکایی ایجاد شده که چرا باید از متحدان خود در خلیج فارس محافظت کنیم در حالی که ارزشهای ما را به اشتراک نمیگذارند؟
در چنین ذهنیتی امریکا میتواند پس از رفع نیاز به نفت و عدم نیاز به انرژی کشورهای حوزه خلیج فارس آنان را رها کند. مردم به میزان بیش تری در منطقه این موضوع را درک کرده اند ایالات متحده تمایل دارد در بهترین حالت رفیقی نیمه راه و در بدترین حالت دوستی ریاکار باشد.
ما باید از خود بپرسیم که آیا میخواهیم روسیه و چین به ثروت و منابع غنیترین منطقه نفتی جهان دسترسی آزاد داشته باشند؟ همان منطقه محل زندگی بیش از ۳۰۰ میلیون نفر است که به راحتی از ظرفیت افراطی شدن و موضع گیری علیه غرب و منافع آن برخوردار میباشد.
آمریکا ممکن است همه چیز را به صورت عینی در شرایط فعلی نبیند اما نمیتواند خود را فریب دهد که خروج از روابطی که هنوز به نفع غرب میباشد ایده خوبی است. صرفنظر از این که رهبران کشورهای خلیج چگونه خود را با چین همسو میکنند بخش عظیمی از شهروندان آنان هم چنان دیدگاه مطلوبی نسبت به جهان غرب دارند. شهروندان کشورهایی مانند عراق سزاوار فرصتی برای ایجاد تغییرات مثبت برای خود هستند.
هنگامی که ایالات متحده حمایت خود را از یک مکان قطع میکند، این طور نیست که خلاء پر نشود به ویژه در زمانی که دیگر بازیگران صبورانه منتظر فرصت حمله خود هستند و در کمین نشسته اند. در حالی که ایالات متحده به واگذاری زمین به دشمنان خارجی ادامه میدهد رقبای قدرتمند در حال پر کردن این شکافها هستند و کشورهای در حال توسعه که زمانی به حمایت آمریکا تکیه میکردند چرخش از خود نشان میدهند.